جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص156
از سخنان آن حضرت (ع) «اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمى و اكفئوا انائى...» (بارخدايا از تو يارى مى طلبم بر قريش و كسانى كه ايشان را يارى دادند، كه آنان پيوند خويشاوندى مرا گسستند و ظرف و جايگاه مرا بر گردانيدند).
مى گويم: نظير اين سخن باز هم از امير المومنين عليه السلام نقل شده است ولى زمان ايراد آن به صورت دقيق گفته نشده است و حال و زمانى را كه مقصود او بوده است روشن نكرده اند. اصحاب معتزلى ما چنين ميگويند كه اين سخن را على عليه السلام پس از شورا و بيعت با عثمان ايراد كرده است و هيچ كس از ياران معتزلى ما در اينكه على عليه السلام در آن مورد دردمندانه دادخواهى كرده است ترديدى ندارد و بيشتر ياران ما خوش ندارند كه امثال اين سخنان را بر تظلم و تألم آن حضرت از روز سقيفه حمل نمايند.
[ابن ابى الحديد سپس براى اثبات اين نظريه خود وارد مبحثى كلامى آميخته با جدل ميشود و اصرار ميورزد كه نص آشكارى در آن مورد نبوده است و با اشاره به ستيز و دشمنى قريش كه از كينه هاى جنگهاى بدر و حنين سرچشمه ميگرفته است و احتمال از ميان رفتن كلمه توحيد و اسلام ميرفته است كارى را كه صحابه در مورد حكومت انجام دادند از عنايات خداوند متعال ميداند و سپس موضوع ويژه يى را طرح ميكند كه جنبه تاريخى دارد و به شرح زير است.]
فصلى در اينكه اگر جعفر و حمزه زنده ميبودند حتما با على بيعت ميكردند:
از ابو جعفر نقيب، يحيى بن محمد بن ابى يزيد، كه خدايش رحمت كناد پرسيدم آيا معتقدى كه اگر حمزه و جعفر زنده ميبودند پس از رحلت رسول خدا (ص) با على (ع) به خلافت بيعت ميكردند گفت: آرى، سرعت آن دو در بيعت با على سريع تر از شعله ور شدن آتش در بوته خارهاى بيابانى بود. به او گفتم: من گمان ميكنم كه جعفر از على پيروى و با او بيعت ميكرد ولى در مورد حمزه چنين گمانى ندارم كه او را مردى سرفراز و گردنكش و قوى نفس و خود محور و دلاورى ستيزه گر كه كس را يارى پيروزى بر او نبوده است ميبينم. وانگهى سن او بيشتر و عموى على بوده و آثار او در جهاد معروف تر است و خيال ميكنم براى خود در جستجوى خلافت بر ميآمد.
نقيب گفت: موضوع در مورد اخلاق و سجاياى او همين گونه است كه گفتى
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص157
ولى حمزه مردى متدين و متين و داراى تصديق خالص به ساحت رسول خدا (ص) بود و اگر زنده ميماند از احوال على عليه السلام با رسول خدا (ص) چيزها مى- ديد كه نخوت او فرو ميشكست و كژروى او از ميان مى رفت و او را بر خويشتن مقدم ميداشت و در مورد على (ع) رضايت خداوند و پيامبر را در نظر ميگرفت هر چند مخالف ميل و خواسته اش ميبود.
نقيب سپس گفت: اين خلق و خوى بشرى حمزه كجا قابل مقايسه با اخلاق لطيف و روحانى على (ع) است على (ع) علاوه بر خلق و خوى حمزه داراى آن لطافت هم بوده است، يعنى از آن جهات كه تو گفتى نفس حمزه و على يكى است، وانگهى نفس هيولايى حمزه و خالى بودن آن از علوم كجا قابل مقايسه با نفس قدوسى على عليه السلام است كه به فطرات صحيح و نه از رده تعليم آن چنان به دقايقى دست يافت كه نفوس دقيق ترين فلاسفه الهى از درك آن عاجز بود. اگر حمزه زنده مى بود و آنچه را كه ديگران از على (ع) ديدند ميديد بدون ترديد نسبت به على (ع) از سايه او هم پيروتر ميشد و از ابوذر و مقداد هم از او بيشتر پيروى ميكرد.
اما اين گفتارت كه ميگويى «حمزه عموى وى بوده و داراى سن بيشترى است»، مگر عباس همين حال را نداشته است و خود ميدانى كه چگونه تسليم او بود و چه پيشنهادى به او كرد ابو سفيان هم از لحاظ خويشاوندى چون عمو و از لحاظ سنى بزرگتر بوده است و خود ميدانى كه چه پيشنهادى به على (ع) كرد.
نقيب ابو جعفر سپس گفت: همواره عموها نسبت به برادر زادگان خود خدمت انجام داده و پيرو ايشان بوده اند. مگر نميبينى كه داود، عبد الله، صالح، سليمان، عيسى، اسماعيل و عبد الصمد- پسران على بن عبد الله بن عباس- همگى نسبت به برادرزاده خود، سفاح خدمت كردند و فرماندهان سپاهها و انصار و يارانش بودند مگر نمى بينى كه حمزه و عباس از برادرزاده خود يعنى پيامبر (ص) پيروى كردند و به رياست او خشنود شدند و دعوتش را تصديق كردند مگر نميدانى كه ابو طالب رئيس و پير مرد و مورد احترام بنى هاشم بود و پيامبر (ص) كودك پدر از دست داده يى بود كه تحت كفالت او و همچون يكى از فرزندان او به شمار ميآمد و سرانجام ابوطالب نسبت به او خضوع و به راستى دعوتش اعتراف كرد و فرمان او را گردن نهاد تا آنجا كه در مدح پيامبر شعر سرود، همان گونه كه فروتر فراتر را ميستايد ابو طالب در مدح پيامبر گفته است:
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص158
«سپيد چهره يى كه به وسيله آبروى او از ابر تقاضاى باران ميشود، پناهگاه يتيمان و فريادرس بيوه زنان است. قحطى زدگان خاندان هاشم به او پناه مى برند و آنان در پيشگاهش در نعمت و بخشش قرار ميگيرند» اين راز و ويژگى كه در وجود محمد (ص) سرشته بود تا آنجا كه ابو طالب با همه اهميت و حالات خود ستايشگر اوست رازى بزرگ و خصيصه يى گرانقدر و مايه عبرت است كه انسانى فقير و بدون يار و ياور كه قادر به دفاع از خود نبوده است تا چه رسد به اينكه بر كس ديگرى پيروز شود گفتار و دعوتش در بدن و روح افراد همان اثر را بگذارد كه باده ناب در بدنها و افكار معتدل، و كار چنان ميشود كه عموهايش از او فرمانبردارى كنند و مربى و كفيل او و كسى كه تا آخر عمر خود عهده دار پرداخت هزينه خوراك و لباس او بوده است او را آن چنان ستايش كند كه شاعران، اميران و پادشاهان را ستايش مى كنند، و در نظر شخص با انصاف اين كار بزرگتر از شق القمر و تبديل عصا به اژدها و خبر دادن به مردم از آنچه ميخورند و و اندوخته ميكنند ميباشد.
نقيب، كه خدايش رحمت كناد به من گفت: چگونه ميگويى، خيال ميكنم جعفر با او بيعت و از او پيروى ميكرد و تصور نميكنم حمزه چنان ميكرد؟ اگر اين سخن را از آن جهت ميگويى كه جعفر برادر على بوده است بايد توجه داشته باشى كه جعفر هم از على ده سال بزرگتر و داراى مناقب و ويژگيهاى پسنديده بسيار بوده است و پيامبر (ص) درباره جعفر به اتفاق محدثان سخنى گرانقدر فرموده است و هنگامى كه جعفر و زيد بن حارثه و على به يكديگر تفاخر ميكردند و داورى پيش رسول خدا بردند، آن حضرت به جعفر فرمود «آفرينش و خوى تو شبيه خود من است» و جعفر از شدت خوشحالى شرمسار شد، پيامبر (ص) سپس به زيد بن حارثه فرمود «اما تو دوست و وابسته مايى» او هم شرمسار شد، سپس به على فرمود «اما تو برادر و دوست ويژه منى»، محدثان گفته اند على عليه السلام شرمسار نشد و گفته اند گويى تكرار و پيوستگى تعظيمى كه پيامبر (ص) نسبت به على مبذول مى- فرمود چنان بود كه اين گفتار آن حضرت براى على (ع) غير منتظره نبود و حال آنكه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص159
افراد ديگر گاهى مورد تعظيم قرار ميگرفتند و همان تعظيم در نظرشان بسيار پر ارزش بود. مردم درباره اينكه كداميك از اين ستايشها بزرگتر است اختلاف نظر دارند.
من به نقيب گفتم در كتاب البصائر ابو حيان توحيدى مطلبى خواندم كه با اين گفتگوى ما مناسب است. توحيدى در فصل پنجم آن كتاب ميگويد: از قاضى- القضاة ابو سعد بشر بن حسين كه در جدل و مباحثه از او تواناتر نديده بودم ضمن مناظره يى كه ميان او و ابو عبد الله طبرى صورت گرفت و سخن درباره جناب جعفر بن ابى طالب و اسلام او و مقايسه فضيلت او و برادرش على (ع) بود چنين شنيدم كه بشر بن حسين ميگفت: چون به دقت نظر شود دانسته ميشود كه مسلمان شدن جعفر پس از رسيدن به سن بلوغ بوده است و اسلام آوردن شخص بالغ پس از استبصار و آشكار ساختن و شناخت صورت ميگيرد و بايد براى او ناپسندى آيينى كه در اوست و پسنديده بودن آيينى كه ميخواهد وارد آن شود روشن شده باشد و حال آنكه سن على به هنگامى كه مسلمان شده است مورد اختلاف است و چنين به نظر ميرسد كه مسلمانى على از راه تلقين بوده است نه اينكه خود موضوع را روشن كرده باشد و حد اكثر اين است كه مسلمان شدن على (ع) در اوان بلوغ اوست. اين هم معلوم است كه هر دو كشته شده اند و به طور قطع كشته شدن جعفر شهادت در جنگ موته است و حال آنكه در موضوع قتل على بسيار اختلاف نظر است. وانگهى خداوند متعال نسبت به جعفر اين عنايت را مبذول فرموده كه پيش از ظهور اختلاف هرج و مرج و اضطراب ريسمان وحدت او را به بهشت برده است، و بر فرض كه اجماع بر اين قرار گيرد كه كشته شدن جعفر و على هر دو شهادت بوده است باز حالت جعفر به مراتب برتر و بزرگتر است كه او در حال پيشروى در جنگ و بدون آنكه پشت به جنگ كند شهيد شده است و على غافلگير گرديده و بدون آنكه بداند آهنگ كشتن او شده است و تفاوت و فاصله زيادى است ميان كسى كه ناگهان با مرگ غافلگير شود و كسى كه چنگالهاى مرگ را به چشم خويش و روياروى ببيند و با سينه و گلوى خود از آن استقبال كند و با ايمان و راستى
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 160
براى ديدار خداوند بشتابد. مگر تو نميدانى كه نخست دست راست جعفر قطع شد و او پرچم را به دست چپ گرفت و چون دست چپش قطع شد رايت را به سينه خود فشرد. از اين گذشته قاتل جعفر به ظاهر و آشكارا مشرك بوده است و حال آنكه قاتل على از كسانى است كه شهادت به يگانگى خدا ميداده و نماز ميگزارده است و به خيال خود به قصد تقرب به او حمله كرده است و حال آنكه با نصى كه هيچ اختلافى در آن نيست قاتل جعفر كافر بوده است. مگر تو نميدانى كه جعفر داراى دو بال است و دو هجرت كرده است هم به حبشه و هم به مدينه.
نقيب ابو جعفر، كه خدايش رحمت كناد گفت: شيخ تو فداى تو باد بدان كه ابو حيان مردى ملحد و زنديق است و دوست ميدارد با دين بازى كند و آنچه را در دل دارد بگويد و آن را به گروهى كه هرگز نگفته اند و چنان اعتقادى ندارند نسبت دهد. من به خدا سوگند ميخورم كه قاضى ابو سعد حتى يك كلمه از اين سخنان را هم نگفته است و اين مطلب از دروغها و ساخته و پرداخته هاى ابو حيان است، همانگونه كه به قاضى ابو حامد مرورودى هم هر دروغ و ناپسندى را نسبت مى دهد و از او هر چيز سست و بى ارزش را نقل ميكند.
نقيب سپس گفت: اى ابو حيان، مقصود تو از اين سخن اين است كه بدان وسيله ميان اعقاب ابو طالب تفرقه افكنى و آنان را با خود در افكنى و حال آنكه احوال هرگونه كه باشد و بشود شرف و فخر از آن ايشان است و از آن خاندان بيرون نخواهد شد.
نقيب كه خدايش رحمت كناد سپس خنديد و تكيه داد و پاى خود را دراز كرد و گفت اين موضوع چيزى است كه نياز به سخن درازى ندارد كه اجماع مسلمانان بر بطلان آن است و ميان مسلمانان هيچ اختلافى نيست در آنكه على (ع) از جعفر برتر است و ابو حيان اين موضوع را كه به آن اشاره كرده است از نامه ابو جعفر منصور دوانيقى به محمد بن عبد الله «نفس زكيه» سرقت كرده است. منصور در آن نامه خطاب به او مينويسد: بنى اميه پس از نمازهاى واجب پدرت را لعنت ميكردند
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص161
همان گونه كه كافران را لعنت ميكنند. ما بنى اميه را سركوب و آنان را تكفير كرديم و فضيلت او را روشن ساختيم و يادش را زنده كرديم. اينك تو همين كار ما را بر ضد ما حجت قرار داده اى و چنين پنداشته اى كه چون ما فضائل او را بيان ميكنيم او را بر حمزه و عباس و جعفر برترى ميدهيم آنان در حالى درگذشتند كه مسلمانان از آنان به سلامت ماندند و حال آنكه پدرت [على عليه السلام ] گرفتار خونها شد.
من به نقيب، كه خدايش رحمت كناد، گفتم: در اين صورت مسئله مورد اجماع نبوده است زيرا منصور معتقد به فضيلت على (ع) بر آنان نيست و حال آنكه تو ادعاى اجماع كردى. گفت: پيش از سخن اين مرد، در اين مورد اجماع بوده است و هر سخنى كه پيش از آن اجماع صورت گرفته باشد به آن اعتنا نميشود.
چون از پيش نقيب ابو جعفر بيرون آمدم همان روز در همين مورد با احمد بن جعفر واسطى- خدايش رحمت كناد- كه مردى خردمند، با فضيلت و امامى مذهب بود گفتگو كردم، گفت: نقيب ابو جعفر صحيح گفته، مگر تو نميدانى كه ياران معتزلى شما بر دو عقيده اند: گروهى ميگويند از همه مسلمانان از لحاظ ثواب ابو بكر برتر است و گروهى ديگر ميگويند على از همه مسلمانان از اين لحاظ برتر است و اصحاب امامى ما معتقدند كه على عليه السلام از لحاظ ثواب از همه مسلمانان برتر است زيديه هم همين عقيده را دارند، اما اشعرى ها و كراميه و اهل حديث ميگويند اين منقبت از ابوبكر است، پس از مجموع اين عقايد چنين استنباط ميشود كه ميزان ثواب حمزه و جعفر كمتر از على عليه السلام است. اما در مورد اماميه و زيديه و عموم معتزله بغداد و گروه بسيارى از معتزله بصره نيز موضوع روشن است. و در نظر ديگر مسلمانان اين است كه ترتيب تقدم و بيشتر بهره بردن از ثواب چنين است: ابو بكر سپس عمر سپس عثمان و سپس على. بدين گونه ميبينى كه هيچ كس بر اين مذهب و عقيده نرفته است كه ثواب حمزه و جعفر بيش از على باشد و چون از ميان همه فرقه ها هيچ كس چنين چيزى نگفته است موضوع اجماعى كه نقيب مدعى آن است ثابت ميشود و اين در صورتى است كه افضل بودن را به بيشتر ثواب داشتن معنى كنيم كه همان چيزى است كه اين جدال درباره على و جعفر در همان مورد است، و اگر افضل بودن را در مناقب بيشتر و خصائص و فراوانى نصوصى كه دلالت بر تعظيم دارد بدانيم بخوبى معلوم است كه هيچ كس از مردم در آن مورد نميتواند قابل مقايسه و نزديك با على باشد، نه جعفر و نه حمزه و نه ديگران.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص162
پس از آن كتابى از شيخ ما معتزله يعنى ابو جعفر اسكافى به دست من افتاد كه در آن عقيده و مذهب بشر بن معتمر و ابو موسى و جعفر بن مبشر و ديگر پيشگامان معتزله بغداد را بررسى كرده است كه ميگويند افضل مسلمانان على بن ابى طالب و پس از او پسرش حسن و پس از او پسر ديگرش حسين سپس حمزه بن عبد المطلب و پس از او جعفر بن ابى طالب و سپس ابو بكر و پس از او عمر و سپس عثمان بن عفان است. اسكافى ميگويد مراد از افضل بودن اين است كه كداميك در پيشگاه خداوند گرامى تر و داراى پاداش بيشترى است و منزلت كداميك در رستاخيز والاتر است.
پس از آن، به كتابى از شيخ خودمان ابو عبد الله بصرى دسترسى يافتم كه اين موضوع را نوشته و به بغدادى ها نسبت داده بود و در آن آمده بود كه شيخ ابو القاسم بلخى هم همين اعتقاد را داشته است و پيش از او هم شيخ ابو الحسين خياط كه شيخ همه متأخران بغداد است همگى همين عقيده را دارند. من از اين اعتقاد شاد شدم و بر مسرتم بيشتر افزوده شد كه بسيارى از مشايخ ما همين عقيده را دارند و آن را در ارجوزه يى كه عقايد معتزله را در آن شرح داده ام گنجاندم و چنين سرودم.
«بهترين خلق خدا پس از مصطفى (ص) و بزرگترين آنان از لحاظ شرف به روز مفاخره، نخست سرور معظم و وصى و همسر بتول، يعنى مرتضى على است و پس از او دو پسرش و سپس حمزه و جعفر و از پى ايشان عتيق مخلص و صديق و پس از او عمر آن فاروق دين خدا و شير دلير است و پس از او عثمان ذو النورين و همين عقيده حق و بدون انحراف است».