و من خطبة له (علیه السلام) يعظ فيها و يزهد في الدنيا:حمدُ اللّه:نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَ أَعْطَى وَ عَلَى مَا أَبْلَى وَ ابْتَلَى، الْبَاطِنُ لِكُلِّ خَفِيَّةٍ وَ الْحَاضِرُ لِكُلِّ سَرِيرَةٍ، الْعَالِمُ بِمَا تُكِنُّ الصُّدُورُ وَ مَا تَخُونُ الْعُيُونُ. وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَجِيبُهُ وَ بَعِيثُهُ، شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الْإِعْلَانَ وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ.
ابْلَى: احسان و انعام كرد.ابْتَلَى: امتحان كرد.بَعِيثُهُ: فرستاده و برگزيده اش.
أبلَى: احسان و نيكى نمودابتَلَى: امتحان كردتُكِنُّ: پنهان ميكند: مى پوشاندنَجيب: انتخاب شدهبَعيث: برانگيخته شده
سپاس مى گويم او را، بر آنچه بستد و بر آنچه عطا كرد و بر هر احسان كه نمود و بر هر امتحان كه فرمود. از درون هر پنهان آگاه است و هر رازى در نزد او آشكار است به هر چه در دلهاست داناست و هر چه كه چشمان، دزديده، در آن نگرند مى داند. شهادت مى دهم كه خداوندى جز او نيست و محمد (صلى اللّه عليه و آله) برگزيده و مبعوث از سوى اوست. شهادتى كه در آن نهان و آشكار و دل و زبان موافق باشند.
از خطبه هاى آن حضرت است در پند و اندرز و انديشيدن از مرگ:خداى را مى ستاييم بر آنچه گرفت و آنچه عنايت فرمود، و بر آنچه لطف كرد و بر آنچه آزمايش نمود، آگاه به هر نهان است، و حاضر در كنار هر راز، آگاه است به آنچه در سينه ها نهفته، و به خيانت ديده ها عالم است. و شهادت مى دهيم كه خدايى جز او نيست، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله برگزيده و فرستاده اوست، شهادتى كه در آن نهان با آشكار، و قلب با زبان موافق است.
1. ستايش پروردگار:خدا را ستايش مى كنيم بر آنچه گرفته، و آنچه بخشيده، و بر نعمت هايى كه عطا كرده و آزمايش هايى كه انجام داد. خداوندى كه بر هر چيز پنهانى آگاه و در باطن هر چيزى حضور دارد، به آنچه در سينه هاست آگاه و بر آنچه ديده ها دزدانه مى نگرد داناست، و گواهى مى دهم كه خدا يكى است و جز او خدايى نيست و گواهى مى دهم كه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برگزيده و فرستاده اوست، آن گواهى كه با او درون و بيرون، قلب و زبان، هماهنگ باشد.
او را سپاس مى گوييم بر آنچه گرفت و عطا فرمود، و بر آنچه احسان كرد و آزمود. بر هرچه پوشيده است داناست، هر راز نزد او هويداست. داناست بدانچه سينه ها پوشيده دارد، و ديده ها دزديده بدان نگرد، و گواهى مى دهم كه خدا يكى است و جز او خدايى نيست، و اين كه محمّد گزيده او و فرستاده اوست. گواهيى كه برابر است در آن آشكارا با نهان، و دل با زبان.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در سپاس خداوند و اشاره به بعضى از اوصاف او):قسمت أول خطبه:(1) سپاس مى گزاريم خدا را بر آنچه گرفت و آنچه داد و آنچه احسان نمود و آنچه آزمايش فرمود (چون هر چه خدا بخواهد طبق حكمت و مصلحت بوده و آن نعمت است، بنا بر اين در هر حال بايد شكر و سپاس او را بجا آورد)(2) او است بهر نهانى آگاه و بهر سرّ و انديشه اى بينا، و بآنچه كه در سينه ها پنهان و بآنچه كه چشمها دزدانه نگاه ميكند دانا (بجزء و كلّ و آشكار و نهان احاطه دارد)(3) و گواهى مى دهيم كه خدائى جز او نيست، و محمّد -صلّى اللَّه عليه و آله- برگزيده و مبعوث از طرف او است، چنان گواهى كه نهان با آشكار و دل با زبان موافقت دارد (نه به زبان گفته و در دل باور نداشته باشيم).
ستايش مى کنيم او را بر آنچه گرفته و بخشيده، و بر نعمتهايى که عطا کرده و آزمونهايى که (به وسيله مشکلات) مقرّر داشته است. همان کسى که نزد هر چيز مخفى حاضر است (و از آن آگاهى دارد) و در درون (جانها) حضور دارد و از آنچه سينه ها در خود پنهان داشته اند و از خيانت چشمها با خبر است و گواهى مى دهيم که معبودى جز او نيست و محمّد (صلى الله عليه وآله) برگزيده و فرستاده اوست گواهى و شهادتى که درون و برون، و قلب و زبان در آن هماهنگ باشد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 435-431
وَمِنْ خطبة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ يعظ فيها ويزهد في الدنيا.از خطبه هاى امام عليه السلام است كه در آن پند و اندرز داده و تشويق به بى اعتنايى به زرق و برق دنيا مى كند.
خطبه در يك نگاه:اين خطبه، همان گونه كه در بالا اشاره شد، مشتمل بر «مواعظ» و پند و اندرز و توصيه به «زهد» در دنياست. و به طور دقيق تر از چهار بخش تشكيل شده است:1- حمد و ثناى الهى با ذكر اوصاف ويژه اى از خداوند و شهادت خالصانه به نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله.2- اشاره به فرارسيدن پايان عمر، وجدا شدن انسان از تمام سرمايه هاى زندگى دنيا.3- لزوم عبرت گرفتن از زندگى پيشينيان، آنهايى كه اموال و ثروتهاى فراوانى جمع كردند و سرانجام خانه هايشان قبرشان شد، و اموال و همسرانشان به دست ديگران افتاد.4- لزوم بهره گيرى از فرصتهايى كه در دنيا در دست داريم، براى فراهم ساختن زاد و توشه آخرت.
اوصاف ويژه پروردگار:امام (عليه السلام) خطبه را با ستايش پروردگار و ذکر اوصاف ويژه اى آغاز مى کند مى فرمايد : «ستايش مى کنيم او را بر آنچه گرفته و بخشيده و بر نعمتهايى که عطا کرده و آزمونهايى که (به وسيله مشکلات) مقرّر داشته است». (نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَأَعْطَى، وَعَلَى مَا أَبْلَى وَابْتَلَى).منظور از «أَخَذَ» گرفتن نعمتها و مواهب الهى است و منظور از «أَعْطَى» بخشيدن آنهاست و نيز منظور از «أَبْلَى» دادن نعمت و منظور از «وَابْتَلَى» آزمودن به وسيله گرفتن نعمتهاست و به همين دليل بسيارى از شارحان نهج البلاغه اين دو جمله را تفسيرى دانسته اند (يعنى اخذ را مساوى ابلى و اعطى را مساوى ابتلى ذکر کرده اند).ولى احتمال دارد اوّلى اشاره به نعمتهاى مادى و دوّمى اشاره به نعمتهاى معنوى باشد; زيرا واژه اخذ بيشتر در امور مادى به کار مى رود.به هر حال از تعبيرات بالا به خوبى استفاده مى شود که، ممکن است گرفتن نعمتها نيز خودش نعمتى باشد زيرا گاه وفور نعمت سبب غرور و دورى از خدا وبيگانگى از خلق مى گردد.اضافه بر اين حمد در برابر سلب نعمتها نشانه تسليم مطلق در برابر مشيّت الهى است.سپس به ذکر سه وصف ديگر از اوصاف پروردگار که در واقع هشدارى است به همه انسانها که مراقب خويش و اعمال و نيّات خويش باشند اشاره کرده، مى فرمايد : «همان کسى که نزد هر چيز مخفى حاضر است (و از آن آگاهى دارد) و در درون (جانها) حضور دارد و از آنچه سينه ها در خود پنهان داشته، و (نيز) از خيانت چشمها با خبر است» (الْبَاطِنُ لِکُلِّ خَفِيَّة(1)، وَالْحَاضِرُ لِکُلِّ سَرِيرَة، العَالِمُ بِمَا تُکِنُّ الصُّدُورُ، وَمَا تَخُونُ الْعُيُونُ).اين اوصاف، به خوبى نشان مى دهد که علم پروردگار علم حضورى است يعنى او در هر کجا حاضر و ناظر است، پنهان و آشکار براى او مفهوم ندارد، حضور و غياب براى او يکسان است، اسرار درون سينه ها را مى داند، گردش چشمهايى را که به خيانت مى گردد مى بيند و از باطن و درون هر کس و هر چيز آگاه است.به راستى اگر انسان به هنگام حمد و ستايش پروردگار و ذکر اين اوصاف در حقيقت آنها بينديشد، و به آن ايمان راسخ داشته باشد همه عالم را محضر خدا بداند و خدا را در درون جان و روح و فکر خود حاضر ببيند، چگونه ممکن است آلوده گناه و يا حتّى فکر گناه شود.سپس در پايان اين فراز شهادت خالصانه به وحدانيّت حق و نبوّت پيامبر داده مى فرمايد : «و گواهى مى دهيم که معبودى جز او نيست و محمّد (صلى الله عليه وآله)برگزيده و فرستاده اوست گواهى و شهادتى که درون و برون، وقلب و زبان، در آن هماهنگ است» (وَنَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ غَيْرُهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً نَجِيبُهُ(2) وَبَعِيثُهُ(3)، شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الاِْعْلاَنَ، والْقَلْبُ اللِّسَانَ).بديهى است گواهى به اين دو اصل اساسى که پايه هاى ايمان را تشکيل مى دهد، انسان را به نفى معبودهاى ديگر دعوت مى کند و از عبادت شيطان و هواى نفس امّاره، بر حذر مى دارد و گواهى به نبوّت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) او را به اطاعت فرمانهايش فرا مى خواند، به ويژه شهادتى که تنها بر زبان جارى نيست بلکه قلب و جان انسان نيز با آن هم صداست.(4)* * *پی نوشت:1. «لام» در «لکلّ خفيّة» به معنى «فى» يا به معنى «مع» است همچنين «لام» در «لکلّ سريرة».2. «نجيب» از مادّه «نجابت» به معنى شىء يا انسان برگزيده و نفيس و برتر است.3. «بعيث» از مادّه «بعثت» به معنى مبعوث شده است.4. سند خطبه: آمدى از علماى قرن پنجم، قسمتهايى از اين خطبه را در كتاب الغرر به صورت پراكنده آورده است و از تفاوتهاى ميان آن و آنچه در نهج البلاغه است، مى توان دانست كه مدرك او كتاب ديگرى غير از نهج البلاغه بوده است. ابن اثير (متوفاى 606) در نهايه در موارد مختلف نيز به جمله هايى از اين خطبه اشاره كرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 298).
«نحمده علي ما اخذ و اعطي و علي ما ابلي و ابتلي» (سپاس مر خداي را بر آنچه كه از بندگانش ميگيرد و بر آنچه كه بر آنان ميبخشد. و سپاس مر خداي را به آن خيرات كه به بندگانش ارزاني ميدارد، و بر آن آزمايشها كه بندگان خود را به آنها مبتلا ميسازد.)مقامي است بس والا كه آدمي در همه حالات خوشي و ناخوشي سپاسگزار خدا باشد:وصول به مقام والاي سپاسگزاري در همه حالات ملايم و ناملايم اگر چه بسي دشوار است، ولي امكانناپذير نيست. اين دشواري ناشي از آن است كه هر انساني بطور طبيعي به شاديها و خوشيها جلب ميشود و از اندوهها و ناخوشيها ميگريزد. اين يك جريان معمولي طبيعي است. در قلمرو مسائل و امور رواني، يك جريان كلي ديگر وجود دارد كه ميتوان آنرا نيز بعنوان يك قانون به حساب آورد و آن عبارت است از اختلاف عوامل شاديها با يكديگر و اختلاف عوامل اندوهها با يكديگر. اين اختلاف در عوامل موجب تنوع هر يك از آن دو پديده (شادي و اندوه) از نظر عظمت و ارزش ميباشد. بعنوان مثال شادي ناشي از علم و معرفت با عظمت تر و با ارزشتر است از شادي ناشي خوردن يك غذاي لذيذ، يا پوشيدن يك لباس فاخر، همچنين نشاط حاصل از رسيدن به مقام (بدون احساس و انجام تكليف انساني بوسيله آن مقام) هيچ نسبتي با انبساط خاطر و ابتهاج روحي ناشي از احساس بر اين وظيفه و انجام آن نميباشد. همچنين عوامل بعضي از درد و اندوهها فقط آن پديدههاي طبيعي خالص است كه ضرري به نفس حيواني (خود طبيعي) وارد بسازد، مانند دردهاي عضوي، از دست دادن تجملات و غيره و ذالك.قسمتي ديگر از عوامل درد و اندوهها، ناشي (از) از دست دادن حركتهاي تكاملي و راكد گذاشتن استعدادهاي سازنده شخصيت فردي و اجتماعي. ترديدي نيست كه اين قسم درد و اندوه با عظمت تر و با ارزشتر و مقدستر از قسم اول كه ناشي از فقدان خواستههاي نفس حيواني (خودطبيعي) ميباشد. با توجه به اصل فوق (اختلاف عوامل شاديها و اندوهها) است كه فعاليتهاي تعليم و تربيت بايد به هر نحو است به تفسير شاديها و اندوهها و توجيح عقلاني مردم درباره اين دو پديده طبيعي، اهميت حياتي بدهد. نتيجه بسيار مهمي كه از اين مبحث ميگيريم، اينست كه شخصيت انساني با قدرتي كه بوسيله رشد و تكامل به دست ميآورد، ملاك شاديها و اندوههاي خود را، انبساط و انقباض كمالي و ارزشي قرار ميدهد، نه نقص و افزايش. وصول به خواستههاي نفس حيواني وقتي كه شخصيت به اين مقام نائل گشت، نه تنها اهميتي به آمدن و رفتن شاديها و اندوههاي مربوط به نفس حيواني نميدهد، زيرا در مييابد كه- غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادي آن كاين غم از اوست به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقي است به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست ميفهمد كه: ازمه الامور طرا بيده و الكل مستمده من مدده (عنان و عوامل همه امور به دست خداونديست و همه موجودات عالم هستي از عنايات او استمداد ميكنند) بلكه بدان جهت كه شخصيت آگاه ميفهمد همه فعاليتهاي خداوندي درباره وجود او، چه آنچه كه ميگيرد و چه آنچه كه ميدهد، مستند به حكمت و مشيت بالغه خداوندي است كه جز به نفع كمال وجودي او به جريان نميافتد، لذا در هر حال، سپاسگزار خداوندي ميباشد. براي تكميل اين مبحث مراجعه فرماييد به مجلد 15 از ص 273 تا ص 275.****«الباطن لكل خفيه، و الحاضر لكل سريره، العالم بما تكن الصدور و ما تخون العيون» (دانا است بهر امر پنهان و حضور و احاطه دارد بر هر راز نهاني. عالم بهر چيزي است كه سينهها آن را مخفي ميدارد و چشمها به آن خائنانه (مخفيانه) مينگرد).خدا است عالم مطلق بر همهي موجودات:وقتي كه ميگوييم: خدا است آفرينندهي همه موجودات با همه اجزاء و سطوح و روابط آنها با هر مقوله و مفهومي كه از حركت و جريان آنها در صفحه هستي انتزاع ميگردد، مانند زمان و مكان و تعيين هستيها و نيستيهاي خاص مانند عدم يك انسان خاص و غير ذلك. لازمه قطعي چنين قضيهاي اينست كه خدا است عالم مطلق بر همه موجودات با همه اجزاء سطوح و روابط و انتزاعيات و اعتباريات آنها. ممكن است بعضي تصور كنند كه اگر رابطه خداوند ذوالجلال با موجودات، رابطه علت با معلولاتش باشد و منظور از علت و معلول و رابطه عليت ميان آنها همان مفاهيم باشد كه ما در عرصه طبيعت درك ميكنيم و قضاياي علمي را هم بر مبناي آنها استوار ميكنيم، مستلزم علم مطلق خداوندي بر موجودات نخواهد بود، همانگونه كه در علل و معلولات عالم طبيعت ميبينيم. مخصوصا اگر در قانون عليت خداوندي اين تصور را داشته باشيم كه آنچه در عالم تحقق فقط علت (خدا) است و ديگر موجودات شئون و حيثيات او است. اين نظريه را صدرالمتالهين شيرازي از فيلسوفان بزرگ اسلامي در اسفار مطرح نموده است. و همچنين عبدالرحمن جامي از عرفاي شعرا، چنين ميگويد:چون حق به تفاصيل و شئون گشت عيان مشهود شد اين عالم پر سود و زيانگر باز روند عالم و عالميان در رتبه اجمال حق آيد به ميانآن شاهد غيبي ز نهانخانه بود زد جلوه كنان خيمه به صحراي وجوداز زلف تعينات بر عارض ذات هر حلقه كه بست دل ز صد حلقه ربودهستي كه ظهور ميكند در همه شيء خواهي كه بري بحال او از همه پيرو بر سر مي حباب را بين كه چسان وي مي بود اندر مي و مي در وي ميكساني كه در ظهور موجودات، به اين جمله تكيه ميكنند كه خدا فرموده است: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف» و ميگويند: مقتضاي ذات ربوبي موجب گسترش خلقت در پهنه هستي گشته است، همانگونه كه متقضاي ذات علت تامه بروز معلول است بدون نياز به علم و اراده، ميتوانند علم خداوندي را بر موجودات انكاركنند زيرا بنابر قاعده عليت، صدور معلول از علت كه جلوه ثانوي علت است نيازي به علم ندارد. مولوي ميگويد:گنج مخفي بد ز پري چاك كرد خاك را تابانتر از افلاك كردگنج مخفي بد ز پري جوش كرد خاك را سلطان اطلس پوش كرداينگونه ابيات هم مانند رباعيات عبدالرحمن جامي بروز و ظهور موجودات در عرصه هستي را مقتضاي ذات معرفي مينمايد كه اگر اين اقتضاء و عليت به همان معاني ماخوذ از جريان مقتضي و مقتضا و علت و معلول در طبيعت باشد، نيازي به علم وجود ندارد، همانگونه كه آب در صد درجه حرارت ميجوشد، بدون اينكه بداند معناي جوشيدن چيست؟ و علت آن كدام است؟ اين مطلب صحيح نيست، زيرا علم از صفات ذاتي خداونديست، لذا همه صفات و ذات و افعال و محصول همه فعاليتهاي آن موجود اقدس براي او معلوم است و بهترين دليل اين مدعا علم او به ذات اقدس خويش است كه علم بر ما سواي آن ذات را در بردارد.****«و نشهد ان لا اله غيره و ان محمدا نجيبه و بعيثه شهاده يوافق فيها السر العلان و القلب السان» (و شهادت ميدهم باينكه خدايي غير از او نيست و اينكه محمد صلي الله عليه و آله و سلم برگزيده و فرستاده او است- شهادتي كه درون آدمي در آن شهادت موافق آشكارش باشد و قلبش مطابق زبان).تطابق آشكار و نهان و قلب و زبان آدمي در شهادتين: اگر انساني پيدا شود كه در اين دو شهادت ظاهرش باطنش را تصديق نكند و قلبش زبانش را، ديگر هيچ موردي نميتوان پيدا كرد كه چنين انساني ادعاي تطابق و توافق آشكارش با نهانش و قلبش با زبانش نمايد، و براي هيچ كس مورد ترديد نباشد، زيرا كسي كه ميگويد من شهادت ميدهم به يگانگي خداوندي، سه عقيده را ابراز مينمايد:1- (خدا موجود است)، 2- (آن خدا يكتا است)، 3- (من مفهومي را ولو بطور اجمال بعنوان خدا دريافتهام كه هم وجود او را معتقدم و هم يگانگي او را).ارتباط اين سه عقيده با شخصيت يك انسان، ارتباط روح با جسم است. اگر يك انسان در چنين وضع حساس رواني به بيماري دورويي مبتلا باشد، يعني ظاهرش و سخنانش اعتقادات سه گانه مزبور را نمايان بسازد و باطن و قلبش بر خلاف آن باشد، مخصوصا اگر اين حالت وقيح در او استمرار هم داشته باشد، اين شخص نه تنها در هيچ موردي قابل اطمينان نخواهد بود، بلكه شخصيت وي براي خودش نيز تباه و فساد ميباشد.
فرموده است: «نحمده علي ما اخذ»:ضمير «نحمده» به اللّه كه در پيش آمده و در اين جا ذكر نشده بازگشت دارد.امام (ع) اين درس را به ما مى آموزد كه خداوند را بر هر چه از ما گرفته، و آنچه به ما داده، و بر هر خير و خوبى كه به ما احسان فرموده، و در هر شرّ و مصيبتى كه ما را به آن آزموده او را شكر گزار باشيم، و گوشزد مى سازد كه شكر او در همه احوال چه خوشى و ناخوشى و چه سختى و رفاه واجب است، اين كه خداوند را به باطن و حاضر و عالم توصيف فرموده، ما پيش از اين مكرّر شرح اين صفات را داده ايم، و گواه دو صفت نخست گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» و مصداق دو صفت بعدى آيه شريفه «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» مى باشد.در باره رمز شهادتين نيز پيش از اين اشاراتى كرده ايم، معناى «نجيب» برگزيده و «بعيث» برانگيخته شده است و هر دو از باب فعيل به معناى مفعولند.فرموده است: «شهادة يوافق فيها ...»:يعنى: شهادتى كه از ريا و نفاق پاك و خالص باشد. و توفيق از خداوند است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 293
و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثاني و الثلاثون من المختار في باب الخطب:نحمده على ما أخذ و أعطى، و على ما أبلى و ابتلى، الباطن لكلّ خفيّة، و الحاضر لكلّ سريرة، العالم بما تكنّ الصّدور، و ما تخون العيون، و نشهد أن لا إله غيره، و أنّ محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نجيبه و بعيثه، شهادة يوافق فيها السّرّ الإعلان، و القلب اللّسان.اللغة:قال الشّارح المعتزلي (أبلى) أى أعطى يقال: قد أبلاه اللَّه بلاء حسنا أى أعطاه قال زهير:جزى اللَّه بالاحسان ما فعلا بكم و أبلاهما خير البلاء الذي يبلو و أمّا قوله (و ابتلى) فالابتلاء إنزال مضرّة بالانسان على سبيل الاختبار كالمرض و الفقر و المصيبة، و قد يكون بمعنى الاختبار في الخير إلّا أنّه كثيرا ما يستعمل في الشّر.أقول: و الظاهر أنّ استعمال البلاء في الاعطاء أيضا على الغالب لا دائما، و إلّا فقد قال سبحانه: و لنبلونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات.و التحقيق أنّ الابلاء و الابتلاء كلاهما من البلاء بمعنى الاختبار و الامتحان قال الفيروزآبادي: ابتليت الرّجل اختبرته و امتحنته كبلوته بلوا، ثمّ قال: و البلاء
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 295
يكون منحة و يكون محنة، و في المصباح بلاه اللَّه بخير أو شرّ يبلوه بلوا و أبلاه بالألف و ابتلاه ابتلاء بمعنى امتحنه، و الاسم بلاء مثل سلام، و البلوى و البليّة مثله و (كننته) أكنه من باب قتل سترته، و أكننته بالألف أخفيته، و قال أبو زيد الثلاثي و الرّباعى لغتان في السرّو في الاخفاء جميعا و تكنّ الصّدور في النّسخ من باب الافعال.المعنى:اعلم أنّ مدار هذه الخطبة على فصلين: أحدهما حمد اللَّه المتعال و الاشارة إلى جملة من نعوت الكبرياء و الجمال، و الثّاني التنفير من الدّنيا و الوصيّة بالزهد و التقوى.اما الفصل الاول:فهو قوله (نحمده على ما أخذ و أعطى) أى على أخذه و إعطائه، و المراد بالاعطاء واضح، و أمّا الأخذ فيجوز أن يراد به أخذ الميثاق في عالم الذرّ بالتوحيد و النّبوة و الولاية كما يشهد به قوله سبحانه: و إذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و أشهدهم على أنفسهم أ لست بربّكم الآية، أو أخذ عموم التكاليف أو خصوص الحقوق الماليّة كالخمس و الزّكاة و الصّدقات، أو أخذ ما أعطاه على بعض العباد و ابتلائهم بالفقر و المسكنة بعد الغنى و الثّروة، فانّ أخذ ذلك كلّه من العباد لما كان فعلا جميلا منه سبحانه و تعالى عائدا منفعته إليهم و نعمة منه عزّ و جلّ عليهم استحقّ بذلك حمدا و شكرا و إن كان في بعضها ضرر دنيويّ إلّا أنّ ثمرتها الاخروية أعظم و جزائها أدوم.و يحتمل أن يكون المراد به أخذ المجرمين، و مؤاخذة العاصين، و إعطاء المحسنين، و إنعام الصّالحين (و) نحمده (على ما أبلى و ابتلى) أى على اختباره و امتحانه بالخير و الشّر و النفع و الضّرر، لأنّ البلاء للأولياء كرامة، و الصّبر على المكاره و التحمل على المشاق من أفضل العبادات و أعظم القربات، و إنّما يوفّى الصّابرون أجرهم بغير حساب، و قد تقدّم تحقيقه في شرح الخطبة المأة و الثّالثة عشر فتذكّر. (الباطن لكلّ خفيّة) أى الخبير البصير بكلّ ما يبطن و يخفى (الحاضر لكلّ سريرة) أي العالم بكلّ ما يسرّ و يكتم، و إن تجهر بالقول فانّه يعلم السّر
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 299
و أخفى (العالم بما تكنّ الصّدور) و تستره (و ما تخون العيون) و تسترقه من الرّمزات و اللّحظات على وجه الخيانة و الخلاف كما قال عزّ من قائل: و اللَّه يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصّدور، و قد مضى تحقيق الكلام في عموم علمه سبحانه بالجزئيات و الكلّيات و ما يتّضح به معنى هذه الفقرات في شرح الفصل السّادس و السّابع من الخطبة الاولى و شرح الخطبة الرّابعة و السّتين و الخامسة و الثّمانين. (و نشهد أن لا إله) إلّا اللَّه (غيره) متوحّدا في عزّ جلاله متفرّدا في قدس جماله، متعاليا عن نقص كماله (و أنّ محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله نجيبه و بعيثه) أى عبده المنتجب المصطفى من بين كافّة الخلق و المرسل المبعوث إلى عامّتهم (شهادة يوافق فيها السّر الاعلان و القلب اللّسان) أى صادرة عن صميم القلب و وجه الخلوص و توافق الباطن للظّاهر.الترجمة:از جمله خطب آن بزرگوار و مقتداى أخيار است:حمد ميكنم معبود بحق را بر اين كه أخذ فرمود و عطا نمود، و بر اين كه امتحان كرد با خير و شر خبير است بهر أمر پنهان، و حاضر است مر هر سرّ نهان را، عالم است به آن چه پوشيده است آن را سينها، و بر آنچه خيانت ميكند در آن چشمها، و شهادت مى دهيم كه نيست معبودى غير از او، و اين كه محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله برگزيده اوست و فرستاده شده اوست، چنان شهادتي كه موافقت نمايد در آن ظاهر و باطن، و قلب با زبان.