و من خطبة له (علیه السلام) يَحمد اللّهَ و يَثني على نبيّه و يَعِظ:حمدُ اللّه:الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ جَلَالِ كِبْرِيَائِهِ مَا حَيَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ، وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ كُنْهِ صِفَتِهِ.الشهادتان:وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، شَهَادَةَ إِيمَانٍ وَ إِيقَانٍ وَ إِخْلَاصٍ وَ إِذْعَانٍ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ وَ أَعْلَامُ الْهُدَى دَارِسَةٌ وَ مَنَاهِجُ الدِّينِ طَامِسَةٌ، فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَحَ لِلْخَلْقِ وَ هَدَى إِلَى الرُّشْدِ وَ أَمَرَ بِالْقَصْدِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.
الْمُقَل: جمع «مقلة»، بخشى از چشم كه سياهى و سفيدى چشم را شامل است، مجمعه سياهى و سفيدى چشم.هَمَاهِم: همتها.طَامِسَةٌ: محو و ناپديد، مندرس.صَدَعَ: آشكار كرد، «صدع بالحقّ»: حق را آشكارا بيان كرد.الْقَصْد: اعتدال در هر چيز.
مُقَل: جمع مقلة: پيه چشم كه شامل سياه و سفيدى استرَدع: منع و دور كردخَطَرات: خطورها، فكرهاى گذراهَماهِم: اهتمامها، قصدهادارِسَة: كهنه شده بودطامِسَة: محو شده بودصَدع: شكافت، روشن نمودقَصد: عدالت، ميانه روى
ستايش خداوندى را كه آثار سلطنت و جلال و بزرگى خود را آشكار ساخت، به گونه اى كه ديدگان را از شگفتيهاى قدرتش حيران ساخت و انديشه ها را از شناخت كنه صفتش بازداشت.و شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست. شهادتى كه از ايمان و يقين و اخلاص و فرمانبردارى مايه گيرد.و شهادت مى دهم كه محمد بنده او و پيامبر اوست. او را به هنگامى فرستاد كه نشانه هاى رستگارى از ميان رفته بود و راههاى دين پوشيده بود. پس، حق را هويدا ساخت و مردم را اندرز داد و به راه راست راه نمود و به ميانه روى فرمان داد. درود خدا بر او و خاندانش باد.
از خطبه هاى آن حضرت است در ستايش خدا و پيامبر و پند و اندرز:سپاس خدايى را كه از آثار سلطنت، و بزرگى كبرياييش چندان آشكار كرد كه ديده ها را از عجائب قدرتش متحيّر نمود، و انديشه هاى دور پرواز انسانها را از شناخت حقيقت صفاتش مانع شد.و بر اساس ايمان و يقين و اخلاص و اعتقاد شهادت مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، او را فرستاد در حالى كه نشانه هاى هدايت كهنه شده، و راه روشن دين به نابودى رسيده بود. حق را آشكار كرد، خلق را خيرخواهى نمود، به طريق صواب رهنمون شد، و به ميانه روى فرمان داد، درود و سلام خدا بر او و آل او باد.
(بر أساس اظهارات موجود در اصول كافى اين سخنرانى در شهر كوفه ايراد شد).1. نشانه هاى آشكار الهى:ستايش خداوندى را سزاست كه نشانه هاى قدرت و بزرگى و عظمت خود را چنان آشكار كرد كه ديده ها را از شگفتى قدرتش به حيرت آورده، و انديشه هاى بلند را از شناخت ماهيّت صفاتش باز داشته است، و گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا خدايى نيست، شهادتى بر خاسته از ايمان و يقين و اخلاص و اقرار درست.و گواهى مى دهم كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست، خدا پيامبرش را هنگامى فرستاد كه نشانه هاى هدايت از ياد رفته، و راه هاى دين ويران شده بود. او حق را آشكار، و مردم را نصيحت فرمود، همه را به رستگارى هدايت، و به ميانه روى فرمان داد «درود خدا بر او و خاندانش باد».
سپاس خداى را كه نشانه هاى سلطنت و بزرگى و عظمت خود را چنان هويدا كرد كه ديده ها را از شگفتى قدرتش به حيرت آورده و انديشه ها را از خاطرها براند، تا خود را به شناخت كنه صفتش نتواند رساند، و گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا خدايى نيست، گواهيى برخاسته از ايمان، بى هيچ گمان و از روى اخلاص و پذيرفتن فرمان، و گواهى مى دهم كه محمد (صلی الله علیه وآله) بنده او و فرستاده اوست. او را هنگامى فرستاد كه نشانه هاى رستگارى پنهان بود، و راههاى دين نهان. پس حقّ را آشكار نمود و مردم را نصيحت فرمود، و راه راست را نشان داد و به ميانه روى فرمان داد. درود خدا بر او و خاندان او باد.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در وصف حقّ تعالى و مدح حضرت رسول و اندرز و امر بتقوى و پرهيزكارى).(1) سپاس خدائى را سزا است كه از نشانه هاى سلطنت و بزرگى بزرگوارى خود شگفتيهاى قدرت و توانائيش را آشكار ساخت، و كاسه چشمها را حيران و مبهوت نمود، و انديشه هائى كه در مردم خطور مى نمايد از شناختن حقيقت صفت خويش باز داشت (خردمندان در برابر آفريده هايش دوچار شگفتى و عقولشان از ادراك حقيقتش ناتوان است)(2) و گواهى مى دهم كه خدائى بجز او نيست گواهى از روى ايمان و باور و خلوص و فرمانبرى (دل و زبانم يكى است و تقليد و خودنمايى بآن راه ندارد)(3) و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده او است، فرستاد او را هنگاميكه نشانه هاى رستگارى و راههاى آشكار دين از بين رفته و ويران گرديده بود (مردم در راه ضلالت و گمراهى گام برداشته از خواهشهاى نفس پيروى مى نمودند) پس حقّ را هويدا ساخت و مردم را اندرز داد، و براستى و درستى (در گفتار و كردار) راه نمود و به ميانه روى (نه افراط و نه تفريط) امر فرمود، خدا بر او و آلش درود فرستد.
حمد و ستايش مخصوص خداوندى است که از آثار عظمت و جلال کبرياييش آن قدر آشکار ساخته که ديده عقول را از شگفتى هاى قدرتش در حيرت فرو برده، و انديشه هاى بلند انسان ها را از شناخت کنه صفاتش باز داشته است، و گواهى مى دهم که معبودى جز خداوند يکتا نيست; گواهىِ برگرفته از ايمان و يقين و اخلاص و اذعان، و گواهى مى دهم که محمد(صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست. هنگامى او را فرستاد که نشانه هاى هدايت کهنه و فرسوده و جادّه هاى دين محو شده بود. او حق را آشکار ساخت و براى مردم دلسوزى و خيرخواهى کرد و آنان به سوى کمال، هدايت نمود و به عدل و داد، امر فرمود. رحمت و سلام خدا بر او و خاندانش باد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 7، ص: 627-621
از خطبه هاى امام عليه السلام است كه در آن پس از ستايش خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مردم را نصيحت مى فرمايد.خطبه در يك نگاه:بحثهايى را كه امام عليه السلام در اين خطبه بيان فرموده است مى توان در سه بخش خلاصه كرد: نخست حمد و ثناى پروردگار با ذكر آثارى از آن ذات مقدّس، از عجايب جهان هستى و سپس شهادت به نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اشاره به اوصاف ديگرى از صفات بارز آن حضرت.در بخش دوم اشاره به هدف آفرينش انسان مى كند و مراقبت الهى را بر او با عبارات بسيار زيبايى شرح مى دهد.در بخش سوم اندرزهايى درباره تقوا و آماده شدن براى سفر آخرت و حضور در دادگاه عدل الهى آمده است.
قيام پيامبر در شرايط بسيار سخت:امام(عليه السلام) اين خطبه را ـ مانند بسيارى از خطبه هاى ديگر ـ با حمد و ثناى الهى شروع مى کند; ولى با تغييراتى تازه و تشبيهاتى نوين و روح پرور.مى فرمايد : «حمد و ستايش مخصوص خداوندى است که از آثار عظمت و جلال کبرياييش آن قدر آشکار ساخته که ديده عقول را از شگفتى هاى قدرتش در حيرت فرو برده، و انديشه هاى بلند انسان ها را از شناخت کنه صفاتش باز داشته است»; (اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ، وَ جَلاَلِ کِبْرِيَائِهِ، مَا حَيَّرَ مُقَلَ(1) الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ، وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ(2) النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ).به راستى اگر کسى در جهان آفرينش از ذرات اتم گرفته تا منظومه هاى آسمانى و کهکشانها و از انواع گياهان و گلها و ميوه ها گرفته تا اقسام شگفت انگيز حيوانات، پرنده ها و درنده ها و ماهيان درياها و وحوش بيابانها و انواع عجيب حشرات و جانداران ذره بينى، دقت کند هر روز عجايب تازه و شگفتيهاى نوينى در آنها مى بيند و پيشرفت علم و دانش بشرى نيز هر روز پرده جديدى از اين شگفتيها را نشان مى دهد، به گونه اى که انسان در قدرت آفريدگار حيران مى شود و روز به روز اين حقيقت آشکارتر مى گردد که او بالاتر از خيال و قياس و وهم ماست و بالاتر است از آنچه ديده ايم و خوانده ايم و نوشته ايم.سپس امام(عليه السلام) به سراغ اقرار به شهادتين مى رود; ولى هر يک از آن دو را با تعبيراتى تازه بيان مى کند و مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که معبودى جز خداوند يکتا نيست، گواهى برگرفته از ايمان و يقين و اخلاص و اذعان»; (وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، شَهَادَةَ إِيمان وَ إِيقَان، وَ إِخْلاَص وَ إِذْعَان(3)).اين چهار تعبير (ايمان و ايقان و اخلاص و اذعان) اشاره به چهار مرحله از باورهاى دينى است; ايمان مرحله اوّل است که انسان چيزى را مى پذيرد و باور مى کند، هر چند ممکن است در اطراف آن، شکوک و شبهات جزئى وجود داشته باشد; ولى مرحله ايقان مرحله اى است که گرد و غبار آن شبهات و شکها زدوده مى شود و باورهاى قلبى شفاف و درخشنده مى گردد.مرحله اخلاص مرحله نفى ما سوى الله است که همه چيز را غير خدا کنار مى زند، تنها او را مى بيند و به او عشق مى ورزد و با او سخن مى گويد و از او طلب مى کند و سرانجام مرحله اذعان فرا مى رسد که به گفته اهل لغت به معناى اقرار آميخته با خضوع است; يعنى ايمان او در جاى جاى اعمال و گفتار و رفتار او آشکار مى شود و همه زندگى او به رنگ الهى در مى آيد و مصداق (صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً)(4) مى شود.بديهى است هر گاه ايمان و يقين و اخلاص در وجود انسان ريشه دار شود ثمره نهايى آن همان اعمال انسان است.آن گاه امام بعد از شهادت به يکتايى پروردگار، به شهادت نبوّت با ذکر صفات برجسته اى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و اشاراتى به اهداف نبوّت مى پردازد و مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست، هنگامى او را فرستاد که نشانه هاى هدايت کهنه و فرسوده، و جادّه هاى دين محو شده بود. او حق را آشکار ساخت و براى مردم دلسوزى و خيرخواهى کرد و به سوى کمال هدايت نمود، و به عدل و داد امر فرمود. رحمت و سلام خدا بر او و خاندانش باد»; (وَ أَشْهَدُ أَنَّ محَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ وَ أَعْلاَمُ الْهُدَى دَارِسَةٌ(5)، وَ مَنَاهِجُ الدِّينِ طَامِسَةٌ(6)، فَصَدَعَ(7) بِالْحَقِّ; وَ نَصَحَ لِلْخَلْقِ، وَ هَدَى إِلَى الرُّشْدِ، وَ أَمَرَ بِالْقَصْدِ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ).اعلام هدى به معناى نشانه هايى است که در مسير راه مسافران قرار مى دهند تا جاده را گم نکنند (مانند علائم راهنمايى امروز که بر سر راهها مى گذراند تا هر کس مقصد خويش را بشناسد و پيش گيرد) و در اينجا اشاره به تعليمات آنها و پيشوايان دين و آموزه هاى کتب آسمانى است.جمله «وَ مَنَاهِجُ الدِّينِ طَامِسَةٌ» اشاره به قوانين آسمانى است که در عصر جاهليّت به فراموشى سپرده شده بود.آرى در چنين شرايط و چنين محيطى که ظلمت کفر، همه جا را فرا گرفته بود، پيغمبر اسلام قيام کرد و چهار برنامه را اجرا فرمود: نخست حق را در معارف دينى آشکارا بيان کرد. سپس به خير خواهى مردم بر خاست و با اندرزها و نصايح خود آنها را به ترک گناه و فساد و زشتيها و نامرديها فرا خواند و در مرحله سوم آنها را به آنچه مايه تکامل انسان بود هدايت کرد و در چهارمين مرحله دعوت به عدل و داد و ميانه روى و اعتدال در همه چيز فرمود (درود و سلام پروردگار بر او و آلش باد).امام در اين عبارات کوتاه، هم ترسيم واضحى از وضع عصر جاهليت نموده و هم ارکان دعوت پيغمبر اسلام را بيان کرده است.(8)****پی نوشت:1. «مقل» جمع «مقله» بر وزن «غرفه» به معناى قسمت دورى چشم اعم از سياهى و سفيدى است و در اينجا امام(عليه السلام) عقل را تشبيه به انسانى کرده که داراى چشمى است که به اشياى شگفت انگيزى خيره شده و در آن حيران شده است.2. «هماهم» جمع «همهمه» به معناى صداى آهسته يا صدايى است که به گوش مى خورد اما معنا و مفهوم آن درک نمى شود.3. «اذعان» از «ذعن» بر وزن «وطن» به معناى خضوع و فرمانبردارى و اطاعت است، لذا در عبارت بالا امام(عليه السلام) آن را در چهارمين مرحله قرار داده است. نخست ايمان و بعد يقين و بعد مرحله اخلاص فرا مى رسد و نتيجه آن اطاعت و فرمانبردارى حق است.4. بقره، آيه 138.5. «دارسة» از ريشه «دراست» در اصل به معناى تکرار چيزى است و از آنجا که به هنگام فرا گرفتن چيزى، استاد مطالب را تکرار مى کند به آن درس مى گويند و چون حوادث پى در پى، و باد و باران سبب فرسودگى و کهنگى بناها مى شود اين تعبير به معناى فرسودگى نيز به کار مى رود و در خطبه بالا اشاره به همين معناست.6. «طامسة» از «طمس» بر وزن «شمس» به معناى محو شدن و از بين رفتن آثار چيزى است و به معناى محو کردن نيز آمده است.7. «صدع» از ريشه «صدع» بر وزن «صبر» در اصل به معناى مطلق شکافتن يا شکافتن اجسام محکم است و چون با شکافتن چيزى درونش آشکار مى شود اين واژه به معناى آشکار کردن نيز به کار مى رود و در خطبه بالا همين معنا اراده شده است.8. سند خطبه: اين خطبه از معدود خطبه هايى است كه مدركى جز نهج البلاغه براى آن نيست.
امام (ع) به مناسبت آثارى كه خداوند از قدرت و سلطنت خود ظاهر فرموده، و آنچه را از ملكوت آسمانها و زمين به ما نشان داده، و نظام اكملى كه در عوالم وجود برقرار كرده او را سپاس گفته است، آثار قدرت و نظام اكملى كه چشم خرد و بينش از مشاهده كيفيّت آن حيران و قرين شگفتى است، بلكه هر ذرّه اى را كه آفريده مايه همين حيرت و اعجاب است، واژه «مقل» (چشمها) استعاره براى مشاهده شكوه و جلال كبريايى بارى تعالى و استعاره مناسبى است، زيرا عظمت و قدرت و كبريايى او مقتضى صدور آثار بزرگ و شگفت انگيزى است كه ديده دلها از مشاهده آنها دچار حيرت است، و اين كه انديشه ها و آنچه را در دلها خطور مى كند از شناخت حقيقت او باز داشته براى اين است كه وجود بارى تعالى كمال مطلق است و اين صفت مستلزم عجز اوهام بشرى از ادراك حقيقت اوست، منظور از هماهم النّفوس افكارى است كه به دل خطور مى كند و انسان در باره آنها مى انديشد، و در پيرامون اين موضوع پيش از اين مكرّر سخن رانده ايم.پس از اين امام (ع) به كلمه توحيد شهادت مى دهد، و آن را با چهار صفت همراه مى كند:1- اين كه گواهى او مقرون به ايمان است، يعنى اقرارى است كه با اعتقاد قلبى مطابق است.2- شهادت مذكور از روى ايقان است، يعنى اعتقادى است بر پايه يقين به اين شرح كه جز او خدايى نيست و هر اعتقادى جز اين درست نيست.3- اين گواهى از روى اخلاص است، يعنى اين اعتقاد را از هر چه جز اوست خالص كرده است و با او چيزى را موجود و معتبر نمى بيند.4- اين گواهى با اذعان توأم است، و اذعان ثمره اخلاص و نتيجه حصول كمال آن است، و تفاوت درجات اذعان بستگى به مراتب اخلاص دارد، و طاعتها و عبادتهاى ديگر نيز كه از شرايط و لوازم كلمه توحيد است به آن باز مى گردد.پس از اين كلمه ديگر شهادت را كه گواهى دادن به رسالت پيامبر اكرم (ص) است بازگو و براى اشاره به مراتب فضيلت ان بزرگوار، اوضاع جهان را در هنگام بعثت آن حضرت، و زشتيها و نارواييهايى را كه در آن موقع حاكم بوده بيان مى كند، واژه «أعلام الهدى» (نشانه هاى هدايت) را براى پيشوايان دين كه رهنمايان راه خدايند استعاره آورده، همچنين واژه مناهج را براى قوانين شرع كه جزئيّات احكام را در بر دارند، و لفظ دروس و طموس را براى نابودى اين آيينهاى الهى پيش از بعثت پيامبر اكرم (ص) استعاره فرموده است، واو، در جمله «و أعلام الهدى دارسة» براى حال است، معناى «فصدع بالحقّ» اين است كه آنچه را بدان مأمور شده بود تبليغ و حقّ را در برابر باطل آشكار فرمود، و براى اين كه مردم را از گمراهى و سرگردانى به راه خدا باز گرداند به اندرز و ارشاد آنها پرداخت، و با سيره و روش خود آنان را به طريقه رشد و صواب هدايت كرد و به پيروى از شيوه عدالت و استقامت در راه راست دستور داد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 12، ص: 184
و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الرابعة و التسعون من المختار فى باب الخطب:الحمد للّه الّذي أظهر من آثار سلطانه و جلال كبريائه ما حيّر مقل العيون من عجائب قدرته، و ردع خطرات هماهم النّفوس عن عرفان كنه صفته، و أشهد أن لا إله إلّا اللّه شهادة إيمان و إيقان، و إخلاص و إذعان، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله و أعلام الهدى دارسة، و مناهج الدّين طامسة، فصدع بالحقّ، و نصح للخلق و هدى إلى الرّشد، و أمر بالقصد صلّى اللّه عليه و آله.اللغة:(المقل) جمع مقلة كغرف و غرفة و هى شحمة العين الّتي تجمع سوادها و بيضها و (الهمهمة) الكلام الخفي أو صوت يسمع و لا يفهم محصوله و تردّد الزئير في الصّدر من الهمّ و نحوه، قاله في القاموس أقول: و الزئير مأخوذ من الزئر و هو ترديد الصّوت في الجوف ثمّ مدّه، و يطلق الزئير على صوت الأسد من صدره و على كلّ صوت فيه بحح كصوت الفيلة و نحوها.و (طمست) الشيء طمسا محوته و طمس هو يتعدّى و لا يتعدّي و طمس الطريق درست.المعنى:اعلم أنّ هذه الخطبة الشريفة مسوقة للنصح و الموعظة و الأمر بالتقوى مع التنبيه على جملة من صفات الكمال و العظمة و الجلال للّه عزّ و جلّ، و افتتحها بحمده و الثناء عليه و الشهادة بالتوحيد و الرّسالة فقال: (الحمد للّه الذي أظهر) في الملك و الملكوت و الانفس و الافاق و الأرض و السماوات (من آثار سلطانه و جلال كبريائه ما حيّر مقل العيون) و ابصار البصاير (من عجايب قدرته) و بدايع صنعته و قد تقدّم الاشارة إلى بعضها في شرح الخطب المسوقة لهذا الغرض و مرّ فصل واف منها في الخطبة التسعين و شرحها فانظر ما ذا ترى.و نسبة عجائب القدرة إلى سلطانه و جلال كبريائه لأنّ الاثار العظيمة و المبدعات المحكمة المتقنة إنما يناسب صدورها بالسّلطنة الالهيّة و الجلال الالهى.استعاره (و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته) أى دفع و منع الافكار و الرّويات التي تخطر بالنفوس و توجب همهمتها عن معرفة كنه صفات جماله و جلاله و يحتمل أن يراد بالهماهم نفس تلك الأفكار على سبيل الاستعارة لتردّدها في الجوف مثل تردّد الهماهم.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 12، ص: 188
و كيف كان فالغرض منه التنبيه على عجز العقول و المشاعر الظاهرة و الباطنة عن إدراك حقيقته و ذاته حسبما عرفته فى شرح الفصل الثاني من الخطبة التسعين و في تضاعيف الشّرح مرارا، و أردف الثّناء عليه تعالى بالشّهادة بتوحيده فقال: (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه) و قد مضى الكلام في تحقيق معناها و الأخبار الواردة في فضلها بما لا مزيد عليه في شرح الفصل الثاني من الخطبة الثانية، و وصفها هنا بأوصاف أربعة:أحدها كونها (شهادة ايمان) أى يطابق القول فيها للعقد القلبي. (و) ثانيها كونها شهادة (ايقان) أى صادرة عن علم اليقين لا عن وجه التقليد و لا تكون كذلك إلّا باعتقاد أن لا إله إلّا هو مع اعتقاد أنّه لا يمكن أن يكون ذلك المعتقد إلّا كذلك. (و) ثالثها أن تكون عن (اخلاص) أى جعلها خالصا عن شوب غيره من الرّيا و نحوه و قال الشّارح البحراني: هى أن يحذف عن ذلك المعتقد كلّ أمر عن درجة الاعتبار و لا يلاحظ معه غيره، انتهى و قد مرّ له معنى آخر في الأخبار المتقدّمة في شرح الخطبة الثانية من أنّ إخلاصها أن حجزه لا إله إلّا اللّه عمّا حرّم اللّه. (و) رابعها أن تكون متلبّسة ب (اذعان) و انقياد لما هو من توابعها و مقتضياتها من التّكاليف و الأحكام.و أردفها بالشهادة بالرّسالة لما عرفت في الأخبار المتقدّمة في شرح الخطبة الثّانية من فضل المقارنة بينهما فقال: (و أشهد أنّ محمّدا عبده) المرتضى (و رسوله) المصطفى (أرسله) إلى الخلق بالهدى و دين الحقّ على حين فترة من الرّسل و طول هجعة من الامم و انتقاض من المبرم (و) الحال أنّ استعاره (أعلام الهدى دارسة) استعارها للأنبياء و المرسلين و أولياء الدّين الّذين يهتدى بأنوارهم في سلوك سبيل اللّه كما يهتدى بالأعلام في الطّرق، و دروسها بما كانت من الفترة بعد عيسى إلى بعثه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (و مناهج الدّين طامسة) أى طرق المعارف الحقّة الالهيّة مندرسة منمحية بطول المدّة و بعد العهد و غلبة الغفلة.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 12، ص: 189
استعاره (فصدع بالحقّ) امتثالا لما كان مامورا به بقوله عزّ و جلّ «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» و أصل الصّدع عبارة عن كسر الزّجاجة و شقّها و تفريقها، فاستعير عنه للبيان الواضح و التبليغ الكامل، و الجامع التأثّر.و قد قيل في تفسير الاية: أنّ معناها أبن الأمر إبانة لا تنمحى كما لا يلتئم كسر الزّجاجة، و قيل: أفرق بين الحقّ و الباطل، و قيل: شقّ جماعاتهم بالتّوحيد أو بالقرآن. (و نصح للخلق) بصرفهم عن الرّدى إلى الهدى و ردّهم عن الجحيم إلى النعيم (و هدى إلى الرّشد) أى إلى الصّواب و السّداد في القول و العمل (و أمر بالقصد) أى بالعدل في الامور المصون عن الافراط و التّفريط، و يحتمل أن يكون المراد به قصد السبيل الموصل إلى الحقّ أى الصّراط المستقيم (صلّى اللّه عليه و آله) و سلّم.الترجمة:از جمله خطب شريفه آن بزرگوار است در حمد و ثناى إلهى و وصيّت به تقوى و پرهيزكارى مى فرمايد:سپاس خدا راست آن چنان خدائى كه آشكار كرد از آثار پادشاهى خود و بزرگى بزرگوارى خود آن چيزى را كه متحيّر گردانيد ديده هاى عقلها را از مقدورات عجيبه خود، و دفع نمود خطورات فكرهاى نفسها را از شناسائى حقيقت صفت خود و شهادت مى دهم باين كه معبود بحقى نيست مگر خدا شهادتى از روى اعتقاد جازم ثابت خالص از شوب ريا ملازم طاعات و عبادات، و شهادت مى دهم كه محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده خالص اوست و پيغمبر اوست فرستاد او را در حالتى كه نشانهاى هدايت مندرس بود، و راههاى دين محو شده بود، پس آشكار كرد حق را و نصيحت كرد خلق را و هدايت نمود براه راست، و امر نمود بعدل و قسط، صلوات خدا بر او و بر أولاد او باد.