عِظَةُ الناس:فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ وَ اسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ، وَ أَنْعِمِ الْفِكْرَ فِيمَا جَاءَكَ عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه وآله) مِمَّا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِيصَ عَنْهُ، وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ؛ وَ ضَعْ فَخْرَكَ، وَ احْطُطْ كِبْرَكَ، وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ، فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ؛ وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ، وَ كَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ، وَ مَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً، فَامْهَدْ لِقَدَمِكَ وَ قَدِّمْ لِيَوْمِكَ؛ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ، وَ الْجِدَّ الْجِدَّ أَيُّهَا الْغَافِلُ، "وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ".
فَامْهَد: بگستر، مهيا ساز.
أفِق: بهوش بيا، فعل امر است از افاقةاستَيقِظ: بيدار شو، امر است از يقظةأنعِم الفِكر: بهتر فكر كنمَحيص: راه چاره و فرارضَع: فرو بگذار، امر است از وضع يضعأحطُط: پائين بيار، از ماده حَط استكَما تَدينُ تُدَانُ: همچنان كه كيفر مى دهى كيفر مى بينىإمهَد: جا مهيا كن، امر است از مهد
اى آنكه سخن مرا مى شنوى، از مستيت به هوش آى و از خواب گران غفلت بيدار شو و از شتابكاريت بكاه و نيك بينديش در آنچه از زبان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) به تو رسيده است. سخنانى كه از آنها گزيرى و گريزى نيست. از كسى كه با سخن پيامبر مخالفت مى ورزد و به سخن ديگرى گرايش مى يابد، دورى گزين و او را با هر چه خود را بدان خشنود مى سازد به حال خود واگذار.نازش و تفاخر را رها كن و كبر و نخوت را فرو نه و به ياد گورت باش كه آنجا گذرگاه تو خواهد بود. هر چه كرده اى، همان گونه كيفر بينى و هر چه كشته اى همان مى دروى و هر چه امروز پيشاپيش فرستاده اى، فردا فراروى تو نهند. جاى پاى استوار كن و براى آن روز توشه اى بيندوز. بترس، بترس، اى آنكه سخن مرا مى شنوى و بكوش، بكوش اى انسان غافل. [كسى تو را چون خداى آگاه خبر ندهد.]
پس اى شنونده، از مستى خود به هوش آى، و از خواب غفلت بيدار شو، و از شتاب خويش بكاه، و در آنچه از زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله به تو رسيده و از آن چاره اى نيست و گريزى ندارد به دقت بينديش، و با كسى كه مخالف با روش رسول خداست و به جانب ديگر روى آورده مخالفت كن، و او را با آنچه كه براى خود پسنديده واگذار.ناز و فخر را رها كن، و از مركب كبر فرود آى، قبرت را كه گذر تو بر آن است ياد كن. همان گونه كه عمل مى كنى جزا داده مى شوى، و همان كه مى كارى درو مى نمايى، و آنچه امروز پيش مى فرستى فردا بر آن وارد مى شوى. پس جاى پايى براى خود مهيّا نما، و براى فردايت توشه اى پيش فرست. اى شنونده، بترس بترس، و اى بى خبر، بكوش بكوش، كه «احدى بهتر از انسان آگاه تو را آگاه نمى كند».
پس بهوش باش اى شنونده و از خواب غفلت بيدار شو، و از شتاب خود كم كن، و در آنچه از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر تو رسيده انديشه كن، كه ناچار به انجام آن مى باشى و راه فرارى وجود ندارد، و با كسى كه رهنمودهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به كار نمى بندد و به جانب ديگرى تمايل دارد مخالفت كن و او را با آنچه براى خود پسنديده رها كن.فخر فروشى را واگذار، و از مركب تكبّر فرود آى. به ياد قبر باش كه گذرگاه تو به سوى عالم آخرت است، كه همانگونه به ديگران پاداش دادى به تو پاداش مى دهند، و آن گونه كه كاشتى، درو مى كنى، آنچه امروز، پيش مى فرستى، فردا بر آن وارد مى شوى، پس براى خود در سراى آخرت جايى آماده كن، و چيزى پيش فرست. اى شنونده هشدار، هشدار، اى غفلت زده بكوش، بكوش «هيچ كس جز خداى آگاه تو را با خبر نمى سازد».
پس اى شنونده از پس مستى هشيار باش و از خواب غفلت بيدار باش، و اندكى بكاه از شتاب خويش، و بدانچه از زبان پيامبر امّى (ص) به تو رسيده نيك بينديش آنچه را كه شنيدنش بايد، و تركش نشايد. آن كس را كه جز اين گفت، و سخن ديگرى را شنفت، رها كن با آنچه براى خود پذيرفت.ناز خود بنه و بزرگى فروختن بگذار و گور خويش به ياد آر كه گذرگاه تو بر آن است، و هر چه كنى بر تو تاوان است، و آنچه كشتى، درو نمايى، و آنچه امروز فرستى، فردا بر آن در آيى. پس جاى در آمدنت را بگستران و برگ آن را از پيش روانه گردان. پس اى شنونده پرهيز پرهيز و اى بيخبر، برخيز برخيز «و كس تو را خبر ندهد چون خدا، كه -آگاه است و دانا»-.
(6) پس اى شنونده از بيهوشى (ضلالت و گمراهى) بهوش بيا، و از (خواب) غفلت و بى خبرى (از كيفر كردار و گفتار ناپسنديده) خود بيدار شو، و از شتاب كردن (در امور دنيا كه بقاء و هستى آن اندك و زوال و نابودى آن نزديك است) آرام گير،(7) و در آنچه (از جانب خداوند سبحان) بتو وارد شده است بر زبان پيغمبر امّى (كه از كسى چيزى نياموخته و نوشتنى ياد نگرفته) «درود خداوند بر او و بر آلش» و چاره و گريزى از آن نيست، بدقّت انديشه كن، و مخالفت و دورى نما كسيرا كه از انديشه نمودن در فرمايشهاى پيغمبر اعراض كرده و بغير آن (پيروى از شيطان و نفس امّاره) توجّه نموده است، و واگذار او را بآنچه (گمراهى و بدبختى) كه بآن خوشنود است (زيرا آشنائى با چنين كسى سبب بد بختى دنيا و آخرت است)(8) و فخر و نازش و كبر و خود پسندى را از خويشتن دور كن، و گور خود را بياد آور، كه گذر تو از آنجا است،(9) و همانطور كه بجا مى آورى جزاء داده مى شوى، و آنچه را كه مى كارى درو ميكنى، و آنچه را كه امروز (در دنيا) از پيش فرستاده اى فردا (در قيامت) بر آن وارد مى گردى، پس براى خود (در محشر) جائى آماده كن، و (اكنون كه فرصت دارى) براى روز (بازگشت) خويش توشه اى بفرست،(10) پس اى شنونده (از نافرمانى خدا و رسول) بر حذر باش، و اى بيخبر (به اطاعت و فرمانبردارى) كوشش نما، و (از احوال قيامت كسى) ترا مانند شخص آگاه (پيغمبر و أئمّه اطهار عليهم السّلام) مطّلع نمى كند.
اى شنونده! از مستى خود به هوش آى! و از غفلت بيدار شو! واز عجله و شتاب خود (در امر دنيا) بکاه. در آن چه از زبان پيامبر امّى(صلى الله عليه وآله) به تو رسيده و راه گريزى از آن نيست درست بينديش (و دستوراتش را به کار بند). با کسى که از اين دستورات سرپيچى مى کند همراه مشو. و او را به آن چه براى خود راضى شده واگذار.فخرفروشى را کنار بگذار و از مرکب تکبر به زير آى! و به ياد قبرت باش که گذرگاهت به سوى عالم آخرت است. (بدان!) همان گونه که جزا مى دهى جزا داده خواهى شد و همان چيز را که زراعت مى کنى درو خواهى کرد و آن چه امروز از پيش مى فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد. پس براى ورود خود در سراى ديگر جايى فراهم ساز! و براى آن روزت چيزى از پيش بفرست. به هوش باش، به هوش باش اى شنونده! و کوشش و تلاش کن اى غافل و (بدان) هيچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقايق امور با خبر نمى سازد!
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج6، ص: 75-72
به هوش باش!امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه بعد از هشدارهايى که در بخش قبل آمد، به موعظه ونصيحت شنوندگان پرداخته و اندرزهاى بسيارسودمندى با عبارات کوتاه و پرمعنايى بيان مى دارد. شنونده خود را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «اى شنونده! از مستى خود به هوش آى و از غفلت بيدار شو و از عجله و شتاب خود (در امر دنيا) بکاه» (فَأَفِقْ(1) أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَکْرَتِکَ، وَاسْتَيْقِظْ مَنْ غَفْلَتِکَ، وَاخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِکَ).اشاره به اين که زرق و برق دنيا و مال و مقام و شهوت انسان را مست مى کند و در خواب غفلت، فرو مى برد و او را بدون مطالعه به شتاب وا مى دارد و اين امور سه گانه موجب انواع اشتباهات و خطاها و گناهان است. از آدم مست و خواب و شتابزده چه انتظارى جز اشتباه و خطا مى توان داشت؟!سپس مى افزايد: «در آن چه از زبان پيامبر امى(صلى الله عليه وآله) به تو رسيده و راه فرارى از آن نيست، درست بينديش (و دستورات آن بزرگوار را به کار بند) و با کسى که نسبت به اين دستورات مخالفت کند همراه مشو و او را به آن چه براى خود راضى شده واگذار!» (وَ أَنْعِمِ الْفِکْرَ فِيمَا جَاءَکَ عَلَى لِسَانِ النَّبِىِّ الاُْمِّىِّ(2) ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ـ مِمَّا لاَبُدَّ مِنْهُ وَ لاَ مَحِيصَ عَنْهُ; وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذلِکَ إِلَى غَيْرِهِ، وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِىَ لِنَفْسِهِ).دراين سه دستور نيز نخست به پيروى بى قيد و شرط از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) دعوت مى کند; چرا که آن چه را او فرموده وحى الهى و سبب سعادت دنيا و آخرت و نجات انسان هاست و بعد مى گويد: اگر کسانى با اين روش مخالفت کنند، هر چند گروه زيادى از مردم باشند، مخالفت کن و در پيروى از حق ترديد به خود راه مده! و آن ها را به حال خود واگذار.و در ادامه اين نصايح مى فرمايد: فخرفروشى را کنار بگذار، و از مرکب تکبر به زير آى و به ياد قبرت باش که گذرگاهت به سوى عالم آخرت است» (وَ ضَعْ فَخْرَکَ، وَاحْطُطْ(3) کِبْرَکَ، وَاذْکُرْ قَبْرَکَ).در اين سه دستور امام نخست به خمير مايه شرّ وفساد يعنى فخر فروشى و تکبر اشاره مى کند که تا انسان آن را کنار نگذارد روى سعادت نخواهد ديد و به همان سرنوشتى گرفتار خواهد شد که شيطان متکبّر و فخرفروش گرفتار شد، سپس به يادآورى مرگ و قبر اشاره مى فرمايد که فراموش کردن آن موجب «طول امل» و غرق شدن در زرق و برق دنياست; همان قبرى که سهميه ثروتمند و درويش در آن يکسان است و چنان در کنار هم مى خوابند که گويى هميشه با هم بوده اند. نه درويش بى کفن مى ميرد و نه ثروتمند يک کفن دارد بيش. عين اين سه جمله در کلمات قصار (حکمت 398) آمده است و نشان مى دهد که مرحوم «سيّد رضى» کلمات قصار را گاه از خطبه هاى طولانى بر مى گزيده است.و در ادامه اين بحث، سه اندرز ديگر که هماهنگ با هم است بيان مى کند و مى فرمايد: (بدان) «همان گونه که جزا مى دهى جزا داده خواهى شد و همان چيز که زراعت مى کنى درو خواهى کرد و آن چه امروز از پيش مى فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد; پس براى قدوم خود در سراى ديگر جايى فراهم ساز و براى آن روزت چيزى از پيش بفرست» (کَمَا تَدِينُ تُدَانُ، وَ کَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ، وَ مَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً، فَامْهَدْ(4) لِقَدَمِکَ، وَ قَدِّمْ لِيَوْمِکَ).چگونه انسان مى تواند به ديگران ظلم و ستم کند و جزاى نيکى را به بدى بدهد ولى از خداوند انتظار داشته باشد جزاى اعمال بد او را به نيکى بدهد؟ و چگونه انسان مى تواند بذر خام بپاشد و انتظار داشته باشد گل درو کند و به گفته شاعر:تخم گل کاشتى آخر گل شد *** بر سرش نغمه سرا بلبل شدخار کشتى ثمرت خار دهد *** خار جز خار کجا بار دهد؟در زمين دل خود کشتى خار *** خار بار آمد و دادت آزار!در واقع اين اندرزها از آيات قرآنى و روايات نبوى مايه مى گيرد; آن جا که خدا را «مالک يوم الدين» و دنيا را «مزرعه آخرت» مى شمريم و در سوره «حشر» مى فرمايد: «(وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَد); هر کس بايد بنگرد که براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده».(5) و در سوره «بقره» مى خوانيم: «(وَمَا تُقَدِّمُوا لاَِنفُسِکُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللهِ); و هر کار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت».(6)و امام(عليه السلام) در پايان اين بخش به همان مطلبى که در آغاز از آن شروع کرد باز مى گرداند و مخاطبان خويش را از خواب غفلت بيدار مى کند و به جدّ و جهد وا مى دارد و مى فرمايد: «به هوش باش، به هوش باش اى شنونده! و کوشش و تلاش کن اى غافل و (بدان) هيچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقايق امور با خبر نمى سازد!» (فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ! وَالْجِدَّ الْجِدَّ أَيُّهَا الْغَافِلُ! (وَ لاَ يُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِير)).جمله اخير که اقتباس از آيه 14 سوره «فاطر» است اشاره به اين است که هيچ کس همچون گوينده اين سخنان نمى تواند، حقيقت مرگ و زندگى و امروز و فرداى آدمى و سرنوشت او رادر اين جهان بيان کند و به گفته يکى از شارحان نهج البلاغه، کسى که در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) دقت کند به يقين مى داند کسى با اين دقت و ظرافت درباره دنيا و ماهيّت آن و آغاز و انجامش سخن نگفته، سخنى تکان دهنده و بيدارگر.شاعر عرب در زمينه نصايح اخير چنين مى گويد:«هِىَ الدُّنْيَا تَقُولُ بِمَلاَِ فِيهَا *** حَذَارِ! حَذَارِ! مِنْ بَطْشِي وَفَتْکِيفَلاَ يَغْرُرْکُمُ حُسْنُ ابْتِسامِي *** فَقُولِي مُضْحِکٌ وَ الْفِعْلُ مُبْکِياين دنيا پيوسته با تمام دهان مى گويد: از حملات و کشتارهاى غافلگيرانه من برحذر باشيد، برحذر!تبسّم زيباى من شما را نفريبد; چرا که سخنانم شيرين و خنده آفرين است; ولى کار من گريه آور است».(7)****پی نوشت:1. «افق» از ماده «افاقه» به معناى به هوش آمدن است.2. «امى» منسوب به «ام» يعنى مادر به معناى درس نخوانده است. گويى به همان حالتى که ازمادر متولّد شده باقى مانده و مکتب استاد را نديده. بديهى است درس نخواندن پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به اين معناست که علوم و دانش هاى آن حضرت همه الهى بود و به وسيله انسانى تعليم نيافته بود و به گفته شاعر:نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت *** به غمزه مسأله آموز صد مدرس شددر تفسير اين واژه ديدگاه هاى ديگرى هست که شرح آن را در «تفسير نمونه»، جلد 6، ذيل آيه 157 سوره اعراف، مطالعه فرماييد.3. «احطط» از ماده «حط» (بر وزن خط) به معناى پايين آمدن و پايين آوردن (لازم و متعدى) هر دو آمده است و در خطبه مزبور به معناى دوّم است.4. «فامهد» از ماده «مهد» (بر وزن عهد) در اصل به معناى گاهواره يا محلى است که براى کودک آماده مى کنند، سپس به معناى آماده سازى به کار رفته است که در خطبه ياد شده نيز به همين معناست.5. حشر، آيه 18.6. بقره، آيه 110.7. اشعار بالا از «ابوالفرج ساوى» است. (شرح ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 335).
«فافق ايها السامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك و انعم الفكر فيما جاءك علي لسان النبي الامي صلي الله عليه و آله و سلم- مما لابد منه و لا محيص عنه و خالف من خالف ذلك الي غيره و دعه و ما رضي لنفسه». (پس بيدار شو و به خود آي اي شنونده، از آن مستي كه تو را از تو ربوده و از غفلتي كه تو را در خود فرو برده است و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوي (بيش از نيازهاي ضروري) كم كن و خوب بينديش در آنچه كه بازبان پيامبر امي (ص) به تو رسيده است- اموري كه چاره و گريز از آنها امكانپذير نيست، مخالف باش با هر كسي كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تو رسيده و روي به بيگانه دارد و او را رها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براي خود پسنديده است، سپري كند.) بكوشيم اين چند روز زندگي را با آشنايي با خويشتن بگذرانيم:نگذاريم كبر و نخوت و عشق به مال و منان و شهوت و نامآوري ما را چنان مست كند كه زندگي ما با سايهاي ناقص از يك خويشتن مجازي سرآيد و از اين همه واقعيات و حقائق كه پيرامون ما در گرفته و ميتوانند بهترين وسائل ترقي و تعالي ما در مسير معرفت و گرديدن در اين عرصه مسابقه بر خيرات، بوده باشند، توشهاي جز براي متورم ساختن خود طبيعي حيواني برداريم. اگر تمامي صفحات كتاب هستي را چه در قلمرو طبيعت و چه در دايره بسيار بزرگ انسان و انسانيت، در اختيار ما بگذارند و ما هم توانايي خواندن اين كتاب را داشته باشيم، با اينحال با فرض مستي و ناهشياري كه مغز و روان ما را در هم پيچيده باشد، چه نتيجهاي ميتوانيم بگيريم! ترديد روا نيست در اينكه هنگامي كه (من انساني) هويت و استقلال خود را به دست انگيزههاي خود طبيعي داد، همه واقعيات پيرامون او انواعي از پيالههاي شراب ميگردد كه مستي از يكي از آن پيالهها تمام نشده شراب پياله ديگر را به سر ميكشيم. بدينسان (با ديدگان فرو بسته (مست و ناهشيار) لب بر جام زندگي نهاده و اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو ميريزيم، اما روزي فرا ميرسد كه دست مرگ نقاب از ديدگانمان بر ميدارد و هر آنچه را كه در زندگاني مورد علاقه ما بوده از ما ميگيرد، فقط آن وقت ميفهميم كه جام زندگي از اول خالي بوده و ما از روز نخست، از اين جام جز باده خيال ننوشيدهايم) لرمانتوف.از طرف ديگر اكثر انسانشناسان خردمند چه در شرق و چه در غرب سطحنگري اكثريت مردم در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي و با همنوع خود) را، معلول خوابآلود بودن آنان در اين زندگاني ميدانند كه مساوي مستي است. آينهاي خوش بزدايم جهت منظر من واي از اين خاك تن و تيره دل اكدر من رفت شب و اين دل من پاك نشد از گل من ساقي مستقبل من كو قدح احمر من درباره آنچه كه از زبان پيامبر اكرم به تو رسيده است بينديش اين است پاسخ آن سطحنگران كه گمان ميكنند دين با انديشه و تعقل كاري ندارد! دين با علم كار ندارد! اين گونه سخنان كه بدون احساس مسئوليت ارائه ميشود، سرنوشت معرفتي و اخلاقي و تكامل ديني ناآگاهان را مختل ميسازد.ما در كتاب الهي قرآن مجيد در بيش از 200 مورد و در همين نهجالبلاغه بارها و بارها لزوم انديشه و تعقل و تفهم و شعور گوشزد ميشود، ميبينيم آيا با احتمال اينكه دين با انديشه و تعقل سر و كار ندارد، امكان داشت كه خداوند به وسيله آيات قراني و اميرالمومنين عليهالسلام و ديگر پيشوايان الهي اين همه تحريك و تشويق به تفكر و تعقل و به كار انداختن خرد، دستور و تاكيد و تشويق فرمايند. براي انديشيدن همه جانبه پيرامون دين، نخست انسان بايد هدف دين و طرق وصول به آن را كه از ضرورت قطعي برخوردار ميباشند دريابد و آنگاه در حكمت اصول عقائد و احكام و تكاليف و حقوق اسلامي بينديشد. تو اي انسان آگاه، بينديش و تعقل كن و كاري با رجز خوانيهاي مخالفان نداشته باش. قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون. (بگو: الله سپس آن مخالفان را رها كن تا در فسادي كه غوطهورند جست و خيز كنند).****«وضع فخرك، واحطط كبرك و اذكر قبرك، فان عليه ممرك و كما تدين تدان، و كما تزرع تحصد و ما قدمت اليوم تقدم عليه غدا، فامهد لقدمك و قدم ليومك». (فخر و مباهات را بگذار و كبرت را ساقط نما، گوري (كه آخرين منزلگه حيات طبيعي توست) بياد بياور زيرا كه بالاخره گذارت به آن خواهد افتاد و همانگونه كه ديگران را جزا دادهاي جزاي كارهاي تو داده خواهد شد. همان را درو خواهي كرد كه كشتهاي، با آنچه كه امروز براي فردا اندوختهاي روياروي خواهي گشت. براي گامي كه خواهي برداشت راه هموار كن و توشه براي آن روز كه به انتظار تو است، از پيش بفرست.)فخر و كبر و فراموشي پايان زندگي و غفلت از مجازات و انتظار محصولي غير از آنچه كاشته شده است و بياعتنايي به فردايي كه بدون پذيرش آن، زندگي اين دنيا به هيچ وجه قابل فهم و تفسير نيست ناشي از يك بيماري است كه خود بزرگبيني ناميده ميشود. اگر مردم ميفهميدند كه موجودات باعظمتي هستند كه خداوند آنان را تكريم فرموده است: (و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا) (قطعا ما فرزندان آدم (ع) را تكريم نموده و آنانرا در خشكي و دريا به حركت درآورديم و از مواد پاكيزه آنان روزي داديم و به بسياري از آنچه كه آفريدهايم برتري داديم) و اگر ميفهميدند كه بزرگترين مانع درك اين عظمت و بهرهبرداري از آن، بيماري خود بزرگبيني است، قطعي است كه درصدد معالجه اين بيماري برميآمدند. ولي چه بايد كرد! كه انسانهاي استثنايي هستند كه به اين بيماري مهلك متوجه ميباشند، و در صدد معالجه خود برميآيند.دردناكتر از اين پديده، اين است كه به جهت فراگيري و عموميت پديده خودخواهي در طول تاريخ در همه جوامع براي اكثريت قريب به اتفاق مردم، نه تنها بدون اينكه كلمات كبر و نخوت و غرور و خودخواهي و خودپسندي و خود بزرگبيني را بكار ببرند، اين بيماري خوشايند را به عنوان يك قانون طبيعي انساني تلقي نموده، قلم به دست هابسها و نيچهها ميگذارند كه با نوشتههاي خود شمشير يكهتازان ميدان تنازع در بقاء را تيز نموده و بنابر فرمول (من هدف و ديگران وسيله)! مانند دروگر حيات انسانها، آنان را مجبور به اعتراف بر لزوم تسليم شدن در برابر فعاليت بيماري (اشباع خودخواهي) آنان، نمايند! اگر مردم ميفهميدند كه هيچ علتي بيمعلول و هيچ مقدمهاي بينتيجه و هيچ كنشي بدون واكنش نيست، هرگز بدون محاسبه دقيق در هدفگيريها و انتخاب وسائل، قدمي در زندگاني برنميداشتند. افسوس، كه اين انساننماها قوانين فوق را درباره همه چيز و شايد درباره همه كس صادق بدانند غير از خويشتن، يعني خود را بركنار يا فوق آن بدانند كه عللي كه از آنان صادر ميشود، معلولاتي نخواهد داشت! مقدماتي كه از آنان به وجود ميآيد هيچ نتيجهاي را به دنبال نخواهند داشت! همچنين قانون كنش و واكنش در همه كائنات جريان دارد، تنها موقعي كه به آنها نزديك شود، با استثناء روبهرو ميگردد! بار ديگر بگوييم: چشم باز و گوش باز و اين عما! حيرتم از چشمبندي خدا (مولوي)اگر به اين غفلتزدگان بگوييد:روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستي گرنه اين روز دراز دهر را فرداستي (ناصرخسرو)براي تسليت و خودفريبي خواهد گفت: اي آقا تو بهتر ميفهمي، يا خيام كه گفته است: كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت؟ شما در برابر اين مغالطه ميتوانيد بگوييد: اي آقا، شخصي كه مصرع رباعي فوق را ساخته (و به خيام دانشمند و فيلسوف الهي كه با توجه به عبارات صريحش اعتقاد به معاد و ابديت دارد) بهتر ميفهمد يا خود خيام در كتابهاي فلسفياش كه بر مبناي اصول و عقايد كامل اسلامي در آنها انديشيده است؟ تصريح خيام را درباره معاد در عبارات زير مطرح ميكنيم: «ثم يحصل من تلقي الاوامر و النواهي الالهيه و النبويه بالطاعات ثلاث منافع: احدها ارتياض النفس بتعود الامساك عن الشهوات و رفعها عن القوه الغضبيه المكدره للقوه العقليه. الثانيه تعويدها النظر في الامور الالهيه و احوال المعاد في الاخره لتجرها المواظبه علي العبادات عن جانب الغرور الي جناب الحق و التفكر في الملكوت و تحرضها علي تحقيق وجود الحق الاول، اعني الذي عنه وجود كل موجود جل جلاله و تقدست اسمائه و لا آله غيره الذي فاضت الموجودات عنه منتظمه في سلسله الترتيب التي اقتضتها الحكمه الحقه بالبرهان المبني علي القياس المجرد عن اصناف التمويهات و المغالطات». (سپس از پذيرش اوامر و نواهي الهي و منسوب به پيامبر به وسيله اطاعتها سه فائده نتيجه ميشود: نخست- عادت كردن نفس به خوداري از شهوات و ارتقاء دادن آن، از قوه غضبيه تيرهكننده به قوه عقليه. دوم- عادت دادن نفس به نظر در امور الهي و احوال معاد در آخرت تا مواظبت بر عبادت، نفس را از دنياي فريبا به بارگاه حق و تفكر در ملكوت بكشاند. نفس را به دريافت وجود حق اول تحريك نمايد، يعني خداوندي كه وجود هر موجودي از اوست كه بزرگ است جلالش و مقدس است نامهايش، و جز او خدايي نيست، خدايي كه فيض موجودات با نظام اتم در سلسله مراتبي كه بر مبناي حكمت حقه با برهاني مبتني بر قياس دور از ابهامات و مغالطات از او سرازير شده است.)آيا عباراتي صريحتر از عبارات فوق درباره مبدا و معاد و تزكيه نفس براي صلاحيت ورود به به ابديت و پيشگاه خداوندي ميتوانيد پيدا كنيد! آيا يك مصرع عاميانه از يك رباعي بيصاحب ميتواند با مطالب فوق تعارض داشته باشد؟ عبارات ذيل را هم بخوانيد، تا ارزش رباعيات منسوب به خيام را كه مصرع فوق (كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت) براي شما كاملا روشن شود: (الحمدلله ولي الرحمه و الانعام و سلام علي عباده الذين اصطفي و خصوصا علي سيد الانبياء محمد و آله الطاهرين. ان تحقيق العلوم بالبراهين الحقيقه مما يفترض علي طالب النجاه و السعاده الابديه و خصوصا الكليات و القوانين التي يتوصل بها الي تحقيق المعاد و اثبات النفس و بقائها و تحصيل اوصاف واجب الوجود تعالي بحسب طاقه الانسان.) (ستايش مر خداي راست كه صاحب نعمت است و احسان و درود بر بندگان برگزيده او مخصوصا بر سرور پيامبران محمد و اولاد طاهرين او باد. تحقيق علوم با براهين حقيقي براي جوينده نجات و سعادت ابدي از جمله واجبات است. مخصوصا آن قسمت از كليات و قوانيني كه به وسيله آنها توفيق يافته ميشود به تحقيق معاد و اثبات نفس و بقاء آن و دريافت صفات خداوند واجب الوجود تعالي به اندازه توانايي انسان.)كبررا پايين آور. اين است اولين ماده برنامه اصلاحي پيامبران عظام و ديگر پيشوايان الهي و حكماي راستين و آرمان اصلي همه انسانهاي آگاه. اين است اولين پله صعود بر مدارج عاليه انسانيت. شما ميتوانيد بگوييد اينست اولين گام بعد از عبور از مرز حيوانيت به سرزمين انسانيت. و بدان جهت كه اكثريت قريب به اتفاق بشريت از آغاز تاريخ تاكنون با وجود انواع بيشمار از عوامل و انگيزههاي لزوم تعديل خودخواهي، با شكست رسوا كنندهاي در برابر اين پديده (خودخواهي) روياروي شده است، لذا ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم كه آن همه ترقيات شگفتانگيز كه در تكنولوژي و شناخت طبيعت و تسلط بر آن، نصيب بشريت گشته است، به جز آن منافع طبيعي كه بر طبيعت بيروح بشر رسانده است، كاري كه كرده است بر تورم و حالت تزاحم خود طبيعي او افزوده است.گور تاريك و سردي را كه در آن خواهي خفت بياد بيارو. اين مسئله در خطبهاي بعدي مشروحا مطرح خواهد گشت.هر گونه كه جزا بدهي، مجازات خواهي گشت و همانگونه كه كاشتهاي درو خواهي كرد، و با آنچه كه امروز براي فردا اندوختهاي روياروي خواهي گشت. بياييد آنچه را كه ميدانيم به روي خود بياوريم و به آن عمل كنيم و معتقد باشيم آنچه كه ميدانيم روزي دامن ما را خواهد گرفت. خود را به ناداني و غفلت نزنيم و همواره بياد داشته باشيم كه: هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت (حافظ). هر چه بر مبناي علوم و جهان بيني پيشرو رفتيم به اين حقيقت نزديكتر شديم كه:اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا (مولوي)در داستان (شير و خرگوش و نابود شدن شير به وسيله خرگوش) قانون (عمل و عكسالعمل) را چنين آورده است:شير عكس خويش ديد از آب تفت شكل شيري در برش خرگوش زفتچونكه خصم خويش را در آب ديد مرو را بگذاشت و اندر چه جهيددرفتاد اندر چهي كاو كنده بود زانكه ظلمش بر سرش آينده بودچاه مظلم گشت ظلم ظالمان اين چنين گفتند جمله عالمانهر كه ظالمتر چهش با هولتر عدل فرموده است بدتر را بتراي كه تو از ظلم چاهي ميكني از براي خويش دامي ميتنيبر ضعيفان گر تو ظلمي ميكني دان كه اندر قعر چاه بيبنيگر خود چون كرم پيله بر متن بهر خود- چه ميكني اندازه كنگر ضعيفي در زمين خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمانگر به دندان گزي پر خون كني درد دندانت بگيرد چون كنيشير خود را ديد در چه وز غلو خويش را نشناخت آن دم از عدوعكس خودرا او عدوي خويش ديد لا جرم بر خويش شمشير كشيد
سپس امام (ع) دستورهاى خود را به شنوندگان، به شرح زير ادامه مى دهد:1- اين كه از مستى جهل به هوش آيند، و از خواب غفلت بيدار شوند، واژه «سكرة» (مستى) مستعار است و مناسبت آن اين است كه غفلت مانند مستى موجب پشت پا زدن به حكومت عقل است.2- اين كه از شتاب خود بكاهند، مراد از عجله سرعت حركت و شتافتن در طلب دنيا و اهتمام نسبت به آن است و مقصود از اختصار، كاستن اين حركت و كم كردن آن است.3- اين كه در باره سخنان پيامبر گرامى (ص) كه در آنها مرگ، و زمان حضور خلايق در پيشگاه خداوند متعال براى داورى، فراوان ياد شده است سخت بينديشند. انعام فكر در اين باره، عبارت از تدقيق نظر و سخت انديشيدن در پيرامون مرگ و احوال پس از آن است، همچنين پند گرفتن و عبرت آموختن از حادثه اى كه هيچ كس را در برابر آن چاره و گريزى نيست.4- با كسى كه خلاف اين سخنان رفتار مى كند، و نظر خود را متوجّه غير از اين ساخته، و دنيا و زيب و زيور آن را پناه خود در برابر مرگ قرار داده است، بايد مخالفت كند، و او را به آنچه بدان خشنود است واگذارد، و به اين كه امور فانى را به جاى نعمتهاى باقى برگزيده، و شقاوتها و عذابهايى را كه مستلزم اين كار است براى خود پسنديده است او را رها سازد.5- بايد فخر و به خود نازيدن را فرو گذارد، و تكبّر و خود بزرگ بينى را رها كند، ما پيش از اين پيامدها و آفات تكبّر را بيان كرده ايم، فخر و مباهات نيز مستلزم كبر است، زيرا هر كس كه به خود مى بالد و فخر و مباهات مى كند متكبّر نيز هست و اين دو ملازم يكديگرند.6- اين كه انسان بايد همواره گور خود را به ياد آورد، زيرا ياد آن مايه كمال عبرت است.فرموده است: «فإنّ عليه ممرّك»:اين بيان، هشدارى است بر اين كه يادآورى مرگ و به خاطر داشتن خانه گور واجب است، زيرا كسى كه ناگزير از پيمودن راهى است، اگر در ميان آن منزلگاهى مخوف و ظلمانى باشد، لازم است براى توقّف در آن خود را آماده كند و وسيله روشنايى با خود بردارد، بديهى است انسان در سفر آخرت نيز ناگزير به عبور از گذرگاه قبر است، و احكامى كه در اين باره از شارع مقدّس رسيده بسيار است.پس از اين امام (ع) دو مثلى را كه مشهور است، براى وجوب حسن معامله با خداوند گوشزد مى فرمايد كه يكى «كما تدين تدان» مى باشد، زيرا حسن پاداش خداوند همواره متناسب با خوبى عمل فرد، و بدى كيفر او نيز به اندازه بدى كردار او است، ديگرى مثل «كما تزرع تحصد» است. واژه زرع (كشت كردن) براى كردار انسان كه به سبب آن داراى ملكه خوبى يا بدى مى شود استعاره شده است همچنين واژه حصد (درويدن) براى ثمرات كشت و كار او و پاداش خوب يا بدى كه بر اثر آن بدو تعلّق مى گيرد استعاره گرديده و مناسبت در هر دو روشن است.فرموده است: «و كما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا»:معناى اين عبارت آشكار است، زيرا حالات و كيفيّات نفسانى كه ثمره اعمال خوب يا بدى است كه انسان به سبب آنها مستوجب سعادت يا شقاوت مى شود، اگر چه در طول زندگانى دنيا نيز با نفس همراه بوده است، ليكن چنان كه پيش از اين توضيح داده ايم تنها پس از جدا شدن از بدن، صورت واقعى آن نمودار، و پرده از روى آن برداشته مى شود، و نفس در اين هنگام كه منكشف شده به منزله كسى است كه با امرى روبرو گرديده كه پيش از اين با آن برخورد نكرده است، و چون فرجام كار اين است سزاوار است انسان براى پاى خود در آن روز جايى فراهم كند، معناى «فامهد لقدمك» اين است كه با كردار شايسته جاى پاى خود را در آن جهان هموار و آماده سازد، و آنچه در مصلحت و توان اوست براى قيامت خود از پيش بفرستد.پس از اين امام (ع) به گفتار خود در تحذير و پرهيز دادن كسانى كه مواعظ او را استماع مى كنند باز مى گردد و آنچه را كه در باره كوشش در عمل براى پس از مرگ، و بيدارى از خواب غفلت بيان فرموده بود تأكيد مى كند، و با استشهاد به آيه قرآن به شنونده هشدار مى دهد كه كسى كه او را موعظه مى كند، به احوال و اهوال آخرت خبير و آگاه است، و هيچ كس مانند كسى كه به حقايق امور داناست نمى تواند از امور آگاهى دهد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 209
فأفق أيّها السّامع من سكرتك، و استيقظ من غفلتك، و اختصر من عجلتك، و أنعم الفكر فيما جاءك على لسان النّبيّ الأمّيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ممّا لا بدّ منه، و لا محيص عنه، و خالف من خالف في ذلك إلى غيره، و دعه و ما رضى لنفسه، و ضع فخرك، و احطط كبرك، و اذكر قبرك، فإنّ عليه ممرّك، و كما تدين تدان، و كما تزرع تحصد، و ما قدّمت اليوم تقدّم عليه غدا، فامهد لقدمك، و قدّم ليومك، فالحذر الحذر أيّها المستمع، و الجدّ الجدّ أيّها الغافل، «و لا ينبّئك مثل خبير».الاعراب:و قوله: الحذر الحذر و الجدّ الجدّ، منصوبات على الاغراء، و قوله: و لا ينبّئك مثل خبير، مثل صفة لمحذوف و كذلك خبير أى لا ينبّئك منبيء مثل امرء خبير.المعنى:ثمّ أمر السّامعين بأوامر نافعة و نصحهم بمواعظ بالغة فقال استعاره تحقيقية- استعاره مرشحة (فأفق أيّها السّامع من سكرتك و استيقظ من) رقدتك و (غفلتك) استعار لفظ السّكرة الغفلة باعتبار كون الغفلة موجبة لترك أعمال العقل كما أنّ السّكرة كذلك، و هى استعارة تحقيقيّة و ذكر الافاقة ترشيح، استعاره باكنايه- استعاره تخييلية و شبه الغفلة بالنّوم [استيقظ من غفلتك ] باعتبار أن لا التفات للغافل كالنّائم، و هى استعارة بالكناية و ذكر الاستيقاظ تخييل (و اختصر من عجلتك) و سرعتك في امور الدّنيا أى قصّر الاهتمام بها، فانّ بقائها يسير و زوالها قريب (و أنعم الفكر) أى أمعن النّظر (فيما جاءك) و كثر دورانه (على لسان النّبيّ الأمىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) قد مضى تفسير الامّي من النّهاية في شرح الخطبة الثامنة و الثّمانين و أقول هنا: روى في الاحتجاج عن أبي محمّد العسكري عليه السّلام في قوله تعالى: «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ».إنّ الأميّ منسوب إلى امّه أى هو كما خرج من بطن امّه لا يقرأ و لا يكتب فزعم بعض النّاس و منهم الشّارح المعتزلي أنّ وصف النّبيّ به كان أيضا بذلك الاعتبار، أى لا يحسن أن يقرأ و يكتب، و هو زعم فاسد، بل وصفه باعتبار نسبته إلى امّ القرى أعنى مكّة زادها اللَّه شرفا و عزّا و يدلّ على ما ذكرنا ما رواه في الصّافي في تفسير قوله تعالى: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ».
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 215
من علل الشّرايع عن الجواد عليه السّلام أنّه سئل عن ذلك فقال: ما يقول النّاس؟ قيل يزعمون أنّه سمّى الامّي لأنّه لم يحسن أن يكتب، فقال عليه السّلام: كذبوا عليهم لعنة اللَّه أنّي ذلك و اللَّه يقول: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ».فكيف كان يعلّمهم ما لا يحسن، و اللَّه لقد كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقرأ و يكتب باثنين و سبعين أو قال بثلاث و سبعين لسانا، و انّما سمّى الامّى لأنّه كان من أهل مكّة و مكّة من أمّهات القرى، و ذلك قوله تعالى: «لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها»*. هذا و بيّن ما جاء على لسان النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله بقوله (ممّا لا بدّ منه و لا محيص عنه) أى الموت الذي ليس منه مناص و لا خلاص و لا مهرب و لا مفرّ (و خالف من خالف في ذلك إلى غيره) يعني أنّ من خالف في امعان النّظر في الموت و أهاويل الفناء و الفوت و أعرض عنه و التفت إلى غيره و اتّبع هواه و أطال أمله و مناه، كادحا سعيا لدنياه في لذّات طربه و بدوات اربه فخالفه (و دعه و ما رضى لنفسه) فانّ الموافقة له توجب فوات الثّواب و أليم العذاب، و تجرّ الشّقاء الأبد و الخزى السّرمد (وضع فخرك) فانّ من صنع شيئا للمفاخرة حشره اللَّه يوم القيامة أسود، رواه في عقاب الأعمال عن أمير المؤمنين عليه السّلام (و احطط كبرك) لأنّ من مشى على الأرض اختيالا لعنته الأرض و من تحتها و من فوقها، رواه في عقاب الأعمال عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم.و فيه أيضا عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه: ويل لمن في الأرض يعارض
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 216
جبّار السّماوات و الأرض هذا و قد تقدّم الكلام في شرح الخطبة المأة و السّابعة و الأربعين في تحقيق معنى الكبر و كونه من أعظم الموبقات و ما في ذمّه من الأخبار و الآيات، و كذلك الكلام في حسن التّواضع مفصّلا و مستوفا فليراجع ثمة (و اذكر قبرك) و ما فيه من الوحدة و الوحشة و الغربة و الظلمة و الحسرة و النّدامة (فانّ عليه ممرّك) و مجازك و لا بدّ لمن يمرّ على منزل موحش مظلم أن يذكره و يتزوّد له و يهتمّ بأخذ الزّاد و تكميل الاستعداد ليتمكّن من الوصول إلى المطلوب و النّجاح بالمقصود (و كما تدين تدان) أى كما تجزي تجزى و هو من باب المشاكلة، و المقصود أنّك كما تعمل للَّه سبحانه و تعالى و تعامل معه فاللَّه يعامل معك إنّ خيرا فخيرا و إن شرا فشرّا و لنعم ما قيل:من يفعل الحسنات اللَّه يشكرها و الشرّ بالشرّ عند اللَّه مثلان (و كما تزرع تحصد) فانّ من زرع النّواة حصد النّخل باسقات، و من زرع الفجور حصد الثّبور، و من توانا عن الزّرع في أوانه حرم الحصاد في ابانه إذا أنت لم تزرع و أدركت حاصدا ندمت على التقصير في زمن البذر (و ما قدّمت اليوم) لنفسك أو عليها (تقدم عليه غدا) و تقام فيه (فا) جهد نفسك في تحصيل الخير و تجنّب الشرّوا (مهد لقدمك) أى مهّد و هيّىء لموضع قدمك من الحسنات و الأعمال الصالحات (و قدّم) الزّاد (ليوم) معاد (ك) و إياك و التفريط فتقع في الحسرة و تعقب الندامة و ملامة النفس اللّوامة لدي الحساب يوم القيامة (فالحذر الحذر) من التقصير و الغفلة (أيها المستمتع) المفتون (و الجدّ الجدّ) للتقوى و الطاعة (أيها الغافل) المغرور (و لا ينبّئك) أحد (مثل) واعظ (خبير) و عارف بصير بأحوال الآخرة و أهوالها.الترجمة:پس افاقه حاصل كن اى شنونده از بيهوشى خود را بيدار باش از خواب غفلت خود، و مختصر كن از تعجيل و شتاب خودت، و نيك تأمّل نما در آنچه آمده بتو بر زبان پيغمبرى كه از أهل مكه معظمه است از آنچه ناچار است از آن و هيچ گريزى نيست از آن، و مخالفت كن با كسى كه مخالفت كند در آن، و متوجّه بشود بطرف غير آن، و مگذار او را به آن چه كه پسنديده است او را از براى خودش، و بگذار فخر خودت را، و پست كن كبر خود را، و ذكر كن قبر خود را پس بدرستى كه بر آن قبر است عبور تو، و همچنان كه جزا مى دهى جزا داده مى شوى، و همچنان كه زراعت مى كنى مى دروى، و آنچه كه پيش فرستاده امروز مى آئى بر او فردا پس مهيّا كن از براى آمدن خود بدار بقا، و مقدّم كن از براى روز حاجت خود، پس البته حذر كن و بترس أى گوش دهنده، و البتّه جدّ و جهد كن أى غفلت كننده، و آگاه نكند تو را هيچ كس مانند كسى كه آگاهست از كارها.