و من كلام له (عليه السلام) في وصف بيعته بالخلافة:وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا، وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا؛ ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِيفُ؛ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَ هَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ، وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، وَ حَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعَاب.
تَدَاَككْتُمْ: ازدحام كرديد.الْهِيم: جمع «هيماء»، تشنگان.هَدَجَ: با قدمهاى لرزان حركت كرد.حَسَرَتْ: نقاب از صورتش برداشت.الْكَعَاب: دخترى كه سينه اش برجسته و برآمده باشد.
كَفَفْتُ: بازداشتمتَدَاكَكْتُمْ: ازدحام كرديدابْتَهَجَ: شاد شدهَدَجَ: با ضعف و لرزش راه رفتتَحَامَل: خود را وادار بحركت كردحَسَرَت: گشوده و نمايان شدكِعاب: زنان جوان كه تازه پستان آنها ظاهر شده است
در وصف بيعت با او به خلافت. نظير اين سخن با الفاظى ديگر، پيش از اين گذشت:دستم را گشوديد و من آن را بستم، دستم را كشيديد و من آن را نگه داشتم سپس، بر من هجوم آورديد آنسان، كه اشتران تشنه در نوبت آب خوردن به آبگيرها هجوم آورند، چندان كه بند كفش بريد و ردا از دوش افتاد و ناتوان در زير پاها ماليده شد. خوشحالى مردم در بيعت با من به حدى رسيد كه خردان، شادمانه و پيران، لنگان و لرزان و بيماران با درد و رنج فراوان و دوشيزگان، بى نقاب به سوى من شتافتند.
از سخنان آن حضرت است در توصيف بيعت مردم با آن جناب بر خلافت و قبلا سخنى شبيه اين با الفاظى ديگر گذشت (كلام 53):دستم را باز كرديد و من به ستم، آن را كشيديد ولى من جمع كردم، آن گاه همچون شتران تشنه به وقتى كه به آبشخورهايشان وارد مى شوند بر من هجوم آورديد، تا جايى كه بند كفش پاره شد، و عبا از دوش افتاد، و ضعيف زير پا ماند، و مردم به خاطر بيعتشان با من آنچنان خوشحال شدند كه كودكان هم از اين معنى به وجد آمدند، و پيران ناتوان با گامهاى لرزان، و بيماران با مشقّت فراوان، و دختران نو رسيده بى نقاب براى تماشاى اين منظره روى آوردند.
(وصف روز بيعت مردم با امام عليه السّلام كه شبيه اين خطبه در عبارات گذشته آمد).ويژگى هاى بيعت مردم با امام:دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم. سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند، و بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند.(1)______________________________(1). اثبات: حكومت مردمى و دخالت مردم در حكومت و نفى حكومت: دسپوتيسم DESPOTISM (حكومت استبدادى). البتّه مراد مردم مسلمانى مى باشند كه در پرتو وحى انتخاب مى كنند، و نقد دموكراسى DEMOCRACY (حكومت اكثريّت مردم)، زيرا رأى اكثريّت مردم در پرتو وحى قانونى است.
و از گفته هاى آن حضرت است [در وصف بيعت خود به هنگام خلافت، و پيش از اين مانند آن با لفظهاى ديگرى گذشت.]و دستم را گشوديد، بازش داشتم، و آن را كشيديد، نگاهش داشتم، سپس بر من هجوم آورديد همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود در آيند -و دوش و بر هم را سايند- چندان كه -از هجوم مردمان- بند پاى افزار بريد وردا افتاد، و ناتوان پامال گرديد. و خشنودى مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدانجا روان، و بيمار -براى بيعت- خود را بر پا مى داشت، و دختران جوان -براى ديدن آن منظره- سر برهنه دوان.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در چگونگى بيعت مردم با آن بزرگوار و پيش از اين (در سخن پنجاه و سوّم و صد و سى و هفتم) مانند آن بالفاظ ديگر گذشت:(1) (براى بيعت با من) دستم را گشوديد و من بهم نهادم، و آنرا كشيديد و من باز داشتم، پس از آن بر من ازدحام نموديد چون ازدحام شتران تشنه هنگاميكه به آبشخورهاشان وارد ميشوند،(2) تا اينكه بند كفش (از پاها) گسيخت، و عباء (از دوش) افتاد، و ناتوان زير پا ماند، و شادى مردم بر اثر بيعتشان با من بجائى رسيد كه بچّه ها خوشنود گشتند، و پير ناتوان و بيمار گرفتار سختى و رنج و دختر نار پستان بى نقاب براى ديدار آن آمدند (پس نبايد با چنين بيعتى كه از روى كمال ميل و رغبت انجام گرفته بطوريكه از بسيارى شادى همه از خود بى خود شدند مخالفت نموده پيروى بيعت كنندگان نكرده يا آنرا نقض نمايند).
شما دست مرا (براى بيعت) گشوديد و من آن را بستم، شما بوديد که دست مرا به سوى خود مى کشيديد و من آن را جمع مى کردم، آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آبشخورگاه هجوم مى آورند و به يکديگر پهلو مى زنند به سوى من آمديد، آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد، و ضعيفان (در اين ميان) پايمال شدند. آن قدر مردم از بيعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره اين بيعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند. بيماران براى مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا مى رساندند و دوشيزگان نو رسيده (بر اثر عجله و شتاب سر از پا نشناخته) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند!
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 8، ص: 479-473
وَمِن كلامٍ لَهُ عَليهِ السَلامُ في وَصْفِ بَيْعَتِهِ بِالْخِلافةِ.از سخنان امام عليه السلام است كه پيرامون بيعت مردم با او در امر خلافت بيان فرموده و مرحوم سيّد رضى مى گويد: نظير اين سخن با تعبيرهاى ديگرى قبلًا گذشت.
خطبه در يك نگاه:محتواى خطبه (كلام) روشن است، امام عليه السلام مى فرمايد: من براى بيعت شما نيامدم، شما به سراغ من آمديد و به قدرى شور و اشتياق داشتيد كه حتّى عباى مرا از دوشم افكنديد و كفش مرا پاره كرديد، سرور و شادمانى و هيجان حاصل از اين بيعت تمام جامعه شما را فرا گرفته بود.حال چرا امام عليه السلام اين خطبه را بيان فرموده؟ پاسخ آن را بايد در بقيّه اين خطبه يافت، زيرا كه اين خطبه بخشى است از نامه اى مفصل كه مرحوم كلينى در كتاب الرسائل آن را نقل كرده است كه امام عليه السلام پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه را نوشت و دستور داد آن را براى همه مردم بخوانند، زيرا تحريكاتى از سوى منافقان شروع شده بود و جمعى نزد آن حضرت آمدند و گفتند: شما درباره ابوبكر و عمر و عثمان چه مى گوييد؟ امام فرمود: با اينكه مى دانم اين سؤال در شرايط كنونى كه ما گرفتار شاميان ستمگر هستيم سؤال بى جايى است با اين حال پاسخ شافى و كافى براى سؤال شما مى نويسم كه بر همه مردم بخوانند. سپس آن نامه تاريخى كه قريب بيست صفحه است مرقوم داشت و دستور داد در نماز جمعه براى مردم بخوانند. هنگامى كه سخن امام عليه السلام به مسئله قتل عثمان و سپس بيعت با او فرا مى رسد و مردم با هجوم بى سابقه اى براى بيعت به سوى آن حضرت مى روند، امام شرح آن را در جمله هاى كوتاه و پرمعنايى كه خطبه بالا را تشكيل مى دهد بيان مى كند و به دنبال آن نيز حوادث ديگرى را كه روى داد تشريح مى نمايد تا بهانه بهانه جويان قطع شود.درباره هجوم پرشور و بى سابقه مردم براى بيعت امام عليه السلام در خطبه هاى ديگر نهج البلاغه نيز سخنان جالبى دارد از جمله در خطبه شقشقيه (خطبه 3) و خطبه 137.
شور و هيجان بى سابقه براى بيعت با امام (عليه السلام):امام(عليه السلام) در تمام اين سخن به اين نکته نظر دارد که من هرگز طالب حکومت نبودم. همه شما به اصرار به سراغ من آمديد و در اينجا به دو موضوع اشاره مى فرمايد: نخست هجوم مشتاقانه مردم براى بيعت و دوم سرور و خوشحالى زائدالوصف آنها از انجام اين کار.در قسمت اوّل مى فرمايد: «شما دست مرا (براى بيعت) گشوديد و من آن را بستم. شما بوديد که دست مرا به سوى خود مى کشيديد و من آن را جمع مى کردم، آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آب خورگاه هجوم مى آورند و به يکديگر پهلو مى زنند به سوى من آمديد، آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد، و ضعيفان (در اين ميان) پايمال گشتند»; (وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَکَفَفْتُهَا، وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ(1) عَلَيَّ تَدَاکَّ الاِْبِلِ الْهِيمِ(2)عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ الْنَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ، وَ وُطِىءَ الضَّعِيفُ).به راستى بيعت مردم با على(عليه السلام) هيچ شباهتى با بيعت با خلفاى پيشين نداشت و نظير بيعتى بود که مردم به هنگام فتح مکّه با پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) داشتند. مردم از حکومت عثمان سخت ناراضى بودند و از بى عدالتيهايى که در زمان او انجام مى شد رنج مى بردند. به همين دليل تشنه عدالت بودند و چون آن را در چشمه سار وجود على(عليه السلام) مى ديدند به سوى آن حضرت با شور و هيجان هجوم آوردند.مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود به نام فى ظلال نهج البلاغة در اينجا نکته اى دارد که مى تواند دليل هجوم مردم را براى بيعت با على(عليه السلام) روشن تر سازد. او مى گويد: همين امروز که اين خطبه را شرح مى کنم نسخه اى از روزنامه اخبار اليوم مصرى به تاريخ 21/10/1972 به دستم رسيد و در مقاله اى تحت عنوان شرح فى خلافة المسلمين به قلم استاد «سامى محمود» چنين خواندم:«هنگامى که عثمان به حکومت رسيد راه اسراف را پيش گرفت و خاندان خود از بنى اميّه را که سر به طغيان برداشته بودند و همه جا را به فساد مى کشيدند: (الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلاَدِ * فَأَکْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ)(3) بر سر مردم مسلّط ساخت به گونه اى که جامعه اسلامى غرق فتنه شد و بر عثمان شوريدند و او را به قتل رساندند، امّا على(عليه السلام) و فرزندانش نوه هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روشى واضح و روشن و صحيح داشتند، حتّى لحظه اى به فکر دنيا و زخارفِ دنيا نبودند، چرا که هجرت آنان از آغاز براى خدا و پيامبر بود...».(4)بنابراين جاى تعجب نبود که مردم چنان هجومى براى بيعت با امام(عليه السلام) داشته باشند.در مرحله دوم مى فرمايد: «آن قدر مردم از بيعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره اين بيعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند. بيماران براى مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا مى رساندند و دوشيزگان نو رسيده (بر اثر عجله و شتاب) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند»; (وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَ هَدَجَ(5) إِلَيْهَا الْکَبِيرُ، وَ تَحَامَلَ(6) نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، و حَسَرَتْ(7) إِلَيْهَا الْکِعَابُ(8)).در حوادث عادى و يا کمى غير عادى افراد بزرگسالى که توان شريک دارند حضور پيدا مى کنند. ولى در حوادث بسيار کم نظير که موج عظيمى در اجتماع مى افکند همه حتّى افراد معذور و ناتوان و کسانى که در هيچ اجتماعى شرکت نمى کنند حاضر مى شوند. امام(عليه السلام) با آن فصاحت فوق العاده اى که وارد صحنه حضور مردم را در آن بيعت تاريخى به عالى ترين وجهى ترسيم کرده است و نشان مى دهد که امواج سرور و شادى چنان اقيانوس جامعه را فرا گرفت که حتّى همه افراد ضعيف و ناتوان و يا پرده نشين را از خانه بيرون کشيد و در آن جمع عظيم حاضر ساخت.*****نکته:بيعت بى سابقه و تمام عيار:گرچه تعيين امامان معصوم که پيشوايان جامعه اند به انتخاب پيغمبر و از سوى خداست همان گونه که انتخاب خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى اين منصب از سوى اوست; ولى بيعت، يعنى اعلام وفادارى و فرمانبردارى، نقش مهمى در پيشرفت کار آنان دارد، لذا شخص پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بارها از مردم براى خود بيعت گرفت (بيعت عقبه اولى و بيعت عقبه ثانيه و بيعت روز حديبيه و بيعت با زنان مهاجر در مدينه).بر همين اساس خلفا نيز سعى داشتند از مردم بيعت بگيرند; و ليکن هيچ کدام مانند بيعت با امام على(عليه السلام) نبود.بيعت با خليفه اوّل در واقع در سقيفه صورت گرفت که عده بسيار محدودى حاضر بودند. سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند و بيعت کردند. خليفه دوم را خليفه اول منصوب ساخت و مردم را در برابر عمل انجام شده اى قرار داد. بيعت با خليفه سوم در شوراى شش نفرى عمر انجام گرفت و هسته اصلى آن که به عثمان رأى دادند سه نفر بودند (عبدالرحمان بن عوف، طلحه و سعد بن ابى وقاص) سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند.ولى اميرمؤمنان على(عليه السلام) ـ قطع نظر از اينکه از سوى خداوند به وسيله پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) تعيين شده بود ـ بدون هيچ مقدمه اى از سوى اکثريت قاطع مردم برگزيده شد و همه با او بيعت کردند، بيعتى بسيار پرشور و مملوّ از شادمانى و سرور که امام(عليه السلام) در خطبه بالا شرح دقيق آن را بيان فرموده است.بنابراين اگر ما فرض بر لزوم انتخاب از سوى مردم و تکيه بر آراى آنها بگذاريم و آن را دموکراسى اسلامى بناميم تنها کسى که چنين رأيى داشت اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود و ديگران از چنين آرايى محروم بودند.(9)*****پی نوشت:1. «تداککتم» از ريشه «دکّ» در اصل به معناى زمين صاف و هموار است و از آنجا که براى صاف و هموار کردن زمين بايد آن را محکم بکوبند اين واژه به معناى کوبيدن شديد به کار رفته و هنگامى که به باب تفاعل مى رود (مانند جمله بالا) به معناى ازدحام شديدى است که سبب پهلو زدن به يکديگر مى شود.2. «هيم» جمع «هائم» به معناى شخص يا حيوانى است که شديد مبتلا به عطش شده، اين واژه در مورد عاشقان بى قرار نيز به کار مى رود.3. فجر، آيه 11-12 .4. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنيه، ج 3، ص 332 .5. «هدج» از ريشه «هدج» بر وزن «خرج» به معناى راه رفتن افراد ضعيف و لرزان است و غالباً در مورد پيران ناتوان به کار مى رود.6. «تحامل» از ريشه «تحامل» (مصدر باب تفاعل) به معناى انجام دادن چيزى با مشقت و تکلّف است.7. «حسرت» از ريشه «حسر» بر وزن «حصر» در اينجا به معناى نقاب از صورت برداشتن است; ولى ريشه اصلى آن به معناى برهنه کردن و گاه به معناى خسته شدن به کار مى رود. گويى خستگى انسان را از نيروهايش برهنه مى کند.8. «کعاب» و «کاعب» به معناى دوشيزه اى که تازه برآمدگى سينه اش آشکار شده و اشاره به دختران نوجوان است.9. سند خطبه: مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه اش مى گويد اصل در اين خطبه چيزى است كه مرحوم كلينى در رسائلش آورده. سپس اين خطبه بالا را با اضافاتى نقل مى كند و بعد مى افزايد «ابن قتيبه» در الامامة والسياسة و ابراهيم ثقفى در الغارات و ابن رستم طبرى در كتاب المسترشد آن را با اختلاف كمى آورده اند. (شرح نهج البلاغه شوشترى، ج 9، ص 517)
گفتار آن حضرت در بيان وصف كسى كه با آن حضرت، به خلافت بيعت كرد كه با عبارات ديگر در خطبه هاى قبل نيز بيان شده است، و در اينجا خطاب به مردم مى فرمايد:«وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا»،امام (ع) در اين قسمت از سخنان خود، به منظور استدلال عليه كسانى كه ظالمانه به مخالفت با او برخاستند و بيعت خود را شكستند وضعيت و چگونگى بيعت كردن آنان را تشريح مى فرمايد كه همان حالت اجتماعشان در آن روز، دليل بر آن است كه آنها با اختيار و كمال ميل، امر حكومت را به آن حضرت واگذار كرده اند، و براى روشن شدن مطلب، كثرت اجتماع و شدت هجوم آنها را به ازدحام شتران تشنه هنگام وارد شدن به آبشخور تشبيه كرده است.نكته ديگرى كه در اين تشبيه به نظر مى رسد آن است كه حضرت فضايل علمى و عملى خود را كه زنده كننده ارواح است تشبيه به آب فرموده و نيازمندى مردم را به استفاده از آن فضيلتها، به تشنگى شديدى تشبيه كرده است كه شتران را وادار مى كند تا براى رفع سوز تشنگى خود با حرص و ولع به جانب آب بشتابند.«و وُطِىء الضّعيف»،مضمون اين جمله كه از اين شدت اجتماع مردم شخص ناتوان زير دست و پاى آنها لگدمال شد همان معنايى است كه در خطبه شقشقيّه به اين بيان فرموده است: آن چنان هجوم مردم بر من براى بيعت زياد بود كه فرزندانم، حسن و حسين پايمال شدند و دو طرف لباسهايم پاره شد، اين قسمت از سخنان حضرت در حقيقت اشاره به يك استدلال منطقى است كه صغراى آن در متن كلام امام وجود دارد و كبراى آن تقديرى است، به اين صورت: شما با اين ميل و رغبت با من بيعت كرديد، و كسى كه اين چنين بيعت كند نمى تواند به آسانى آن را از دست بدهد، پس شما را نسزد كه اين بيعت را درهم بشكنيد. توفيق از خداوند است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 407
و من كلام له عليه السّلام و هو المأتان و السابع و العشرون من المختار فى باب الخطب:في وصف بيعته عليه السّلام بالخلافة و قد تقدّم مثله بألفاظ مختلفة و بسطتم يدي فكففتها، و مددتموها فقبضتها، ثمّ تداككتم علىّ تداكّ الابل الهيم على حياضها يوم وردها، حتى انقطعت النّعل، و سقطت الرّداء، و وطئ الضّعيف، و بلغ من سرور النّاس ببيعتهم إيّاى أن ابتهج بها الصّغير، و هدج إليها الكبير، و تحامل نحوها العليل، و حسرت إليها الكعاب (54125- 54077).اللغة:(التّداكّ) الازدحام الشديد مأخوذ من الدّك و هو الدّق و (الهيم) بالكسر العطاش و (الورد) بالكسر الشّرب أو الاشراف على الماء دخله أو لم يدخله، و في بعض النّسخ يوم ورودها و (هدج) يهدج من باب ضرب مشى مشيا ضعيفا مرتعشا قال الفيروز آبادي: الهدجان محرّكة و كغراب مشية الشّيخ و (تحامل) في الأمر تكلّفه على مشقّة و (حسرت) أى كشفت عن وجهها و في نسخة الشّارح البحراني و حسرت عن ساقها الكعاب و (كعب) الجارية تكعب من باب ضرب و قعد كعوبا نهد ثديها، و جارية كعاب وزان سحاب النّاهدة الثدى و الجمع كواعب قال تعالى «وَ كَواعِبَ أَتْراباً».الاعراب:فاعل بلغ محذوف و قوله: أن ابتهج أن مصدريّة و مدخولها في تأويل المصدر و محلّ النّصب بنزع الخافض، و مفعول حسرت محذوف بقرينة الكلام و قوله: اليها متعلّق بقوله حسرت على تضمين معنى الشوق و الرّغبة.المعنى:اعلم أنّ هذا الكلام كما قال الرّضيّ وارد (في وصف بيعته عليه السّلام بالخلافة و قد تقدّم مثله بألفاظ مختلفة) الظاهر أنّ مراده بما تقدّم ما مرّ في الكلام المأة و السّابع و الثّلاثين من قوله: قبضت يدي فبسطتموها و نازعتكم يدي فجاذبتموها، و يحتمل أن يكون مراده به ما مرّ في الخطبة الثالثة و الخمسين من قوله: فتداكّوا عليّ تداكّ الابل الهيم يوم ورودها، و لم يتقدّم في الكتاب ما يشبه ألفاظ هذا الكلام غير هذين.نعم تقدّم منّا في شرح الخطبة السّادسة و العشرين رواية طويلة عن كتاب الغارات لابراهيم الثّقفي و الأشبه أن يكون هذا الكلام ملتقطا منها لكنّها مختلفة الألفاظ جدّا كما يظهر بالرّجوع إلى ما تقدّم.و كيف كان فهذا الكلام منه عليه السّلام وارد مورد الاحتجاج على النّاكثين لبيعته
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 408
و محصّله أنّكم قد كنتم على غاية الحرص و الميل إلى بيعتي مع إباء منّي فمن كان هذا حاله فكيف ينكث و أشار إلى مزيد حرصهم عليها بقوله (و بسطتم يدي فكففتها) شوقا منكم إلى البيعة و تمانعا منّي (و مددتموها فقبضتها) رغبة منكم إليها و استنكافا منّى تشبيه المحسوس بالمحسوس (ثمّ تداككتم علىّ تداكّ الابل الهيم على حياضها يوم وردها) و هو من تشبيه المحسوس بالمحسوس أي ازدحمتم ازدحاما شديدا يدكّ بعضكم بعضا كما يدكّ الابل العطاش بعضها لبعض على الحياض عند شربها و وجه الشبه مزيد الازدحام.قال الشّارح البحراني: و يمكن أن يلاحظ في وجه الشبه كون ما عنده من الفضايل الجمّة العلميّة و العملية تشبه الماء و كون المزدحمين عليه في حاجتهم و تعطّشهم إلى استفادة تلك الفضايل النّافعة لعلّتهم كالعطاش من الابل يوم ورودها انتهى، و الأوّل أظهر و أشبه «1».أقول: و في تخصيص الصغير و الكبير و العليل و الكعاب بالذّكر زيادة توكيد و تقرير للغرض المسوق له الكلام، فانّ من شأن الصّغير على ماله من عدم التميز عدم الالتفات و التّوجه إلى كثير من الامور، و من شأن الكبير على ما به من ضعف الكبر عدم المشى إليها، و كذلك المريض على ما فيه من ثقل المرض و من شأن الكعاب الاستحياء عن كشف وجهها لا سيّما في منتدى الرّجال و بين ملاء النّاس فسرور الأوّل بالبيعة و سعى الثّانيين إليها بالتكلّف و المشقّة، و حسر الرابعة إليها كاشف عن فرط رغبة العامّة و حرصهم عليها فالبيعة الواقعة على هذا الوجه ليس لأحد أن يتخلّف أو ينكث عنه.كما أشار عليه السّلام إلى ذلك في كلامه الذى رواه في الارشاد عن الشعبي قال:لمّا اعتزل سعد بن أبي وقاص و عبد اللّه بن عمر و محمّد بن سلمة و حسّان بن ثابت و اسامة بن زيد أمير المؤمنين و توقفوا عن بيعته حمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال:أيّها النّاس إنّكم بايعتموني على ما بويع عليه من كان قبلي، و انّما الخيار______________________________ (1)- الظاهر سقوط شيء كثير من هنا. المصحح.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 409
للنّاس قبل أن يبايعوا فاذا بايعوا فلا خيار لهم، و إنّ على الامام الاستقامة و على الرّعيّة التسليم، و هذه بيعة عامّة من رغب عنها رغب عن دين الاسلام و اتّبع غير سبيل أهله و لم تكن بيعتكم إيّاى فلتة، الحديث، هذا و قد تقدّم تفصيل كيفيّة بيعته عليه السّلام في شرح الكلام الواحد و التّسعين فليراجع ثمة.الترجمة:از جمله كلام بلاغت نظام آن حضرتست در تعريف بيعت كردن خلق باو بخلافت مى فرمايد:و گشاديد دست مرا بجهت بيعت پس نگاه داشتم من آنرا، و كشانديد آنرا بسوى خودتان پس بر چيدم من آن را، بعد از آن ازدحام كرديد بر من مثل ازدحام نمودن شتران عطشان بر سر حوضهاى خود وقت آب خوردن آنها تا اين كه گسيخت بند كفشهاى من و از دوش افتاد عباى من و زير پا ماند ضعيفان و رسيد كار از شدّت شادى مردمان به بيعت من بمقامى كه خوشنود شد بان بيعت بچّها، و مشى مرتعشانه نمود بسوى آن پيرها، و مشى نمود با مشقّت و زحمت بطرف آن مريض ها، و نقاب از رو برداشت بجهت زيادى ميل و رغبت بان دختران نارپستان، و اللّه أعلم بالصواب.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص247
از سخنان آن حضرت (ع) درباره اين خطبه كه با عبارت «و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها» (دست مرا گسترديد و من آن را باز داشتم و بكشيديد آن را و من آن را فرا گرفتم). آغاز مى شود و از جمله سخنان على (ع) درباره چگونگى بيعت با آن حضرت است و نظير اين خطبه با الفاظ مختلف قبلا هم آمده است. [ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره چند لغت و اصطلاح مى گويد: چگونگى بيعت با على عليه السلام پس از كشته شدن عثمان و چگونگى هجوم مردم بر آن حضرت براى بيعت و امور مربوط به آن در مباحث گذشته به تفصيل بيان شد و از اعاده آن بى نيازيم ].