إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ. فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ، اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لَا يُبْصِرُونَهُ وَ مُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لَا يَعْدِلُونَ [عَنْهُ] بِهِ، جُفَاةٍ عَنِ الْكِتَابِ، نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ. مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا وَ لَا [زَوَافِرَ] زَوَافِرِ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا، لَبِئْسَ [حُشَاشُ] حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ؛ أُفٍّ لَكُمْ، لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّدَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ.
كَرَثَهُ: غم او را فرا گرفت، او را بسيار غمگين كرد.مُوزَعِين: فريب خورده ها.لَا يَعْدِلُونَ بِهِ: آن را (جور) با عدل معاوضه نمى كنند.نُكُب: جمع «ناكب» منحرفان از راه.مَا انْتُم بِوَثِيقَةٍ: شما تكيه گاه محكمى نيستيد.زَوَافِر: ياوران، انصار.الْحُشّاش: جمع «حاشّ»، افروزندگان آتش، مقصود آتش جنگ است.بَرْحاً: شر و بدى، سختى.عِنْدَ النِّدَا: هنگام فراخوانى (براى جنگ).عِنْدَ النِّجَاءِ: هنگام انتقاد و توبيخ، معناى اصلى «نجاء» راز خود را به كسى گفتن و تكلم مخفيانه است.
كَرَثَ: غمگين و ناراحت كرديُتاهُ بِكم: شما را سرگردان ميكنندمُوزَعِين: اشخاصى كه پخش شده اند و تشويق گشته اندنُكُب: جمع ناكب: كسى كه از جاده كنار رفتهحُشّاش: جمع حاش: آتش افروز، از ماده حشيش: خار و خس و هيزمبَرْح: شر و سختىنَجاء: سرى حرف زدن، زار سپردن
برترين مردم در نزد خدا كسى است، كه حق، هر چند با كاستى و رنج توأم باشد، در نظر او محبوبتر از باطل باشد، هر چند، كه باطل براى او فوايد بسيار در پى داشته باشد.چنين حيرت زده به كجا مى برندتان، شما را از كجا آورده اند؟ مهياى حركت به سوى قومى شويد كه در شناخت حق حيران اند و آن را نتوانند ديد و گرفتار ستم شده اند و از آن رخ برنمى تابند. از كتاب خدا دورند و از راه راست منحرف گشته اند.اما شما دستگيره محكمى نيستيد كه در آن چنگ توان زد و نه يارانى در خور اعتماد، كه به هنگام سختى از آنان يارى توان خواست. براى افروختن لهيب جنگ چه بد آتش زنه اى هستيد. اف بر شما، از شما جز بدى و رنج نديده ام، چه در آن روز كه شما را به آواز بلند خواندم يا در آن روز كه آهسته در گوشتان سخن گفتم. نه آن گاه، كه آوازتان دادم، مردمى آزاده و صادق بوديد و نه آن گاه، كه با شما آهسته سخن گفتم، درخور اعتماد.
قطعا برترين مردم نزد خداوند كسى است كه عمل به حق پيش او اگر چه از نتيجه آن نقصان و سختى بيند محبوبتر از باطل باشد اگر چه باطل به او نفع رساند و مقام او را بالاتر گرداند.سرگردانى شما از كدام ناحيه است اين فتنه از كجا به شما رسيد؟ مهيّا براى رفتن به سوى مردمى شويد كه در شناخت حق سرگردان و از ديدن آن كورند، و به ستم تشويق شده آن را به عدل و انصاف بدل نمى كنند، از فهم قرآن دور، و از راه راست منحرفند.شما طرف اعتماد نيستيد كه بتوان به شما اعتماد كرد، و نه ياران توانمندى كه بتوان به شما متّكى شد. براى افروختن آتش جنگ بد آتش افروزانى هستيد. اف بر شما كه از شما بس اذيّت و بلا ديدم روزى شما را براى يارى ندا مى كنم، و روزى ديگر با شما (بر سر تقصيرتان) نجوا مى كنم، نه در وقت ندا آزاد مردان صادقى هستيد، و نه در موقع نجوا راز داران مورد اطمينانى مى باشيد.
2. سرزنش كوفيان و خوارج گمراه:همانا برترين مردم در پيشگاه خدا كسى است كه عمل به حق در نزد او دوست داشتنى تر از باطل باشد، هر چند از قدر او بكاهد و به او زيان رساند، و باطل به او سود رساند و بر قدر او بيفزايد.مردم چرا حيران و سرگردانيد و از كجا به اينجا آورده شديد؟ آماده شويد براى حركت به سوى شاميانى كه از حق روى گرداندند و آن را نمى بينند، و به ستمگرى روى آورده حاضر به پذيرفتن عدالت نيستند، از كتاب خدا فاصله گرفتند، و از راه راست منحرف گشتند.افسوس اى كوفيان شما وسيله اى نيستيد كه بشود به آن اعتماد كرد، و نه ياوران عزيزى كه بتوان به دامن آنها چنگ زد شما بد نيروهايى در افروختن آتش جنگ هستيد، نفرين بر شما. چقدر از دست شما ناراحتى كشيدم، يك روز آشكارا با آواز بلند شما را به جنگ مى خوانم و روز ديگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم، نه آزاد مردان راستگويى هستيد به هنگام فراخواندن و نه برادران مطمئنّى براى راز دارى هستيد.
همانا، فاضل ترين مردم نزد خدا كسى است كه كار حق را از باطل دوست تر دارد، هر چند كار حق از قدر او بكاهد، و او را بيازارد. و باطل بدو سود رساند، و رتبت او را بالاتر گرداند.سرگردان تا به كجا مى رويد و بدين راه باطل چگونه در مى شويد؟ آماده رفتن به سوى مردمى باشيد كه در شناخت حقّ حيرانند، و آن را نمى بينند و بر آغاليده ستمند، و از پاى نمى نشينند. از كتاب خدا گريزان، از راه راست رويگردان.شما نه چون حلقه اى استواريد كه بتوان بدان در آويخت و بر جاى ماند، نه يارانى نيرومند كه چنگ بدانان زد، و رخت به سايه شان توان كشاند. شما كجا آتش كارزار را توانيد افروخت تفو بر شما كه از بس آزارتان سينه ام سوخت. روزى به آواز بلندتان خوانم و روز ديگر در گوشتان سخن مى رانم. نه آزادگان راستينيد هنگام خواندنتان به آواز، نه برادران يكرنگ در نگهدارى راز.
(6) بتحقيق برترين مردم نزد خدا كسى است كه عمل بحقّ را بيشتر دوست داشته باشد از باطل اگر چه حقّ باو زيان رسانده اندوهگينش نمايد و باطل سود داشته بهره مندش سازد،(7) پس براى چه حيران و سرگردانيد، و از كجا شما را آورده اند (كه امام و پيشواى خود را نشناخته با اينگونه سخنان زشت مخالفت او مى نماييد) آماده باشيد براى رفتن بجنگ گروهى (شاميان) كه از حقّ (دور مانده) حيران و سرگردان بوده آنرا نمى بينند، و بظلم و ستم وادار شده از آن بر نمى گردند، از كتاب خدا دورند (آنرا نمى فهمند) از راه (راست) بيرون مى روند(8) (ولى افسوس) شما طرف اعتماد و اطمينان نيستيد كه بشود بآن تمسّك جست (غيرت و حميّتى نداريد تا از شما يارى طلبم) و نه يارانى هستيد كه (هنگام سختى) از آنها همراهى در خواست شود، شما بد هستيد براى افروختن آتش جنگ (از تسلّط دشمن جلوگيرى نمى كنيد)(9) افّ باد بر شما (از گفتار و كردار زشتتان به تنگ آمدم) از شما بسختى و گرفتارى مبتلى شدم، روزى (براى يارى دين) شما را مى خوانم، و روزى راز (جنگ با دشمن) را مى گويم، در وقت خواندن مردن آزاده راستگويى نيستيد (تا پاسخ مرا بدهيد) و هنگام راز گفتن برادران طرف اعتماد و اطمينانى نمى باشيد (تا راز مرا نگاه داشته فاش نكنيد).
(بدانيد!) برترين مردم در پيشگاه خدا کسى است که عمل به حق، نزد او محبوبتر از باطل باشد هر چند اين کار از نفع او بکاهد و مشکلاتى براى او داشته باشد، و باطل منافعى متوجه او کند، و بر سود او بيفزايد.چرا حيران و سرگردانتان مى کنند؟ و چرا شما را فريب داده، تسليم شيطان کرده اند. آماده شويد! براى حرکت به سوى قومى که از حق روى گردانند، حق را نمى بينند و به ظلم و جور تشويق شده اند. (لذا) هيچ گاه از آن باز نمى گردند، افرادى که از کتاب خدا فاصله گرفته و از راه راست منحرف گشته اند، هر چند قرآنها را بر سرنيزه کردند، و دم از حاکميت قرآن زدند.(افسوس که) شما ريسمان محکمى نيستيد که بتوان به آن چنگ زد و ياران نيرومندى نيستيد که بتوان به آنها تکيه کرد و بد وسيله اى هستيد براى افروختن آتش جنگ (و آغاز کردن جهاد با دشمن) اُف، بر شما! چه ناراحتى هايى از شما کشيدم، يک روز با صداى رسا با شما سخن مى گويم و روز ديگر آهسته و به صورت نجوا. نه آزادگان راستگويى به هنگام فرياد رسا هستيد و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج5، ص: 296-292
افسوس، شما مرد میدان جهاد نیستید!سپس امام (عليه السلام) به نصيحت و اندرز خوارج مى پردازد که در برابر حق تعصّب و لجاج و ملاحظه منافع شخصى روا ندارند و تسليم حق شوند، مى فرمايد : (بدانيد!) «برترين مردم در پيشگاه خدا کسى است که عمل به حق نزد او محبوب تر از باطل باشد هر چند اين کار از نفع او بکاهد و مشکلاتى براى او پيش آورد، و باطل منافعى به سوى او آورد و بر سود او بيفزايد !» (إنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ کَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إلَيْهِ ـ وَإنْ نَقَصَهُ و کَرَثَهُ(1) ـ مِنَ الْبَاطِلِ وَإنْ جَرَّ إلَيْهِ فَائِدَةً وَزادَهُ).در واقع نشانه مؤمنان حقيقى همين است که بر سر دو راهى ها که حق در يک سو قرار مى گيرد و منافع شخصى آنها در سوى ديگر، به سوى حق آيند و به منافع شخصى پشت کنند و گرنه آن جا که طرفدارى از حق، حافظ منافع انسان باشد، پيروى از حق، افتخارى نيست ومذمتى که قرآن از گروهى از يهود به عمل مى آورد که مى گفتند : «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَکْفُرُ بِبَعْض» در حقيقت همين بود که آنچه را از قوانين الهى موافق ميل و خواسته ها و منافعشان بود، مى پذيرفتند و آنچه مخالف بود کنار مى زدند، چنين جداسازى در واقع خداپرستى نيست هواى پرستى است.همچنين کسانى که به خاطر تعصب و لجاجت و حمايت از دوستان و وابستگان به طرفدارى باطل برمى خيزند مشمول همين سخن هستند.در حديثى مى خوانيم که على (عليه السلام) همين سخنان را در پيامى به «عمروعاص» فرمود و افزود : به خدا سوگند ! تو مى دانى حق کجاست ؟ چرا تجاهل مى کنى ؟ و به خاطر منافع کم ارزشى در صف دشمنان خدا و اولياء الله قرار مى گيرى؟!(2).و در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) بر آنها فرياد مى زند : «چرا حيران و سرگردانتان مى کنند ؟ و چرا شما را فريب داده و تسليم شيطان کرده اند ؟» (فَأَيْنَ يُتَاهُ(3) بِکُمْ! وَمِنْ أَيْنَ أُتِيْتُمْ(4)).سپس امام (عليه السلام) آنان را دعوت به جهاد با آن قوم ستمگر مى کند و با پنج وصف منفى آنها را معرفى مى فرمايد، مى گويد : «آماده شويد براى حرکت به سوى قومى که از حق روى گردانند، آن را نمى بينند و به ظلم و جور تشويق شده اند (به همين دليل) هرگز از آن باز نمى گردند، افرادى که از کتاب خدا فاصله گرفته واز راه راست منحرف گشته اند» (هر چند قرآنها را بر سر نيزه کردند و دم از حاکميت قرآن زدند) (اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إلَى قَوْم حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ. وَمُوزَعِينَ(5) بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاة عَنِ الْکِتَابِ، نُکُب(6) عَنِ الطَّرِيقِ).به اين ترتيب امام (عليه السلام) نشان مى دهد که اگر ما مى خواهيم با آنها بجنگيم، پنج دليل قاطع دارد که هر کدام به تنهايى کافى است : آنها از راه راست منحرف شده اند، به قرآن مجيد اهميّت نمى دهند، ظلم و ستم برنامه اصلى آنهاست و گروهى ناآگاه و سرگردان را که چشم هايشان از ديدن حق ناتوان است به دنبال خود کشيده اند.سپس در آخرين جمله هاى اين خطبه امام (عليه السلام) زبان به گله مى گشايد و آنها را زير تازيانه هاى سرزنش و ملامت قرار مى دهد شايد بيدار شوند و در کار خود، تجديد نظر کنند مى فرمايد :(افسوس !) «شما ريسمان محکمى نيستيد که بتوان به آن چنگ زد، و ياوران نيرومندى نيستيد که بتوان به آنها پناه برد، و بد وسيله اى هستيد براى افروختن آتش جنگ» (و آغاز کردن جهاد آزادى بخش با دشمن) (مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَة يُعْلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرِ(7) عِزٍّ يُعْتَصَمُ إلَيْهَا. لَبِئْس حُشَّاشُ(8) نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ).و در پايان اين سخن، ضربات ملامت را شديدتر کرده مى فرمايد : «اف بر شما ! چه ناراحتى ها از شما کشيدم، يک روز با صداى رسا با شما سخن مى گويم وروز ديگر آهسته و به صورت نجوا، نه آزادگان راستگويى به هنگام فرياد رسا هستيد، و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا» (أُفٍّ لَکُمْ ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْکُمْ بَرْحاً(9)، يَوْماً أُنَادِيکُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيکُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ النِّدَاءِ، وَلاَ إخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ النَّجَاءِ(10)).در واقع امام (عليه السلام) اين حقيقت را در لابه لاى چند جمله بالا به خوبى بازگو کرده است که اگر مشکلى در امر جهاد و حکومتش به وجود آمده، به خاطر عدم لياقت و ناکارآيى گروهى از ياران اوست، چرا که امام (عليه السلام) در هر ميدانى قدم مى نهاد ضعف و سُستى نشان مى دادند. به يقين براى آغاز جنگ، جرقه هاى قوى و نيرومند لازم است که بايد از سوى مردانى شجاع و نيرومند و مخلص، ظاهر شود، اين گروه لياقت چنين برنامه اى را نداشتند. از سوى ديگر وقتى رهبر فرياد مى زند : به پيش تازيد! بايد همه به طور هماهنگ حرکت کنند، ولى آنها سُست تر و ناتوان تر از اين بودند و اگر نقشه هاى جنگى را در يک مجلس محرمانه با آنها در ميان مى گذارد بايد در حفظ آن کاملاً بکوشند ولى آنها افراد رازدار و سرّ نگهدار و قابل اعتماد و اعتبارى نبودند.با وجود چنين افرادى انتظار پيروزى سريع بر دشمن، انتظارى است بيجا، و عجب اين که، اين گونه افراد با اين ضعف هاى بى شمار هنگامى که گرفتار ناکامى مى شدند به جاى اين که به اصلاح نقايص خود بپردازند برون افکنى مى کردند و مشکلات خودرا به گردن امام (عليه السلام) مى انداختند و اين مشکل عظيم ترى بود.* * * *پی نوشت:1. «کرث» از مادّه «کرث» (بر وزن ترس) به معنى شدت و مشقّت و به زحمت افتادن است.2. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، جلد 10، صفحه 363ـ تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 50، طبع الاعلمى بيروت.3. «يتاه» از مادّه «تيه» (بر وزن قيد) به معنى سرگردانى و حيرانى است و به بيابانهايى که انسان در آن سرگردان مى شود «تيه» (بر وزن پيه) گفته مى شود.4. «اتيتم» از مادّه «اتيان» معانى مختلفى دارد و در اين جا و مانند آن به معنى فريب خوردن و تسليم باطل شدن است.5. «موزعين» از مادّه «ايزاع» به معنى تشويق و ايجاد عشق و علاقه نسبت به چيزى است و گاه به معنى الهام کردن و توفيق دادن نيز آمده است و در خطبه بالا به همان معنى اوّل است.6. «نُکُب» جمع «ناکب» از مادّه «نکب» (بر وزن نفى) به معنى منحرف شدن از چيزى است.7. «زوافر» جمع «زافره» از مادّه «زفر» (بر وزن فقر) به معنى ناله کردن و فرياد کشيدن است و از آن جا که ياوران انسان به عنوان هم دردى ناله و فرياد دارند واژه «زافره» به يار و ياور اطلاق شده است و در خطبه بالا به همين معناست.8. «حشاش» جمع «حاشّ» از مادّه «حشّ» (بر وزن شک) به معنى آتش افروختن است و در اين جا به معنى آغازگران و کسانى که ضربات آغازين جنگ را بر دشمن وارد مى کنند مى باشد.9. «بَرح» به معنى ناراحتى شديد و خشم و غضب آمده است.10. «نجاء» و «نجوى» به معنى در گوشى گفتن و چيزى را به طور سرّى با ديگرى در ميان گذاشتن است.
«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه- و ان نقصه و كرثه- من الباطل و ان جر اليه فائده و زاده» (قطعي است كه با فضيلت ترين مردم نزد خداوند كسي است كه براي او عمل به حق (اگر چه موجب كاهش ظاهري و سختي براي او است) محبوبتر از باطل بوده باشد اگر چه آن باطل براي او فائده جلب كند و موجب افزايش وي گردد.)براي تكامل انساني هم عمل به حق ضرورت دارد (اگر چه از امتيازات دنيوي او بكاهد و او را در سختيها فرو برد) و هم اجتناب از باطل اگر چه براي او نفعي داشته باشد و بر امتيازات او بيفزايد.با تفسيري كه انسانهاي معمولي درباره حق و باطل در ذهن خود دارند و با معنايي كه براي افزايش و كاهش و فائده و ضرر براي خود تصور مينمايند حيات خود را آگاهانه يا ناآگاهانه در اختيار عوامل پست ماده و ماديات ميگذارند بدين ترتيب اين خطا در تفسير و تصور حيات آنان را تا پوچي به سقوط ميكشاند. نبايد چنين گمان كرد كه همه مردم در اين تفسير و تصور خطا كارانه از هرگونه تعمد و علم بدورند تا گفته: آنان معذورند و به اصطلاح فقهي جاهل قاصرند. زيرا انسانها بحد لازم و كافي آن اندازه اصول و قواعد فطري در ذهن خود دارند كه بتوانند با توجه به آنها خود را از اين تفسير و تصور خطاكارانه بر حذر بدارند. بنظر ميرسد علت اساسي اين ذلت گرايي هويپرستي و خود خواهي است نه جهل و تاريكي قابل پوزش و چشمپوشي. بسيار فراوان است عده افرادي كه با داشتن اطلاعات لازم درباره حق و باطل و اينكه اين دو مفهوم اساسيترين نقش را در حيات انساني در اختيار دارند با خود خواهيهاي بسيار عميق و بظاهر آراسته با علم و فلسفه و هنر و فلسفه علمي و علم فلسفي و حتي ادبيات و متاسفانه با مفاهيم عرفاني چنان رنگ حق و باطل را بر خود و بر ديگران مات ميكنند كه قابل توصيف نيست.شگفت اين ساربانان كه بر پشت شترهاي خود تعدادي جوان ناآگاه و مردم غافل را سوار نموده و آن شترها را به بيابان پوچي كه سرابش را با نمودهاي معرفتي آب نما نمايش ميدهند ميرانند و سودي كه از اين سارباني بدست ميآورند يك خود طبيعي تورم يافته است كه اگر مبدل به مغز آدمي شود مغز صدها چنگير بمب اتمي بدست ميگردد كه ميتواند با فريبكاري علم و فلسفه (كه آيا اين بمب را ذرات تشكيل ميدهد يا امواج) همه تمدنها و جانهاي آدميان را در چند لحظه نابود بسازد. اين سخن باطل را كنار بگذاريد كه اگر انسان حق و باطل را واقعا بشناسد با بياعتنايي از آن دو نميگذرد. اينكه ميگويند: آدمي اگر حق و باطل را بشناسد محال است ترتيب اثر ندهد يعني اگر حق را بشناسد حيات خود را با آن وفق ميدهد و اگر باطل را درك كند قطعا از آن اجتناب ميكند سخن صحيح نيست. روشنترين و محكمترين دليل اين مسئله اينست كه از آغاز تاريخ بشري تاكنون هر انساني كه از مغز و روان معتدل برخوردار بوده است پليدي و رذالت خودخواهي را پذيرفته است شايد كسي پيدا نشود كه از عقل سليم و درك طيعي برخوردار باشد و كلمه (اي خود خواه) را دشنام تلقي نكند. با اين حال يعني با يقين همه انسانها به پليدي و رذالت خودخواهي آيا شايعتر از بيماري رواني (خودخواهي) چيزي ميتوان سراغ گرفت؟ نه هرگز آيا شما يك انساني را كه از درك و فهم معمولي بهرهمند باشند و قبح دروغ و نيرنگ بازي را نداند سراغ داريد؟ قطعي است كه پاسخ منفي است. حال بايد ديد: علت يا علل حقيقي بياعتنايي مردم معمولي به تاثير جدي حق و باطل در زندگي چيست؟1- اينكه درك و علم انساني درباره مورد حق و باطل به درجهاي نرسد كه بتواند انسان را به پذيرش و عمل به آن تحريك جدي كند ولي از نظر رواني آن آمادگي را دارد كه اگر هر يك از آن دو را واقعا درك كند و يقين نمايد آنرا جدي تلقي نموده و آن را در زندگي خود بطور كامل به محاسبه درميآورد.2- كساني هستند كه حكم ذاتي حق و باطل را نميدانند به اين معني كه نميدانند همانگونه كه عالم هستي نظمي و قانوني دارد كه تخلف را از آن نتيجهاي جز تباهي ندارد حق و باطل هم در صورت ناديده گرفتن آن دو حيات آنان را به تباهي خواهد كشاند. مثلا ميدانند كه اگر سقف اتاقشان پايين بيايد مطابق قانون غلبه نيرومند بر ناتوان و عدم مقاومت ضعيف در مقابل قوي همه شكستنيهاي آن اتاق خواهد شكست از آنجمله استخوان جمجمهها و دستها و پاها و دندههاي كساني كه در آن اتاق نشسته يا ايستاده يا خوابيده بودند ولي اين حقيقت را نميدانند كه حيات انساني هم همانگونه كه از نظر جسماني قوانين دارد و با تخلف از آن به انواع ناگواريها و حتي بيماريهاي مرگ زاي دچار خواهد گشت همين حيات از نظر شئون اجتماعي و حقوقي و اقتصادي و سياسي و علمي نيز قوانيني دارد كه عمل و مراعات آنها حق و رها كردن و بياعتنايي به آنها باطل است. اساسيترين عامل اين ناداني مهلك احساس آزادي و قابليت انعطافي است كه انسانها در موارد رويارويي با قوانين شئون حيات فردي و اجتماعي در خود ميبينند متاسفانه انسانها معمولا نميدانند كه آنان با احساس آزادي در اشباع اميال حيواني طبيعي و قابليت انعطاف و انحراف از حق و يا ارتكاب باطل به مرحله پست تر از ماده بيشعور و ناآزاد سقوط ميكنند. زيرا ماده چه در صورت جمادات و چه نباتات و حيوانات هرگز در حركات و جريانات خود از روي علم و عمد با ديگر موجودات حالت تزاحم و تضاد ندارد ولي آدمي با داشتن آگاهي و اطلاع از قوانين روح كه يكي از آنها وقاحت تزاحم و آسيب رساندن به ديگران است چنين كاري را انجام ميدهد.3- عدهاي از متفكرنماها در تاريخ مخصوصا در دوران معاصر ما پيدا شده و با قيافهاي علم نما احساس آزادي و قابليت انعطاف بشر را از جهت تمايلات و تحريكات غرايز درك كرده ولي قوانين حاكم بر روح و روان و جان بشري را درك نكردهاند و از اين طرز تفكر اعتباري بودن حق و باطل را نتيجه گرفتهاند اين طرز تفكر رگهاي در فلسفههاي گذشتگان داشته است ولي گذشتگان نميخواستند انسانها را از شناخت و پذيرش حق و شناخت باطل و اجتناب از آن محروم بدارند. از طرف ديگر تكاليف امتحاني در عبادات چيزي نيستند كه قابل انكار باشند ولي اين گونه تكاليف مخصوص عبادات است. آنان ميگفتند يا ميتوان گفتارشان را چنين توجيه نمود: كه ملاك حق و باطل فقط در تحرك و تصميم و اقدام مزبور و عمل به آن تكليف و باطل عبارت است از بياعتنايي و عدم تحرك براي انجام تكليف مانند تكاليف امتحاني. چنانكه در تكليف حضرت ابراهيم خليلف الرحمن عليهالسلام براي قرباني كردن فرزندش ديديم. آن مصلحت كه موجب جعل تكليف براي آن حضرت بود حركت و تصميم و اقدام به ذبح فرزند بود وبا تحقق جدي اين امور از آن حضرت تكليف بجا آورده شد و خداوند فرمود «فلما اسلما و تله للجبين. و ناديناه ان يا ابراهيم. قد صدقت الرويا انا كذلك نجري المحسنين. ان هذا لهو البلاء المبين» (و هنگامي كه آن پدر و فرزند (ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام) تسليم تكليف الهي شدند و ابراهيم، اسماعيل را روي خوابانيد، و ما ندا كرديم اي ابراهيم تو تكليفي را كه رويا براي تو متوجه ساخته بوديم، امتثال نمودي و ما بدينسان پاداش نيكوكاران را خواهيم داد. و اينست آزمايش آشكار.)اميرالمومنين عليهالسلام در خطبه قاصعه در توصيف كعبه مقدسه چنين ميفرمايد: الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الي عليه الي الاخرين من هذا العالم باحجار لا تضر و لا تنفع و لا تصبر و لا تسمع فجعلها بيته الحرام (الذي جعله للناس قياماثم و ضعه با وعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الدنيا مدرا و اضيق يطون الاوديه قطرا … ابتلاء عظيما و امتحانا شديدا و اختيارا مبينا و تمحيصا بليغا جعله الله سببا لرحمته و وصله الي جنته … ) (مگر نميبينيد خداوند سبحان گذشتگان را از زمان حضرت آدم صلوات الله عليه تا آخرين آيندگان از اين دنيا با مقداري از سنگهاي (رويهم چيده شده) كه نه ضرري ميرسانند و نه نفعي آزمايش كرده آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داده (كه براي مردم وسيله قيام براي خدا بوده باشد) سپس خداوند آن بيت را در شديدترين سنگلاخهاي روي زمين بنا نهاد كه از جهت ارتفاع و مواد سنگي و كلوخي پايينترين نقاط دنيا و داراي درههاي با كوتاهترين قطر ميان كوههاي خشن و ريگهاي نرمي كه حركت در آن بسار سخت است … در اين عبادت ابتلاي بزرگ و امتحان شديد و آزمايشي است آشكار و تصفيهاي است كامل كه خداوند اين عبادت سخت را سبب رحمت و موجب وصول به بهشت خود قرار داده است.)بديهي است همانگونه كه متذكر شديم اينگونه تكاليف مخصوص به عبادت است. و در غير عبادات همه تكاليف يا به علت مصالح و مفاسد بعد جسماني انسانها است و يا به علت مصالح و مفاسد بعد روحي آنان ميباشد، آيا هيچ عاقلي احتمال ميدهد كه وجود اجتناب از پليدي از اموري است اعتباري؟ اينكه خود جعل و وضع تكليف امري است اعتباري غير از متعلق تكليف است كه واقعيات عيني و داراي آثار و نتايج عيني ميباشد. و چنانكه در گذشته اشاره كرديم همانگونه كه عالم ماده و ماديات قانون دارد و هر كسي كه در ارتباط با آنها قرار بگيرد قطعا با واقعياتي ارتباط برقرار ميكند كه مقداري از آنها با وجود او سازگار است و مقداري ديگر ناسازگار. اين سازگاي و ناسازگاري از اعتباريات نيستند بلكه واقعياتي عيني و داراي اصالت ميباشند هر انساني كه بخواهد در ارتباط با ماده و ماديات حركت كند و حيات خود را ادامه بدهد بدون ترديد قوانين حاكم بر وجود خود را و همچنين قوانين حاكم بر ماده و ماديات را آگاهانه يا ناآگاه آزادانه يا ناازاد مراعات ميكند. حال ميگوييم ضرورت سازگار نمودن وجود انساني با عالم ماده و ماديات كه در ارتباط با آنهاست حق و بياعتنايي به آن باطل است مگر اينكه به آن گونه اختلال مغزي و يا رواني دچار شود كه خود حيات و قانون آنرا زير پا بگذارد.4- يكي ديگر از علل بياعتنايي به حق و باطل و اهميت مثبت و منفي آن دو عبارت است از سستي از اراده در تعيين وضع مناسب خود در برابر حق و باطل. بايد بدانيم كه سستي اراده در تعيين وضع مناسب خود در برابر حق و باطل ناشي است از حياتي تلقي نكردن دو موضوع حق و باطل ميباشد. همه ما ميدانيم كه: اندازه قدرت و تحرك جدي اراده درباره يك موضوع با مقدار حياتي تلقي شدن آن موضوع رابطه مستقيم دارد. باين معني كه هر اندازه يك موضوع براي انسان حيات تر تلقي شود به همان انداز برقدرت و تحرك و جوشش اراده او افزوده ميشود. مگر اينكه نيروي اراده و عامل تحرك جدي اراده از بين رفته يا كاهش رفته باشد مانند دورانهاي بيماري يا انواع ناتوانيهاي عملي و كهنسالي و غيرذلك. و بلعكس يعني هر اندازه موضوع بيشتر فاقد اهميت حياتي باشد به همان اندازه از قدرت و تحرك و جوشش اراده درباره آن موضوع كاسته ميشود.بنابراين اصل اساسي براي اينكه مردم جامعه در برابر حق و باطل وضع رواني جدي داشته باشند ضروريست كه حيات مخصوصا حيات معقول براي آنان بخوبي تفسير شود و سپس بايستگيها و شايستگيهاي حيات براي مردم به بهترين وجه و با دلائل قانعكننده ارائه شود. در نتيجه به حياتي بودن آن بايستگيها و شايستگيها اراده را نيرومند و محرك جدي نموده و با نظم و قانون عالي وجود زندگي ميكنند در اين موقع است كه حق و باطل قيافه جدي خود را به مردم نشان داده است.****«فاين يتاه و من اين اتيتم استعدوا للمسير الي قوم حياري عن الحق لا يبصرونه و موزعين بالجور لا يعدلون به. جفاه عن الكتاب نكب عن الطريق». (و پس از كدامين جهت و كدامين علت به حيرت و سرگرداني افتادهايد و از كدامين سمت بر شما چيره شدهاند آماده شويد براي حركت مبارزه و جهاد با مردمي كه از راه حق سرگردانند و حق را نميبينند و تحت تاثير شديد ستم قرار گرفتهاند كه از آن بر نميگردند.)اين گمراهي و حيرت از كجا برسر شما تاختن گرفته است؟ برخيزيد و براي دفع مفسدان حركت كنيد. من بشما سست عنصران چه ميگويم؟ من از شما چه ميخواهم آيا بشما ميگويم: برويد و تلاش كنيد و از لذائذ خود بگذريد و حتي زندگي خود را وداع بگوييد و دست از مال و منال و مقام و زن و فرزند خود برداريد كه من از اين دنياي آلوده به ناگواريها و آلام شما لذت ببرم و يا من از اين دنياي شما كه آنرا سه بار طلاق دادهام و پنج تكبير بهر چه كه در اين دنيا ممكن است سد راه حركت بسوي معبودم شود زدهام بهرهمند گردم؟ واقعا چه فكري ميكنيد؟ چرا نميدانيد كه من از شما چه ميخواهم؟ آيا من از شما ميخواهم كه برويد زندگي خود را وداع بگوييد و جاي مرا در اين دنيا تنگ نكيند آيا من از شما ميخواهم شمشيرها بر دوش گرفته و راهي ميدان خونبار جنگ شويد و پيروز شويد در نتيجه من زمامداري شما را بدست گرفته چند روزي بر شما امر و نهي كنم من بهيچ وجه گمان نميبرم كه شما درباره من اين احتمالات ضد عقل و وجدان را بدهيد آنچه كه من بشما ميگويم گوش روح شما ميتواند با آن آشنا شود نه گوش سرتان كه پر از امواج من و ما و لذت من و مقام من و تعصب من و بطور كلي زندگي طبيعي حيواني ميباشد.آنچه كه من ميگويم و آنچه كه من از شما ميخواهم همان است كه شخصيت انساني- الهي شما بشما ميگويد و از شما ميخواهد و در حقيقت اين من نيستم كه با شما سخن ميگويد و اين من نيستم كه از شما ميخواهم نقش من در اين خطاب و عتاب چيزي جز شنواندن و آشنا ساختن گوش نفس و جان شما و با نالههاي سوزناك شخصيت كمال طلب شما نيست. اين شخصيت كمال طلب شما است كه با شما سخن ميگويد نه من اين شخصيت كمال طلب شما است كه از شما ميخواهد نه من. دليل روشن اين مدعا آن آرامش بسيار شگفتانگيز است كه شما پس از انجام تكليف در اين دنيا مينماييد. اين آرامش از حيث عظمت و ارزش قابل مقايسه با احساس رضايتي كه از مالكيت بر همه جهان در درون شما بوجود ميآيد نيست اين آرامش از خوديابي و بثمر رسيدن شخصيت ناشي ميشود در صورتيكه احساس رضايت از مالكيت بر جهان هستي ناشي از تورم خود طبيعي حيواني ميگردد كه در مقابل شخصيت كمال طلب شما يك من مجازي است كه تباهكننده جان و شخصيت الهي شما است. شما ديديد كه آن قوم دور از كتاب الهي و منحرف از طريق حق و حقيقت چه اهانتي بر قرآن و اصول عالي انساني نمودند. شما ديديد كه آنان چگونه كلمه حق را وسيله رسيدن به باطل نمودند. آيا ديديد چگونه انسانهاي رشد يافته را از دم شمشيرهاي استخدام شده براي كفر و نفاق گذراندند. آيا اين نابكاريها را ديديد يا نديديد؟ اگر ديدهايد چرا نشستهايد باز ميخواهيد به سرگشتگي و حيرت و گمراهي خود ادامه بدهيد؟ آيا اين جان و شخصيت كمال طلب شما در برابر اين همه ظلم و جور باز در درون شما آرام نشسته و نابودي وي را امضا مينمايد.****«ما انتم بوثيقه يعلق بها و لا زوا فر عز يعتصم اليها. لبئس حشاش نار الحرب انتم اف لكم لقد لقيت منكم برحا يوما اناديكم و يوما اناجيكم فلا احرار صدق عند الندا و لا اخوان ثقه عند النجاء». (شما داراي آن استحكام و مقاومت (در راه حق و دفاع از باطل) نيستيد كه بتوان بشما تكيه كرد و شما آن ياران عزت بخش نيستيد كه بتوان بشما چنگي زد. شما شعلهوركننده پستي براي جنگيد. اف باد بر شما من از شما سختي و اذيت ديدهام. روزي با صداي بلند شما را ميخوانم و روزي ديگر آهسته و بطور نجوي با شما سخن ميگويم شما نه آزادمرداني صادقيد- درموقعي كه شما را ندا ميكنم- و نه برادران رازدار و قابل اطمينانيد- در موقع نجوي-).شما كه خود را چنان ناتوان ساختهايد كه نميتوانند بر پاي خود بايستند من چگونه ميتوانم بر شما تكيه كنم؟ شما ناتوان نيستيد و شما نيرومنديد ناتواني شما معلول تلقين ناتواني بر خويشتن است كه بدترين ضعف و زبوني را ببار ميآوريد. مناسب است در اينجا مطلبي بسيار سازنده و بديع را از يكي از نويسندگان بسيار زبر دست از نظر بگذرانم اين نويسنده داستايوسكي است. او ميگويد: بشر خيلي بدبخت است زيرا نميداند كه خيلي خوشبخت است. بشر خيلي بيايمان است زيرا نميداند ايمان در درون جان او داراي عميقترين ريشهها است.آري ميتوان گفت: همه انسانها در اين زندگاني ميتوانند با توجه به امكانات و قانون زندگي خود را خوشبخت احساس كنند چون با اين شرايط كه گفتيم واقعا انسانها در زندگي خوشبخت ميباشند. بدبختي آنان از هنگامي آغاز ميگردد كه براي خود يك عده آرزوها و آرمانها ميسازند كه با قوانين محيط و هستي سازگار نيست و يا موجوديت خود انسانها امكان عملي شدن آن آرزوها و وصول به آن آرمانها را دارا نميباشد.در اينجا يك نكته ضروري را بايد مورد توجه قرار بدهيم كه نبايد آنرا از نظر دور بداريم. آن نكته كه متاسفانه عدهاي بسيار فراوان از مردم معني خوشبختي و بدبختي را با مقايسات كامكاري در خور و خواب و خشم و شهوت و ديگر خواستههاي طبيعي خود ميسنجند به اين معني كه هر كس داراي آن امور باشد خوشبخت و كسي كه فاقد آنها باشد بدبخت است در صورتيكه خوشبختي بمعناي سعادت حقيقي كه برآورنده همه مقتضيات و اميال مادي انسان باضافه اشباعكننده همه خواستهها و تقاضاهاي والاي روحي باشد در اين دنيا به هيچ وجه امكانپذير نيست آنچه را كه ما با نظر به همه وجوه و دلائل مربوط به حيات ميتوانيم سعادت حقيقي بناميم آگاهي و روشنايي به موجوديت خود در قلمرو (آنچنانكه هست) و عمل مخلصانه براي وصول به قلمرو (آنچنانكه بايد و شايد) در حدود امكان ميباشد. و بدبختي داراي معنايي ضد اين معنا است كه گفتيم. بنابراين بدبخت حقيقي آن كسي است كه با امكان وصول به اين روشنايي و ورود به قلمرو مزبور خود را محروم بسازد. آري بشر بيايمان نيست بلكه بيايمان وي از موقعي شروع ميشود كه تلقين بيايماني بخود مينمايد. اولاد آدم عليهالسلام از هنگاميكه حالت جنيني را پشت سر ميگذارد و خود در جريان است و خود نيز موجوديست بس عظيم و معنيدار از اين موقع ريشههاي ايمان او به خدا و ابديت در اعماق درونش شروع به روييدن نموده است هر اندازه كه او بمقتضاي همين بيداري حيات خود را تنظيم مينمايد ايمان او بهتر ميرويد تا به ثمر بنشيند كه همان به ثمر نشستن شخصيت او است.حال برگرديم به شكوههاي اميرالمومنين عليهالسلام از آن قوم سست و عنصر و بياراده. ميفرمايد: عللي باعث شده است كه شما خود را باختهايد و مقاومت و استحكام و نيروي بسيار كلان شخصيت خود را از دست دادهايد. بدين جهت من چگونه بشما دل ببندم و چگونه بر شما تكيه كنم؟ اگر من چنين فكر كنم كه جنگي را كه شما شعلهور ساختهايد حتما آنرا با كمال تصميم و دلاوري و مقاومت مردانه اداره نموده و آنرا به نتيجه مطلوب خواهيد رسانيد در اين صورت شما را نشناختهام لذا من ياري از خدا ميخواهم و گوش به لبيك كساني هستم كه بدون خودباختگي و با احساس تشنگي سوزان به لقاءالله با من همراه شوند و در انجام تكليف رهسپار پيشگاه آن تكليفكننده بزرگ شويم كه خدا است.
فرموده است: «إنّ أفضل النّاس... و زاده»،منظور امام (ع) در اين بيان اين است كه مردم را به سوى حقّ به كشاند، و آنان را به حركت در اين راه تشويق كند، هر چند اتّخاذ اين رويّه براى آنان مستلزم نتايج و آثارى باشد كه ذكر فرموده است. همچنين آنان را از باطل پرهيز دهد اگر چه دورى جستن از آن مايه زيان و غم و اندوه آنان باشد، از اين رو گوشزد فرموده است كه پيروى از اين شيوه در نزد خداوند افضل و برتر است. «من الباطل» جار و مجرور است و متعلّق به «احبّ اليه» مى باشد.فرموده است: «و إن نقصه و كرثه»،يعنى: هر چند اختيار حقّ براى او مايه نقصان و رنج و اندوه باشد، اين عبارت به صورت جمله معترضه آمده است، صدق اين گفتار روشن است، زيرا كسى كه حقّ را برگزيده و به باطل پشت پا زده از همه پرهيزگارتر است و كسى كه پرهيزگارتر است در نزد خداوند افضل است، چنان كه فرموده است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».فرموده است: «فأين يتاه بكم»،منظور اين است كه سرگشتگى و بيراهه روى شما به چه منظورى است، و اشاره است كه اين تحيّر و سرگردانى از ديگران به آنها رسيده است، و «من أين أتيتم» يعنى: اين شبهه از كجا براى شما حاصل شده است. اين پرسش را مى توان تجاهل العارف گفت، زيرا امام (ع) آگاه است كه اين شبهه از كجا بر آنها وارد شده است. سپس به دنبال اين توبيخ و نكوهش، آنان را فرمان مى دهد كه به سوى شام حركت كنند، و بيان مى فرمايد كه شاميان در عدم شناخت حقّ و ناآگاهى از آن و وادار شدن به انحراف از راه راست مانندى برايشان نيست، و كژ طبعى آنها در فهم كتاب خدا و نقصان درك و عدول آنها از راه قرآن همه اسبابى است كه آنان را به باطل گرايش داده و تشويق كرده است.فرموده است: «ما أنتم بوثيقة مقصود بعروة وثيقة»،مى باشد كه به معناى دستگيره يا وسيله استوار و مطمئن است، و اين جمله تا آخر خطبه مشعر بر سرزنش آنان و اظهار دلتنگى است، از اين كه در اجراى اوامر آن بزرگوار كوتاهى مى كنند.فرموده است: «يوما أناديكم»،يعنى: يك روز شما را به يارى مى خوانم و به كمك مى طلبم، و يوما أنا جيكم يعنى: روزى ديگر شما را مورد خشم و سرزنش خود قرار مى دهم و از كوتاهى شما باز خواست مى كنم.فرموده است: «فلا أحرار صدق عند النّداء»،زيرا مردان آزاده دعوت را اجابت و به وعده خود وفا مى كنند و شما چنين نيستيد، و «لا إخوان ثقة عند النّجاء» براى اين كه دوست و برادر قابل اعتماد، اگر دچار لغزش شود در آن هنگام كه از طرف برادر خود مورد عتاب و سرزنش قرار گيرد، سخن او را مى پذيرد و از راه خود باز مى گردد، و موقعى كه به او نياز پيدا كند و از او پوزش بخواهد، صفاى برادرى برگشت مى كند، زيرا پيوند برادرى محكم است، امّا شما ابدا چنين نيستيد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 180
إنّ أفضل النّاس عند اللّه من كان العمل بالحقّ أحبّ إليه و إن نقصه و كرثه من الباطل و إن جرّ إليه فائدة و زاده فأين يتاه بكم و من أين أتيتم، إستعدّوا للمسير إلى قوم حيارى عن الحقّ لا يبصرونه، و موزّعين بالجور و لا يعدلون به، جفاة عن الكتاب نكّب عن الطّريق، ما أنتم بوثيقة يعلق بها، و لا زوافر عزّ يعتصم إليها، لبئس حشّاش نار الحرب أنتم، أفّ لكم لقد لقيت منكم برحا يوما أناديكم و يوما أناجيكم، فلا أحرار صدق عند النّداء، و لا إخوان ثقة عند النّجاء. (25842- 25611)اللغة:و (كرثه) الغمّ من باب نصر و ضرب و أكرثه اشتدّ عليه و بلغ منه المشقة. و (تاه) يتيه تيها تحيّر و ضلّ أو تكبّر و (اتيتم) بالبناء على المفعول و (أوزعته) بكذا ألهمته و قال الجوهريّ أوزعته بالشي ء أغريته به و (جفات) جمع جاف من جفا السرج عن ظهر الفرس نبا و ارتفع و (نكب) عن الطريق ينكب نكوبا من باب قعد عدل و (زافرة) الرّجل خواصّه و أنصاره و (الحشاش) بضمّ الحاء و تشديد الشين جمع حاش و هو الموقد للنار و يروى حشاش بالكسر و التخفيف و هو ما يحشّ به النار أى يوقد و (البرح) الشدّة و في بعض النسخ بالتاء و هو الحزن و (النجاء) المناجاة مصدر ناجيته نجاء مثل صارعته صراعا و ضاربته ضرابا.الاعراب:و قوله: حيارى و جفاة و نكب بالجرّ صفة لقوم، و قوله ما أنتم بوثيقة بالجرّ على حذف المضاف أو الموصوف أى بذوى وثيقة أو بعروة وثيقة، و الباء في قوله و لا يعدلون به إما بمعنى عن كما ذهب إليه الكوفيّون في قوله تعالى: فاسئل به خبيرا، أى عنه و يؤيّده ما في بعض النسخ بدل به عنه أوصلة بمعناها الأصلى.المعنى:(إنّ أفضل الناس عند اللّه) سبحانه (من) آثر الحقّ و (كان العمل بالحقّ أحبّ اليه و إن نقصه و كرثه) أى يوجب لنقصانه و يوقعه في الشدّة و المشقة (من الباطل و إن جرّ اليه فائدة و زاده) ثمّ قال (فأين يتاه بكم) و تذهبون في التيه و الحيرة (و من أين اتيتم) أى من أىّ وجه أتاكم الشيطان و استحوذ عليكم، أو من أىّ المداخل دخلت عليكم الشبهة و الحيلة و الاستفهام على التعجّب.ثمّ حثّهم على الجهاد و قال (استعدّوا للمسير إلى قوم حيارى عن الحقّ) متحيّرين عنه (لا يبصرونه و موزعين) ملهمين (بالجور لا يعدلون به) أى عنه إلى غيره أو لا يجعلون له مثلا و عديلا (جفاة عن الكتاب) بعيدون عنه (نكب عن الطريق) أى عادلون عن طريق الهدى إلى سمت الرّدى ثمّ وبّخهم على التثاقل و التساهل فقال (ما أنتم) (ب) عروة (وثيقة يعلق) و يتمسك (بها) عند القتال (و لا زوافر عزّ يعتصم) و يلتجاء (اليها) عند براز الأبطال (لبئس حشاش نار الحرب أنتم افّ لكم لقد لقيت منكم ترحا) أى شدّة و أذى (يوما اناديكم) جهارا للحثّ على الجهاد (و يوما اناجيكم) سرّا بتدبير امور الحرب و الارشاد إلى الرشاد (فلا أحرار صدق عند النداء) حتّى تنصرون و تحمون (و لا اخوان ثقة عند النجاء) حتّى تكتمون السرّ و تحفظون.الترجمة:بدرستى أفضل مردمان در نزد خداوند تعالى كسى است كه عمل كردن بحقّ محبوب تر باشد بسوى او اگر چه نقصان برساند باو، و اندوهگين نمايد او را از عمل كردن بباطل اگر چه جلب منفعت كند بسوى او.پس از كجا بحيرت افتاده شديد و از كجا آمده شديد يعنى از كجا آمد شيطان ملعون بسوى شما و مسلّط گرديد بر شما مهيا شويد براى رفتن بسوى جهاد قومى كه حيران و سرگردانند از راه حق كه نمى بينند آن را، و الهام شدند بظلم و ستم كه عدول نمى كنند از آن و دورانند از فهم مضامين كتاب، و اعراض كنندگانند از راه صواب.نيستيد شما صاحبان وثوق كه تمسك بشود باو، و نه أعوان و أنصار عزّت كه چنگ زده شود به آنها، هر آينه بد فروزندگان آتش حربيد شما، دلتنگى باد شما را هر آينه ملاقات كردم از شما بشدّت و أذيّت، يك روزى صدا ميكنم شما را از براى جنگ در راه خدا، و يك روز نجوى ميكنم با شما از تدبير امور أعداء، پس نيستيد شما از مردانى كه صفت آزادى و حميّت در آنها هست در وقت نداء، و نه برادرانى كه اعتماد مى شود بر ايشان هنگام رازگوئى و نجوى.