و من كلام له (علیه السلام) قاله لأصحابه في ساحة الحرب بِصفّين:وَ أَيُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْشٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ رَأَى مِنْ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ فَشَلًا، فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ الَّتِي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ كَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ، فَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ.
رَبَاطَة جَأشٍ: قوت قلب (به هنگام روياروئى با دشمن).الفَشَل: ترس و ضعف.فَلْيَذُبَّ: بايد دفاع كند.النَجْدَة: شجاعت.
رَباطة جَأش: قوت و محكمى قلبرَباطَة: محكم و بسته بودنفَشَل: سستى و ضعفيَذُبُّ: منع و حمايت ميكندنَجدَة: قدرت و شجاعت
سخنى از آن حضرت (ع) به اصحاب خود در عرصه پيكار فرمود:هر مرد جنگاورى از شما كه در عرصه نبرد خود را دلير يابد و در يكى از برادرانش ترس و سستى بيند، بايد كه به نيروى دلاورى خويش -كه خداوندش عطا كرده- دشمن را از او براند، همان گونه، كه از خود مى راند. و گرنه، ممكن بود كه خواست خدا بر اين قرار مى گرفت كه او را هم همانند اين يك بددل گرداند.
از سخنان آن حضرت است كه هنگام نبرد صفين به يارانش فرمود:هر مردى از شما به وقت رويارويى با دشمن در خود قوّت قلب حس مى كند، و در يكى از برادرانش سستى و ترس مى بيند، به خاطر اين فضيلت شجاعتى كه به او عنايت شده آنچنان كه از خود دفاع مى كند از برادرش دفاع كند، چه اينكه اگر خدا مى خواست او را هم مانند وى قرار مى داد.
(به هنگام نبرد در جنگ صفيّن خطاب به سربازان خويش فرمود).1. آموزش روانى در جنگ:هر كدام از شما در صحنه نبرد با دشمن، در خود شجاعت و دلاورى احساس كرد، و برادرش را سست و ترسو يافت، به شكرانه اين برترى بايد از او دفاع كند، آنگونه كه از خود دفاع مى كند، زيرا اگر خدا بخواهد او را چون شما دلاور و شجاع گرداند.
و از سخنان آن حضرت است كه در ميدان نبرد به ياران خود فرمود:هر يك از شما كه هنگام برخورد با دشمن در خود دلاورى ديد، و از يكى از برادرانش بد دلى، بايد برادر خود را از دشمنانش نگاهدارد، به خاطر فضيلت دليرى كه بر او دارد. و به دفاع از او برآيد، آن چنانكه خود را مى پايد. پس اگر خدا خواست او را همچون وى -دلير- نمايد.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه هنگام جنگ براى اصحاب خويش فرموده:(1) هر مردى از شما كه هنگام ملاقات دشمن قوّت قلب (دليرى) در خود احساس مى نمايد و در يكى از برادرانش خوف و ترس را مشاهده نمود، بايد بسبب برترى و دليرى كه خداوند باو عطاء فرموده دشمن را از برادرش دفع نمايد همانطور كه از خود دفع مى نمايد، پس (نگويد بمن چه، هر كس بايد از خود دفاع نمايد و بر ترسناك سزاوار است دشمن مسلّط گردد، زيرا) اگر خواست خدا بود او را هم (شجاع و نترس) مانند او قرار مى داد (پس چون او را دلير فرموده به شكرانه اين نعمت عظمى بايد به وظيفه خود يعنى جلوگيرى از هجوم دشمن بر شخص ناتوان و ترسنده قيام كند، و به كشته شدن در اين راه اهمّيّت ندهد).
هر کدام از شما که در صحنه جنگ، قوت قلب بيشترى در خود احساس مى کند، و در بعضى از برادرانش ضعف و سستى مى بيند، بايد به شکرانه برترى و شجاعتى که خدا به او بخشيده است، از وى دفاع کند، آن گونه که از خود دفاع مى کند، چرا که اگر خدا مى خواست او را همانند برادرش، ضعيف قرار مى داد (حال که قوت و قدرت بيشترى به او بخشيده، بايد شکر آن را ادا کند).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 245-241
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قاله لأصحابه في ساحة الحرب بصفّين.از سخنان امام است كه در ميدان نبرد صفين به ياران خود فرمود.
خطبه در يك نگاه:اين، خطبه بخشى از خطبه طولانى ترى است كه مرحوم سيّد رضى قسمتهايى از آن را برگزيده است و در اين قسمت به چند نكته مهم اشاره شده است:1- كسانى كه در جنگ، قدرت و جرأت بيشترى نصيبشان شده بايد از افراد ضعيفتر حمايت و دفاع كنند.2- كسانى كه به خاطر ترس از مرگ، از جهاد فرار مى كنند در اشتباهند، زيرا از مرگ نمى توان فرار كرد چرا كه انسان هر جا باشد دامن او را خواهد گرفت.3- مرگى پرافتخارتر و گرامى تر، از شهادت نيست، هزار شمشير بر بدن انسان وارد شود بهتر از آن است كه در بستر بميرد.4- پيش بينى ذلت و زبونى مردم كوفه در آينده به خاطر سستى آنها در نبرد با ظالمان.
شکرانهی قدرت!اين کلام خواه در آستانه جنگ «صفّين» از سوى امام (عليه السلام) ايراد شده باشد، همان گونه که در بالا اشاره شد، يا به گفته بعضى از محققان در آستانه جنگ «جمل» بعد از سروصداهاى لشکر «عايشه»، و يا در هر دو ايراد شده باشد ـ چرا که تناسب با هر نبردى دارد ـ در هر حال مشتمل بر نکات مهمى است.نخست، لزوم هماهنگى در ميان نفرات لشکر، به گونه اى که قويترها از ضعيفترها حمايت کنند تا ضايعات به حدّ اقل برسد. مى فرمايد : «هر کدام از شما که در صحنه جنگ قوت قلب بيشترى در خود احساس مى کند و در بعضى از برادرانش ضعف و سستى مى بيند بايد به شکرانه برترى و شجاعتى که خدا به او بخشيده است، از وى دفاع و حمايت کند، آن گونه که از خود دفاع مى کند» (وَأَيُّ امْرِىء مِنْکُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْش(1) عِنْدَ اللِّقَاءِ وَرَأَى مِنْ أَحَد مِنْ إخْوَانِهِ فَشَلاً فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ(2) الَّتي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ کَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ).سپس اضافه مى فرمايد : «زيرا اگر خدا مى خواست او را همانند برادرش ضعيف قرار مى داد» (فَلَوْ شَاءَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ).حال که قوّت و قدرت به او بخشيده بايد شکر آن را ادا کند.اشاره به اين که : افعال خداوند گر چه همه از روى حکمت است، با اين حال کسى که از مواهب بيشترى برخوردار شده است، بايد به شکرانه آن، ديگران را هم زير چتر آن موهبت قرار دهد تا عملاً شکر نعمت را به جاى آورده باشد.از سوى ديگر، اگر همکارى و هماهنگى تنگاتنگ در ميان نفرات لشکر نباشد، همه آسيب مى بينند، زيرا دشمن به آن بخشى که احساس مى کند، ضعيفتر است حمله مى کند، هنگامى که آن را در هم شکست، دور مى زند و بقيه را در حلقه محاصره قرار مى دهد، بنابراين علاوه، بر مسأله شکرانه، سياست جنگى نيز ايجاب مى کند که بخشهاى نيرومندتر لشکر، مراقب بخشهاى ضعيفتر باشند و در حمايت و دفاع از آنان، کوتاهى نکنند، که ضربات بر خود آنان وارد خواهد آمد، بخصوص اين که : اگر دشمن بتواند بخشى از لشکر را از کار بيندازد، ضربه سنگينى بر روحيه ديگران وارد مى شود.(3)****پی نوشت:1. «رباطه» از «ربط» به معنى محکم بستن چيزى است و «جأش» (بر وزن عرش) به معنى قلب و سينه است و هنگامى که اين دو واژه با هم استعمال مى شود به معنى قوت قلب و شجاعت مى باشد.2. «نجدة» به معنى شجاعت از «نجد» (بر وزن مجد) به معنى غلبه گرفته شده است.3. اين كلام را به صورت پراكنده در كتب ديگر، مى توان يافت از جمله: 1- كافى في باب فضل الجهاد. 2- عقد الفريد ابن عبدربّه. 3- الجمل مفيد به نقل از كتاب الجمل واقدى. 4- ارشاد شيخ مفيد. 5- تجارب الامم ابن مسكويه طبق نقل تأسيس الشيعه. 6- امالى شيخ طوسى رحمه الله. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 273).
هنگام نبرد صفين:«و ايّ امريء منكم احس من نفسه رباطه جاش عند اللقاء و راي من احد اخوانه فشلا، فليذب عن اخيه بفضل نجدته التي فضل بها عليه كما يذب عن نفسه، فلو شاء الله لجعله مثله» (هر كسي از شما در خود قوت قلب و قدرت سلحشوري در ميدان جنگ در موقع رويارويي با دشمن احساس كرد و از يكي از برادرانش ترس و زبوني مشاهده نمود با آن دليري و شجاعت كه به وسيله آن بر برادرانش ترجيح يافته است از وي دفاع كند همانگونه كه از خود دفاع مينمايد. اگر خداوند ميخواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار ميداد).دفاع از يك ناتوان مخصوصا در موقع جهاد كه انسانها در آن، در مرز زندگي و مرگ قرار گرفتهاند، بايد مانند دفاع از جان خويشتن باشد. چنانكه دفاع از جان خود بالاتر و با اهميت ترين و جديترين دفاع است دفاع از جان ناتوانان نيز بايد به همين كيفيت باشد. شخص ناتوان در حال اعتدال مغزي و رواني نگاهش به مردم توانا نگاه پناهنده بر شخص ناتوان در حال اعتدال مغزي و رواني نگاهش به مردم توانا نگاه پناهنده بر شخصي است كه جان او را ميتواند از مهلكه نجات بدهد. اين نگاه اگر كسي را كه از قدرت برخوردار است نتواند تحت تاثير قرار بدهد، قطعي است كه نگاههاي جلب ترحم همان قدرتمند نيز روزي در كسي ديگر تاثير نخواهد كرد.عيسي به رهي ديد يكي كشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سرانگشتگفتا كه كه را كشتي تا كشته شدي زار تا باز كجا كشته شود آنكه تو را كشتانگشت مكن رنجه به در كوفتن كس تا كس نكند رنجه بدر كوفتنت مشتو اگر عدم دفاع قدرتمند از جان يك ناتوان سبب از بين رفتن او باشد، در اينصورت آن قدرتمند اعانت به مرگ ناتوان نموده و مشمول اين روايت ميشود كه: «من اعان علي قتل امريء مسلم جاء يوم القيامه مكتوبا بين عينيه ايس من رحمه الله» (هر كسي به كشتن يك مرد مسلمان كمك كند وارد روز قيامت ميشود در حالي كه به پيشاني او نوشته شده است: اين شخص از رحمت خداوندي محروم است). اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: دفاع انسان قدرتمند از جان انسان ناتوان چه در حال جنگ و چه در غير اين حال، مانند دفاع وي از جان خود بايد باشد. يعني همانگونه كه جان آدمي در موقع احساس خطر همه قواي مغزي و عضلاني خود را به كمك ميطلبد و همه آن قوا بدون معطلي و بدون تلف كردن كمترين وقت و بدون اندك مضايقه براي نجات دادن جان از خطر، حركت ميكنند و به فعاليت ميافتند، همانطور بايد اشخاصي كه داراي قدرت هستند در موقع استمداد يك ناتوان از آنان براي نجات دادن جان خود بلكه حتي بدون ابراز استمداد به همان حركت و فعاليت جدي بپردازند كه قواي مغزي و عضلاني خود آنان براي نجات دادن جانشان با توجه به اين اصل بارديگر عظمت و جدي بودن يگانگي روحاني ميان مردم با ايمان اثبات ميشود كه از كتاب كافي نقل شده است: «المومن اخو المومن كجسد واحد اذا اشتكي شيئا منه وجد الم ذلك في سائر جسدو ان روحهما من روح واحد و ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها». (مومن برادر مومن مانند اعضاي يك پيكرند اگر عضوي دردي داشته باشد ديگر اعضاء آن همان درد را احساس ميكند و ارواح مردم با ايمان از يك روح است و اتصال روح به روح خداوند شديدتر است از اتصال خورشيد به خورشيد.)اميرالمومنين عليهالسلام در آخر جملات مورد تفسير ميفرمايد: (اگر خدا ميخواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار ميداد) منظور آن حضرت از اين جمله متوجه ساختن مردم به يك نكته بسيار با اهميت است كه مربوط به حكمت بالغه خداوندي درباره مخلوقات او است. توضيح اينكه اختلاف انسانها در خلقت ناشي از تصادف و يا بياعتنايي خداوندي به بعضي مخلوقات خود نيست بلكه مستند به حكمت بالغه خداوندي در جريان خلقت است كه حقايق پشت پرده آنرا اقتضاء ميكند. اين مسئله را تحت عنوان (براي فهم معناي نظم عالم هستي و جريان حكمت خداوندي در آن، اولين شرط برداشتن عينك حيات محوري و علم محدود از ديدگان است).يكي از قديميترين و شايعترين سئوالات كه با اشكال مختلف براي افراد فراواني از بشر مطرح است سئوال از نقص عضوي یا فقدان يك يا چند نيرو و استعداد است كه در خيلي از انسانها مشاهده ميشود مانند ناقص الخلقهها كه از مادر متولد ميشوند. عدهاي از صاحب نظران درصدد پاسخ از اين سئوال برآمدهاند كه ميتوان گفت: اغلب آنان از آن بعد كه براي آنان اهميت دارد وارد تحقيق و پاسخ ميگردند. ما در اين مبحث به بررسي آن پاسخها نميپردازيم و فقط پاسخي را مطرح مينمائيم كه روشنتر و مختصرتر از آنها به نظر ميرسد.پيش از بيان اين پاسخ مقدمهاي را يادآور ميشويم: اينجانب سالياني ممتد براي حل مشكل الام و ناگواريها و آنچه كه در دستگاه خلقت ناقص به نظر ميرسد تلاش ميكردم و نظرياتي گوناگون در حل مشكل مزبور را كه از صاحبنظراني مانند ابن سينا، عمربن ابراهيم خيامي و متاخرين از حكما نقل شده است مورد مطالعه و دقت قرار دادم بالاخره احساس ميكردم كه آن نظريات قانعكننده نيستند. تا از عنايات خداوندي اين نظريه براي اينجانب مطرح و قانعكننده گشت كه اصل منشاء احساس شر و نقض و اختلال در خلقت كه خلقت كه مخالف عدل و حكمت بالغه خداوندي بنمايد مستند به عينكي است كه از حيات محوري و علوم محدود خود تعبيه نموده و ميخواهيم با همان عينك خود خدا و جهان هستي را حقيقتا درك كنيم و هرگز متوجه اين سه حقيقت نميشويم كه:1- جهان با شناسائي جهان فرق دارد. 2- نظم عالي هستي بر مبناي خواستههاي ما پي ريزي نشده است. 3- مقام ربوبي خداوندي بالاتر از آن است كه ما بتوانيم احاطه بر آنهاداشته باشيم.اگر يك انسان آگاه به مباني و اصول اوليه علوم و معارف خود متوجه باشد قطعا با درك محدوديت آنها علوم و معارف خود را هم محدود خواهد ديد بنابراين آنچه كه فطرت و عقل سليم حكم ميكند اينست كه صاحبنظران فلسفي و علمي بايد بجاي غوطه خوردن در اصلاحات فلسفي طرق برخورد با انسانهائي را كه فاقد عضوي يا استعدادي از آنچه كه مردم معمولي دارند به مردم تعليم بدهند و نهايت كوشش را در اصلاح و جبران آنچه كه اين افراد فاقد آن ميباشند به عمل بياورند. به عبارت ديگر به جاي بازي بااصطلاحات و تطبيق واقعيات جاريه بر اصول و قوانين تخيلي كه با علوم محدود و آرمانهاي مشخص براي خود ساخته و پرداختهاند به مرتفع ساختن آن پديدهها كه در برابر حد معمولي نقص تلقي ميشوند و معالجات مناسب بپردازند در چند سال پيش در شهر اصفهان از يكي از آن موسسات كه كودكان و مقداري از جوانان ما بعد دوران كودكي كه كرولالها را نگهداري و آنها را تحت رسيدگي معالجه قرار داده بودند باز ديد كرديم. در موقع بازديد با متصديان آنجا كه از دوستان عزيز ما بودند قرار گذاشتيم كه اينجانب مقداري بطور تنها و بدون اينكه آن كودكان و جوانان متوجه شوند آنان را مورد بازديد و مطالعه قراربدهم و هدفم اين بود كه تا بتوانم از وضع رواني آنان با نظر به كيفيت عضوي كه داشتند اطلاعاتي بدست بياورم.نتيجه اين مطالعه تقريبا همان بود كه من حدس ميزدم يعني ديدم آنان از وضعي كه دارند (كر ولال بودن) هيچ احساس زجر و نقص نميكردند و حركات و سكناتشان به خوبي نشان ميداد كه آنان از وضع خود نارضايتي ندارند. و طرز بازي و برخورد آنان با يكديگر و حتي چگونگي برخوردشان با مردم عادي نشاني از احساس نقص و احساس حقارت نداشت. باز در موردي ديگر از كودكان و جوانان كه اول جواني آنان بود و مبتلا به انواع فلج بودند بازديد و مطالعاتي داشتيم. براي ما بسيار شگفتآور بود كه ميديديم آنان وقتي كه به خود مشغول بودند مثلا در حال بازي يا انجام كارهائي بودند كه متصديان براي آنان تعيين كرده بودند ملالت روحي و انقباض خاص رواني نداشتند و از نظر رواني مانند كودكان و جوانان معمولي بازي ميكردند و كار انجام ميدادند.ازامثال اين موارد به خوبي روشن ميشود كه حيات آن حقيقت شگفتانگيز است كه تا ضربهاي از طرف روان خود انسان به آن وارد نشود به ادامه و ابقاي خود تلاش ميكند و هر چند كه فقط آن مقدار از موجوديت را داشته باشد كه بتواند خود را حفظ نمايد. اما اينكه بايد براي فهم معناي نظم عالم هستي و جريان حكمت خداوندي در آن عينك حيات محوري را از چشمان خود برداريم با اين بيان كه عرض ميكنيم به خوبي اثبات ميشود. ما با نظر به خواستهها و آرمانهايي كه داريم قانوني براي شايستگي عالم هستي و جريان آن در ارتباط با ما در مغز خود به وجود آوردهايم خواهآگاهي مشروح به آن هم داشته باشيم يا نه. اگر اين قانون مبتني برخواستهها و امانهارا مورد دقت و بررسي قرار بدهيم به اين صورت درميآيد:1- چون زيبائي خواسته و آرمان ما انسانها است پس بايد هر مردي به زيبايي حضرت يوسف عليهالسلام باشد و هر زني به زيبايي كلئوپاترا!!2- چون تحصيل علم و كوشش براي بدست آوردن واقعيات جهان هستي سخت است و به مشقت و رياضت نياز دارد پس بايد هر انساني كه از مادر متولد ميشود به همه واقعيات جهان هستي و ماوراء آن عالم باشد.3- بدان جهت كه زندگي بدون تلخيهاي اضطراب و بيماريها و انواع شكستها و با داشتن همه عوامل لذائذ طبيعي بسيار شيرين است پس بايد زندگي ما انسانها به همين كيفيت باشد كه آنرا ميخواهيم.4- اصلا به پايان رسيدن چنين زندگي غلط است پس بايد زندگي مردم ابدي باشد و مرگ بر سر هيچ كس تاختن نياورد!5- بدان جهت كه قدرت در هر شكلي كه باشد موجب تاثير و تاثر اختياري بيشتر در عرصهي جهان هستي ميگردد و هر تاثير اختياري آرمان ماست پس ما بايد از همه اشكال قدرت برخوردار باشيم بطوري كه اگر خواستيم در اين كيهان بزرگ يكي از كهكشانهابا داشتن ميليونها خورشيد با كمال تواضع بيايد و در گوشهاي از جيب راست اينجانب (و جيب چپ هم نميشود) سكونت نمايد فورا اين خواسته ما را اطاعت نمايد اكنون به يك اصل مهم ديگر متوجه ميشويم و آن اينست كه هر اندازه ما خواستهها و آرمانها را نزديك به خود احساس كرديم و حق و قدرتي براي بدست آوردن آنها در خود دريافتيم در صورت دست نيافتن به آن خواستهها و آرمانها و احساس تلخي و درد خواهيم كرد و چنين خواهيم پنداشت كه جهان خلقت ناقص و مختل است! زيرا قانوني كه ما در مغز خود براي شايستگي عالم هستي و جريان آن در ارتباط با ما تصور كرده بوديم در اين مورد جريان ندارد مثلا به زيبايي حضرت يوسف متولد نشدهام پس كارگاه خلقت از اين جهت مختل است. ملاحظه ميشود كه ما در تعيين قانون هستي فقط خواستهها و آرمانهاي خود را محور و ملاك قرار ميدهيم.اكنون ميتوانيم يك قدم جلوتر برويم و اين مسئله را توجه كنيم بدان جهت كه اغلب انسانهاي معتدل ميدانند كه آن خواستهها و آرمانها كه در بالا مقداري از آنها را متذكر شديم آرزوهايي هستند كه هرگز عملي نخواهند شد. لذا آنها را به عنوان آرمان در درون خود نميپرورانند. ولي آنچه كه مردم را رنج ميدهد و باعث ميشود كه عدهاي از مردم نااگاه حكم به نقص و اختلال در كارگاه خلقت نمايند آن قسم از نقصها و اختلالات است كه انسان را از حد معمولي خلقت و شئون آن پائينتر ميآورد مانند نقص يكي از اعضاي بدن چه داخلي و چه خارجي و خواه فقدان يكي از استعدادها و خواه فقدان يكي از قوا. بايد در توضيح و تفسير اين پديدهها بگوييم كه تعبير نقص در اين موارد بار كشف از فرض و اعتماد به قانون در طبيعت مينمايد كه ما انسانها با نظر به كميت و كيفيت اعضاء و استعدادها و قواي انسانها آنرا پذيرفتهايم و هر آنچه را كه در پايينتر از آن باشد ناقص و هر آنچه كه داراي همان كيفيت و كميت در بهترين وجه باشد كامل ميناميم. دراينجا نيز ميبينيم كه متدرد و پديده نقص و كمال قانون و ملاكي را در نظر گرفتهايم كه مربوط به مشاهدات و خواستههاي خود ماست و دليل علمي محضي (با قطع نظر از معرفت حاصل از مشاهدات و خواستههاي محدود ما) آن قانون و ملاك خيالي را تاييد نميكند.
امام (ع) در اين گفتار به ياران خود دستور مى دهد، كه در جنگ يكديگر را كمك كنند. و همان گونه كه از خويشتن دفاع مى كنند، از برادر همرزم خود نيز دفاع كنند و دشمن را از او دور گردانند، زيرا با اين شيوه است كه اجتماع و اتّفاق وجود پيدا مى كند، و انسجام و هماهنگى صورت مى گيرد، و به آن جا مى رسد كه تمام جامعه مانند يك فرد تجلى مى كند، و پيروزى و غلبه به دست مى آيد.امام (ع) پس از بيان اين مطالب، با ذكر برترى دلاورانى كه در ميان كسانى كه در ركاب او مى جنگيدند به دليرى ممتاز بودند از آنان دلجويى مى كند تا شجاعت آنها را برانگيزد و آنها را به جنبش و جوشش وادارد، و نيز عنايت و توجّه خود را به آنها ابراز فرمايد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 150
و من كلام له عليه السّلام و هو المأة و الثاني و العشرون من المختار فى باب الخطب (قاله للاصحاب فى ساعة الحرب):و أيّ امرء منكم أحسّ من نفسه رباطة جاش عند اللّقاء، و راى من أحد من إخوانه فشلا، فليذبّ عن أخيه بفضل نجدته الّتي فضّل بها عليه كما يذبّ عن نفسه، فلو شاء اللّه لجعله مثله.اللغة:(ربطه) يربطه من بابى نصر و ضرب شدّه، قال الفيروز آبادى و رابط الجاش و ربيطه شجاع و ربط جاشه رباطه بالكسر أشدّ قلبه و اللّه على قلبه ألهمه الصبر و قوّاه و (النجدة) الشجاعة.الاعراب:أىّ شرطية مرفوعة على الابتداء، و جملة أحسن خبر، و جملة فليذبّ جواب و الباقي واضح.المعنى:اعلم أنّ هذا الكلام (قاله عليه السّلام للأصحاب في ساعة الحرب) و لم أظفر بعد على أنه أىّ حرب، و المقصود به امرهم بقضاء حقّ الاخوّة و رعاية شرايط المواساة و المحبة و الذّب عن اخوانهم المسلمين و حماية بيضة الاسلام و حوزة الدّين قال عليه السّلام (و أىّ امرء منكم أحسّ) أى علم و وجد (من نفسه رباطة جاش) و قوّة قلب (عند اللّقاء) أى عند القتال و لقاء الأبطال (و رأى من أحد من اخوانه) المؤمنين (فشلا) و جبنا (فليذبّ) أى ليدفع المكروه (عن أخيه بفضل نجدته) و شجاعته (التي فضّل) أى فضّله اللّه (بها عليه كما يذبّ) و يدفع (عن نفسه) بنهاية الاهتمام و الجدّ (فلو شاء اللّه لجعله مثله) أى لجعل أخاه الجبان شجاعا مثله، و حيث آثره بتلك النعمة و تفرّد بهذه الفضيلة و اختصّ بها و لم يجعل أخوه مثله فلا بدّ له من القيام بوظائف النعم و التشكّر بالدفع عن الآخر.الترجمة:از جمله كلام آن حضرتست كه فرموده آنرا بأصحاب خود در ساعت جنگ و هر مردى از شما كه احساس كند و بفهمد از نفس خود قوت قلب را هنگام ملاقات أعداء و ببيند از يكى از برادران خود ترس و جبن را پس بايد كه دفع نمايد از برادر خود بزيادتى شجاعت خود كه تفضيل داده شده بآن شجاعت ببرادر خود همچنان كه دفع ميكند از نفس خود، پس اگر مى خواست خداوند تعالى هر آينه مى گردانيد او را در شجاعت مثل آن.