إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْكِي قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِكُوا وَ يَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ يَكْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتَبَطُوا بِمَا رُزِقُوا. قَدْ غَابَ عَنْ قُلُوبِكُمْ ذِكْرُ الْآجَالِ وَ حَضَرَتْكُمْ كَوَاذِبُ الْآمَالِ فَصَارَتِ الدُّنْيَا أَمْلَكَ بِكُمْ مِنَ الْآخِرَةِ وَ الْعَاجِلَةُ أَذْهَبَ بِكُمْ مِنَ الْآجِلَةِ. وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللَّهِ، مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلَّا خُبْثُ السَّرَائِرِ وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ فَلَا تَوَازَرُونَ وَ لَا تَنَاصَحُونَ وَ لَا تَبَاذَلُونَ وَ لَا تَوَادُّونَ.
اغْتُبِطُوا بِمَا رُزِقُوا: بخاطر مواهبى كه خدا بآنها داده بود مورد غبطه واقع شدند.
مَقت: خشم، دشمن داشتنتَوازُر: يكديگر را يارى كردن
پارسايان در اين دنيا، اگر لبشان مى خندد، دلشان مى گريد و اگر به ظاهر شادمان اند به باطن، سخت، محزون اند. اگر به سبب بهره مندى و نيكويى حال مورد رشك و غبطه اند خود با نفس خود در خشم و ستيزند.ياد مرگ از دلهايتان رخت بر بسته و آرزوهاى دروغين شما را در برگرفته، تا آنجا كه، دنيا بيش از آخرت دلهايتان را تسخير كرده است. آرى، دنياى زودگذر، شما را از آخرت، كه بى شك آمدنى است، دور كرده است. هر آينه، شما برادران دينى هستيد، چيزى جز ناپاكى درون و زشتى باطن ميان شما جدايى نيفكنده است. از اين روست كه يكديگر را در امور يارى نمى كنيد و خير يكديگر را نمى خواهيد و به يكديگر چيزى نمى بخشيد و با هم دوستى نمى ورزيد.
زاهدان در دنيا دلشان مى گريد گرچه به ظاهر بخندند، و اندوهشان شديد است گرچه شاد باشند، و خشمشان بر خود زياد است گرچه در ميان مردم به خاطر آنچه از آن بهره مندند مورد غبطه اند.ياد مرگ از دلتان پنهان شده، و آرزوهاى دروغ نزد شما حاضر گشته، از اين رو دنيا بيش از آخرت مالك شما شده، و متاع فعلى دنيا شما را از توجه به متاع آخرت باز داشته است. شما بر مبناى دين خدا برادر هستيد، چيزى جز آلودگى درونها، و بدى نيّت ها شما را از هم جدا نكرده، به اين لحاظ يكديگر را يارى نمى دهيد، و خير خواهى نمى كنيد، و به هم بذل و بخشش نداريد و با يكديگر دوستى نمى كنيد.
همانا زاهدان اگر چه خندان باشند، قلبشان مى گريد و اگر چه شادمان باشند اندوه آنان شديد است و اگر چه براى نعمت هاى فراوان مورد غبطه ديگران قرار گيرند امّا با نفس خود در دشمنى بسيارى قرار دارند.3. نكوهش از غفلت زدگان:ياد مرگ از دل هاى شما رفته، و آرزوهاى فريبنده جاى آن را گرفته است. و دنيا بيش از آخرت شما را تصاحب كرده و متاع زودرس دنيا بيش از متاع جاويدان آخرت در شما نفوذ كرده است و دنيا زدگى قيامت را از يادتان برده است. همانا شما برادران دينى يكديگريد، چيزى جز درون پليد و نيّت زشت، شما را از هم جدا نساخته است، نه يكديگر را يارى مى دهيد، نه خير خواه يكديگريد و نه چيزى به يكديگر مى بخشيد و نه به يكديگر دوستى مى كنيد.
آنان كه خواهان دنيا نيستند، دلهاشان گريان است، هرچند بخندند، و اندوهشان فراوان است، هر چند شادمان گردند، و با نفس خود در دشمنى بسيار به سر برند، هر چند ديگران بدانچه نصيب آنان شده، غبطه خورند.ياد مرگ از دلهاى شما رفته است و آرزوهاى فريبنده جاى آن را گرفته. دنيا بيش از آخرت مالكتان گرديده و اين جهان، آن جهان را از يادتان برده. همانا شما برادران دينى يكديگريد، چيزى شما را از هم جدا نكرده، جز درون پليد و نهاد بد كه با آن به سر مى بريد. نه هم را يارى مى كنيد، نه خير خواه هميد، نه به يكديگر چيزى مى بخشيد، و نه با هم دوستى مى ورزيد.
(7) دلهاى پارسايان در دنيا (از خوف خدا) مى گريد و اگر چه (بظاهر) خندان باشند، و حزن و اندوهشان (از عذاب الهىّ) سخت است و اگر چه (در نظرها) شادند، و (بجهت تقصير در طاعت و بندگى) خشم آنها بر نفسهاشان بسيار است و اگر چه بسبب آنچه بآنها داده شده (نيكوئى حالشان) مورد غبطه اند.(8) ياد مرگ از دلهاى شما پنهان گشته (سختيهاى آنرا در نظر نداريد) و آرزوهاى دروغ شما را فرا گرفته پس دنيا از آخرت بشما بيشتر مسلّط گرديده، و دنياى در گذر از آخرت پاينده و برقرار شما را بيشتر بطرف خود برده است،(9) و شما بر دين خدا با هم برادر (و يگانه) هستيد، ميان شما را جدائى نينداخته مگر ناپاكى باطنها و بدى انديشه ها، به اين جهت بار يكديگر را بر نمى داريد (در هيچ كارى كمك هم نيستند) و پند و اندرز نمى دهيد، و (در نيازمنديها) بيكديگر بذل و بخشش نمى نمائيد، و با هم دوستى نمى كنيد.
زاهدان در دنيا، قلوبشان مى گريد گر چه ظاهراً بخندند، سخت محزون و غمگين اند گر چه ظاهراً شادمانى کنند، و نسبت به خود (و وضع اخلاقى و کمى طاعات خويش) سخت خشمگين اند هر چند به خاطر روزى هاى فراوانى که به آنها داده شده در پيشگاه خدا شاکرند.ياد مرگ از دل هايتان پنهان شده و آمال و آرزوهاى دروغين در برابر شما حاضر گشته، از اين رو سلطه دنيا بر شما بيش از آخرت شده و زندگانى زودرس دنيا شما را از حيات جاودانى آخرت بيرون برده است. شما همگى در اسلام و دين خدا برادر (و برابر) هستيد و تفرقه و اختلاف در ميان شما تنها به سبب آلودگى درون و سوء نيت هاست به همين دليل نه به يکديگر کمک مى کنيد، و نه همديگر را نصيحت، و نه بذل و بخشش به هم داريد، و نه به يکديگر مهر مى ورزيد!
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 76-74
وصف زاهدان در دنيا:امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به سه نکته اشاره مى فرمايد که تأکيد و تکميلى است بر بخش گذشته اين خطبه، و مقدمه اى است بر بخش آينده.نخست به سراغ توصيف زاهدان در دنيا مى رود تا با مقايسه کردن حال مخاطبين با حال آنها وضع هر کس روشن شود و در اين جا براى زاهدان سه ويژگى مى شمرد، مى فرمايد : «زاهدان در دنيا قلوبشان مى گريد گر چه ظاهراً بخندند» (إنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْکِي قُلُوبُهُمْ وَإنْ ضَحِکُوا).«و سخت محزون و غمگين اند گر چه ظاهراً شادمانى کنند» (وَيَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَإنْ فَرِحُوا).«ونسبت به خود سخت خشمگين هستند (و از وضع اخلاقى و طاعات خود راضى نيستند) هر چند به خاطر روزى هاى فراوانى که به آنها داده شده در پيشگاه خداوند شاکرند» (وَيَکْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَإنِ اغْتَبَطُوا(1) بِمَا رُزِقُوا).آرى چشم هاى قلب آنها گريان است به خاطر نقايص و کمبودهايى که در خود مى بينند و لغزش هايى که احياناً از آنها سرزده، هر چند براى حفظ آداب اجتماعى و اخلاقى ظاهراً شاد و خندان باشند. آنها بر گذشته خويش تأسف مى خورند و از فرصت هايى که در دست داشته اند و از آن استفاده نکرده اند غمگين اند، هر چند در ظاهر شاد و مسرورند و آنها از يکسو در برابر مواهب مادى و معنوى الهى زبان به شکر و ثناى او مى گشايند ولى از سوى ديگر خودرا به خاطر کوتاهى در بهره گيرى صحيح از اين نعمت ها ملامت و سرزنش مى کنند.و در يک جمله، آنها همواره در مقام نقد خويشتن و اصلاح کاستى ها و کمبودهاى معنوى خود هستند وهمين امر سبب حرکت تکاملى آنها به سوى خداست و هرگز راضى به وضع موجود نيستند که سبب رکود يا عقب گردشان شود.و در نکته دوّم وضع مخاطبين خودرا تشريح مى کند تا با زاهدان، خود را مقايسه کنند و به عيوب خويش واقف شوند و براى آنها نيز سه وصف بيان مى فرمايد، مى گويد : «ياد مرگ از دل هايتان پنهان شده و آمال و آرزوهاى دروغين در برابر شما حاضر گشته از اين رو سلطه دنيا بر شما بيش از آخرت شده، و زندگانى زودرس دنيا، شما را از ياد حيات جاودانى آخرت بيرون برده است» (قَدْ غَابَ عَنْ قُلُوبِکُمْ ذِکْرُ الاْجَالِ، وَحَضَرَتْکُمْ کَوَاذِبُ الاْمَالِ، فَصَارَتِ الدُّنْيَا أَمْلَکَ بِکُمْ مِنَ الاْخِرَةِ، وَالعَاجِلَةُ أَذْهَبَ بِکُمْ مِنَ الاْجِلَةِ).آرى ! آن کس که سر آمد عمر و پايان زندگى زودگذر دنيا را به فراموشى بسپارد، و دل را در گرو سراب آرزوهاى دروغين قرار دهد، دنيا بر عقل و فکر او چيره مى شود و آخرت را از ياد مى برد، و چنين کسى آمادگى براى آلودگى به هر گناه و فسادى دارد و بهترين طعمه شيطان و هواى نفس است.و در پايان اين بخش از خطبه، چنين نتيجه مى گيرد که «شما همگى در اسلام و دين خدا برادر (و برابر) هستيد و تفرقه و اختلاف در ميان شما تنها به سبب آلودگى درون و سوء نيت هاست به همين دليل، نه به يکديگر کمک مى کنيد، نه همديگر را نصيحت، و نه بذل و بخشش به هم داريد و نه به يکديگر مهر مى ورزيد» (وَإنَّمَا أَنْتُمْ إخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللهِ، مَا فَرَّقَ بَيْنَکُمْ إلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ، وَسُوءُ الضَّمَائِرِ. فَلاَ تَوَازَرُونَ(2) وَلاَ تَنَاصَحُونَ، وَلاَ تَبَاذَلُونَ وَلاَ تَوَادُّونَ).اشاره به اين که زمينه هاى وحدت از طريق اخوت اسلامى در ميان شما موجود است امّا اختلافات به خاطر تعصب ها، کينه و حسد و حبّ دنيا و تنگ نظرى ها بر آن غلبه کرده است و رشته وحدت را که سبب امنيّت داخل و پيروزى بر دشمنان خارجى است از هم گسسته است به همين دليل برکات اجتماع که همکارى و خدمات متقابل و پيوندهاى دوستى و برادرى است از شما قطع شده است.اين تعبير اشاره روشنى به اين حقيقت دارد که حبّ دنيا و خبث باطن و سوء نيّت و اخلاق نه تنها آخرت را بر باد مى دهد بلکه صحنه جامعه بشرى را کانونى از ناامنى و انواع تزاحم ها و کشمکش ها مى سازد که در آن خبرى از همدلى و محبّت و همکارى و صميميّت نيست.****پی نوشت:1. بسيارى از شارحان نهج البلاغه جمله «اُغْتُبِطُوا» را طبق بعضى از نسخه ها به صورت مجهول خوانده اند و آن را به معنى مورد غبطه واقع شدن تفسير کرده اند و بعضى آن را به صورت فعل معلوم آورده اند و مفهومى شبيه آنچه گفته شد از آن فهميده اند در حالى که با مراجعه به متون لغت روشن مى شود که «اغتباط» به معنى ديگرى است و آن خوشحال بودن و شکر خدا را در برابر نعمت ها به جاى آوردن است. (به لسان العرب و قاموس و لغات ديگر مراجعه شود).2. «لا توازرون» از مادّه «موازرة» به معنى تعاون و همکارى است.
«ان الزاهدين في الدنيا تبكي تقلوبهم و ان ضحكوا، و يشتد حزنهم و ان فرحو و يكثر مقتهم انفسهم و ان اغتبطوا بما رزقوا» (در اين دنيا دلهاي پارسايان ميگريد اگر چه بخندد و اندوه آنان سخت ميشود اگر چه شادمان باشند و خصومت آنان با نفسهاي امارهشان فراوان است اگر چه به آنچه به آنان روزي شده است مورد غبطه باشند.)غم و اندوهي مقدس در دل، با شادي و خندهاي در ظاهر:ندهي اگر به او دل به چه آرميده باشي نگزيني ار غم او چه غمي گزيده باشي (فيض كاشاني)آب حيات من است خاك سر كوي دوست گر دو جهان خرميست ما و غم روي دوست (سعدي)در خلال تفسير خطبههاي گذشته، دو نوع مشخص براي غم و اندوه مطرح نموده و مسائلي را در پيرامون آنها متذكر شديم. يكي از اين دو نوع، همان غم و اندوه ناشي از درك ضرر در مال و جان و موقعيت و مقام و خواسته است كه هيچ كس در اين دنيا نميتواند گريبان خود را از چنگال آنها رها نمايد. اين همان غم و اندوهي است كه همگان ميخواهند از آن فرار كنند و براي دفع كلي يا تقليل آن، از همهي توانائيهاي خود بهره ميجويند. از مختصات اين نوع غم و اندوه كاهش فعاليتهاي مغزي و رواني و حتي جسماني است، كه خود موجب ضررهاي ديگر ميگردد. اشخاصي كه به اين نوع از غم و اندوه مبتلا ميشوند، در صورت استمرار آن به نوعي از بدبيني دچار ميگردند كه حيات را با آنهمه درخشندگي و اهميتي كه دارد تيره و بياهميت مينمايد.نوع دوم از غم و اندوهي، است كه درون هيچ انسان رشد يافتهاي خالي از آن نيست. زيرا يكي از مختصات رشد همين است كه انسان همواره همزمان با احساس انبساط رواني و بهجت روحي، نوعي سوزش اشتياق به كمال بالاتر را با انقباضي ناشي از اينكه، مبادا در گذرگاه عمر در آنچه كه ميتواند از خيرات انجام دهد تقصير يا قصور ورزيده است، در درون خويش درمييابد. اين تقصير يا قصور يقيني يا احتمالي هر اندازه هم كه ناچيز باشد، بخاطر حساسيت شديدي كه در سير تكاملي وجود دارد، داراي اهميت ميباشد. و بهمين خاطر است كه مهتابي ظريف از يك غم مقدس مستمر در فضاي درون سالكان، وجود دارد كه موجب ميشود، دايما در حال استغفار و توبه باشند. آيا تكرار آيهي مباركه «اهدنا الصراط المستقيم» پروردگارا، (ما را به راه راست هدايت فرما) در شبانهروز و در عاليترين حالات ارتباط با خدا كه نماز است، خود آشكارترين دليل براي حساسيت مزبور نيست.با اين حال پارسايان بدانجهت كه رضا به قضاي الهي و حالت ابتهاج ناشي از شكوفايي در عالم هستي دارند و بدانجهت كه چهره آنان چه بخواهند و چه نخواهند تماشاگه انسانهاست، بطور دايم در تبسم و انبساط است من همان جامم كه گفت آن غمگسار با دل خونين لب خندان بيار ازمختصات اين غم مقدس آن است، كه دارندهي آن از نشاطي بسيار جدي براي كار و تكاپو در مسير تكليف بايستگيها و شايستگيها برخوردار هست. برخلاف آنانكه در غم و اندوهي طبيعي معمولي فرو ميروند و همواره دچار اختلالات فعاليتهاي مغزي و رواني و حتي جسماني ميباشند. و ديگر از مختصات احساس فوق اينست كه هر شادماني به آن پارسايان رو بياورد، نه تنها از آن احساس نميكاهد، بلكه با نظر به لزوم افزايش محاسبات دقيق در علل و نتايج آن شادماني، بر اندوه آنان افزوده ميشود. پارسايان حقيقي دايما در افزودن بدبيني و خصومت به خودطبيعيشان بسر ميبرند اگر چه به آن امتيازاتي كه نصيبشان گشته است مورد رشك و غبطه قرار بگيرند.اگر چه ظاهر عبارت اميرالمومنين عليهالسلام همانست كه در عنوان مبحث طرح كرديم، ولي با توجه به علت اساسي خصومت و بدبيني دربارهي خودطبيعي (مدير غرايز طبيعي كه نفس اماره ناميده ميشود) ميتوان گفت: هر اندازه كه انسان در اين دنيا از امتيازات بيشتري برخوردار شود و هر اندازه كه بيشتر مورد غبطه بوده باشد، ميبايد بر بدبيني و خصومت با خودطبيعياش بيفزايد. زيرا با افزايش امتيازات و غبطه مردم است كه خودطبيعي قدرت انگيزههاي طغيانگري بيشتري را در خود احساس مينمايد و اين مطب كه مولاي متقيان ميفرمايد، در حقيقت مهمترين عامل تعديل خودطبيعي و قرار دادن آن در مسير من اعلا را بيان ميدارد. بطور كلي انسانها را در ارتباط با افزايش امتيازات و توجه مردم، ميتوان به سه قسم عمده تقسيم نمود.قسم اول انسانهايي هستند كه خودطبيعي خويشتن را تعديل و آنرا تحت فرمان من اعلا (نه من برتر باصطلاح فرويد) كه با اصول عالي انساني و پرورش يافته است، درآوردهاند بديهي است كه افزايش امتيازات و غبطههاي مردم، اگر چه معمولا نميتواند عامل انحراف و طغيان من اعلاي اينان باشد، با اين حال، بدانجهت كه حيات همهي انسانها، خواه رشد يافتهترين آنان باشد يا معموليترين آنان، در ميان عوامل استقامت و انحراف و تسليم به اصول انساني و طغيان در مقابل آنها بجريان ميافتد. لذا طبيعي است كه حتي رشد يافتهترين انسانها بايد مراقب حركات و فعاليتهاي خودطبيعياش باشد و همواره با سوءظن به آن بنگرد.قسم دوم- انسانهايي هستند كه خودطبيعي، حاكم مطلق در اقليم وجود آنان ميباشد. مسلم است كه اينان اگر كمترين مواظبت دربارهي خودطبيعيشان داشتند، هرگز اين خود حاكميت مطلق در اقليم وجود را به دست نميآوردند. اينان آن گروه از انسانهايي هستند كه بخاطر خوش بيني و علاقه شديدي كه به خودطبيعي خويشتن دارند چيزي را در دنيا جز سرخوشي و لذت و خودكامگي، به رسميت نميشناسند. اينها هستند كه تاريخ بشري را به خاك و خون كشيدهاند. نه حقي براي آنان مطرح است و نه باطلي. اينان هستند كه هرگاه بشر وسيله اشباع لذايذ و خودخواهي آنان قرار بگيرد، قابل توجه ميباشد و اگر بخواهد بگويد: من هم هستم يا بگويد: اصل و قانوني وجود دارد كه بايد همهي ما از آن تبعيت كنيم، در اين صورت، دو جمله مزبور را مساوي نفي خويش تلقي ميكنند!! و بهمين جهت است كه با هر كسي كه در مقابل آنان بگويد: من هستم، يا اصل و قانوني وجود دارد كه همهي ما بايد از آن تبعيت كنيم، مبارزهي بيامان دارند و تنفري بيپايان!!! دليل اين تلقي جنونآميز بسيار روشن است. و آن اينست كه خاصيت اساسي خودطبيعي كه تورم تا بينهايت است، اين تورم را بزرگي واقعي گمان كرده و اين باور را در مغز پوكش مستحكم ميسازد- كه جهان يعني من!!! يا وسيلهي بقاي من!!! و انسانها يعني من!!! يا وسيلهي بقاي مطلوب من!!!قسم سوم انسانهايي هستند كه با مقداري آگاهي و پذيرش اصول اخلافي، حاكميت مطلق را از خودطبيعي سلب كرده و علاقه به مديريت من اعلاي انساني دارند و شايستگي اين مديريت را ميپذيرند. ولي توانايي سپردن حاكميت مطلق بدست من اعلاي انساني را در خود احساس نميكنند. اين گروه داراي اكثريت بسيار چشمگير هستند و ميتوان گفت: اكثريت قريب باتفاق جوامعي كه در معرض آگاهي از اصول و مباني تعليم و تربيت تمدني قرار ميگيرند را تشكيل ميدهند.مباحث مربوط به اينكه چه بايد كرد تا مردم بتوانند از طغيان و انحراف خودطبيعي كاسته و به قدرت و فعاليت و مديريت من اعلاي انساي خويشتن بيفزايند؟ در مسائل گوناگون تعليم و تربيت و كمال و تقوي و ايمان، كه در اين مجلدات آمده است را متذكر شدهايم.****«قد غاب عن قلوبكم ذكر الاجال، و حضرتكم كواذب الامال، فصارت الدنيا املك بكم من الاخره و العاجله اذهب بكم من الاجله» (ذكر فرا رسيدن پايان زندگيها از دلهايتان ناپديد، و آرزوهاي بياساس و دروغين در قلبهايتان حاضراست. در نتيجه دنيا شما را پيش از آخرت مالك شده و همين دنياي زودگذر، شما را بسوي خود برندهتر از آخرت گشته است).بياد مرگ نيستيد، آرزوهاي دروغين فضاي درون شما را اشغال، در نتيجه مملوك بياختيار دنيا گشتهايد. پردههاي رنگارنگ حيات طبيعي، عقل از سر و شرم از دلهايتان ربوده، نه گذشت زمان را احساس ميكنيد و نه متلاشي شدن در چنگال تيز قوانين جاري در طبيعت را، كه بدون ترحم عاطفي، خزانها بدنبال بهارها ميفرستد و ناتواناييها پس از تواناييها زشتيها پس از زيباييها و پيريها بعد از جوانيها. و تو اي فرو رفته در امواج بياساس آرزوها همچنان براه خود ميروي و از دگرگونيهاي صفحات كتاب زندگي خود عبرتي نميگيري! گويي انگشتان بر روي چشمان خود نهادهاي تا حركت انگشتاني را كه پيوسته مشغول برگردانيدن اوراق عمر گرانمايه تو ميباشد، نبيني! بسيار خوب، بكوش تا حركت انگشتان برگرداننده اوراق عمر را نبيني و بكوش تا صداي جرس را كه هر دم فرياد ميدارد محملها را بربنديد، نشنوي، آيااين قدرتها را هم داري كه سنگيني سالهاي سپري شده عمر را بر دوش خود درك نكني؟! آيا ميتواني از روياروي شدن با آينه كه بدون روپوش، چروكهاي صورتت را با موهاي سپيد و پيچيده سر و ابرو نشان ميدهد، اجتناب ورزي و هر آينه را كه با كمال صدق و صفا نزديك شدن ترا به مغاك تيره اعلان نموده بشكني؟! آيا چنين نيست كه اگر آينه را بشكني و شيشههاي شكستهي آن، بوسعت يك وجب پيرامون پاهاي تو ريخته شد. بعلت ناتواني پيري كه ارمغان گذشت ساليان عمرتست، به كمكي نياز خواهي داشت كه ترا از آن يك وجب عبور بدهد؟!اي نابخردان غفلت زده، هيچ ميدانيد كه غفلت از مرگ و بياعتنايي تصنعي دربارهي آن، باعث ميشود كه در همين زندگي معناي حقيقي حيات بر شما پوشيده بماند و با پوشيده شدن حيات از استعدادها و قدرتهاي بسيار بااهميت خود كه ميتوانست شما را مالك دنيا بنمايد، غافل ميگرديد و اين غفلت است كه شما را مملوك بياختيار دنيا نموده و همهي موجوديت خود را بدون دريافت قيمت مناسب به اين دنيا ارزاني بداريد و به اين مغبون شدن و باختن نابخردانه هم قناعت ننموده زبان به تحسين و تمجيد اين دنيا باز كنيد و بگوييد: راضيم كز من بماند نيم جان تا ز … استري بينم جهان!! و در اين حال نميدانيد كه اين رضايت و خشنودي در حالي صورت ميگيرد كه با معده و روده و فضولات استر در هم آميخته به اين دنيا مينگريد. اي كاش، ميدانستيد كه اين دنيا شما را به هيچ خريده است و شما از اين دنيا ممنون و شرمنده هم هستيد!!بيقدري ام نگر كه بهيچم خريد و من شرمندهام هنوز خريدار خويش را****«و انما انتم اخوان علي دين الله، ما فرق بينكم الا خبث السراير و سوء الضمائر، فلا توازرون، و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادون» (و جز اين نيست كه شما بر مبناي دين خداوندي برادران يكديگريد. ميان شما جدايي نينداخته است مگر پليدي درونها و بدبينيهايتان بدين جهت است كه به كمك هم نميشتابيد و خيرخواه يكديگر نيستيد و به همديگر نميبخشيد و مهر نميورزيد)اي مردم شما بر مبناي دين خداوندي برادران يكديگريد. آنچه كه شما را از يكديگر جدا كرده است پليدي درونها و بدبينيهاست كه دربارهي همديگر داريد. تاريخ فرهنگ بشري و قلمرو قوانين و حقوق، حماسهها و رجزخوانيهاي فراواني در لزوم پيوستن انسانها به يكديگر بياد دارد، بدون مبالغه اگر شما بخواهيد آن حماسهها و رجزخوانيها را جمعآوري نماييد، ميتوانيد مجلداتي را در اين موضوع تاليف نماييد. در اين ميدان تكاپو دو نظريه مهم ديده ميشود كه پايهي ديگر نظريات در اين موضوع است: نظزيه يكم اينكه افراد انساني را با عواملي كه در موجوديت خود دارند، ميتوان بهم پيوست، بدون نياز به قبولاندن اينكه همهي آنان وابستهي به خدا هستند. نظريه دوم اينست كه افراد بشر را حتي دو برادر از يك پدر و مادر را (اگر چه دو قلو زاييده شده باشند) نميتوان از ابعاد اساسي بيكديگر پيوست مگر اينكه وابستگي آنان را به خدا اثبات نمود.جملهي مورد تفسير از اميرالمومنين عليهالسلام و همچنين مضامين آيات قرآني و منابع حديثي و محصول تفكرات مقتدر و ژرفنگر، نظريهي دوم را برميگزينند. اميرالمومنين عليهالسلام در جملهي مورد تفسير گوشزد ميفرمايد كه شما بر مبناي دين خداوندي برادران يكديگريد و علت اين برادري كه مقتضي پيوستگي و اتحاد است، احساس و پذيرش وابستگي همهي شما به خداوند است. بنابراين، حال كه ميبينيد از هم جدا، و متفرق شده و حتي چهرهي خصومت به يكديگر نشان ميدهيد، بدانيد كه انحراف از دين خدا پيدا كردهايد. زيرا اگر زندگي شما بر مبناي دين خداوندي بود، به ياري همديگر ميشتافتيد و خيرخواه يكديگر بوديد و بهمديگر ميبخشيديد و از محبت بيكديگر دريغ نميداشتيد. دربارهي اثبات و تقويت نظريه يكم مطالب بسيار فراواني گفته شده است. مخصوصا مكتبهاي شرقي و غربي در دو قرن نوزدهم و بيستم براي پايين آوردن سر انسانها كه مبادا با بالانگريهاي خود، ملكوت الهي را شهود نمايند و خوكامگان ضد مذهب را نيز در برابر سوال جدي قرار بدهند، كوششهاي فراواني نمودهاند تا بتوانند اثبات كنند كه افراد انساني با عواملي كه در موجوديت خود دارند، بدون نياز به پذيرش وابستگي به خدا، ميتوانند بهمديگر بپيوندند و به مرحله احساس وحدت در آرمانها و اشتراك در لذايذ و آلام قدم بگذارند.ساختگي اين نظريه و خلاف واقع بودن آنرا، پديدههاي فراواني باكمال وضوح اثبات نمودهاند از آنجمله صدها جنگ محدود و دو جنگ جهاني كه خون ميليونها نفر را بر زمين ريخت و ميليونها حقكشي، و افزايش ناتوانان و بروز انواعي بيشمار از حيلهگريهاي و ماكياولي بازيها و سقوط عواطف بسيار باارزش انساني و ويراني كاخهاي مجلل آرمانها و شيوع لذت پرستي (هدونيسم) و نفعپرستي (يتيليتاريانيسم) كه قاطعترين شمشير را بر پيكر متحد سازندهي افراد و اقوام انساني فرود آورد و انقسام دنيا به دنياي مستكبران و دنياي مستضعفان و احساس نياز شديد به ناهشياري به وسيلهي عوامل فراوان تخدير و غيرذلك. اينهمه جدايي انسان از انسان، معلول شيوع و رواج همان نظريهي يكم بود كه سودپرستان خودكامه و خودمحودان لذت پرست كوشش بسيار فراوان در گسترش و مقبول ساختن آن، براي عموم مردم صورت داده و ميدهند.اين نظريه چه مستقيم و چه غير مستقيم ضرورت و عظمت اخلاق را بياساس قلمداد كرده و اخلاق را تا حد يك يدكي براي اجراي قوانين و حقوق تنزل داد و بدين ترتيب اخلاق آدميان را چنان به لجن كشيد كه قابل توصيف نيست. آري ضربه نهايي را بر انسانيت انسان وارد آورد اينكه فساد اخلاق موجب گسستن علايق برادري و تعاون و هماهنگي و اتحاد انسانها در مسير حيات معقول ميگردد، امريست كاملا طبيعي و جاي شگفتي نيست. شگفتانگيز آنست كه احتياج به قوانين و حقوق فراوان و پيچيدهاي را كه معلول مستقيم فساد اخلاق است و گسيختن علايق فوق را نتيجه ميدهد، ترقي و تكامل حقوقي بناميم!!بحث مشروحي در اين مسئله با يكي از حقوقدانان برجسته داشتيم. او بطور مطلق از تحول تكاملي قوانين حقوقي دفاع مينمود، با اينكه آن حقوقدان از شخصيت علمي، حقوقي قابل توجهي برخوردار بود، در ادعاي مزبور راه مبالغه پيش گرفته بود. آنچه كه در تحقيق اين مسئله عرض شد. به شرح ذيل بود: ما بايد از سطح ظاهري افزايش رشتهها و انواع و ابعاد حقوقي گذشته و در علل و نتايج آن، به دقت و تامل بپردازيم. آيا چنين نيست كه مقدار مهمي از افزايش مزبور نشاندهندهي عقب ماندگي و ركود اسفانگيز انسان از حركت تكاملي و مقداري ديگر كاشف از انحطاط و سقوط انساني در قلمرو فردي و روابط اجتماعي ميباشد و برخي ديگر معلول جبري گسترش و دگرگوني روابط انسان با انسان و طبيعت بوده است؟بنابراين، ما بايد درصدد كشف اين مسئله برآييم كه آيا واقعا اين شخص كه نامش زلفعلي گذاشته شده است، داراي گيسوي انبوه و زيباست يا از آن كچلهاست كه بعنوان نمونه حتي يك تار مو بر سرش نيست و يا سري دارد مانند نقشه جغرافيا كه موهايش مانند خطوط و نقطههايي با فاصلههاي غير منظم در روي نقشه منعكس و هر يك از آنها نشاندهندهي يك موضوع جغرافيايي است مانند كوه، رودخانه و غيرذلك بهرحال، ما در گذرگاه زندگي اجتماعي انسانها در تاريخ با دو نوع عامل تحولات در قوانين حقوقي سروكار داريم: نوع يكم- تحول در قوانيني است كه ناشي از افزايش پديدهها و ارتباطات مثبت ميان انسانهاي يك جامعه و يا ميان مردم جوامع متعدد ميباشد. اينگونه تحولات نه تنها از علايم گسيخته شدن علايق برادري و تعاون و هماهنگي و اتحاد در مسير حيات معقول انسانهانيست، بلكه دليل فعاليت مثبت مغزي انسانها دربارهي تنظيم حيات فردي و دستهجمعي مطابق بروز ارتباطات مثبت جديد در ميان آنان ميباشد، كه ضرورتي غيرقابل انكار است. ارزش تكاملي اين دگرگوني در قوانين بستگي به اين دارد كه روابط و علايق جديد چه مقدار و با چه كيفيت در پيشبرد اختياري اهداف و آرمانهاي عالي حيات انسانها دخالت ميورزد.اگر روابط و علايق حادثه ناشي از گسترس جبري عوامل آنها باشد، بديهي است كه قوانين مستحدثه (جديد) كه معلول جبري دگرگوني روابط و علايق است، در حقيقت از يك توسعه و تعميق زندگي كندوي عسلي و ارتباطات متنوع زنبورها با كندو و همنوعان خود در نظام كندويي تجاوز نمينمايد. مگر اينكه كوشش شود كه قوانين مستحدثه بر تكامل آگاهانه و آزادانه مغزي و رواني انسانها بيفزايد. بعنوان مثال قوانين طي مسافت با ماشين را در خيابانها و بيابانها را در نظر بگيريم، بديهي است كه تاريخ اين قوانين از موقع استفاده از ماشين در سپري كردن مسافتها شروع شده است و در اينكه وضع چنين قوانيني براي دفع مزاحمتها و آسيبهاي حركات ماشيني ضرورت جبري داشته است، هيچ جاي ترديد نيست آنچه كه بايد مورد دقت قرار بگيرداينست كه آيا خود وضع قوانين مزبوردليل برتكامل پديدهي قانونگزاري است يا بايد ديد آن عواملي كه موجب وضع قوانين جديد گشته است، چيست؟اگر جستجوي عوامل اكتشاف ماشين و سير پيشرفتي در گسترش و تعمق پديدهي ماشين به اين نتيجه رسيديم كه بشر در هيچ موردي از عوامل اكتشاف گرفته، تا سير پيشرفتي و مديريت آن، جز حركات و فعاليتهاي جبري مغزي و عضلاني و سودجويي محض چيز ديگري نداشته است و حركات و فعاليتهاي مزبور كمترين تعديلي در خودخواهيها و خودكامگيها و لذت پرستيها بوجود آورنده ماشين واداركنندهي آن صورت نداده است و همچنين كمترين پيشرفتي در صفات عالي انساني و اخلاق حميدهي او بوجود نياورده است. بلكه بالعكس وسيله جديدتري براي اشباع خودخواهيها و خودكامگيها و حفظ لذت پرستيهاي او گشته است. بايد بپذيريم كه بوجود آمدن قوانين موضوعه براي و ادامهي حيات ماشيني به هيچوجه دليل براي تحول تكاملي آن قوانين موضوعه نميباشد.نوع دوم- بروز قوانيني است كه ناشي از ضرورت جلوگيري از رخنه تمايلات بيحساب و ويرانگر بشري در زندگي اجتماعي است كه موجب اختلال بر حيات ديگر انسانهاست. آيا ميتوان گفت: وضع صدها ماده قانوني براي كشف واقعيات در روابط و حوادث و نمودهاي جاريه در ميان مردم كه ميتواند فساد اخلاقي آنها را مخفي بدارد و براي پيشگيريها، يا كيفر خلاف واقعهايي كه از يك كارشناس گرفته تا متهم يا متهمها، و از يك بازپرس ابتدائي گرفته تا عالي رتبهترين مقام قضايي، ممكن است بروز نمايد، دليل تكامل قوانين حقوقي است؟! البته هيچ كس نميتواند اين حقيقت را انكار كند كه كشف طرق و وضع قوانين دقيق و فراگيرتر براي كشف واقعيات پيچيده و پيشگيري يا كيفر انواعي فراوان از خلاف واقعها، خود دليل اقتدار مغزي و عملي انسانهاي متفكر است.ولي آيا ميتوان بروز بيماريهاي بسيار سخت را كه ناشي از تنوع فساد اخلاق است و موجب ميشود كه داروها يا اعمال جراحي جديدتر و در عين حال غير كافي (بلكه مضر از جهات ديگر را) دليل تكامل ارزشي بشر قلمداد كنيم؟! اگر چه چنانكه گفتيم كشف داروهاي جديد و توفيق راهيابي به اعمال جراحي بيسابقه كشف از توانايي مغز متفكران مربوطه را مينمايد. و بطور كلي بايد بگوييم: كسانيكه ميگويند: بگذاريد بشر با فساد اخلاقي و احساس بيبندوباري از هيچ اصل و قانوني تبعيت نكند، زيرا ما با وضع قوانين جديدتر از تعدي فساد او جلوگيري مينماييم، در حقيقت ميگويند: بگذاريد بشر در حال عبور از يك پرتگاه مهلك ميگساري نمايد، اگر از آن پرتگاه سقوط كرد و آسيبي بر وارد گشت براي او دارو و درمان آماده كردهايم!!!همانگونه كه در گذشته بارها گفتهايم، هم اكنون هم چارهاي در مقابل اين عربدهكشان ميخانههاي پوچگرايي، مطلبي جز اين نداريم كه بگوييم: چشم باز و گوش باز اين عما حيرتم از چشمبندي خدا با نظر به مطالب فوق است كه جمله معروف افلاطون را بار ديگر مورد دقت قرار ميدهيم كه ميگويد: (وقتي ملتي خوش اخلاق باشد احتياجي به قوانين پيچ در پيچ ندارد و قوانين ساده براي او كافي است) ممكن است گفته شود عبارت مزبور از يك متفكر قديمي است و او اطلاعي از تحولات تكاملي قوانين نداشته است، زيرا اين تحولات از دوران نهضت (رنسانس) باينطرف صورت گرفته است. پاسخ اين سخن مطلبي است كه آلفرد نورث وايتهد در كتاب بسيار مهم خود (ماجراي ايدهها) متذكر شده است. او ميگويد: (طبيعت بشري آنقدر گره خورده استه آن برنامهها كه براي اصلاح بشري روي كاغذ ميآيد، در نزد مردان حاكم بيارزشتراز آن كاغذيست كه با نوشتن آن برنامهها باطل ميشود) اگر چه در عبارت فوق ميتوان گفت واقعيت بشري پيچيده نيست بلكه سياست گذاران خودكامه و خودخواه منفعت پرستند كه طبيعت انساني را ميپيچانند تا آنرا در استخدام خود قرار بدهند. اگر قوانين حقوقي و فرهنگها با حركت تكاملي پيش ميروند پس كو نظم خردپسند زندگي و كو حيات مطلوب؟ كو حق و عدالت؟بياييد سادهلوحي ما را ببينيد كه نظم جالب اقتصادي و حقوق و علمي و رفاه زندگي قدرتمندهاي خودكامه در جامعه خود را، كه براي حفظ سلطه و اقتدار بر ديگران بوجود آوردهاند، بحساب ترقي تكامل قوانين حقوقي آورده و جريانهاي زندگي آنان را با آب و تاب فريبنده بازگو ميكنيم و مينويسيم! و حتي در دانشگاهها به دانشجويان سادهلوحتر از خودمان تدريس ميكنيم! ولي فراموش ميكنيم كه آن نظم جالب اقتصادي و حقوقي و رفاه زندگي قدرتمندان بر ويرانههاي اقتصاد و حقوق و علم و فرهنگ جوامع ضعيف كه آن قدرتمندان بوجود آوردهاند، استوار شده است. ما از زمان طولاني، شاهد اين جريان شرمآور و پر وقاحت هستيم كه قدرتمندان خودكامه براي بسط دادن به قدرت و خودكامگيهاي خود و براي كشيدن ديگر جوامع به زنجير بردگي، در آن صورت كه پايمال كردن و از بين بردن مستقيم حيات انسانها، خللي به اعتبارشان وارد بسازد و يا مخالف معاملههاي نابكارانه با رقيبهاي خودشان باشد موجبات پستي را پيدا ميكنند و با دست آنان با پليدترين وضعي مشغول كشتار ناتوانان و آزاديخواهان ميگردند. و اين جريان بقدري شايع است كه اگر كسي منكر آن باشد معلوم ميشود كه يا همهي لحظات عمرش را در خواب و مستي گذرانيده است و يا خود به بيماري انسانخواري همان قدرتمندان خودكامه مبتلااست.آيا فساد اخلاقي بسيار شرمآور، آيا بياعتنايي شديد قدرتمندان دربارهي قوانين و مقررات، آيا افزايش استمراري وضع قوانين پيچيده براي كشف فريبكاريها و لجاجتها و مهارتهايي كه در طريق كشف واقعيات مخفي شده بدست بشر اخلاق سوخته و آيا ادامهي جنگ و كشتارهاي مستقيم و غير مستقيم كه شامل انواع فراواني از آنها كه هر لحظه هزاران نفر را از حيات خود محروم ميسازد، روشتنترين دليل آن نيست كه قوانين حقوقي تاكنون كاري در پيشرفت تكاملي بشر انجام نداده است؟ بلكه بايد گفت: همين قوانين حقوقي از آن جهت كه بعنوان عاليترين نظمدهندهي حيات دسته جمعي بشر قلمداد ميگردد، در واقع تنها كاري كه انجام ميدهد بستن دست و پاي ضعيفان و بينوايان و تسليم كردن آنان به قدرتمندان ميباشد لذا اميد انسانها را به شناخت و كار بستن قوانيني ديگر بنام اخلاق سازنده بر باد فنا ميدهد، ممكن است گفته شود: اميرالمومنين عليهالسلام در جملات مورد تفسير ميفرمايد: شما كه بر مبناي دين خداوندي، برادران يكديگر هستيد، هيچ ميدانيد كه به كدامين علت، از يكديگر جدا و پراكنده شدهايد، و چرا توانايي وصول و برخورداري از علايق برادري و تعاون و هماهنگي و اتحاد در مسير حيات معقول محروم شدهايد؟اين محروميت بدون ترديد ناشي از نداشتن قانون شايسته براي حيات معقول در دو بعد ماده و معني نيست، زيرا قرآن و سنت پيامبر و راهنماي ائمه عليهمالسلام كه متكفل بيان سعادت مادي و معنوي است در دسترس شماست. بلكه ناشي از پليدي درونها و بدبينيهاي شماست كه پيوستگيها را مبدل به گسيختگيها و مبحتها را مبدل به كينه و خصومتها مينمايد. بنابراين، اعتراضي به خود قوانين و مقررات بشري كه اعتبارياتي بيش نيست وارد نيست. بلكه اعتراض به متصديان امور سياسي و مديران اجتماعي مقامات فرهنگي و تعليم و تربيت است كه بشر را آماده استفاده از قوانين و مقررات مفيد نمينمايند.پاسخ اين اشكال باين ترتيب است كه قوانين الهي كه بوسيلهي پيامبر ابلاغ شده است، همانگونه كه تنظيم زندگي اجتماعي انسانها را بعهده گرفته است تعليم و تربيتهاي اخلاقي و عرفاني مثبت را هم هدف گيري نموده است. و اين يك اصل كاملا مسلم مكتب اسلام است كه حقوق و اقتصاد و اخلاق و فرهنگ در تمامي مظاهر و نمودهايش هماهنگ و در وحدتي بسيار والا با يكديگر منسجم ميباشد، در صورتي كه قوانين و مقررات ساخته اطلاعات و تمايلات بشري جز امكانپذير ساختن زندگي دستهجمعي هدفي ديگر منظور نكرده است و از آنجهت كه با همين هدف گيري كه دارد، ديگر ابعاد انساني را از قلم مياندازد، بلكه در مواردي فراوان چهره مخالف با آن ابعاد (مانند مذهب) بخود ميگيرد. لذا در خود همان هدف گيري هم موفقيت بسيار ناچيزي بدست ميآورد و ناچيزي موفقيت آن هم ناشي از اينست كه عناصر نژاد و قوميت چنان در آن قوانين ريشهدار است كه انسان بعنوان يك هويت عام نميتواند به ديگر افراد نوع بشري تطبيق گردد. و بعبارت كاملا ساده، محصول ضمني قوانين بشري- انسان يعني همين نژاد و قوم و بس!!
3- ديگر بيان حال زاهدان و كسانى است كه از دنيا رو گردانيده اند، تا آن كسى كه به سوى خدا رو آورده است، طريقه آنان را بداند، و به آنها تأسّى جويد، از اين رو صفاتى را براى آنان ذكر فرموده است:اوّل- دلهاى آنها گريان است اگر چه خندان باشند، اين سخن اشاره است به اين كه زاهدان به سبب خشيت و خوفى كه از خدا در دل دارند پيوسته اندوهگين و محزونند، و با اين حال اگر خندان باشند براى رفق و مدارا كردن با مردم است.دوم- اندوه آنان زياد است هر چند شادمان باشند، مفهوم آن به مضمون سخن پيش نزديك است.سوم- برخى از آنان بهره فراوان از متاع دنيا دارند، ليكن در برابر نفس ايستادگى، و به زيب و زيور آن بى اعتنايى مى كنند، و از فرمانبردارى آن در كامگيرى از خوشيها و لذّتهاى گذراى دنيا سرباز مى زنند، اگر چه ديگران به آنچه از دنيا نصيب آنها شده است، رشك مى برند.
إنّ الزّاهدين في الدّنيا تبكي قلوبهم و إن ضحكوا، و يشتدّ حزنهم و إن فرحوا، و يكثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما رزقوا، قد غاب عن قلوبكم ذكر الآجال، و حضرتكم كواذب الآمال، فصارت الدّنيا أملك بكم من الآخرة، و العاجلة أذهب بكم من الآجلة، و إنّما أنتم إخوان على دين اللَّه ما فرّق بينكم إلّا خبث السّرائر، و سوء الضّمائر، فلا توازرون، و لا تناصحون، و لا تباذلون، و لا توادّون.اللغة:و (مقته) مقتا أبغضه فهو مقيت و ممقوت. و قوله (فلا توازرون) بفتح التاء من باب التفاعل بحذف احدى التائين، و في بعض النسخ بضمّها و كسر الزّاء مضارع باب المفاعلة، و مثله الافعال الثلاثة بعدهالاعراب:و الفاء في قوله: فصارت الدّنيا فصيحة، و في قوله: فلا توازرون، عاطفة مفيدة للسّببية نحو يقوم زيد فيغضب عمرو أى صار قيامه سببا لغضب عمرو.المعنى:ثمّ نبّه عليه السّلام على أوصاف خيرة العباد من العبّاد و الزّهاد لترمق أعمالهم و يقتدى لهم في أفعالهم فقال: (إنّ الزاهدين في الدّنيا) الرّاغبين في الآخرة (تبكى قلوبهم) من خشية الحقّ (و إن ضحكوا) مداراة مع الخلق (و يشتدّ حزنهم) من خوف النار و غضب الجبّار (و إن فرحوا) حينا ما من الأعصار (و يكثر مقتهم) و بغضهم (أنفسهم) لكونها أمّارة بالسّوء و الفساد صارفة عن سمت السّداد و الرشاد فلا يطيعونها و لا يلتفتون إليها و لا يخلعون لجامها لتقتحم لهم في العذاب الاليم و توردهم في الخزى العظيم (و ان اغتبطوا) اى اغتبطهم الناس (بما رزقوا) من فوائد النّعم و عوائد المزيد و القسم.ثمّ وبّخهم على ما هم عليه من حالة الغرّة و الغفلة فقال (قد غاب عن قلوبكم
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 47
ذكر الآجال) فلم تمهدوا في سلامة الأبدان (و حضرتكم كواذب الآمال) فلم تعتبروا في أنف الأوان (فصارت الدّنيا أملك بكم من الآخرة) لاستيلائها عليكم و نفوذ تصرّفها فيكم و اتّباعكم عليها اتّباع العبد على سيّده و المملوك على مولاه (و العاجلة أذهب بكم من الآجلة) لفرط محبّتكم لها و دخول حبّها شغاف قلوبكم فذهبت بقلوبكم كما يذهب المحبوب بقلب محبّه (و انّما أنتم اخوان مجتمعون على دين اللَّه) و فطرته التي فطر النّاس عليها بقوله تعالى إنّما المؤمنون اخوة (ما فرّق بينكم إلّا خبث السّرائر و سوء الضمائر) اى لم يفرّق بينكم إلّا خبث البواطن و سوء العقائد و النّيات و من ذلك ارتفعت عليكم آثار التواخي و المودّة و لوازم المحبّة و الاخوّة (فلا توازرون و لا تناصحون و لا تباذلون و لا توادّون) أى لا يعين أحدكم صاحبه و لا يقويه و لا يناصحه و لا يبذل ماله له و لا يقوم بلوازم المودّة روى في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسى عن إبراهيم ابن عمر اليماني، عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: حقّ المسلم على المسلم أن لا يشبع و يجوع أخوه و لا يروى و يعطش أخوه و لا يكتسى و يعرى أخوه، فما أعظم حقّ المسلم على أخيه المسلم.و قال أحبّ لأخيك المسلم ما تحبّ لنفسك و إذا احتجت فاسأله و إن سألك فاعطه، لا تملّه خيرا و لا يملّه لك، كن له ظهرا فانه لك ظهر، إذا غاب فاحفظه في غيبته، و إذا شهد فزره و أجلّه و أكرمه فانه منك و أنت منه، فان كان عليك عاتبا فلا تفارقه حتّى تسئل سميحته «1» و إن أصابه خير فاحمد اللَّه، و إن ابتلى فاعضده، و إن يمحل له فأعنه، و إذا قال الرّجل لأخيه: افّ انقطع ما بينهما من الولاية، و إذا قال: أنت عدوّى كفر أحدهما، فاذا اتّهمه انماث الايمان في قلبه كما يماث الملح في الماء.و باسناده عن جابر عن أبي جعفر عليه السّلام قال: من حقّ المؤمن على أخيه المؤمن أن يشبع جوعته و يوارى عورته، و يفرّج عنه كربته، و يقضي دينه، فاذا مات خلفه في أهله و ولده.______________________________ (1) تسلّ سخيمته «كذا في الوسايل»
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 48أقول: قد استفيد من هذين الخبرين و غيرهما لم نورده شرايط الاخوّة بين المسلمين، و علم بذلك أنّ من لم يقم بوظايفها فليس هو في الحقيقة بأخ لصاحبه، و لذلك قال الباقر و الصّادق عليهما السّلام فيما رواه عنهما في الكافي: لم تتواخوا على هذا الأمر و إنما تعارفتم عليه.الترجمة:بدرستى صاحبان زهد در دنيا گريه ميكند قلبهاى ايشان و اگر چه خنده كنند بحسب ظاهر، و شدّت مى يابد پريشانى ايشان و اگر چه شاد باشند بر روى ناظر، و بسيار مى شود دشمنى ايشان با نفسهاى خودشان و اگر چه غبطه كرده شوند و مردمان آرزوى نيكوئى حال ايشان را نمايند به آن چه كه روزى داده شدند در اين جهان.بتحقيق كه غائب شده از قلبهاى شما ياد كردن أجلها، و حاضر شده شما را دروغهاى آرزوها، پس گرديد دنيا مالكتر و متصرّفتر شد بشما از آخرت، و دنيا برنده تر شد شما را بسوى خود از عقبا، و جز اين نيست كه شما برادرانيد بر دين خداى تعالى تفرقه نينداخته در ميان شما مگر ناپاكى شرها، و بدى انديشها، پس اعانت يكديگر نمى كنيد، و بار گردن يكديگر را بر نمى داريد، و نصيحت نمى كنيد يكديگر را، و بخشش نمى كنيد بيكديگر، و دوستى نمى ورزيد با يكديگر.