ثم قال عليه السلام:أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ [بِهَا الْأَنْبِيَاءُ] الْأَنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ، وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِيَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ، وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا. لِلَّهِ أَنْتُمْ، أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ الطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبِيلَ؟ أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلًا وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِراً، وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا يَفْنَى. مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ؟ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ، فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ.
لَمْ تَسْتَوْسِقُوا: جمع نشديد، گرد نيامديد.الرَّنِق: تيره، كدر.
بَثَثتُ: پخش كردمحَدَوتُ: به پيش راندم و حركت دادملَم تَستَوثَقوا: جمع نشديد، بيكديگر منضم نگشتيدأزمَع: حركت خود را سريع نموده استتَرحال: كوچ كردنيُسيغون: از گلو فرو مى برندرَنق: آب آلوده
سپس، چنين فرمود:اى مردم، براى شما اندرزهايى آوردم كه پيامبران به امتهاى خود ارزانى دارند. سخنانى گفتم كه اوصياى پيامبران به جانشينان خود گويند. به تازيانه ام ادبتان كردم، و به راه راست نيامديد، به اندرزها هشدار دادم، مجتمع نشديد. شما را به خدا، آيا امامى جز مرا توقع داريد كه با شما راه پيمايد و راه بنمايد.آگاه باشيد، كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روى آورد. بندگان نيك خدا، عزم رحيل كردند. متاع اندك ناپايدار اين جهان را به نعمت فراوان و پايان ناپذير آخرت فروختند. برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد، اگر امروز زنده نيستند، زيان نكرده اند تا اندوهگين شوند و شرنگ تيره گون جفاى دشمن را بياشامند. به خدا سوگند با خدا ديدار كردند و خدا مزدهايشان را بتمامى بداد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان در آورد.
سپس فرمود:اى مردم، من به شما اندرزهايى دادم كه انبياء الهى امّتهاى خود را به آن اندرز دادند، وظيفه خود را نسبت به شما آنچنان كه جانشينان انبيا نسبت به مردمى كه پس از آنان آمدند انجام دادند انجام دادم، شما را به تازيانه پندم ادب كردم مستقيم نشديد، و با انذارهاى حق راندم به نظم نيامديد. شگفتا از شما، آيا امامى غير از مرا توقع داريد كه شما را به راه آورد، و در مسير ارشاد قرار دهد؟بدانيد آنچه از دنياى به شما روى آورده بود روى گرداند، و هر آنچه روى گردانده بود روى آورد، بندگان خوب خدا آماده كوچند، كم دنيا را كه ماندنى نيست به كثير آخرت كه از بين رفتنى نيست معامله كردند. برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد از اينكه امروز در دنيا نيستند چه زيانى بردند؟ نيستند تا لقمه گلوگير بخورند، و آب تيره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند حق را ملاقات كردند و خداوند هم اجرشان را كامل و تمام عنايت فرمود، و آنان را از پس بيم در جايگاه امن جاى داد.
6. پند و اندرز ياران:اى مردم من پند و اندرزهايى كه پيامبران در ميان امّت هاى خود داشتند در ميان شما نشر دادم، و وظايفى را كه جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند، تحقّق بخشيدم. با تازيانه شما را ادب كردم نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد، و با هشدارهاى فراوان شما را خواندم ولى جمع نشديد. شما را به خدا آيا منتظريد رهبرى جز من با شما همراهى كند و راه حق را به شما نشان دهد؟آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود روى آورد، و بندگان نيكوكار خدا آماده كوچ كردن شدند، و دنياى اندك و فانى را با آخرت جاويدان تعويض كردند.7. ياد ياران شهيد:آرى آن دسته از برادرانى كه در جنگ صفّين خونشان ريخت، هيچ زيانى نكرده اند، گر چه امروز نيستند تا خوراكشان غم و غصّه، و نوشيدنى آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات كردند، كه پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس، آنها را در سراى امن خود جايگزين فرمود.
[سپس فرمود:]اى مردم من اندرزهايى را كه پيامبران به امّتهايشان دادند، بر شما راندم، و آنچه را اوصيا، به پس از خود رساندند، رساندم. شما را با تازيانه -موعظت- ادب كردم، نپذيرفتيد. و با -سخنانى- كه از نافرمانى تان بازدارد، خواندم، فراهم نگشتيد. شما را به خدا آيا امامى جز مرا چشم مى داريد تا با شما راه -دين- را بپيمايد، و طريق راست را به شما بنمايد. هان بدانيد كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود، روى آورد. و بندگان گزيده خدا دل بر رخت بستن، دوختند، و اندك اين جهان را، كه نپايد، به بسيار آن جهان، كه به سر نيايد، فروختند.برادران ما كه خونشان در صفّين ريخته شد، زيان نكردند كه امروز زنده نيستند -و به كه نديدند اينان كه مانده اند، كيستند- تا پياپى ساغر غصّه در گلو ريزند و شرنگ تيره -چنين زندگى- را بدان بياميزند. به خدا سوگند، خدا را ديدار كردند و مزد آنان را به كمال پرداخت، و از پس آنكه ترسان بودند در خانه امانشان ساكن ساخت.
پس امام عليه السّلام فرمود:(23) اى مردم، من بشما پندهايى دادم كه پيغمبران امّتهاى خود را بآنها پند دادند، و آنچه را (از مماشات و مهربانى) با شما بجا آوردم كه اوصياء به آنهائى كه بعد از پيغمبران بودند رفتار كردند، و شما را به تازيانه (نصيحت و اندرز) خود ادب نمودم براه راست نيامديد، و شما را بوسيله ترسانيدنيها (براه حقّ) سوق دادم اجتماع ننموديد (پيروى من نكرديد)(24) اجرتان با خدا آيا پيشوايى غير از مرا منتظريد كه شما را براه آورده ارشاد نمايد؟(25) آگاه باشيد پشت كرد از دنيا آنچه رو آورده بود، و رو آورد از آن آنچه پشت كرده بود (بر اثر پيروى نكردن امام بحقّ نيكى دنيا پشت نمود و بدى آن يعنى كردار زمان جاهليّت پديدار گرديد) و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن (رفتن از دنيا) شدند، و كمى دنيا را كه بقايى ندارد به بسيارى آخرت كه فانى نمى گردد فروختند (تبديل نمودند، و از غمّ و اندوه آن رهيدند، منظور حضرت از اين جمله گويا خبر دادن از شهادت خود مى باشد)(26) چه زيان بردند برادران (همكيشان) ما كه خونهاشان در جنگ صفّين ريخته شد از اينكه امروز زنده نيستند تا غصّه ها بخود راه داده آب تيره بياشامند (سختى اين روزگار را ببينند، خلاصه خوشا حال آنانكه از جهان رفتند و چنين روز را نديدند) سوگند بخدا (رحمت) خدا را در يافتند، خداوند هم مزدهاشان را عطاء فرمود و آنها را بعد از خوف و ترس (در دنيا) در سراى امن جدا داد.
سپس آن حضرت فرمود: اى مردم من مواعظ و اندرزهايى را که پيامبران به امتهايشان دادند، براى شما بازگو کردم و در ميان شما منتشر ساختم. و نيز آنچه را اوصياى پيامبران به امتهاى بعد رساندند، (و در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازيانه ام ادب کردم; ولى شما به هيچ صراطى مستقيم نشديد. بانگ نواهى پروردگار را در ميان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد); اما هرگز اجتماع نکرديد و متحد نشديد. شما را به خدا آيا انتظار داريد پيشوايى جز من شما را به راه بياورد و طريق حق را به شما نشان دهد؟آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است (سنّتهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) فراموش شده و سنن جاهلى در حکومت امويان بازگشته است) بندگان نيک خدا به سرعت تصميم به کوچ گرفتند و متاع اندک دنياى فانى را با سرمايه هاى فراوان آخرتِ ماندگار، مبادله نمودند.راستى، برادران ما که خونشان در صفين ريخته شد (و شربت شهادت نوشيدند) اگر امروز زنده نيستند که از اين لقمه هاى گلوگير بخورند و از اين آبهاى ناگوار بنوشند، (و اين حوادث دردناک را ببينند) چه ضررى کردند؟ به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نايل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از اين زندگى پر از خوف جاى داد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 77-74
آنچه لازم بود، گفتم!امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به اندرزها و مواعظ هشدار کننده اى مى پردازد و مى فرمايد: «اى مردم من مواعظ و اندرزهايى را که پيامبران به امتهايشان دادند براى شما بازگو کردم و در ميان شما گستردم. و (نيز) آنچه را اوصياى پيامبران به امتهاى بعد از آنان رساندند، رساندم. (در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازيانه ام ادب کردم; ولى (هيچ يک مؤثر نيفتاد و) شما به هيچ صراطى مستقيم نشديد. بانگ نواهى پروردگار را در ميان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد); اما هرگز اجتماع نکرديد و متحد نشديد»; (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ(1) لَکُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ الاَْنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ، وَ أَدَّيْتُ إِلَيْکُمْ مَا أَدَّتِ الاَْوْصِيَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ، وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا، وَ حَدَوْتُکُمْ(2) بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا(3)).اين تعبيرات نشان مى دهد که امام(عليه السلام) براى هدايت مردم کوفه که افرادى سست و پراکنده بودند از هر وسيله اى استفاده فرمود و کار فرهنگى گسترده اى را درباره آنها انجام داد تا آنجا که همه مواعظ انبيا واندرزهاى اوصيا را براى آنها جمع، و در اختيارشان قرار داد; ولى اين باران حيات بخش رحمت الهى، در آن شوره زارها اثر نکرد سپس محبّت و نرمش را کنار گذاشت و با شدت با آنها برخورد کرد. شايد به راه بيايند و متحد شوند; ولى اين ميخهاى آهنين در آن سنگهاى خارا فرو نرفت و معلوم شد کمترين نقص و عيبى در رهبرى و مديريت و فرماندهى نيست، بلکه همه عيب در آن گروه نابخرد و بى حميت بود. اين جمله ها نشان مى دهد اگر تمام انبيا و اوصيا براى هدايت آنها مى کوشيدند، هدايت نمى شدند.«شما را به خدا آيا انتظار داريد پيشوايى جز من شما را به راه بياورد و طريق حق را به شما نشان دهد؟»; (لِلّهِ أَنْتُمْ! أَتَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِکُمُ الطَّرِيقَ، وَ يُرْشِدُکُمُ السَّبِيلَ؟).اشاره به اينکه هرگاه پيشوايى چون من نتواند شما را به راه آورد کس ديگرى اين کار را نمى تواند انجام دهد.عجب اينکه با آن همه يأس و نااميدى از اين جمعيّت، باز امام(عليه السلام) به نصايح تازه اى مى پردازد. شرايط زمان و محيط را براى آنها تشريح مى کند و ارزش شهادت در راه خدا را براى آنها بازگو مى کند و مى فرمايد: «آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است»; (أَلاَ إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا کَانَ مُقْبِلا، وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً).اشاره به اينکه با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام و ظهور پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيکيها و فضيلتها به جامعه انسانى روى آورد، ولى اکنون با ظهور بنى اميّه و بازماندگان دوران جاهليّت آن نيکيها و سنّتهاى الهى از جامعه رخت بربسته و زشتيهاى عصر جاهليّت که پشت کرده بود به جامعه اسلامى روى آورده بود.سپس به عنوان مقدمه اى براى تجليل از مقام شهيدان راه خدا و تقويت فرهنگ جهاد و شهادت در برابر ظالمان و ستمگران مى فرمايد: «بندگان نيک خدا به سرعت عزم بر کوچ گرفتند و متاع اندک دنياى فانى را با سرمايه فراوان آخرتِ ماندگار، مبادله نمودند»; (وَ أَزْمَعَ(4) التَّرْحَالَ(5) عِبَادُ اللهِ الاَْخْيَارُ، وَ بَاعُوا قَلِيلا مِنَ الدُّنْيَا لاَ يَبْقَى بِکَثِير مِنَ الاْخِرَةِ لاَ يَفْنَى).اين تعبير لطيف اشاره به اين است که آن نيکان و پاکانى که شربت شهادت نوشيدند و در راه خدا به اين افتخار بزرگ نايل شدند نه تنها زيانى نکردند، بلکه تجارت پرسودى نمودند، متاع قليل فانى را به متاع کثير باقى فروختند.کسانى هم که افتخار شهادت پيدا نکردند امّا در جهاد با نفس پيروز شدند و زرق و برق دنياى فانى را به سعادت آخرت فروختند آنها نيز در سلسله اين گروه از عبادالله الاخيار جاى دارند.در ادامه اين سخن، با تأکيد مى فرمايد: «راستى برادران ما که خونشان در صفين ريخته شد (و شربت شهادت نوشيدند) اگر امروز زنده نيستند که از اين لقمه هاى گلوگير بخورند و از اين آبهاى ناگوار بنوشند چه ضررى کرده اند؟»; (مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ ـ وَ هُمْ بِصِفِّينَ ـ أَلاَّ يَکُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً؟ يُسِيغُونَ(6) الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ!(7)).اشاره به اينکه آنها رفتند و آسوده شدند و امروز ما مانديم و اين اوضاع نابسامان. دشمنان حق در همه جا جولان مى کنند و دوستان حق ضعيف و ناتوان و بى اراده در برابر آنها ايستاده وتماشاگرند. صحنه اى که هر انسان با ايمان و غيورى را سخت آزار مى دهد. در واقع عبارات امام(عليه السلام) اشاره به جنايات معاويه و لشکر شام و سکوت و سُستى مردم کوفه و عراق است.در پايان اين سخن، کلام امام(عليه السلام) اوج مى گيرد و مى فرمايد: «به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نايل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از اين زندگى پر از خوف جاى داد»; (قَدْ ـ وَ اللهِ ـ لَقُوا اللهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ، وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الاَْمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ).آرى همان گونه که قرآن مى فرمايد: گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند آنها زنده جاويدانند و در نزد پروردگارشان به انواع روزيها متنعم اند، مرده آنها هستند که تن به ذلت مى سپرند و زير پرچم ظالمان به زندگى مادى و تحقيرآميز ادامه مى دهند.شهادت هميشه مايه افتخار است ولى در محيطهاى آلوده شهادت و رخت بر بستن از آلودگى ها و مفاسد و رهايى از دست گروه هاى فاسد و مفسد افتخار ديگرى است. پيامى که على(عليه السلام) در محراب عبادت در لحظات شهادت به ما داد درس بزرگى بود فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ; به خداى کعبه نجات يافتم و رستگار شدم». و به گفته شاعر:مرده دلانند به روى زمين *** بهر چه با مرده شوم همنشينهم دمى مرده دهد مردگى *** صحبت افسرده دل افسردگىزير گِل آنان که پراکنده اند *** گرچه به تن مرده، به دل زنده اند!زنده شدم از نظر پاکشان *** آب حيات است مرا خاکشان(8)و به گفته شاعر تونايى ديگر (سنائى):بمير اى حکيم از چنين زندگانى *** کز از اين زندگانى چون بميرى بمانى!از اين مرگ صورت نگر تا نترسى *** از اين زندگى ترس کاينک درآنى****پی نوشت:1. «بثثت» از ريشه «بثّ»، بر وزن «نص» به معناى منتشر ساختن گرفته شده است.2. «حدوتکم» از ريشه «حَدْو» بر وزن «محو» و «حُدى» بر وزن «دعا» در اصل به معناى راندن شتران همراه با آواز مخصوص است. که ساربان ها مى خوانند. سپس به هر گونه سوق دادن و بانگ زدن اطلاق شده است.3. «تستوسقوا» از «وسوق» به معناى اجتماع کردن و به يکديگر پيوستن است.4. «أزمع» از ريشه «زمع» بر وزن «شمع» در اصل به معناى تصميم گرفتن بر چيزى است.5. «ترحال» از ريشه «رحلت» به معناى کوچ کردن و رهسپار شدن است.6. «يسيغون» از ريشه «سوغ» بر وزن «فوق» و سيغ، بر وزن «سيل» به معناى گوارا.7. «رنق» به معناى کدر است.8. گزينشى از اشعار نظامى.
«ثم قال عليهالسلام: ايها الناس اني قد بثثت لكم المواعظ التي وعظ الانبياء بها اممهم و اديت اليكم ما ادت الاوصياء الي من بعدهم و ادبتكم بسوطي فلم تستقيموا و حدوتكم بالزواجر فلم تستوسقوا …» (اي مردم، من همه آن موعظهها را كه پيامبران به امتهاي خود نموده بودند به شما ابلاغ كردم و آنچه را كه جانشينان آنان پس از رحلت انبياء عليهمالسلام از اين دنيا به مردم رسانده بودند براي شما ادا كردم و با اين تازيانهام شما را تاديب نمودم ولي شما استقامت در راه دين نورزيديد، من با نصايح و عوامل بازدارنده از معاصي و انحرافات جلوگيري كردم، شما نظم و انتظام نپذيرفتيد …).شخصيتي ملكوتي با عشق به حق و عدالت، با جديترين تصميم و كار و پاكترين نيتها و روشنترين وجدان و با كاملترين عقل (علي بن ابيطالب(ع)) در ميان مشتي خودخواه، جاهل، كوتهبين، اينست شگفتانگيزترين پديدهاي كه تاريخ بشري به خود ديده است!!! تنها نويسنده اين سطور نيست كه با ياد آوردن اين پديده اندوهبار در دريايي از شگفتي فرو ميرود، بلكه هركسي كه اطلاع از هدف اعلاي زندگي انساني و اصولي و مباني ارزشها و عوامل و عناصر شخصيتهاي تكامل يافته داشته باشد، همچنين تغييرها و ناگواريهاي زندگي چنين انسانها را در محيطهاي اجتماعي نامناسب و غوطهور در جهل و خودخواهي و انواع پستيها درك كند، محال است خود را از شگفتزدگي عميق نجات بدهد.يكي از اين متفكران انسانشناس جبران خليل جبران است كه بعضي از عبارات او را در مجلد اول از همين ترجمه و تفسير آوردهايم. به جهت اهميت شديد نظريه او را بطور كاملتر درباره اميرالمومنين عليهالسلام در اين مورد نيز ميآوريم: (محبت سه نفر از بزرگان انسانيت قلب جبران خليل را پر كرده است. اين سه نفر كمال انساني را در زيباترين مظاهر و صافترين صفات آن مجسم نمودهاند … اين سه نفر جز مسيح و محمد و علي عليهمالسلام چه كساني ميتوانند باشند! اما گفتار او درباره مسيح و محمد عليهماالسلام فراوان و استفاده او از عظمتهاي آن دو بزگوار معروف است. اما درباره علي بن ابيطالب (ع) چه ميگويد؟ جبران خليل به امام علي (ع) به عنوان موجودي كه به عاليترين مرتبه از معاني وجود پيوسته است مينگرد. او (علي (ع)) به كمال روحي اشتياق شديد داشته و آن را دريافته و با آن متحد گشته است. در نتيجه او ملازم روح كلي و مجاور و همداستان آن گشته است.جبران خليل، امام علي (ع) را نخستين مرد عرب ميبيند كه سرودهاي اين روح عام را در گوشهاي مردم دنيا طنينانداز كرده است و لبهاي او آن سرودها را يكي پس از ديگري منتشر ساخته است … اما رسالت علي (ع) براي مردم، اين رسالت كامل و وافي بود، ولي پيش از آن كه هدفها و مقاصد آن رسالت را به انسانها تكميل نمايد، چشم از دنيا بربست. علي (ع) از اين دنيا رفت، تبسم بر لبانش، زيرا نفس و وجدان او پر از آن حقيقت بود كه دلهاي بزرگ به وسيله آن آرامش پيدا ميكنند. او (همان انسان كامل) بود كه اگر پاهايش در اين زندگاني ثبات و استقرار پيدا ميكرد، اشيايي را تغيير ميداد. و او به هر حال، پيامي داشت مانند ديگر پيامبران كه در ميان دودمانشان غريب و در ميان مردم روي زمين تنها بودند و در وطن خود با وحشت زندگي ميكردند، آن پيامبراني كه به قومي و در زماني وارد ميشدند كه قوم آنان نبودند و زمان آنان نبود و با يك روحيه فوق ارواح آن مردم زندگي ميكردند لذا چگونه آن مردم ميتوانستند آن ارواح بزرگ را در ك كنند! و او را ياري كنند، آن انسان بزرگ را كه براي احياي آنان زندگي ميكرد كه در راه آنها به شهادت رسيد.اينست آنچه كه جبران ميگويد: (به عقيده من فرزند ابيطالب اولين عرب بود كه با روح كلي دمساز و همسايه و همداستان بود. و او اولين عرب بود كه لبانش صداي سرودهايي را به گوش قومي طنينانداز كرد كه پيش از او نشنيده بودند، لذا مابين عظمتهاي سخنان بليغ و تاريكيهاي سرگذشتشان گم گشتند. پس هر كس شيفته جلالت شان او شد، تكيه بر فطرت پاك داشت و هر كس با او از در خصومت وارد شد قطعا از مردم جاهليت بود. علي بن ابيطالب رخت از اين دنيا بربست در حاليكه شهيد عظمت خود بود. او از اين دنيا چشم بربست، نماز ميان دو لبانش. او اين دنيا را ترك كرد، اشتياق به پروردگار در دلش. عرب حقيقت مقام او را نشناخت تا از همسايگان آنان از قوم فارس مرداني برخاستند كه جواهر را از سنگريزه تشخيص ميدادند. او از اين دنيا رفت پيش از آن كه رسالت خود را كامل و وافي به بشريت ابلاغ نمايد، ولي من او را چنين مجسم ميكنم كه پيش از آن كه چشمانش را از اين زمين بپوشد در حال تبسم بود. علي بن ابيطالب اين دنيا را وداع كرد مانند آن پيامبران بينا كه به جامعهاي ميآمدند كه جامعه آنان نبود و به قوم و زماني مبعوث ميشدند كه قوم و زمان آنان نبود. ولي براي پروردگار تو در چنين پديده، شان (و مصلحتي) است كه خود داناتر است.ملاحظه ميكنيد كه جبران خليل درباره اميرالمومنين در چه حيرت و شگفتي فرو رفته است. ولي اينجانب براي برطرف نمودن حيرت و شگفتي جبران چنين عرض كردهام كه: هدف از زندگي اميرالمومنين در ميان آن قوم و در چنان زماني به جهت شايستگي آن قوم و مناسبت آن زمان نبود، بلكه براي ارائه عظمت و كمال اعلاي انساني بود كه در ميان چنان مردم نالايق و در چنان زمان و محيط نامناسب، مانند خورشيد تجلي كرد و مشعل ارزشهاي انساني را در گذرگاه آينده تاريخ بشري نصب فرمود كه هزاران بلكه ميليونها انسانشناس بزرگ از مسلمانان و غير مسلمانان در روشنايي آن مشعلها، بشريت را راهنمايي كنند.****«الا انه قد ادبر من الدنيا ما كان مقبلا و اقبل منها ما كان مدبرا و ارفع الترحال عباد الله الاخيار و باعوا قليلا من الدنيا لا يبقي بكثير من الاخره لا يفني …» (آگاه باشيد، آنچه كه از دنيا روي آورده بود، پشت كرده و آنچه كه پشت كرده بود روي آورده است. بندگان صالح خداوند عزم كوچ از اين دنيا نمودند و اندكي از اين دنيا را كه پايدار نيست در برابر زيادي از آخرت كه فناناپذير است، فروختند …).اينك بيش از چند روز از تلاش و تكاپوي اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام در اين كيهان بزرگ كه براي آن حضرت و ديگر وارستگان بشريت معبد و رصدگاهي براي نظاره بر بينهايت و انجذاب به سوي آن و براي حيوانات انساننما جايگاه اشباع خودخواهي و خودكامگيها بوده، نمانده است. اگر چه همه سخنان اميرالمومنين عليهالسلام همواره آكنده از عطر ملكوت و روح اعلاي انساني بود، و همانطور كه آشنايان با سخنان اين بزرگوار ميدانند، اين بار در سخناني كه از دهان مبارك او در ميآيد، صداي برداشتن گامهاي مبارك رو به مرز زندگي و مرگ و ورود به پيشگاه لقاءالله شنيده ميشود و عطر جاننواز ابديت از آن سخنان بيسابقه مشام ارواح آشنايان را مينوازد. حالا ديگر به هر طرف مينگرد بادهاي طوفاني، مهلك ارزشها را ميبيند كه وزيدن گرفتهاند. انحراف خلافت الهي به سوي طغيانگريهاي طواغيت خودپرست رو به گسترش است. به هر سو مينگرد، خودكامگاني را ميبيند كه مشغول تيز كردن شمشيرهاي يكهتازان ميدان قدرت و سلطه بر ناتوانان هستند، گويا انتظار زمامداراني را ميكشند كه همه اصول انساني و پيمانها را زير پا بگذارند و براي وصول به اهداف نابخردانه و ضد ارزشهاي انساني، هر جرم و خطايي را به عنوان وسيله مرتكب شوند و نام آن را هم بدون شرم و خجلت، سياست مملكتداري گذارند!!آري، به هر سو مينگرد، ديگر نه مالك اشتر را ميبيند، نه ابوذر غفاري را، نه عمار بن ياسر و نه ذوالشهادتين و نه ابنالتيهان و ديگر برادرانش را كه در راه طلب حق و حقيقت از جان گذشتند و خونشان در صفين به دست نابكاران دنياپرست بر زمين ريخته شد. كجايند؟ كجا رفتند؟ خدايا، آنان را نميبينم! چگونه فراق آن همسفرانم را تحمل كنم در صورتي كه معاهده فداكاري تا از جان گذشتن در سفر رو به پيشگاه خدا با من بسته بودند.بالامس كانوا معي و اليوم قد رحلوا و خلفوا في سويدا القلب نيرانانذر علي لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طريق الركب ريحانا1- (آن شهداي راه حق و حقيقت تا ديروز با من بودند و امروز همه آنان كوچ كرده و به جاي خود آتشهايي در مغز دل گذاشته و رفتهاند.)2- نذر ميكنم اگر برگردند به سوي من، گل و ريحان در طريق آن سواران خواهم كاشت.)
فرموده است: «أيّها النّاس... تستوسقوا»:امام (ع) در اين جملات پند و موعظه هاى خود را به آنان يادآورى، و عذر خود را بيان مى كند كه آنچه را پيامبران در باره امّتهاى خويش و اوصيا نسبت به افراد پس از خود بر عهده داشته اند ادا كرده است و نيز اين سخنان مشتمل بر سرزنش و نكوهش آن مردم است كه استقامت نمى پذيرند و در اجراى اوامر او اتّفاق ندارند و هم اين كه با تذكّر وعيدها و بيم دادنها و آوردن مثلها آنان را تأديب و تنبيه فرموده است.فرموده است: «للّه أنتم... السّبيل»:اين سخنان مبتنى بر پرسش از شنوندگان است كه آيا پيشوايى رهنما و خيرخواه غير از او انتظار دارند و اين استفهام بر سبيل انكار است، زيرا پيشوايى كه داراى اوصاف مذكور باشد غير از آن حضرت وجود ندارد، و اين مطلب با آنچه پس از اين آمده تأكيد شده كه فرموده است: «ألا إنّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا» يعنى آنچه باعث خير و صلاح مردم دنيا بوده پشت كرده است، «و أقبل منها ما كان مدبرا» يعنى شرور و بديهايى كه به يمن مقدم پيامبر گرامى (ص) و طلوع اسلام پشت كرده بود رو آورده است.اين كه فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحيل كرده اند، و بى شكّ پيشوايى مانند آن بزرگوار كه رهنمون راه خداست در زمره اين بندگان خوب خداست كنايه از اقتضاى زمان براى نابودى آنان و كوچ كردن آنها از اين جهان است، پس از اين واژه بيع را براى معاوضه متاع قليل و فانى دنيا با متاع بسيار و باقى آخرت استعاره فرموده است.و سپس يادآورى مى كند كه برادران صحابى او كه در صفّين به شهادت رسيده و زندگى را از دست داده اند زيانى نكرده اند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذكر اين كه دنيا محلّ تحمّل غصّه ها و نوشيدن آب تيره و درد آلود و رويدادهاى ناگوار و مشاهده نارواييها و منكرات است بى ميلى خود را به دنيا اظهار كرده است و در اين هنگام كه عدم رغبت خود را به زندگى دنيا ابراز فرموده، به سود بزرگى كه اينان با از كف دادن حيات دنيا عايدشان شده اشاره كرده. و اين عبارت از لقاى پروردگار، و رسيدن به پاداشهايى است كه خداوند به اعمال شايسته آنها مى دهد، و در آمدن در سراى امن الهى يعنى بهشت است، پس از بيم و هراسى كه از فتنه هاى گمراهان و خدانشناسان داشته اند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 348
ثمّ قال عليه السّلام:أيّها النّاس إنّي قد بثثت لكم المواعظ الّتي وعظ بها الأنبياء أممهم، و أدّيت إليكم ما أدّت الأوصياء إلى من بعدهم، و أدّبتكم بسوطي فلم تستقيموا، و حدوتكم بالزّواجر فلم تستوسقوا، للّه أنتم أ تتوّقعون إماما غيري يطأ بكم الطّريق، و يرشدكم السّبيل، ألا إنّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا، و أقبل منها ما كان مدبرا، و أزمع التّرحال عباد اللّه الأخيار، و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى، بكثير من الاخرة لا يفنى. ما ضرّ إخواننا الّذين سفكت دمائهم و هم بصفّين ألّا يكونوا اليوم أحياء، يسيغون الغصص، و يشربون الرّنق، قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم.اللغه:و (الحدا) سوق الابل و الغنا لها و (الترحال) مبالغة في الرحلة و (الغصص) جمع الغصّة و هى ما يعترض في الحلق و (الرنق) بالفتح و التحريك الكدر من الماء، و في بعض النسخ بالكسر و لا بأس به قال في القاموس: رنق الماء كفرح و نصر رنقا و رنقا و رنوقا كدر فهو رنق كعدل و كتف و جبل.الاعراب:و قوله: للّه أنتم، قد مضى تحقيق الكلام فيه في شرح المختار المأة و التاسع و السبعين، استفهام انكارى و ما في قوله ما ضرّ إخواننا، نافية و يحتمل الاستفهام على سبيل الانكار، و اخواننا بالنصب مفعول ضرّ و فاعله ألّا يكونوا و جملة يسيغون في محلّ النّصب صفة للاحياء.المعنى:(ثمّ) أخذ عليه السّلام في نصح المخاطبين و موعظتهم و تذكيرهم و توبيخهم و (قال عليه السّلام أيّها النّاس إنّي قد بثثت) أى نشرت و فرّقت (لكم المواعظ الّتي وعظ بها الأنبياء أممهم) و هي المواعظ الجاذبة لهم إلى اللّه و معرفته و طاعته و القائدة إلى النهج القويم و الصّراط المستقيم (و أدّيت إليكم ما أدّت الأوصياء إلى من بعدهم) من الأسرار الالهيّة و التكاليف الشرعيّة.قال الشارح المعتزلي: و الأوصياء الذين يأتمنهم الأنبياء على الأسرار الالهيّة و قد يمكن أن لا يكونوا خلفاء بمعنى الامارة و الولاية، فانّ مرتبتهم أعلى من مراتب الخلفاء، انتهى.أقول: غرض الشارح من هذا الكلام اصلاح مذهبه الفاسد، فانّ كلامه عليه السّلام لما كان ظاهرا في وصايته المساوقة للخلافة و الولاية كما هو مذهب الشيعة الاماميّة أراد الشارح صرفه عن ظاهره و أوّله بما يوافق مذهب الاعتزال.و محصّل تأويله أنّ الوصاية عبارة عن الائتمان على الأسرار الالهيّة و هو غير ملازم للخلافة و الولاية، فلا يكون في الكلام دلالة على خلافته عليه السّلام و كونه أولى بالتصرّف، و انما يدلّ على كونه وصيّا مؤتمنا على الأسرار فقط.و فيه أوّلا أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله إذا ائتمن الوصيّ على الأسرار و الأحكام و علّمه إيّاها، فإمّا أن يكون غرضه من ذلك أداء وصيّة تلك الأسرار و الأحكام إلى أمّته و إبلاغها اليهم.أو يكون غرضه منه كونه فقط عالما بها و مكلّفا في نفسه على العمل بتلك
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 358
الأحكام و القيام بوظايف هذه الأسرار من دون أن يكون مأذونا في الأداء إليهم.و ظاهر كلامه عليه السّلام بل صريحه كون وصايته على الوجه الأوّل و إلّا لما جاز أن يؤدّى ما أوصى به إلى المكلّفين فحيث أدّاه إليهم علم منه كونه مأذونا في الأداء و مكلّفا به، و حيث كان مكلّفا به وجب عليهم اطاعته و إلّا لكان الأداء عبثا، و لا ريب أنّ الوصيّ بهذا المعنى أى المؤتمن على الأسرار و الأحكام و المكلّف على أدائها إلى الأمة و الواجب على الامة قبول قوله و طاعته ملازم بل مرادف للخليفة و الأمير و الوليّ.نعم الوصاية على الوجه الثاني غير ملازم للخلافة و الولاية إلّا أنّه غير مراد في كلامه عليه السّلام قطعا لما ذكرنا.و ثانيا أنّ ما ذكره من أنّ الوصيّ أعلى مرتبة من الخليفة أى الأمير و الوليّ فغير مفهوم المراد.لأنه إن أراد بالخلافة و الأمارة و الولاية المعنى الّذي يقول به الشيعة و يصفون أئمّتهم به أعنى النيابة عن الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و السلطنة الالهيّة و الأولوية بالتصرّف فلا نسلّم أنّ الوصاية و هي الائتمان بالاسرار أعلى رتبة منها بل الأمر بالعكس، لأنّ الوصاية بالمعنى المذكور من شئونات الولاية المطلقة، و الأولياء مضافا إلى كونهم مؤتمنين على الأسرار أولو الأمر و النّهى و أولى بالتصرّف في أموال المؤمنين و أنفسهم.و إن أراد بها المعنى اللّغوي أعنى الامارة على السرايا مثلا و الولاية أى كونه واليا على قوم أو بلد و نحوه فكون رتبة الوصاية أعلى من ذلك مسلّم و غني عن البيان لأنّ الاطلاع و الائتمان على الأسرار الالهيّة لا نسبة لهما قطعا إلى أمّارة جيش و ولاية قوم إلّا أنّ الاماميّة حيث يطلقون هذه الألفاظ في مقام وصف الأئمة عليهم السّلام لا يريدون بها تلك المعاني قطعا، فلا داعى إلى ما تكلّفه الشارح و لا حاجة إليه فافهم جيّدا، هذا.و قد مضى في شرح الفصل الخامس من المختار الثاني عند شرح قوله عليه السّلام: و لهم خصايص حقّ الولاية و فيهم الوصيّة و الوراثة، ما له مزيد نفع في هذا المقام فليراجع ثمّة.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 359
كنايه و قوله (و أدّبتكم بسوطي) الظاهر أنّه كناية عن تأديبه لهم بالأقوال الغير اللينة (فلم تستقيموا) على نهج الحقّ (و حدوتكم بالزّواجر) أى بالنواهى و الابعادات (فلم تستوسقوا) أى لم تجتمعوا على التمكين و الطاعة (للّه أنتم) أى تعجّبا منكم استفهام تقريرى- استفهام انكارى و توبيخى (أ تتوقّعون إماما غيري) استفهام على سبيل التقرير لغرض التقريع أو على سبيل الانكار و التوبيخ.فان قلت: إنّ الاستفهام الّذي هو للانكار التوبيخي يقتضي أن يكون ما بعده واقعا مع أنهم لم يكونوا متوقّعين لامام غيره إذ قد علموا أنه لا إمام وراه.قلت: نعم انهم كانوا عالمين بذلك إلّا أنهم لما لم يقوموا بمقتضى علمهم و لم يمحضوا الطاعة له عليه السّلام نزّلهم منزلة الجاهل المتوقّع لامام آخر، فأنكر ذلك عليهم و لامهم عليه.و قوله عليه السّلام (يطا بكم الطريق) أى يذهب بكم في طريق النجاة (و يرشدكم السبيل) أى يهديكم إلى مستقيم الصّراط (ألا إنّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا) و هو الصّلاح و الرشاد الذي كان في أيام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أو في أيّام خلافته عليه السّلام فيكون إشارة إلى قرب ارتحاله من دار الفناء (و أقبل منها ما كان مدبرا) و هو الضلال و الفساد الّذي حصل باستيلاء معاوية على البلاد (و أزمع الترحال) أى عزم على الرحلة إلى دار القرار (عباد اللّه الأخيار و باعوا) أى استبدلوا (قليلا من الدّنيا لا يبقى بكثير من الاخرة لا يفنى).لا يخفى ما في هذه العبارة من اللّطافة و حسن التعبير في التنفير عن الدّنيا و الترغيب إلى الأخرى، حيث وصف الاولى مع قلّتها بالفناء، و وصف الثانية مع كثرتها بالبقاء و معلوم أنّ العقلاء لا يرضون الأولى بالثانية بدلا.و أكّد هذا المعنى بقوله (ما ضرّ إخواننا) المؤمنين (الّذين سفكت دماؤهم بصفّين ألّا يكونوا اليوم أحياء) مثل حياتنا (يسيغون الغصص) و يتجرّعون الهموم من توارد الالام (و يشربون الرنق) أى الكدر من كثرة مشاهدة المنكرات.و لما نفى تضرّرهم بعدم الحياة نبّه على ما حصل لهم من عظيم المنفعة بالممات فقال و ل (قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم اجورهم) بغير حساب (و أحلّهم في دار الأمن) مفتّحة لهم الأبواب (بعد خوفهم) من سوء المال و فتن أهل الضلال.الترجمة:پس فرمود آن حضرت: اى مردمان بدرستى كه من منتشر كردم از براى شما موعظه هائى كه موعظه فرمودند با آنها پيغمبران امتهاى خودشان را، و رساندم بسوى شما چيزى را كه رساند وصيهاى پيغمبران بكسانى كه بودند بعد از ايشان، و ادب دادم بشما با تازيانه خودم پس مستقيم نشديد، و راندم شما را بدلائل مانعه از راه ناصواب پس منتظم نگشتيد، تعجّب ميكنم از شما آيا توقع مى كنيد امامى را غير از من كه ببرد شما را بجادّه حق، و ارشاد نمايد شما را براه راست.آگاه باشيد بدرستى كه ادبار كرده است از دنيا چيزى كه اقبال نموده بود، و اقبال كرده است از آن چيزى كه ادبار كرده بود، و عزم برحلت كردند بندگان پسنديده خدا و عوض كردند قليل از دنيا را كه باقى نخواهد ماند بكثير از آخرت كه فانى نخواهد شد، ضرر نرساند برادران ما را كه ريخته شد خونهاى ايشان در جنگ صفين اين كه نشدند امروز زنده كه گوارا كنند غصه ها را و بياشامند آب كدورت آميز اندوه را بتحقيق قسم بذات حق كه ملاقات كردند پروردگار را پس بتمام و كمال رسانيد بايشان اجرهاى ايشان را، و فرود آورد ايشان را در سراى امن و امان بعد از خوف و هراس ايشان.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص26
اما مقصود از جمله «الا انه قد ادبر من الدنيا ما كان مقبلا» «هان آنچه از دنيا كه مايه سعادت و اقبال بود اينك پشت كرده و مايه ادبار گرديده است» اين است كه هدايت و راه راست كه به روزگار رسول خدا (ص) و خلفاى آن حضرت آشكار و روى آور بود اينك با استيلاء معاويه و پيروانش پشت كرده است. البته در نظر ياران معتزلى، معاويه منسوب به الحاد و مطعون در دين است و پيامبر (ص) دين او را مورد طعن قرار داده است كه شيخ ما ابو عبد الله بصرى در كتاب نقض السفيانية خود كه در رد جاحظ نوشته است آن روايات را آورده است و فراوان است و بر اين موضوع دلالت دارد و ما آنها را در كتاب مناقضة السفيانيه آورده ايم.
احمد بن ابى طاهر در كتاب اخبار الملوك خود چنين آورده است: معاويه شنيد مؤذن اذان مى گويد و سه مرتبه گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» همين كه موذن گفت «اشهد ان محمدا رسول الله» معاويه گفت: اى پسر عبد الله خدا پدرت را بيامرزد چه بلند همت بودى و براى خود خشنود نشدى و نپسنديدى مگر اينكه نام تو مقارن با نام پروردگار جهانيان باشد.