وقایع روز بیست و هشتم صفر

وقایع روز بیست و هشتم صفر

۱۰ آبان ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع

رحلت حضرت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌ وآله‌ و سلم در يازدهم سال قمرى در ۶۳ سالگى

حضرت در خانه ام سلمه بود عائشه آمد با اصرار تمام به خانه اش برد و در خانه عائشه بود كه رحلت نمودند.

ولى در امالى صدوق ص ۳۷۸ آمده: بلال داخل خانه شد عرض كرد الصّلوة رحمك الله رسول خدا خارج شد و با مردم نماز خفيفى خواند سپس فرمود على و اسامة بن زيد را صدا كنيد ايشان آمدند يك دست مبارك بر شانه على و يك دست بر شانه اسامه گذاشت سپس فرمود مرا به خانه فاطمه ببريد و سر مبارك را به زانوى فاطمه گذاشت الى آخر از اين حديث شريف معلوم مى شود كه حضرت در خانه فاطمه رحلت نمود.

اسامى مباركه آن حضرت:

منهج الصادقين در تفسير سوره يس: محمد بن مسلم از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه حضرت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دوازده نام است از آن جمله در قرآن پنج اسم واقع شده: محمد - احمد - عبدالله - يس - نون.

(صافى ص ۴۱۰): عن الباقرعليه‌السلام انّ لرسول الله عشرة اسماء خمسة فى القرآن الخ.

(تبيان ج ۸ ص ۴۴۱): روى عن على عليه‌السلام انّه قال سمّى الله تعالى النبىّ فى القران بسبعة اسماء: محمد و احمد و طه و يس و المزمِّل و المدثّر و عبدالله.

قبر مبارك آن حضرت در مدينه منوّره كه زيارتگاه عام و خاص است و والده معظمه اش جناب آمنه دختر وهب و والد بزرگوارش جناب عبداللّه بن عبدالمطلب بود و عبدالله هنگام مراجعت از شام چون به مدينه رسيد حالش به هم خورد و در ۲۵ سالگى وفات نمود بدن آن جناب را در دارالنابغه به خاك سپردند كه هنوز آمنه وضع حمل نكرده به روايتى دو ماهه و به قولى هفت ماهه بود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۶ سال داشت كه آمنه در ابواء (نام قريه اى است بين مكه و مدينه) وفات كرد. و به روايت واقدى ۴ ماهه بود كه آمنه وفات كرد.

ام ايمن كه نامش بركه دختر ثعلبه زوجه عبيد حبشى بود بعد از عبيد پيامبر او را به زيد بن حارثه داد و از آن اسامة بن زيد به دنيا آمد ام ايمن از صحابيّات و اسامه از اصحاب بود و ام ايمن كنيز عبدالله پدر پيامبر و دايه آن حضرت بود و اول پسرى كه از ام ايمن به دنيا آمد ايمن نام داشت لذا او را امّ ايمن گفتند، آمنه وقتى به عزم ملاقات دائى خود به مدينه مى آمد در معاودت در ابواء وفات كرد و از آنجا تا مكه مكرّمه پيامبر در آغوش ام ايمن بود كه حضرت مى فرمود امّى بعد امّى، و بعد از وفات آمنه عبدالمطلب حفاظت آن حضرت را به عهده گرفت و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۸ ساله بود كه عبدالمطلب نيز از دنيا رفت و ابوطالب تربيت آن را عهده دار شد و در ۴۰ سالگى به رسالت مبعوث گرديد و ۱۳ سال در مكه مردم را دعوت به توحيد نمود و در ۵۳ سالگى به مدينه هجرت و ده سال نيز در آنجا ارشاد كردند.

زوجات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه مشهورند: جناب خديجه - حفصه - عايشه - زينب بنت جحش - ام السلمه - زينب بنت خُزيمه - ام حبيبه - صفيّه - ميمونه - سوده - جويريه كه افضل آنها خديجه بود بعد ام سلمه بعد ميمونه و ۷ زوجه اش در مدينه از دنيا رفت و خديجه در مكه و ميمونه در سرف درگذشت و همانجا دفن شد و خديجه و زينب بنت خزيمه قبل از رحلت آن حضرت وفات نمودند ولى عائشه و حفصه و ام السّلمه و ام حبيبه و زينب بنت جحش و ميمونه و صفيه و جويريه و سوده بعد از پيامبر زنده بودند.

تمام همسرانش را در مدينه تزويج كرده مگر خديجه و عايشه و سوده را كه در مكه اختيار نموده و صداق هر يكى را ۵۰۰ درهم قرار داده بود و زمان وفات نه زوجه مانده بود.

اولاد آن حضرت را سه پسر و چهار دختر نوشته اند: عبدالله ملقب به طيّب و طاهر - قاسم اولين پسر حضرت بود - ابراهيم - زينب - رقيه - ام كلثوم - فاطمه كه همگى از جانب خديجه متولد شده و فقط ابراهيم از ماريه قبطيّه كنيز آن حضرت بود متولد شده و اين كنيز را پادشاه اسكندريّه مقوقس با بغله شهبا و اشياء ديگر به حضور خاتم الانبياء هديّه فرستاده بود، قبل از رحلت آن حضرت همه اولادش از دنيا رفتند مگر حضرت فاطمه زهراءعليه‌السلام .

فاطمه عليه‌السلام را به على بن ابي طالب عليه‌السلام و زينب را به ابى العاص بن ربيع تزويج نمود كه امامه متولد شد و حضرت على عليه‌السلام بعد از رحلت حضرت فاطمه با امامه ازدواج نمود و نوشته اند رقيه را به عثمان بن عفان داد و رقيه در زمان جنگ بدر سال دوم هجرى به سبب مرض فوت كرد.

بعضى نوشته اند خداوند به عثمان از رقيه در حبشه پسرى داد عبدالله ناميدند و آن پسر پنج يا شش ساله بود كه خروس چشم او را دريده صورتش آماس كرد و در جمادى الاولى سال چهار قمرى از اثر زخم درگذشت.

بعد از رقيه عثمان با دختر ديگر حضرت به نام ام كلثوم ازدواج كرد و اين خاتون شش سال زوجه عثمان بود از او اولادى نداشت و در سال ۹ قمرى ام كلثوم وفات كرد و بعضى نوشته پيش از آنكه به خانه عثمان رود در زمان حيات پيامبر درگذشت و چون عثمان با دو دختر آن حضرت ازدواج كرده بود لذا ذوالنورين به او گفتند و تمام اولاد آن حضرت در مكه و ابراهيم در مدينه متولد شده بود.

خلاصه بعد از رحلت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علی عليه‌السلام مباشر غسل و كفن و حنوط آن حضرت شد و فضل بن عباس ‍ آب مى داد و اعانت مى كرد بعدا حضرت على عليه‌السلام به تنهائى پيش ايستاد و بر مفخر موجودات نماز خواند و مردم در مسجد جمع شده بودند و گفتگو مى كردند در باب اينكه چه كسى را در نماز مقدم دارند و در كجا دفن كنند حضرت على عليه‌السلام بيرون آمد فرمود اى مردم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشواى ماست در حال حيات و ممات، پس ‍ دسته دسته بيائيد و بر پيامبر نماز بخوانيد و در حجره اى كه وفات نموده در همان جا دفن خواهم كرد زيدبن سهل قبر را كند حضرت على عليه‌السلام و عباس و فضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل قبر شدند تا حضرت را دفن كنند طايفه انصار قسم ياد كردند ما را نيز در دفن مصاحبت گردان حضرت اوس بن خولى را كه مردى از افاضل قبيله خزرج بود امر كرد داخل قبر شود حضرت بدن مبارك را برداشت و به اوس داد كه در قبر گذارد موقعي كه داخل قبر كرد امر نمود بيرون بيايد و حضرت خودش وارد قبر شد و صورت پيامبر را از كفن بيرون آورد وگونه مبارك را به خاك نهاد.

سنّ شريف ۶۳ و قبر مبارك در مدينه خانه خود است ناگفته نماند كه عده اى از مردم به پيغمبر نماز نخواندند به جهت مشاجره ايكه در امر خلافت بين مهاجر و انصار واقع بود.

و در سبب رحلت آن حضرت دو قول است: بعضى نوشته حضرت مريض ‍ شد ولى در روايتى از امام صادق آمده كه زن يهوديّه آن بزرگوار را در ذراع گوسفندى زهر داد چون قدرى حضرت تناول فرمود آن ذراع به اذن پروردگار خبر داد كه من زهر آلودم سپس حضرت آن را انداخت و پيوسته زهر در بدن آن سرور اثر مى نمود تا اينكه به همان علت از دنيا رحلت فرمود.

پيامبر اسلام فرمود انا ابن الذّبيحين يعنى من فرزند دو مردى بودم كه مى خواستند آنها را ذبح كنند (عبدالله پدر آن بزرگوار و اسماعيل پيامبر از اجداد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

۱- چون ابراهيم خواست به امر خدا اسماعيل را ذبح كند خداوند قوچى فرستاد كه به عوض ابراهيم آنرا ذبح كند و ابراهيم آنرا ذبح نمود.

۲- عبدالمطلب وقتى حفر زمزم مى نمود با خود عهد كرد اگر خداوند مرا ده پسر اعطا كند كه در اين كارها مرا يارى كند يكى از آنها را در راه خدا قربانى كنم وقتى او را خداوند ۱۰ پسر اعطا نمود خواست يكى را قربانى نمايد اتفاق كردند كه قرعه بزند به نام هر كدام آمد او را قربانى كنند قرعه انداختند به نام عبدالله آمد برادران و عده اى از قريش مانع شدند قرار بر آن گذاشتند كه به نزد زنى در مدينه كه كاهن بود بروند تا او حكم كند آن زن گفت ديه مرد در ميان شما چقدر است گفتند ده شتر گفت برويد عبدالله را با ده شتر قرعه زنيد اگر به نام شترها آمد آنها را قربانى كنيد واگر به نام عبدالله آمد فديه را زياد كنيد تا قرعه به نام شتر آيد و عبدالله سلامت بماند، بعد از مراجعت در مكه قرعه زدند به نام عبدالله آمد فديه را زياد كردند تا به صد شتر رسيد قرعه به نام شترها برآمد عبدالمطلب راضى نشد باز قرعه زد به نام شترها آمد و صد شتر را به عوض عبدالله قربانى كرد (اين بود كه در اسلام ديه مرد صد شتر مقرّر گشت) و عبدالله نجات يافت، و مقصود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دو ذبح اسماعيل و عبدالله بود كه مى خواستند ذبح كنند.

 ۲- شهادت حضرت امام حسن مجتبى عليه‌السلام ۵۰ ق

چون مابين امام حسن عليه‌السلام و معاويه مصالحه شد آن حضرت به مدينه رفت تا ده سال از مدت حكومت معاويه گذشت معاويه عازم شد از براى يزيد ملعون بيعت بگيرد و اين بر خلاف شرائط مصالحه بود لاجرم تصميم گرفت آن حضرت را به قتل برساند چون امام را مانع اجراء نقشه هاى خود مى دانست.

سمى از پادشاه روم طلبيد با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس كه همسر آن حضرت بود فرستاد و ضامن شد اگر امام حسن عليه‌السلام را به زهر شهيد كند او را به ازدواج يزيد درآورد.

قطب راوندى مى نويسد امام عليه‌السلام روزه بودند و روز بسيار گرم كه تشنگى بر آن جناب در وقت افطار بسيار مؤ ثر شده آن زن شيرى كه زهر را داخل آن كرده بود آورد و بر حضرت داد و حضرت نوشيد احساس سم نمود و كلمه استرجاع به زبان آورد، حضرت روى به جعده كرد و فرمود اى دشمن خدا كشتى مرا خدا ترا بكشد كه خلفى بعد از من نخواهى يافت و آن شخص تو را فريب داده، در مقابل حضرت طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش به آن مى ريخت.

جناده مى گويد به حضرت عرض نمودم چرا معالجه نمى كنى فرمود بنده خدا مرگ را به چه معالجه مى توان كرد و پس از مقدارى موعظه نَفَس ‍ مقدسش منقطع و رنگ مباركش زرد شد، امام حسين نزديك برادرش بود كه اسرار امامت را به او تفويض كرد و در ۴۷ سالگى در سال ۵۰ قمرى روح مقدسش به رياض قدس پرواز نمود قبر مباركش در قبرستان بقيع در مدينه مى باشد.

والده معظمه اش حضرت فاطمه زهراء و والد بزرگوارش حضرت على عليه‌السلام و شيخ مفيد ره اولاد آن حضرت را هشت پسر و هفت دختر نوشته است در تاريخ آمده ۲۵ بار حضرت پياده به حج رفته بود و دو يا سه بار تمام مال خود را با فقرا تقسيم كرد.

ناگفته نماند كه نوشته اند معاويه صد هزار درهم را به جعده داد ولى به يزيد تزويج نكرد و گفت مى ترسم به پسرم آن كنى كه با پسر رسول خدا كردى.

سادات طباطبائى

چنان كه ذكر گرديد امام حسن عليه‌السلام هشت پسر داشت يكى حسن مثنى و او صاحب شش پسر بود و يكى از پسرانش ابوالحسن ابراهيم غمر نام داشت (غمر يعنى كريم خوشخوى و جواد).

ابراهيم پنج سال در كمال زحمت و رنج در حبس منصور بود در ماه ربيع الاوّل سال ۱۴۵ قمرى در زندان به دار بقا انتقال يافت و ۶۹ سال عمر كرد و داراى شش پسر بود يكى به نام اسماعيل است كه احفاء و نسل جناب ابراهيم از اين فرزند مى باشد.

اسماعيل مكنّى به ابوابراهيم و ملقب به ديباج اكبر بود (به جهت كمال حسن او را ديباج ناميدند) اين بزرگوار دو پسر داشت به نامهاى حسن و ابراهيم.

ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم غمر بن حسن مثنى بن امام حسن مجتبى ملقب به طباطبا است زيرا پدرش اسماعيل پارچه اى به او داد و گفت اقطعه لك قميصا او قباء يعنى اين پارچه را پيراهن يا قبا بُبرم چون در آن وقت زبانش در اظهار مخارج حروف نارسا بودگفت طباطبا عوض ‍ قباقبا، از آن وقت ابراهيم به طباطبا ملقب شد و هر كس به اين بزرگوار منسوب است طباطبائى گويند تمام سادات طباطبائى از اولاد امام حسن مجتبى مى باشند.

مرحوم شيخ عباس مى نويسد ابراهيم مردى با جلالت بود و عقايد خود را به امام رضا معروض داشت و خود را از شك و شبهه پاك ساخت.

منبع:
 
 
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث