وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ، لَا تَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لَا تَمْنَعُونَ ضَيْماً؛ قَدْ خُلِّيتُمْ وَ الطَّرِيقَ، فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ وَ الْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّم.
کَشِيشَ الضِبَابِ: صداى ماليده شدن پوست سوسمارها به يكديگر در هنگام ازدحام و حركت.مُتَلَوِم: درنگ كننده، كسي كه كندى ميكند.
كَشِيش: صداى بهم خوردن پوست سوسمارخُلِّيتُم: بشما واگذاشته شدمُقتَحِم: هجوم كنندهمُتَلوِّم: توقف و تأخير كننده
گويى مى بينمتان كه از جنگ مى گريزيد و هياهو مى كنيد. همانند سوسماران كه در كنار هم مى روند و از برخورد پوستهايشان به يكديگر آوازى چنين بر مى خيزد. نه در صدد گرفتن حقى هستيد و نه در خيال دفع ستمى. راهتان باز است. رهايى، از آن كسى است كه خود را در كارهاى دشوار افكند و هلاكت نصيب كسى، كه در كار درنگ نمايد.
گويا مى بينم به وقت فرار مانند صدايى كه از پوست بدن سوسماران به وقت ازدحامشان ظاهر مى شود همهمه مى نماييد نه حقّى را مى گيريد، و نه ستمى را منع مى كنيد. اين شما و اين راه حق، نجات از براى كسى است كه خود را در راه آن اندازد، و هلاكت براى شخصى است كه درنگ نمايد.
2. هشدار از كوتاهى در نبرد:گويى شما را در برخى از حمله ها، در حال فرار، ناله كنان چون گلّه اى از سوسمار مى نگرم كه نه حقّى را باز پس مى گيريد، و نه ستمى را باز مى داريد، اينك اين شما و اين راه گشوده، نجات براى كسى است كه خود را به ميدان افكنده به مبارزه ادامه دهد، و هلاكت از آن كسى است كه سستى ورزد.
گويى شما را مى نگرم، صفير زنان و در حال فرار، چون گله اى از سوسمار -كه مى خزند و تنشان به هم مى سايد، و آوايى نرم از آن برمى آيد-. نه حقّى را مى گيريد و نه ستمى را باز مى داريد. اينك شماييد و راهى كه پيش روى داريد. رهايى از آن كسى است كه خود را به خطر افكند، و تباهى از آنكه در كار درنگ كند.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در توبيخ و سرزنش اصحاب خود):(1) مانند آنست كه مى بينم شما را (هنگام بهم ريختن براى فرار از جنگ) سر و صدا راه مى اندازيد (غوغاء و هياهو مى نماييد) مانند صداى پوست سوسمارها در وقتى كه (در راه) بهم ماليده ميشوند، حقّى را نمى گيريد (در مقابل دشمن ايستادگى نمى نمائيد) و از ظلم و ستم (ستمگر) جلوگيرى نمى كنيد،(2) شما را در راه (بهشت) آزاد گذاشته اند، پس نجات و رستگارى براى كسى است كه خود را در آن افكند (در راه خدا بجنگد) و هلاكت و بد بختى براى كسيكه توقّف كند (از جهاد خوددارى نمايد).
گويا مى بينم (در آينده نه چندان دور) در صحنه نبرد از برابر دشمن فرار مى کنيد، و صداى همهمه شما هنگام فرار، همچون صداى سوسماران به هنگام حرکت است، نه قادر بر گرفتن حقى هستيد، و نه توان جلوگيرى از ظلم و ستمى داريد، اين شما و اين راه راست، نجات براى کسى است که خودرا به ميدان افکند (و از حوادث نترسد) و هلاکت و بدبختى نصيب کسى است که سستى و تنبلى کند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج5، ص: 253-251
آينده شما تاريک است!اين بخش از خطبه، به عقيده جمعى از شارحان «نهج البلاغه» کلام مستقلى است، و به همين دليل تحت شماره مستقلى آن را ذکر کرده اند و به عقيده بعضى ديگر، دنباله گفتار سابق است. آنها که آن را جدا شمرده اند تصورشان اين است که پيوند آشکارى ميان اين بخش و بخش سابق نيست چه اين که، در بخش سابق امام (عليه السلام) اصحاب و ياران خود را تشويق به جهاد و پيکار شجاعانه کرده است در حالى که در اين بخش، سخن از شکست و فرار است و اين دو با يکديگر هماهنگ نيست. ولى با توجه به اين که اين بخش، از آينده خبر مى دهد همان آينده اى که امام (عليه السلام) در ميان آنها وجود ندارد و آنان گرفتار تفرقه و پراکندگى و ضعف و زبونى مى شوند، بنابراين ارتباط اين بخش، با بخش سابق نيز امکان پذير است.ولى به هر حال، چه بخش مستقلى باشد و چه بخش مرتبطى، کلام امام (عليه السلام) است و خبر از آينده تلخ کسانى مى دهد که عافيت طلبى را بر جهاد مقدّم مى شمرند مى فرمايد : «گويا مى بينم که در صحنه نبرد از برابر دشمن فرار مى کنيد و صداى همهمه شما هنگام فرار همچون صداى ازدحام سوسماران به هنگام حرکت است !» (وَکَأَنِّي أَنْظُرُ إلَيْکُمْ تَکِشُّونَ کَشِيشَ الضِّبَابِ)(1).اين تعبير، ممکن است اشاره به اين باشد که سوسمارها هنگامى که به طور گروهى حرکت مى کنند به هم مى خورند و از برخورد آنها به يکديگر صدايى بر مى خيزد، يعنى هنگام فرار آن چنان دستپاچه و وحشت زده ايد که بى اختيار به هم مى خوريد و صداى به هم خوردن شما به گوش مى رسد.سپس مى افزايد : «نه قادر بر گرفتن حقى هستيد و نه توان داريد از ظلم و ستمى جلوگيرى کنيد» (لاَ تَأْخُذُونَ حَقًّا وَلاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً)(2).چه حالى از اين بدتر که انسان به قدرى ضعيف و ناتوان گردد که نتواند از حق خود يا دوستان و بستگان و برادران دينى دفاع کند و نه در برابر ظلم و ستم نسبت به خويش و ديگران، بايستد و چنين حالتى به راستى دردناک و ذلت بار است.و در پايان مى فرمايد : «اين شما و اين راه راست، نجات براى کسى است که خودرا به ميدان افکند (و از حوادث نترسد) و هلاکت و بدبختى نصيب کسى است که سستى و تنبلى کند» (قَدْ خُلِّيتُمْ وَالطَّرِيقَ، فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ وَالْهَلَکَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ)(3).جمله «قَدْ خُلِّيتُمْ وَالطَّرِيقَ»، اشاره به اتمام حجت کامل است، چرا که جاده روشن به سوى مقصد از طرف رهبرى آگاه نشان داده شده، و موانع پيمودن آن از ميان رفته با اين حال اگر در پيمودن راه کوتاهى کنند، عذر و بهانه اى ندارند. لذا رهروان اين راه را به سعادت و نجات نويد مى دهد و کندروان و منحرفان را به هلاکت تهديد مى کند.* * *پی نوشت:1. «کشيش» به معنى صدايى است که زياد بلند نباشد، و به صداى «قورباغه» و «سوسمار» و صداى آهسته شتر اطلاق مى شود و «ضباب» جمع «ضب» (بر وزن ضد) به معنى سوسمار است.2. «ضيم» به معنى ظلم و کم گذاردن حق است.3. «متلوم» از مادّه «تلوم» به معنى انتظار کشيدن و امروز و فردا کردن، و سستى نمودن است.
در سرزنش اصحاب خود:«و كاني انظر اليكم تكشون كشيش الضباب لا تاخذون حقا و لا تمنعون ضيما. قد خليتم و الطريق فالنجاه للمقتحم، و الهلكه للمتلوم» (گويي به شما مينگرم مانند سوسمارها كه در حركت سريع بهم ميخورند ازدحام و غوغا ميكنيد و نه يك حق الهي را ميگيريد و نه ذلتي را از خود دور مينماييد. شما در انتخاب راه آخرت رها و آزاديد پس نجات از آن كسي است كه دل به دريا زد و در جهاد غوطهور شد و هلاكت از آن كسي است كه توقف نمود و از حركت در راه آخرت بازماند).شما در انتخاب يكي از دو يا چند راه آزاديد:مگر جملهاي در قاموس بشري به اين عظمت و حساسيت وجود دارد كه به انسان گفته شود: (و شما در انتخاب يكي از دو يا چند راه آزاديد)؟ مردم در برابر چنين جملهاي بانظر به پستي و عظمت شخصيتشان عكس العملهاي متنوعي از خود نشان ميدهند. اگر شخصيت كسي كه مخاطب به اين جمله است، انديشهاي جز تقويت خود طبيعي و گسترش و تنفيذ هر چه عميقتر آن را ندارد هر يك از آن راهها كه در برابر او قرار دارد به هدفهاي حيواني او منتهي ميگردد انتخاب خواهد كرد زيرا شخصيت هر كس همان راه انتخاب ميكند كه انديشه و آرمانهايش تعقيب ميكند و اگر شخصيت مخاطب با جمله مزبور فكر و هدف گيريهايش در مسير تحقق بخشيدن به رشد و تقويت خود انساني كمال جو بوده باشد قطعي است كه راهي را انتخاب خواهد كرد كه به مقصد مزبور منتهي ميگردد. اين دو انتخاب و ديگر انتخابهايي كه به سبب طرز تفكرات و هدف گيري شخصيتها صورت ميگيرد يك جريان كاملا معمولي و قانوني است.آنچه كه در اين مورد بايد مورد بررسي و دقت قرار بگيرد اينست كه اگر اين جمله (و شما در انتخاب يكي از دو يا چند راه ازاديد) به يك انسان آگاه و حساس كه ذهن او بطور كامل آماده گيرندگي حقيقت است و درون ناخود آگاهش به حد سقوط كثيف و آلوده نشده باشد گفته شود ممكن است در همان لحظه به فوق انديشهها و هدف گيريها و معمولياش جهيده و كلمه (شما آزاديد) او را با يك افق از زندگي آشنا بسازد. خوب من آزادم معناي من آزادم چيست؟ آيا امكان دارد كه تولد و نشو و نمايش در ميان حلقههاي جبر قوانين گوناگون انجام ميگيرد و با همه ابعاد وجودش كه حتي با خويشتن ارتباط برقرار ميسازد باز در تبلورگاه قوانين صورت ميگيرد آزاد باشد؟ آيا چنين جملهاي ميتواند از يك انسان آگاه به چنين وضعي كه انسان در ميان آن حركت ميكند صادر شود؟پاسخ اين سوال آري است. اگر اين قدرت فوقالعاده نوع انساني را درنظر بگيريم كه او ميتواند به وسيله آن قدرت نخست حلقههاي قوانين جبري را كه او را از همه جهات احاطه كرده است چنان شفاف و صيقلي نمايد كه ماوراي آنها را شهود نمايد و همين شهود او را با واقعيات عاليتري كه در پشت پرده همين طرز تفكرات و هدفگيريها وجود دارد آشنا ساخته و از آنها بهرهبرداريها نمايد ميپذيرد كه آري من آزادم يعني داراي آن قدرت هستم كه به وسيله آن ميتوانم پاي برروي انگيزهها و عوامل زندگي معمولي خود كه ضعف شخصيت من آنها را داراي نقش اساسي در زندگي من نموده است بگذارم و راههايي را كه در برابر من گرفته است از افقي بالاتر ببينم و با قدرت عالي شخصيت كه عامل جهشهاي تكاملي است در گزينش آن راهها اقدام نمايم.به خاطر دارم در سال (1356) شخصي به همراه يكي از دوستان براي پرسش درباره مسئلهاي نزد اينجانب آمدند و آن مسئله را كه جنبه اقتصادي داشت مطرح كردند. مسئله چنين بود كه آن شخص در شركتي كار ميكرد كه نفع مادي كلاني براي او داشت ولي او از نظر شرعي در مباح بودن كار در آن شركت ترديد داشت. اينجانب پس از تحليل مسئله صور مختلف را متذكر شدم و گفتم: با نظر به اين صورت كار شما درآن شركت جايز است و با نظر به آن صورت جايز نيست. پس از آنكه اقسام صور را با احكام فقهي هر يك بيان نمودم در پايان پاسخ اين جمله را گفتم: (و شما آزاديد) همين جمله موجب شد آن شخص آگاه نه تنها از آن شركت بيرون آيد بلكه از آن موقع تاكنون در كارهاي عام المنفعه اجتماعي تلاش مينمايد و به معيشتي محدود كه خود و عائلهاش را بدون تجمل اداره كند قناعت ميورزد.اميرالمومنين عليهالسلام در اولين جملات مورد تفسير چنين فرمود كه: (گويي شما را ميبينيم سروصدايي مانند سروصدا سوسمار كه در حركت سريع بهم ميخورند ازدحام و غوغا ميكنيد) يعني هر كسي فقط در فكر نجات خويشتن است. زندگي شما در انديشه خويشتن و فربه ساختن خود طبيعيتان ميگذرد. طبيعت زندگي بر مبناي خود محوري همين است كه نه حقي را از غارتگران حقوق مردم ميگيرد و نه از ذلتي كه شما را در خود فرو ميبرد جلوگيري مينماييد. اي انسانها حقوق خود را از غارتگران بگيريد آن فرد و جامعهاي كه حقوق ديگران را پايمال ميكنند و از بين ميبرند حيواناتي هستند مزاحم انسانها. آنها همان درندهترين جانوران بسيار قديمي هستند كه دايناسورها ناميده شدهاند. و آن فرد و جامعهاي كه با داشتن توانائي حقوق خود را از آن حيوانات انساننما نميگيرند همان بردههاي ذليل هستند كه كارد را با دست خود تيز ميكنند و با كمال ذلت براي كشتن خود به دست همان حيوانات تقديم ميدارند با جرئت ميتوان گفت: اگر مردم در هنگام ربودن حقشان به نشستن و تماشا كردن و تاسف خوردن قناعت نميكردند و با شناخت معناي حق و عظمت آن از جاي خود برخاسته و براي گرفتن حق خود تلاش ميكردند نه تنها حق ربايان تاريخ آن همه جسارت به يغماگري و ربودن حقوق مردم ناتوان نميكردند بلكه وضع تاريخي كه بشر با خون و خونابه سپري ميكند تغيير مييافت و از دوران دايناسورها و غارنشيني به تاريخ انساني گام ميگذاشت. همانگونه كه ترس و زبوني صاحبان حق از قدرت آنان كاسته و بر جرئت حق و پايان ميافزايد شجاعت و شهامت صاحبان حق از قدرت حق و ربايان كاسته و برقدرت صاحبان حق ميافزايد.از دو اصل فوق نتايجي فوقالعاده انساني- الهي ميتوان گرفت از آن جمله:1- حق در ذات خود قدرتي دارد كه فقط كساني ميتوانند از آن برخوردار شوند كه حقيقت حق و عظمت آنرا به خوبي درك كرده باشند. به همين جهت است كه ما در طول تاريخ عدهاي فراوان از انسانهاي شجاع و دلاور و با شهامتي را ميبينيم (نه بيپرواهاي بي فكر) كه انگيزه قدرت اراده و تصميم و اقدام آنان در شئون زندگي به جهت آن بوده است كه خودرا ذيحق تلقي كردهاند. و بالعكس عدهاي فراوان زبون و ناتوان ميبينيم كه چون خود را دور از حق ميديدند در بيم و هراس بودند. شايد اين جمله را همه شنيده باشند كه «الخائن خائف» (خيانتكار ترسو است). همچنين اگر دقت كرده باشيد سخنان آن انسانهائي كه خود را بر حق ميديدند و خود راي بر حق ديدن با عقل و وجدانشان همكاري داشتند سرتاسر تجسمي از حماسه جاوداني حق است در صورتي كه سخنان كساني كه برحق نيستند و مخصوصا در آن موقع كه به جهت درك بر حق نبودن به نوعي اضطراب دروني هم دچار هستند متزلزل جملهها است و طرز بيان مشوش بوده است و ميتوان گفت: سخنان اينان آينهاي روشن براي نشان دادن درون زبون و مضطربشان ميباشد.2- يكي از مختصات بسيار با ارزش درك عظمت و جلالت حق اين است كه كسي كه واقعا حق را درك كرده و خود به جهت حركت بر مبناي حق طعم واقعي آن را چشيده است محال است حق ديگران را پايمال نمايد همانگونه كه اگر يك انسان آگاه جان خود را بشناسد و تلخي دردهاي آنرا بچشد بسيار بعيد است كه صدمهاي به جان ديگران وارد بسازد.
اين گفتار را در تشويق يارانش به جهاد ايراد فرموده است:«وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ- تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ- لَا تَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لَا تَمْنَعُونَ ضَيْماً- قَدْ خُلِّيتُمْ وَ الطَّرِيقَ- فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ وَ الْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ».امام (ع) با اين سخنان به آنان گوشزد مى فرمايد كه از جانب دشمن شكستى بر آنها وارد خواهد شد، و جنگ گزند خود را بر آنان وارد خواهد ساخت، به گونه اى كه آزرده و سست و ناتوان خواهند شد، و رو به گريز و اختفا خواهند گذاشت، از اين رو در گرفتن حقّى يا دفع ستمى، سودى از اينان حاصل نيست.امام (ع) واژه «كشيش» را براى توصيف نحوه فرار آنها از دشمن استعاره فرموده، و همين امر وجه مشابهت آنها به سوسماران است.فرموده است: «قد خلّيتم و الطّريق»،منظور از طريق، راه آخرت است، «فالنّجاة للمقحم» يعنى: رستگارى از آن كسى است كه به آن در آيد، و در پيمودن اين راه پيشى گيرد، و نابودى براى آن كسى است كه از در آمدن به اين راه خوددارى و درنگ كند، واژه طريق بنا به اين كه مفعول معه است منصوب است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 154
و من كلام له عليه السّلام و هو المأة و الثالث و العشرون من المختار فى باب الخطب:و كأنّي أنظر إليكم تكشّون كشيش الضّباب، لا تأخذون حقّا، و لا تمنعون ضيما، قد خلّيتم و الطّريق، فالنّجاة للمقتحم، و الهلكة للمتلوّم (25333- 25311).اللغة:(كششت) الأفعى كشيشا من باب ضرب إذا صاتت من جلدها لا من فمها قال الشارح المعتزلي: الكشيش الصوت يشوبه خور مثل الخشخشة قال الراجز:كشيش افعى اجمعت بعض فهى تحكّ بعضها ببعض و عن النهاية كشيش الافعى صوت جلدها إذا تحرّكت، و قد كشت تكش و ليس صوت فمها لأنّ ذلك فصحيحها، و (الضبّ) دابة بريّة و جمعه ضباب بالكسر كسهم و سهام.الاعراب:جملة لا تأخذون آه في محلّ النصب على الجال من فاعل تكشّون، و الطريق منصوب على المفعول معه.المعنى:اعلم أنّ المستفاد من بعض نسخ النّهج أنّ هذا الكلام و كذلك الكلام الآتي كليهما من فصول الكلام السّابق، حيث إنّ العنوان فيه في كلّ منهما بلفظ منه و في بعضها عنوان ذلك بلفظ منه، و عنوان ما يتلوه بلفظ و من كلام له عليه السّلام و في نسخة ثالثة العنوان في كلّ منهما بلفظ منها، و الظاهر أنّه سهو من النساخ لأنّ العنوان فيما سبق حسبما عرفت بلفظ و من كلام له عليه السّلام فلا يناسبه ارجاع الضمير المؤنث إليه و لعلّ الأظهر أنّ كلّا منها كلام مستقلّ لعدم ارتباط أحدها بالآخر، حيث إنّ الكلام السابق حسبما عرفت قاله للأصحاب في ساعة الحرب للتحريض و التشجيع
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 155
و هذا الكلام كما ترى وارد في مقام التوبيخ و التقريع لهم، و الكلام الآتي وارد في مقام تعليم رسوم الحرب، فلا مناسبة لأحدها مع الآخر لو لم يكن الوسط مصادّا لهما، اللّهمّ إلّا أن يكون السيد (ره) قد اسقط ما يوجب الائتلاف و الارتباط على ما جرت عليه عادته في الكتاب من الاسقاط و الالتقاط، و بعض فقرات هذا الكلام يأتي في رواية الارشاد، و هو أيضا يخيّل كونه كلاما مستقلا، و ستطّلع في شرح الكلام الآتي ما يفيد استقلاله أيضا.و كيف كان فقد قال عليه السّلام لأصحابه (و كأنّي أنظر إليكم) بما فيكم من الجبن و الفشل (تكشّون كشيش الضباب) المجتمعة يعني أنّ أصواتكم غمغمة بينكم من الهلع الذي قد اعتراكم، فهى أشبه شي ء بأصوات الضباب، أو المراد بيان حالهم في الازدحام و الهزيمة (لا تأخذون) للّه (حقّا و لا تمنعون ضيما) و ذلّا (قد خلّيتم و الطريق) أى طريق الآخرة (فالنجاة للمقتحم و الهلكة للمتلوّم) أى النجاة في الدنيا من العار و في الآخرة من النار للداخل في الجهاد و المقدم عليه، و الهلاك الدائم للمتوقف عن القتال المتثبّط فيه، أو أنّ النجاة من سيف الأعداء للمطرق المقدم، لانه مع اقدامه و تجلّده يرتاع له خصمه و ينخذل عنه نفسه و الهلاك بسيف الأعداء للمتثبط المتلوّم لأنّ نفس خصمه تقوى عليه و طمعه يزداد فيه كما هو مشاهد بالعيان و تشهد به التجربة و الوجدان و في هذا المعنى قال:ذق الموت ان شئت العلى و اطعم الرّدى قتيل الأماني بالمنيّة مكتوب خض الحتف تأمن خطة الخسف انما يبوح ضرام الخطب و الخطب مشيوب تنبيه:يشبه أن يكون هذا الكلام ملتقطا من كلام له عليه السّلام رواه في البحار من الارشاد قال: من كلامه صلوات اللّه عليه في هذا المعنى «1» بعد حمد اللّه و الثناء عليه:ما أظن هؤلاء القوم- يعني أهل الشام- إلّا ظاهرين عليكم، فقالوا له: بما ذا______________________________ (1) اى فى استنفار القوم الى الجهاد و استبطائهم عنه بعد بلوغ خبر مسير بسر بن ارطاة الى اليمن كما سبق اليه الاشارة فى الارشاد، منه
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 156
يا أمير المؤمنين؟ فقال عليه السّلام: أرى أمورهم قد علت، و نيرانكم قد خبت، و أراهم جادين، و أراكم و انين، و أراهم مجتمعين، و أراكم متفرّقين، و أراهم لصاحبهم مطيعين، و أراكم لى عاصين، أم و اللّه لئن ظهروا عليكم لتجدنّهم أرباب سوء من بعدى لكم، لكأني أنظر اليهم و قد شاركوكم في بلادكم، و حملوا إلى بلادهم فيئكم، و كأني أنظر اليكم تكشّون كشيش الضباب، و لا تأخذون حقّا، و لا تمنعون للّه من حرمة، و كأنّي أنظر إليهم يقتلون صالحيكم، و يحيفون «1» قرائكم، و يحرمونكم، و يحجبونكم، و يدنون الناس دونكم. فلو قد رأيتم الحرمان و الاثرة و وقع السّيوف و نزول الخوف، لقد ندمتم و حسرتم «2» على تفريقكم في جهادكم و تذاكرتم ما أنتم فيه اليوم من الخفض و العافية حين لا ينفعكم التذكار.الترجمة:از جمله كلام آن امام أنام است كه فرمود:گويا نظر ميكنم بسوى شما كه آواز مى كنيد در ازدحام نمودن بهزيمت و فرار همچو آواز نمودن پوستهاى سوسمار كه بر هم خورند در رفتار، در حالتى كه أخذ نمى كنيد بجهة خدا حقّى را، و منع نمى كنيد ذلّتى را، بتحقيق كه رها شده ايد با طريق آخرت، پس نجات مر كسى راست كه داخل شود بدون تأمّل در قتال و جهاد و هلاكت مر كسى راست كه توقّف كند از محاربه أعداء.______________________________ (1) الحيف الجور و الظلم منه (2) الحسرة أشد التهلف على الشي ء الفائت تقول منه حسر على الشي ء بالكسر يحسر حسرا فهو حسير، صحاح