ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ. وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ، فَالْزَمُوهُ، وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ، فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ [عَلَى] مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ، فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ.
ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ: او را به وادى ضلالتش كشاند.الشِعَار: نشانه و علامت گروه در جنگ يا سفر، كه بواسطه آن، هر گروهى از ديگران متمايز مى شود.
مَرامِى: جاهاى تيرانداختن، هدف و نشانه هاتِيه: سرگردانىمُفرِط: كسى كه در چيزى از اندازه خارج شدهنَمَط: راه و طريقه، جماعتى كه داراى هدف مشتركند، پارچه راه راهالسَواد الاَعظَم: جماعت كثيرى كه امام و رهبر ميان ايشان باشد، حق و يا ناحق كه در اينجا جماعت حق منظور استشاذّ: دور مانده و كنار رفتهشِعار: علامت مخصوص يك گروه
شما بدترين مردم هستيد، از كسانى كه شيطان به هر سو كه خواهد آنان را مى كشاند و گمراه و سرگردان مى سازد. بزودى دو گروه به سبب من هلاك شوند. يكى، دوستى كه در دوستى من افراط كند و اين دوستى او را از راه حق دور سازد و ديگر، دشمنى كه در دشمنى من افراط كند و دشمنى با من او را از راه حق دور سازد.بهترين مردم كسانى هستند كه راه ميانه را برگزيدند، پس همراه آنان باشيد، همراه جماعت بزرگتر. زيرا دست خدا با جماعت است و از تفرقه حذر كنيد، زيرا كسانى كه از جماعت كنارى مى گيرند طعمه شيطان اند مانند گوسفندى كه از گله جدا مى افتد و گرگ او را بر مى درد. آگاه باشيد، هر كه مردم را به اين شعار دعوت كند، بكشيدش اگر چه زير اين عمامه باشد.
اما شما بدترين مردم هستيد، و شيطان شما را به موارد كفر و طغيان انداخته، و به سرگردانى دچار كرده. به زودى دو دسته در باره من به هلاكت مى افتند: يكى محبّى كه در محبت افراط كند و افراطش او را به راه ناحق برد، و ديگرى دشمنى كه تجاوز از حد كند و دشمنى بى حدّش او را به غير راه حق برد. بهترين مردم در باره من مردم معتدل هستند، پس ملازم راه وسط باشيد و با اكثريت همراه شويد، كه دست خدا بر سر جماعت است، و از تفرقه و جدايى بپرهيزيد، كه يكسو شده از مردم بهره شيطان است، چنان كه گوسپند دور مانده از گله نصيب گرگ است. آگاه باشيد كسى كه به اين شعار (تفرقه) دعوت كند او را بكشيد گرچه زير عمامه من باشد.
شما (خوارج)، بدترين مردم و آلت دست شيطان، و عامل گمراهى اين و آن مى باشيد.2. پرهيز از افراط و تفريط نسبت به امام على عليه السّلام:به زودى دو گروه نسبت به من هلاك مى گردند: دوستى كه افراط كند و به غير حق كشانده شود،(1) و دشمنى كه در كينه توزى با من زياده روى كرده به راه باطل در آيد. بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه رو هستند. از آنها جدا نشويد، همواره با بزرگ ترين جمعيّت ها باشيد كه دست خدا با جماعت است.(2) از پراكندگى بپرهيزيد، كه انسان تنها بهره شيطان است آنگونه كه گوسفند تنها طعمه گرگ خواهد بود، آگاه باشيد هر كس كه مردم را به اين شعار(3) «تفرقه و جدايى» دعوت كند او را بكشيد هر چند كه زير عمامه من باشد.________________________________(1). مانند «سبائيّه» كه امير المؤمنين عليه السّلام را خدا پنداشتند، و آن حضرت آنها را مجازات كرد.(2). نقد تفكّر: انديويدوليسم ANDIVIDULISM (اصالت فرد) و نقد تفكّر اسكوپيسم ESCOPISM (فرار از شركت در امور اجتماعى و دولتى) كه در تفكّر امام (ع) فرد اصالت ندارد، بلكه بايد با جامعه زندگى كند و از انزوا پرهيز داشته باشد تا جامعه ساخته شود.(3). شعار را به شعار معروف خوارج، «لا حكم الّا اللّه» كه نفى حكومت بود تفسير كرده اند كه حاصل آن تفرقه در امّت است، ابن ابى الحديد مى گويد: شعار خوارج آن بود كه موى ميان سر را مى تراشيدند كه تفكّر: سكتاريانيسم SECTARIANISME (فرقه گرايى) را نفى مى كند.
پس شما بدترين مردميد و آلت دست شيطان، و موجب گمراهى اين و آن، و به زودى دو دسته به خاطر من تباه شود: دوستى كه كار را به افراط كشاند، و محبّت او را به راه غير حق براند، و آن كه در بغض اندازه نگاه ندارد، و بغضش او را به راهى كه راست نيست در آرد. حال آن دسته در باره من نيكوست، كه راه ميانه را پويد و از افراط و تفريط دورى جويد. همراه آنان رويد، و با اكثريت همداستان شويد، كه دست خدا همراه جماعت است، و از تفرقه بپرهيزيد كه موجب آفت است. آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنانكه گوسفند چون از گلّه دور ماند نصيب گرگ بيابان است. آگاه باشيد، هر كه مردم را بدين شعار بخواند او را بكشيد، هرچند زير عمامه من باشد.
(4) پس (از اين براى توبيخ و سرزنش آنها مى فرمايد:) شما بدترين مردم و بدترين كسى مى باشيد كه شيطان او را به گمراهيهاى خود (نادانى و باور نكردن به نادانى خود) پرتاب كرده و به حيرت و سرگردانى وا داشته است،(5) و (بر اثر پيروى از شيطان) بزودى دو طايفه در باره من هلاك خواهند شد: يكى دوستى كه در دوستى افراط كند بطوريكه محبّت بى اندازه او را براه باطل بكشد (مانند اينكه او را خدا يا پيغمبر بداند) و ديگر دشمنى كه از حدّ تجاوز كرده دشمنى بى اندازه او را بغير حقّ وا دارد (مانند خوارج و نواصب) و بهترين مردم در باره من گروه ميانه مى باشند (كه نه بالوهيّت او قائل بوده نه دشمنى مى نمايند، مانند اماميّه كه آن بزرگوار را امام و پيشوا و وصّى پيغمبر اكرم دانسته و او و يازده فرزندش را معصوم و منزّه از هر گناهى مى شناسند) پس همراه اين گروه ميانه بوده از سواد اعظم (پيروان سلطان عادل) پيروى كنيد، زيرا دست خدا بر سر (اين) جماعت است،(6) و بر حذر باشيد از مخالفت و جدائى (با ايشان) زيرا تنها و يكسو شده از مردم دچار شيطان است، چنانكه تنها مانده از گوسفند طعمه گرگ مى باشد،(7) آگاه باشيد هر كه كسى را باين رويّه دعوت كند (بدعتى در دين قرار دهد) او را بكشيد اگر چه در زير عمامه من باشد (بدعت گزار را بايد كشت اگر چه من باشم.
شما (خوارج) شرورترين مردم و کسانى هستيد که شيطان آنها را هدف تيرهاى خود قرار داده، و به سرگردانى کشانده است، (و افکار شيطانى و اعمال ضد انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست).و به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى شوند: دوست افراطى که محبّتش او را به غير حق مى کشاند و دشمن افراطى که از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد.بهترين مردم درباره من، گروه ميانه رو هستند، از آنها جدا نشويد و هميشه همراه جمعيّت هاى بزرگ (اکثريت طرفدار حق) باشيد، که دست خدا با جمعيّت است. از جدايى بپرهيزيد (جدايى از توده هاى عظيم و مؤمن) زيرا افراد تنها و جدا، نصيب شيطانند، همان گونه که گوسفند تک رو، طعمه گرگ است.آگاه باشيد! هر کس به اين شعار (شعار تفرقه انگيز خوارج لا حکم إلاّ للّه) مردم را دعوت کند او را به قتل برسانيد هر چند زير عمامه من باشد (و به من پناهنده شود).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج5، ص: 337-328
شرورترين مردم!امام (عليه السلام) در بخش نخستين اين خطبه با دلايل منطقى اشتباه «خوارج» را در تکفير مسلمين آشکار ساخت و در نهايت آرامش به مقتضاى بحث منطقى، با آنان سخن گفت ولى در اين بخش (بخش دوّم) براى شکستن ابهّت خيالى آنها در ميان مسلمانان، آنها را زير شديدترين ضربات سرزنش و ملامت قرار مى دهد مى فرمايد : «شما (خوارج) شرورترين مردم وکسانى که شيطان، آنها را هدف تيرهاى خود قرار داده و به سرگردانى کشانده است مى باشيد (و افکار شيطانى و اعمال ضدّ انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست) (ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ).به يقين گروهى در ميان مسلمين به شرارت «خوارج» پيدا نشدند و به راستى مصداق اين آيه بودند : « (إسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمْ الشَّيْطانُ فَاَنْسيهُمْ ذِکْرَ اللهِ اُولئِکَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ); شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده، آنان حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانکارانند»(1).و نيز مصداق روشن اين آيه بودند که مى فرمايد: « (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرِيْنَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعَا); بگو آيا به شما خبر دهيم که زيانکارترين (مردم) در کارهايشان چه کسانى هستند ؟ آنها که تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده، با اين حال مى پندارند کار نيک انجام مى دهند»(2).سپس به نکته ديگرى اشاره مى فرمايد، و آن اين که : افراد نادان و جاهل دائماً گرفتار افراط و تفريطند، گروهى مرا خدا پنداشتند و گروهى کافر، مى گويد : به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى شوند: دوست افراطى که محبّتش، او را به غير حق مى کشاند و دشمنى افراطى که از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد» (وَسَيَهْلِکُ فِيَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ).اشاره به اين که اگر شما به خاطر جهل و جنايت، مرا کافر خوانديد گروهى به عکس شما ـ آن هم از سر جهل و نادانى ـ مرا خدا پنداشتند که هر دو، راه غير حق را پيمودند نه آن درست بوده و نه اين.جالب توجه اين که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) از سالها پيش اين افراط و تفريط را در مورد اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيش بينى فرمود، و بنا به گفته «ابن عبدالبرّ مالکى» در کتاب «استيعاب» خطاب به على (عليه السلام) چنين گفت : «لاَ يُحِبُّکَ إلاَّ مُوْمِنٌ وَلاَ يُبْغِضُکَ إلاَّ مُنَافِقٌ... وَيَهْلِکُ فِيْکَ رَجُلانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ و َکَذّابٌ مُفْتَر... وَتَفْتَرِقُ فِيْکَ اُمَّتي کَمَا افَتَرقَتْ بَنُو إسْرائِيلَ فِي عِيْسى; اى على ! جز مؤمن کسى تو را دوست نمى دارد و جز منافق، کسى تو را دشمن نمى شمرد... و درباره تو دو کس هلاک مى شوند، محبّ افراط گر و دروغگوى افترا زننده... و امت من درباره تو از هم جدا مى شوند، همان گونه که بنى اسرائيل درباره «عيسى (عليه السلام)» جدا شدند»(3). (اين سخن اشاره به آن است که گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و او را خدا پنداشتند و گروهى ايمان نياوردند وى را ـ نعوذ بالله ـ فرزند نامشروع خطاب کردند).مرحوم سيّد «محسن امين» در «اعيان الشيعه» از «مسند احمد» و «صحيح ترمذى» و «استيعاب» «ابن عبدالبر» و «مستدرک حاکم» نقل مى کند که در نزد صحابه : «بغض على (عليه السلام) علامت منافق و تمييز او از مؤمن صادق بود» سپس مى افزايد : «اين نکته به طور قطع از نظر تاريخى ثابت است که «معاويه» هم خودش على (عليه السلام) را سبّ مى کرد و هم مردم را به سبّ و دشنام او دعوت مى نمود (بنابراين نتيجه مى گيريم که «معاويه» جزء منافقان بود)(4).به هر حال، هميشه جاهلان يا در طرف افراط قرار مى گيرند يا تفريط يا در صف غلوّ کنندگان يا دشمنان سرسخت.سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، و براى تاکيد در حفظ اعتدال، مى فرمايد : «بهترين مردم در مورد من گروه ميانه رو هستند، از آنها جدا نشويد» (وَخَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ).در حديثى از آن حضرت مى خوانيم که فرمود : «أَلاّ إنَّ خَيْرَ شِيْعَتِي النَّمَطُ(5) الاَْوسَطُ إلَيْهِمْ يَرْجِعُ الْغْالِي وَبِهِمْ يَلْحَقُ الّتالِي; بهترين شيعيان من گروه معتدل و ميانه روند، غلوّکننده بايد به سوى آنها باز گردد و مقصر و عقب افتاده بايد به آنها ملحق شود»(6).و به دنبال آن، دستور مهم ديگرى صادر مى کند همان چيزى که «خوارج» به خاطر مخالفت با آن، در آن وادى خطرناک ضلالت و گمراهى افتادند مى فرمايد : «هميشه همراه جمعيّتهاى بزرگ (اکثريت طرفدار حق) باشيد که دست خدا با جمعيّت است» (والْزَمُوا السَّوَادَ(7) الأَعْظَم فَإنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ).و براى تاکيد بيشتر درباره اين موضوع مى فرمايد : «از جدايى پرهيزيد (جدايى از توده هاى عظيم و مؤمن) زيرا افراد تنها و جدا، نصيب شيطانند !، همان گونه که گوسفند تک رو، طعمه گرگ است !» (وَإيَّاکُمْ والْفُرْقَةَ ! فَإنَّ الشَّاذَّ(8) مِنَ النَّاسِ لِلشّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ).هميشه توده هاى مؤمن، در مسير حق حرکت مى کنند و اگر گروهى دچار اشتباه شوند، گروه ديگر آنها را آگاه مى سازند و از خطر گمراهى نجات مى دهند، ولى افراد تکرو و گروه هاى کوچک و منزوى از جامعه اسلامى، گرفتار انواع خطاها و انحرافات مى گردند. و شيطان هميشه وسوسه هاى خودرا در ميان آنها تشدد مى کند، و صيد خوبى براى لشکر شيطانند همان گونه که وقتى گوسفندى از گله گوسفندان جدا و از زير نظر چوپان خارج مى شود، گرگها به او حمله مى کنند و طعمه خود مى سازند.در آخرين دستور در اين بخش مى فرمايد : «آگاه باشيد هر کسى به اين شعار (شعار تفرقه انگيز خوارج، لا حکم إلاّ للّه)، مردم را دعوت کند او را به قتل برسانيد هر چند زير اين عمامه من باشد» (و به من پناهنده شود) (أَلاَ مَنْ دَعَا إلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ).و به اين ترتيب، حکم نهايى را درباره اين گروه فاسد و مفسد و بى رحم و خونخوار که نه تنها خطرى براى مسلمين بودند که خطر عظيمى براى اسلام و قرآن نيز محسوب مى شدند صادر مى فرمايد.در اين که منظور امام (عليه السلام) از واژه «شعار» که در عبارت بالا آمده کدام شعار است شارحان «نهج البلاغه» احتمالات گوناگونى داده اند، گاه گفته اند : منظور «شعار تفرقه» است و گاه «شعارى» که در چگونگى اصلاح موى سر خود داشتند که وسط آن را مى تراشيدند و دور آن را همچون تاجى که بر سر بگذارند، باقى مى گذاشتند(9) و گاه شعار «لا حکم إلاّ للّه» دانسته اند ولى مناسبتر از همه همان احتمال سوّم است که همه جا به عنوان «شعار خوارج» محسوب مى شد، و در سايه آن فتنه ها و فسادهاى فراوانى کردند و آتش سوزانى در جامعه اسلامى بر پا نمودند و در واقع آنان با اين شعار اسباب تفرقه و جنگ و خونريزى و فساد فى الارض را فراهم مى ساختند و به همين دليل طرفداران اين شعار محکوم به اعدام شدند.درباره جمله «وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ» (اگر چه زير اين عمامه من باشد) نيز تفسيرهاى متعددى کرده اند که از همه مناسبتر همان است که در بالا اشاره شد و آن اين که هر چند اين افراد فاسد به خانه من پناه بياورند و زير لباس من باشند.* * *نکته ها:1 ـ از افراط و تفريط بپرهيزيد:از مسائلى که امام (عليه السلام) در اين خطبه بر آن تأکيد مى فرمايد، هلاکت و گمراهى گروه افراط گر و تفريط کننده است، اين دو گروه به طرز آشکارى در مورد امام (عليه السلام) در محيط جامعه اسلامى نمايان شدند گروهى که امام (عليه السلام) را خدا مى پنداشتند که در عصر آن حضرت مى زيستند و به مجازات سختى از سوى امام (عليه السلام) گرفتار شدند و گروه ديگرى که نعوذ بالله کافرش مى دانستند که آنها نيز به مجازات سختى گرفتار گرديدند.افراط و تفريط در همه چيز مذموم و مايه گرفتارى و بدبختى است نه تنها در مسائل اعتقادى که در مسائل ساده زندگى نيز چنين است و سرچشمه افراط و تفريط معمولاً جهل و نادانى و تعصب است.گروهى از منحرفان در جامعه اسلامى که از پيروى اهل بيت (عليهم السلام) دور ماندند خدا را آن چنان تنزل دادند که در حد جسمانيات شمردند و براى او قيافه اى مانند يک جوان امرد با موهايى پيچيده و مجعد قائل شدند و گروهى ديگر چنان او را از دسترس فکر بشر خارج کردند که گفتند نه تنها معرفت ذات او براى ما امکان ندارد بلکه از صفات او هم چيزى نمى دانيم و به تعبير ديگر قائل به تعطيل معرفت الله شدند. گروهى راه افراط را پيش گرفته و قائل به تفويض شدند و گروهى نيز راه تفريط را پيش گرفته و قائل به جبر شدند و همين طور.ائمه هدى (عليهم السلام) خودرا «نُمْرقه وسطى» يعنى گروه معتدل و دور از افراط و تفريط معرفى مى نمودند که تندروان بايد به سوى آنها باز گردند و کندروان بايد خودرا به آنها برسانند. «نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى بِها يَلْحَقُ التّالِي وَإلَيْها يَرْجِعُ الْغالِي»(10).* * *2 ـ دست خدا با جماعت است:در خطبه بالا تأکيد بر همگامى و همراهى با سواد اعظم يعنى جمعيّت عظيم مسلمين و پرهيز از هرگونه تک روى شده است و با صراحت مى فرمايد : «يَدُ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ; دست خدا با جمعيّت است».هر زمان مسلمانان متفق و متحد بوده اند داراى قدرت و عظمت و شوکت بوده اند و هر زمان که تفرقه و نفاق در ميان آنها افتاد ذليل و خوار و بى مقدار شدند.جدا شدن از توده هاى جمعيّت مسلمين، و به تعبير ديگر انزواى اجتماعى، يکى از انحرافات فکرى و اعتقادى و عقيدتى است، افراد منزوى به زودى گرفتار تخيلات خود برتر بينى مى شوند و چنين مى پندارند که موجودى برترند و مردم بايد در برابر آنها تعظيم کنند و چون چنين عکس العملى از مردم نمى بينند آتش بدبينى و سوء ظن وکينه و عداوت در دل آنها روشن مى شود و به همين جهت گاهى به انتقام جويى و کشتن افراد بى گناه و صدمه زدن به سرمايه هاى اجتماعى رو مى آورند و گاه ادعاى نبوت، امامت يا نيابت از حضرت مهدى (عليه السلام) را مطرح مى کنند و سرچشمه نفاق و اختلاف مى شوند.و از اين جا به عمق کلام مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) که در بالا فرمود : «افراد تک رو طعمه شيطانند همان گونه که گوسفند تک رو طعمه گرگ مى شود» پى مى بريم.بديهى است منظور از هماهنگى با جمعيّت همان اکثريتى است که داراى ايمان و ارزش هاى انسانى و اخلاقى باشد. اسلام هرگز هماهنگى با اکثريت فاسد را توصيه نکرده و نمى کند. على (عليه السلام) که گوينده سخن بالاست در سخن ديگرى که خواهد آمد مى فرمايد : «لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيْقِ الْهُدى لِقِلّةِ أَهْلِهِ(11); هرگز در مسير هدايت از کمى همراهان وحشت نکنيد» (و به دنبال اکثريت فاسد گام برنداريد) و نکوهش هايى که در آيات متعددى از قرآن از اکثريت شده منظور همين اکثريت فاسد و مفسد است.اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد پايان مى دهيم : « (قُلْ لاَ يَسْتَوِي الْخَبِيْثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِيْثِ فَاتَقَوُا اللهَ يا اُولي الاَْلْبابِ لَعَلّکُمْ تُفْلِحُونَ); بگو (هيچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاک ها تو را به شگفتى اندازد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد شايد رستگار شويد»(12).* * *3 ـ بدترين خلق روزگار:امام (عليه السلام) در اين خطبه، خوارج را به عنوان شرار الناس توصيف نمود اين سخن مبالغه نيست. به يقين آنها بدترين گروهى بودند که در ميان مسلمين ظاهر شدند نه تنها به خاطر اين که پاکترين مؤمن بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) يعنى على (عليه السلام) را تکفير کردند، کسى که با مجاهدتهاى او ريشه هاى درخت ايمان آبيارى شد و به ثمر نشست و نه تنها به خاطر اين که شمشيرها را بر دوش گذارده بودند و بر پيکر بيگناهان وارد مى ساختند و خون مسلمين را به آسانى کشتن يک مرغ بر زمين مى ريختند، بلکه به خاطر اين که : تدريجاً براى خود يک مکتب انحرافى به وجود آوردند که هم از نظر عقيده، و هم احکام، با اسلام و قرآن و سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) فاصله گرفتند.در مورد اعتقادات آنها بحث هاى زيادى در کتب «ملل و نحل» آمده است که گاه با يکديگر همخوانى ندارد و شايد به خاطر اين باشد که آنها شاخه هاى مختلفى داشتند ولى «مسعودى» مورخ معروف چند موضوع زيرا را از اصول مشترک و متفق عليه «خوارج» مى شمرد.1 ـ آنها عثمان و على (عليه السلام) را تکفير مى کردند (نعوذ بالله).2 ـ قيام بر ضد امام جائر (پيشواى ظالم) را واجب مى شمردند.3 ـ کسانى که گناه کبيره اى انجام مى دادند از نظر آنها کافر بودند (و واجب القتل).4 ـ آنها از حکمين (ابو موسى اشعرى و عمروعاص) و حکم آن دو برائت مى جستند.5 ـ از تمام کسانى که حکم آن دو را پذيرا شدند و يا راضى به آن بودند نيز برائت مى جستند.6 ـ آنها معاويه و ياران و پيروان و دوستان او را کافر مى دانستند.ولى در مسائل مختلفى از جمله «توحيد» و «وعد و وعيد» در قيامت و امامت اختلاف نظرهايى داشتند(13).بعضى ديگر عقايد مشترک ديگرى نيز براى خوارج برشمرده اند از جمله اين که خليفه را بايد مردم انتخاب کنند خواه از قريش و عرب باشد يا از غير آنها و ديگر اين که همه آنها خلفاى چهارگانه را قبول داشتند (هر چند عثمان وعلى (عليه السلام) را در پايان کار معزول مى دانستند).ديگر اين که با تمام خلفاى اموى و عباسى مخالفت شديد داشتند، مخصوصاً «بنى اميه» را با دشنام هاى زشت ياد مى کردند(14).واما «اباضيه» که امروز در «عمان» و «مراکش» و «ليبى» و «الجزاير» و «تونس» و «مصر» طرفدارانى دارند و گاهى جزء «خوارج» شمرده مى شوند اعتقاداتشان با «خوارج» فرق بسيار دارد، هر چند در مورد مخالفت با قضيه حکمين در جريان جنگ «صفّين» و شرط نبودن وصف قرشى بودن در پيشواى مسلمين با آنها مشترکند.به عکس، «اباضيه» اعتقاداتى دارند که بسيار شبيه عقايد شيعه است مانند :1 ـ صفات خداوند زايد بر ذات او نيست.2 ـ رؤيت خداوند در آخرت محال است.3 ـ قرآن حادث است نه قديم.4 ـ مرتکب گناه کبيره کافر نعمت است نه کافر ملت (يعنى اين گونه افراد مسلمانند نه خارج از اسلام).5 ـ تولى و تبرى نسبت به دوستان خدا و دشمنان حق لازم است.بعضى نقل کرده اند که آنها محبّت خليفه اوّل و دوّم را لازم و بغض عثمان و على (عليه السلام) را واجب مى شمرند، ولى «اباضيه» زمان ما اين نسبت را انکار مى کنند(15).* * * *پی نوشت:1. مجادله، آيه 19.2. کهف، آيات 103 ـ 104.3. استيعاب، جلد 3، صفحه 36.4. شرح مغنيه بر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 247 ـ در «الغدير» نيز روايات متعددى در زمينه شناختن مؤمنان با محبّت على و منافقان با بغض على از منابع معتبر اهل سنت نقل کرده است. (الغدير، جلد 3، صفحه 182).5. «نَمَط» به معنى گروهى از مردم است که داراى هدف واحدى هستند. اين واژه گاهى به معنى روش و طريق نيز استعمال شده است.6. بحار الانوار، جلد 6، صفحه 178.7. «سواد» در اصل به معنى سياهى است ولى از آن جا که جمعيّت انبوه يا درختان انبوه و فشرده از دور سياهى مى زنند اين واژه در اين دو معنا نيز به کار رفته است و در خطبه بالا به معنى جماعت و گروه است.8. «شاذ» از مادّه «شذوذ» به معنى کم و نادربودن گرفته شده و به کسانى که از جمعيت جدا مى شوند و تک روى دارند «شاذ» اطلاق مى شود.9. شرح ابن ابى الحديد، جلد 8 ، صفحه 123.10. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 109.11. نهج البلاغه، خطبه 201.12. مائده، آيه 100.13. «مروج الذهب» طبق نقل «سفينة البحار» واژه خوارج.14. لغت نامه دهخدا، ذيل واژه خوارج.15. آية الله سبحانى، الملل و النحل، جلد 5، صفحه 242 و 249.
«ثم انتم شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه و سيهلك في صنفان: محب مفرط يذهب به الحب الي غير الحق و مبغض مفرط يذهب البغض الي غير الحق و خير الناس في حالا المنط الاوسط فالزموه و الزموا السواد الاعظم فان يدالله مع الجماعه و اياكم و التفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ مهن الغنم للذئب» (سپس شما بدترين مردميد و شما كساني هستيد كه شيطان بوسيله شما به هدفهايش ميزند و فريب خوردگان را به وادي گمراهي ميكشاند. و درباره من دو گروه به هلاكت ميافتند: دوست افراط گر كه محبت او را بسوي غير حق (باطل) ميكشاند و دشمن افراط گر كه عداوت او را (هم) بسوي غير حق ميكشاند و بهترين مردم از نظر تشخيص حقيقت و وضع روحي درباره من صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نميكند. شما طرف اينگونه مردم را بگيريد و همواره با سواد اعظم (متن جمعيت) باشيد زيرا دست خدا با جمعيت است. و جدايي و پراكندگي بپرهيزيد زيرا كسي كه از مردم كنار گرفت و تنها گشت او از آن شيطان خواهد بود چنانكه گوسفندي كه از گله كنار گرفت و تنها شد نصيب گرگ ميگردد.)درباره ارزشيابي من نه افراط كنيد و نه تفريط:اين جريان طبيعي است كه شخصيتهايي كه بالاتر از حد معمولي باشند مردم معمولي كه اطلاعي از انسانشناسي ندارند نظريات بسيار گوناگون درباره آنان ابراز ميدارد. اينكه شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام خيلي بالاتر از حدود انسانهاي معمولي بود جاي هيچ گونه ترديد نيست. به همين جهت بوده است كه بعضي از صاحب نظران گفتهاند: شخصيت والاي اميرالمومنين عليهالسلام براي ابد بعنوان يك موضوع شعري پايدار ماند. عبارت نظام سيار فرهنگي فراموش نخواهد شد كه ميگفت: سخن گفتن درباره علي بن ابيطالب عليهالسلام كاري است بسيار مشكل زيرا اگر كسي بخواهد بطور معمولي درباره او سخن بگويد به او ظلم كرده است و اگر بخواهد حقيقت امر را بيان نمايد خواهند گفت: غلو و افراط ميكند. اينگونه مضامين درباره اين شخصيت بينظير بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از صاحب نظران شيعه و سني فراوان گفته شده است: فواد كرماني ميگويد:چو عقول و افئده را نشد ملكوت سر تو منكشف ز بيان فضل تو هر كسي رقم گمان زده مختلفهمه گفتهاند و نگفته شد ز كتاب فضل تو يك الف فصحاي عصر به وصف خود ز اداي فضل تو معترفبلغاي دهر ز عجز خود شدهاند لال يا عليآري بسيار حيرتآور است: اجتماع عدل محض با قدرت فوقالعاده عواطف انساني در عاليترين حد و تعقل در بالاترين درجه آنها عواطف و احساسات در بالاترين درجه ممكن شجاعت و سلحشوري و دلاوري بينظير جان شناس و دريافت كننده عظمت و ارزش حيات در نابود ساختن انسانها ضد بشر اگر چه داراي ميليونها جان باشند بسيار جدي با هويت شخصيتي مشرف به عالم هستي و همه انسانها و تاريخ بشري دمسازي با گمنامترين اشخاص و طواف دور خانههاي بيوه زنان و يتيمان صبور و شكيبا و داراي تحمل بيمانند جسور و اقدامكننده و برپاكننده طوفانهاي سهمگين در راه حق اين مضمون را كه اضداد متقابل در شخصيت اميرالمومين عليهالسلام جمع شده بود در آثار ادبي و حكمي فراوان ميبينيم. از آن جمله: «جمعت في صفاتك الاضداد و لهذا عزت لك الانداد» در صفات تو يا علي اضداد با همديگر جمع شدهاند و به همين جهت است كه امثال براي تو وجود ندارد. بدان جهت كه تعليم و تربيت جوامع انساني بحدي نرسيده است كه سطوح و ابعاد و استعداد عالي انساني را به مردم قابل درك و فهم بسازد. لذا طبيعي است كه اكثريت مردم در شناخت شخصيتهايی دچار اشتباه و خطا شوند و بديهي است كه اين اشتباه و خطا براي فرهنگ بشري چقدر گران تمام ميشود و باعث تلفات چه ارزشهاي والا ميباشد.اسفا كه كوتاهي تعليم و تربيتها باعث ميشود كه داوري در شخصيت اميرالمومينن عليهالسلام از يك طرف تا حد خدايي دچار افراط كفر آميز ميگردد و از طرف ديگر تفريط گري ميشود و او را تا درجه مقايسه با خالد وليدها و معاويه و عمر و بن عاصها پايين ميآورد بلكه بيماراني پيدا ميشوند كه هچنان حكم ظالمان و كفر آميز را درباره علي عليهالسلام صادر ميكنند كه (علي با قبول حكميت... شده است!) بگذريم و شرح اين هجران و اين خون جگر را به وقت ديگر موكول كنيم.سپس اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: (و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحي درباره من صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نميكنند.) مسلم است كه منظور اميرالمومنين عليهالسلام ابطال افراط و تفريط درباره شخصيت آن بزرگوار است.حال بايد ديد داوري حد معتدل درباره آن حضرت چيست و آيا مردم متوسط از عهده آن برميآيند يا نه؟ آنچه را كه ميتوان بعنوان حد معتدل درباره آن حضرت گفت: اينست: (آن بزرگوار يك شخصيت الهي بود كه نزديكترين ارتباط ممكن را با خداي خود داشته و جان مباركش در برخورداري از فروغ رباني تا حد آهن تفتيده پيش رفته بود او خدايي را كه شهود كرده بود ميپرستيد نه خداي مفهومي را. او كسي بود كه همه سخنان پر فروغ الهي كه همه عقول و دلهاي پاك اولاد آدم را به هيجان درآورده است امواجي ناچيز از آنچه در درون مباركش بوده است ميباشد. اكنون اين مسئله مطرح ميشود كه آيا مردم معمولي (سواد اعظم) كه داراي درك و دريافتهاي متوسط هستند ميتوانند شخصيت اميرالمومنين عليه السلام را با آن مختصاتي كه بيان شد بفهمند؟ در پاسخ اين مسئله ميتوان گفت: اميرالمومنين عليهالسلام كساني را دستور به پيروي از مردم متوسطي كه سواد اعظم را تشكيل دادند ميفرمود كه مختصات والاي شخصيتي آن حضرت را نميتوانستند درك كنند و احتمال اينكه اگر آنان ميخواستند به آن مختصات والا پي ببرند گمراه ميشدند در حق آنان ميخواست به آن مختصات والا پي ببرند گمراه ميشدند در حق آنان قوي است زيرا بديهي است كه آن عظمتي كه سلمان فارسي و ابوذر و مالك اشتر و عماربن ياسر و اويس قرني از آن بزرگوار دريافته بودند مردم معمولي كه متاسفانه اكثريت را تشكيل ميدهند درك نكرده بودند مردم والا هرگز پيرامون غير از او را نميگرفتند.داستاني از خليل بن احمد اديب و حكيم بزرگ نقل شده است كه ميگويند: روزي يكي از فضلا كه در حوزه درس او حاضر ميشد از وي پرسيد: اي استاد عزيز چه علت دارد كه اكثريت مردم گرايش به بعضي از زمامداران داشتند به دور علي بن ابيطالب عليهالسلام جمع نشدند؟ خليل پاسخ ميدهد كه اكثريت مردم با علي ابيطالب عليهالسلام سنخيت نداشتند و وضع روحي او خيلي بالاتر از عقول و تفكرات اكثريت مردم دورانش بود. لذا او را درك نميكردند.سپس ميفرمايد: همواره با متن انبوه مردم باشيد كه جمعيت اصلي را تشكيل ميدهند. ممكن است اين سوال پيش بيايد كه اميرالمومنين چگونه مردم را به پيروي از جمعيت تشكيل دهنده دستور ميدهند در صورتي كه همين جمعيت بودهاند كه با تحريكات اشخاص حيلهگر و خونخوار از جاده حق و حقيقت منحرف و ميگشتند انسانهاي شايسته را مورد اعتناء قرار نميدادند و موجب كنار گذاشته شدن آن انسانهاي بزرگ ميگشتند؟ پاسخ اين سوال اينست كه مقصود حضرت از سواد اعظم، جماعت آن متن و جمعيت اصلي جامعه هستند كه در مسير حق حركت ميكنند اگر چه حركت آنان كاملا از روي آگاهي نبوده باشد. يعني مقصود حضرت آن سواد اعظم و جماعت است كه دست خدا با آن است و بديهي است كه چنين جماعتي حتما بجهت تعليم و تربيتهاي سازنده در مسير خير و كمال قرار گرفته باشد چنان نيروي الهي در آن دميده ميشود كه هر يك از افراد آن احساس ميكند كه واقعا يك جزء حقيقي از آن جماعت است و افراد آن جماعت اعضاي واقعي پيكر او ميباشند.****«الا من دعا الي هذا الشعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتي هذه» آگاه باشيد هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد اگر چه زير عمامه من باشد.)اگر من هم كه پيشواي شما هستم ادعاي خوارج را براه بيندازم مرا بكشيد:با نظر به مجوع گفتارها و كردارها و مخصوصا ادعاي كفر آميز خوارج درباره اميرالمومنين عليهالسلام ميتوان گفت: سخنان اميرالمومنين عليهالسلام درباره خوارج و حكمي كه درباره آنان در جملات مورد تفسير فرمودند و سپس اقدامي كه براي نابود كردن آنان در نهروان فرمودند همه اين امور دلالت صريح بر ضلالت قطعي اين گروه دارد كه دوري آنان را از حق و حقيقت اثبات ميكند. اين داستان شرمآور خوارج هر چه بود در بيراههاي از زمان واقع شد و گذشت و پليدي و خصومت آنان با حق و حقيقت در صحنهاي از نمايشگاه تاريخ و طهارت و عظمت مجسمه حق و حقيقت علي بن ابيطالب عليه السلام در صحنه مقابل اين نمايشگاه ثبت شد و مانند كتابي با خطي كاملا خوانا در برابر ديدگان بينايان بني نوع بشر همچنان گشاده ماند تا چه كساني از اين دو كتاب بسيار آموزنده با حق محض و باطل آشنايي پيدا كند و در جاده حيات معقول حركت كند. اگر بگويند بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلي بروز اينگونه مردم رذل در تاريخ چيست؟ يعني چگونه ميشود كه عدهاي از مردم با داشتن عقل و وجدان و ديگر وسائل درك و دريافت اينگونه دور از حق و حقيقت باشند؟ پاسخ بدهيد: بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلي بروز جانداراني در روي زمين كه خفاش ناميده ميشوند چيست كه ميگويد: همه موجودات منظومه شمسي مخصوصا جانداران كره زمين و مخصوصا در حدود شش ميليارد انسان دروغ ميگويند كه: آفتابي چنين و چنان وجود دارد و همه جا را روشن ميكند. فضا، معدن، گياهان و جانوران همه و همه استفاده حياتي از آن ميبرند. پس از آن درباره اهانتي كه به خفاش بيگناه روا داشتهايد خوب بينديشيد كه آيا اين يك جنايت نيست كه نسبت نابينايي و تضاد با خورشيد را بجانداري بينوايي ميدهيد كه به هيچ وجه استعداد و اختياري براي بينايي و برخورداري از خورشيد را ندارد؟ در صورتي كه اين موجود انسان نما با دست پليدش چشمان خود را درميآورد و نميگويد: من خود را كور ساختم بلكه ميگويد: از همين حالا من بيناترين موجودم حتي از فرشتگان الهي نيز بهتر ميبينم. همانطور كه در گذشته اشاره كرديم اينگونه مردم كه مبتلا: به دو نوع بيماري پارانوئيد، (بدبيني به همه مخلوقات خدا يا بعضي از آنها) و نارسيسم (خودمدار جنونآميز) ميباشند موقعي خطرناك ميشوند كه مغز تباه شده آنان را جهل مركب عقيدتي نيز مختل بسازد به اين معني كه فعاليتهاي ناشي از دو بيماري مزبور را عقيده مذهبي نيز تلقي كنند.
امام (ع) پس از بيان خطا و اشتباه خوارج، به نكوهش آنان مى پردازد و آنها را آلت دست شيطان معرّفى مى كند، زيرا وسوسه هاى شيطان اساس و پايه خطاها و اشتباهات است. سپس در دنبال سخنان خود از هلاكت كسانى كه در دوستى يا دشمنى او راه افراط و زياده روى را مى سپرند خبر مى دهد، زيرا اينها از طريق حقّ و اعتدال خارج، و به باطل و انحراف گرايش پيدا كرده اند، چنان كه فرقه نصيريّه و دسته هاى ديگرى از غلات در دوستى آن حضرت افراط كرده و او را خدا دانسته اند، و گروهى در دشمنى او تا آن حدّ پيش رفته اند كه او را به كفر منسوب داشته اند، مانند آنچه از خوارج در باره آن حضرت نقل شده است.امام (ع) بهترين مردم از نظر رابطه اعتقادى با او را كسانى مى داند كه در دوستى او نمط أوسط يا راه ميانه را برگزينند، و اينها هستند كه اعتدال را در مورد آن بزرگوار رعايت كرده «أهل العدل» به شمار مى آيند، نمط اوسط به جمعيّتى اطلاق مى شود كه نظريّه واحدى داشته باشند، و در حديث آمده است كه «خير هذه الامّة النّمط الأوسط يلحق بهم التّالي و يرجع إليهم الغالي» يعنى: بهترين اين امّت نمط اوسط است، بايد عقب مانده به آنها بپيوندد و تندرو به سوى آنها بازگردد، مراد از تالى آن مقصّرى است كه كوتاهى كرده و در طرف تفريط قرار گرفته، و غالى كسى است كه به سوى افراط و زياده روى پيش رفته است، امام (ع) دستور داده است كه بايد به نمط اوسط يا دسته ميانه رو ملحق شد و ملازم راه سواد اعظم يعنى اكثريّت مسلمانان كه بر يك رأى اتّفاق دارند بود، و براى برانگيختن رغبت مردم در پيوستن به اكثريّت فرموده است: يد اللّه على الجماعة يعنى: دست قدرت خداوند نگهبان جماعت است، واژه يد بطور مجاز براى قدرت و حراست خداوند از جماعت به كار رفته است. زيرا اكثريّت در برابر دشمن، نيرومندتر و انعطاف ناپذيرتر است، و به سبب وجود آراى زياد و اتّفاق و هماهنگى آنها، مصونيّت آنها از خطا و اشتباه بيشتر است، و به سبب كثرت افراد و تنوّع و اختلاف آرا، در باره امرى كه خير و مصلحتى در آن نيست، اتّفاق رأى كمتر است، همچنين براى احتراز از تفرقه و كناره گيرى از جماعت پرهيز داده و فرموده است: كسى كه از مردم دورى گزيده، رأى جداگانه و مستبدّانه اش را در اختيار شيطان قرار داده، و به سبب جدايى از ديگران خود را در دسترس او گذاشته است، و چنين كسى را به گوسپندى كه از گله به دور افتاده باشد تشبيه فرموده است. وجه مشابهت اين است كه كناره گيرى از جمعيّت و تنهايى، او را در معرض اغواى شيطان و در محلّ هلاكت و نابودى قرار داده است، همچنان كه گوسپندى كه از گله جدا شده و تنها مانده در معرض هجوم گرگ و نابودى است.سپس امام (ع) دستور مى دهد كه هر كس به اين شعار دعوت كند او را به قتل برسانيد، و مراد از اين شعار، دورى جستن از جماعت و بر رأى خود بودن و خودكامه زيستن است.فرموده است: «و لو كان تحت عمامتي هذه»:اين عبارت براى مبالغه در بيان مقصود است، و اشاره است به اين كه اگر دعوت كننده تا اين حدّ به من نزديك و مورد عنايت و توجّه من باشد، و گفته شده يعنى: اگر چه دعوت كننده من باشم.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 199
ثمّ أنتم شرار النّاس و من رمى به الشّيطان مراميه، و ضرب به تيهه، و سيهلك في صنفان: محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ، و مبغض مفرّط يذهب به البغض إلى غير الحقّ، و خير النّاس فيّ حالا النّمط الأوسط فألزموه، و ألزموا السّواد الأعظم، فإنّ يد اللّه على الجماعة، و إيّاكم و الفرقة، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان، كما إنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب، ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه.اللغة:(و ضرب به تيهه) أي وجّهه إليه من ضربت في الأرض إذا سافرت، و التّيه بالفتح الحيرة و بالكسر المفازة التي يتاه فيها.و عن النّهاية في حديث عليّ عليه السّلام خير هذه الامّة النّمط الأوسط (النّمط) الطريقة من الطرائق و الضّرب من الضروب يقال ليس هذا من ذلك النمط أى من ذلك الضّرب و النّمط الجماعة من النّاس أمرهم واحد و (شعار) القوم علامتهم الّتي بها يتميّزون في الحرب و (العمامة) بالكسر المغفر و البيضة و ما يلفّ على الرّأس.الاعراب:و الباء في قوله: رمي به و ضرب به للتّعدية، و حالا منصوب على التميز.المعنى:ثمّ نبّه على اتّصافهم بالغفلة و الجهالة، و هلكهم في أودية الضّلالة فقال (ثمّ أنتم شرار النّاس) بخروجكم على الامام الحقّ و بغيكم على من هو بالاتباع أحقّ (و من رمى به الشيطان مراميه) من طرق الضّلال التي يقودكم بوساوسه إليها (و ضرب به تيهه) و وجهه إليه (و سيهلك فيّ صنفان محبّ مفرط) مجاوز للحدّ (يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ) كالغلاة و هم فرق كثيرة اتّفق كلّهم لعنهم اللّه على إبطال الشرائع كما نبّه عليه البرسى في مشارق الأنوار منهم السّبائية و هم أصحاب عبد اللّه بن سبا و هو أوّل من غلاكما مرّ في شرح الكلام الثامن و الخمسين و كان يهوديّا يتستّر بالاسلام و ينتحله و مذهبه أنّ اللّه لا يظهر إلّا في أمير المؤمنين وحده، و أنّ الرسل كانوا يدعون إلى عليّ عليه السّلام و أنّ الأئمة أبوابه فمن عرف أنّ عليّا خالقه و رازقه سقط عنه التكليف، و في شرح المعتزلي قال السبائية إنّ عليّا لم يمت و الرّعد في السّماء صوته و البرق ضوءه و إذا سمعوا صوت الرّعد قالوا: السّلام عليك يا أمير المؤمنين و منهم الخصيّية أصحاب يزيد بن الخصيب و عنده أنّ اللّه لا يظهر إلّا في أمير المؤمنين و الأئمة من بعده، و أنّ الرّسل هو أرسلهم يحثّون عباده على طاعته و أنّ عمر هو ابليس الا بألسة و أنّ ظلمة زريق قديمة مع نور علىّ لأنّ الظّلمة عكس النّور و منهم المفوّضة و هم قالوا إنّ اللّه فوّض الخلق و الأمر و الموت و الحياة و الرّزق إلى عليّ و الأئمة عليهم السّلام، و إنّ الذي يمرّ بهم من الموت فهو على الحقيقة و انّ الملائكة يأتيهم بالأخبار و منهم من يقول: إنّ اللّه يحلّ في هذه الصّورة و يدعو بنفسه إلى نفسه إلى غير ذلك من مزخرفاتهم التي لا يجوز تضييع الأوقات في نقلها و حكايتها، و فرقهم تزيد على عشرين حسبما ذكره البرسي في مشارق الأنوار و غيره، و بالجملة فهؤلاء كلّهممنهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 200هالكون لافراطهم في المحبّة و ادّعائهم للامام ما لا يرضى به و تجاوزهم فيه عن مرتبة العبوديّة إلى مرتبة الالوهية الرّبوبيّة (و) مثل هؤلاء في الاتّصاف بالهلاك (مبغض مفرّط يذهب به البغض إلى غير الحقّ) كالنّواصب و الخوارج، قال في البحار: و تقييد البغض بالافراط لعلّه لتخصيص أكمل الأفراد بالذّكر، أو لأنّ المبغض مطلقا مجاوز عن الحدّ، أو لأنّ الكلام إخبار عمّا سيوجد منهم مع أنّ فيه رعاية الازدواج و التّناسب بين الفقرتين.أقول: هذا كلّه بناء على كون لفظة مفرط من باب الافعال، و أمّا على كونها من باب التفعيل كما في بعض النّسخ فلا حاجة إلى التكلّف (و خير النّاس فيّ حالا النمط الأوسط) و هم التاركون لطرفي الافراط و التّفريط، و المهتدون إلى الجادّة الوسطى و الصّراط المستقيم السّالك بهم إلى الجنان، و الموصل لهم إلى أعظم الرّضوان و لذلك أمر بلزومه بقوله (فالزموه و الزموا السّواد الأعظم) أى جملة النّاس و معظمهم المتجمعين إلى طاعة السلطان العادل و سلوك المنهج المستقيم و النّهج القويم كنايه (فانّ يد اللّه على الجماعة) و هو كناية عن الحفظ و الدّفاع عنهم يعنى أنّ الجماعة من أهل الاسلام في كنف اللّه سبحانه (و إيّاكم و الفرقة فانّ الشاذّ من النّاس) طعمة (للشيطان كما أنّ الشّاذّ من الغنم) فريسة (للذئب) ثمّ قال (ألا من دعا إلى هذا الشّعار) قال البحراني: أى مفارقة الجماعة و الاستبداد بالرّأى. و قال الشّارح المعتزلي: يعني شعار الخوارج و كان شعارهم أنّهم يحلقون وسط رؤوسهم، و يبقون الشّعر وسطه مستديرا حوله كالاكليل، و قيل شعارهم ما ينادون به في الحرب من قولهم: لا حكم إلّا اللّه أو لا حكم إلّا للّه كنايه (فاقتلوه و لو كان) الدّاعى (تحت عمامتى هذه) قيل: و هو كناية عن نفسه أى و لو كان الدّاعي أنا، و قال الشارح المعتزلي: أى و لو كان اعتصم و احتمى بأعظم الأشياء حرمة، فلا تكفوا عن قتله.الترجمة:پس شما شريرترين مردمانيد و كسى هستيد كه انداخته است او را شيطان لعين بمواضع انداختن خود، و برده است او را به بيابان گمراهي خود، و زود باشد كه هلاك شود در حقّ من دو صنف: يكى دوست افراط كننده كه ببرد او را آن دوستى بسوى غير حق، و يكى دشمن تقصير كننده است كه ببرد او را آن دشمنى بسوى غير حق، و بهترين مردمان در حق من از حيث حال جماعتى هستند كه وسط باشند ميان افراط و تفريط، پس لازم شويد بآن جماعت و ملازم باشيد بسواد أعظم پس بدرستى كه دست عنايت پروردگار بر سر جماعت است، و بپرهيزيد از تفرقه پس بدرستى كه شخصى كه تنها شده است از خلق طعمه شيطان لعين است چنانچه تنها مانده از گوسفندان طعمه گرگ است آگاه باشيد و بدانيد هر كسى كه بخواند مردمان را بسوى اين شعار خارجيان پس بكشيد او را و اگر چه شود آن شخص در زير عمامه من.