فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِكُمْ وَ مُكَدِّرُ شَهَوَاتِكُمْ وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِكُمْ؛ زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوبٍ وَ وَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ؛ قَدْ أَعْلَقَتْكُمْ حَبَائِلُهُ وَ تَكَنَّفَتْكُمْ غَوَائِلُهُ وَ أَقْصَدَتْكُمْ مَعَابِلُهُ وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ؛ فَيُوشِكُ أَنْ تَغْشَاكُمْ دَوَاجِي ظُلَلِهِ وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ وَ غَوَاشِي سَكَرَاتِهِ وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ وَ [خُشُونَةُ] جُشُوبَةُ مَذَاقِهِ؛ فَكَأَنْ قَدْ أَتَاكُمْ بَغْتَةً، فَأَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ وَ فَرَّقَ نَدِيَّكُمْ وَ عَفَّى آثَارَكُمْ وَ عَطَّلَ دِيَارَكُمْ، وَ بَعَثَ وُرَّاثَكُمْ يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَكُمْ بَيْنَ حَمِيمٍ خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ، وَ قَرِيبٍ مَحْزُونٍ لَمْ يَمْنَعْ، وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ يَجْزَعْ.
طِيَّاتِكُمْ: جمع «طيَّة»، نيتها، قصدها، آرزوها.قِرْن: هماورد، حريف.الْوَاتِر: جانى، جنايتكار.اعْلَقَتكُمْ: شما را به بند انداخت.حَبَائِل: جمع «حبالة»، دامهايى كه از طناب ساخته شده.تَكَنَّفَتْكُمْ: شما را احاطه كرد.غَوَائِلُهُ: جمع «غائلة»، مشكلات و مصايبش.اقْصَدَتْكُمْ: شما را مورد اصابت قرار داد.مَعَابِل: جمع «معبلة»، پيكانهاى بلند و پهن.عَدْوَتُه: دشمنى و ستمش.النَّبْوَة: خطا رفتن تير و به هدف اصابت نكردن آن.يُوشِكُ: (از افعال مقاربه) نزديك است.تَغْشَاكُمْ: شما را احاطه ميكند.الدَّوَاجِى: جمع «داَجيَة»، تاريك.الظُلَل: جمع «ظلة»، ابرها.الِاحْتِدَام: شدت يافتن.الْحَنَادِس: جمع «حندس»، تاريكى شديد.الْغَمَرَات: شدائد، فشارها.ارْهَاقِهِ: رسيدن آن (مرگ)، «ارهقه»: به او رسيد، او را دريافت.الدُّجُوّ: تاريك كردن.اطْبَاق: جمع «طبق»، مقصود در اينجا تراكم طبقات ظلمت بر روى هم است.الْجُشُوبَة: غذاى ناگوار و خشن.النَّجِىّ: راز، سرّ، گروهى كه با يكديگر راز مى گويند.النَّدِىّ: انجمن، جلسه مشاوره.عَفَّى اثَارَكُمْ: آثارتان را محو كرد.تُرَاثَكُمْ: ميراثتان.الْحَمِيم: دوست.
طِيّات: جمع طية: مقصد، منزل سفرقِرن: حريف ميدان جنگوَاتِر: جنايت كننده، خون خواهأعلَقَ: بسته و بند كرده استتَكَنَّفَت: احاطه نموده استغَوائِل: جمع غائلة: مصيبت و بلامَعابِل: جمع معبل: تيغه طويل و عريضعَدوَة: تجاوز و سرايت نمودننَبوَة: اثر نكردن ضربه، بالا ماندن و اصابت نكردنيُوشَك: شايد، اميد هستدَواجِى: جمع داجية: تاريكىظُلَل: جمع ظلة: سايبانإحتِدام: شدت يافتنغَواشِى: جمع غاشية: پوششجُشُوبَة: خشك و خالى بودنمَذَاق: چيز چشيدنىبَغتَةً: غفلتى و ناگهانىنَجِىّ: پنهانى و سرى صحبت كنندهنَدِىّ: هم مجلس
مرگ ويرانگر لذتهاى شماست. تيره كننده خواهشهاى نفسانى شماست. دوركننده شما از هر مقصد و مقصود است. ديدار كننده اى است كه كس دوستش ندارد. هماوردى است كه هزيمت نشناسد. كينه جويى است كه كس طلب ديدارش نيست.ريسمانهايش شما را سخت فرو بسته است. شر و فسادش شما را در بر گرفته و پيكانهايش به سويتان روان است و صولت و قهرش بر شما سخت بزرگ و ستم و تجاوزش پى در پى. كم افتد كه ضربت شمشيرش خطا كند يا شمشيرش كند گردد.زودا كه ابرهاى تيره اش بر سرتان سايه افكند و بيماريهايش شدت گيرد و تاريكهاى شدايدش همگان را در خود فرو پوشد و زمان سكرات مرگ در رسد و دردهاى جان دادن هر دم رخ نمايد. ظلمتهاى تو بر تو و ناگواريهايش پديدار گردد.اكنون، چنان پنداريد كه مرگ ناگهان بر شما تاخته است. همرازانتان را خاموش كرده و مشاوران تان را پراكنده ساخته و آثارشان را محو نموده است. خانه هايتان را بى صاحب كرده و وارثانتان را برانگيخته تا مرده ريگتان را ميان خود تقسيم كنند. در آن ميان، از خواص شما، مهربانى است كه سودى نرساند و خويشاوند محزونى است كه دفع بلا نتواند يا شماتتگرى است كه بر حال زارتان زارى ننمايد.
كه مرگ نابود كننده لذّتها، و تيره كننده خوشيها، و دور كننده اهداف است، ديدار كننده اى است نامحبوب، مبارزى است مغلوب ناشدنى، جنايتكارى است غير قابل انتقام، دامهايش به شما در آويخته، بلاهايش به شما احاطه كرده، پيكانهايش شما را هدف قرار داده، قهرش در باره شما بزرگ، جور و زحمتش بر شما پى در پى است، و كم است كه ضربتش بر شما وارد نشود.نزديك است ابرهاى تاريكش بر شما سايه اندازد، و آتش بلاهايش زبانه كشد، و تاريكى هاى شدائدش از راه برسد، و بيهوشى هاى ناشى از حالت احتضار، و درد خروج روح، و تاريكى هاى تو در تو، و تلخى چشيدن شربتش شما را فراگيرد.چنان است كه سرزده بر شما وارد گشته و شما را از گفتن سخن آهسته خاموش نموده، و مشاورينتان را پراكنده كرده، و آثارتان را به نابودى كشيده، و شهرهايتان را معطل و خالى گذاشته، و وارثان شما را تحريك نموده تا ارث به جا گذاشته را تقسيم كنند، گروهى از اين وارثان خويشان خاص هستند كه در وقت مردن شما سودى به حالتان ندارند، و برخى نزديكان غمگينند كه نمى توانند مانع مردن شما شوند، و ديگرى شماتت كننده اى است كه از مرگ شما غصه به خود راه نمى دهد.
2. ضرورت ياد مرگ:مرگ نابود كننده لذّت ها، تيره كننده خواهش هاى نفسانى، و دور كننده اهداف شماست، مرگ ديدار كننده اى دوست نداشتنى، هماوردى شكست ناپذير و كينه توزى است كه بازخواست نمى شود، دام هاى خود را هم اكنون بر دست و پاى شما آويخته، و سختى هايش شما را فرا گرفته، و تيرهاى خود را به سوى شما پرتاب كرده است. قهرش بزرگ، و دشمنى او پياپى و تيرش خطا نمى كند.چه زود است كه سايه هاى مرگ، و شدّت دردهاى آن، و تيرگى هاى لحظه جان كندن، و بيهوشى سكرات مرگ، و ناراحتى و خارج شدن روح از بدن، و تاريكى چشم پوشيدن از دنيا، و تلخى خاطره ها، شما را فرا گيرد.پس ممكن است ناگهان مرگ بر شما هجوم آورد، و گفتگوهايتان را خاموش، و جمعيّت شما را پراكنده، و نشانه هاى شما را نابود، و خانه هاى شما را خالى، و ميراث خواران شما را بر انگيزد تا ارث شما را تقسيم كنند، آنان يا دوستان نزديكند كه به هنگام مرگ نفعى نمى رسانند، يا نزديكان غم زده اى كه نمى توانند جلوى مرگ را بگيرند، يا سرزنش كنندگانى كه گريه و زارى نمى كنند.
كه مرگ به هم زننده لذّتها و شادمانى شماست، و تيره كننده خواهشهاى نفسانى، و دور كننده از مقصدهاى -اين جهانى- ديدار كننده اى است كه او را نپذيرند، همتايى است كه شكست نخورد. كينه خواهى است كه پى او را نگيرند.حلقه هاى ريسمانهايش را بر شما انداخته است، و سختيهايش فراتان گرفته، و پيكانهاش را به سوى تان روانه ساخته. قهرش سترگ است و دشمنى اش در پى هم، و خطا در آسيبش كم.زودا كه ابرهاى تيره مرگ بر شما سايه افكند و دردهايش را هر دم سخت تر كند و تاريكيهاى مرحله جان كندن، و از خود بى خود شدن و بيهوش بودن. و رنج گرفته شدن جان، و پرده هاى تاريك مرگ يكديگر را پوشان، و طعم ناخوشايند آن.گويى ناگهان مرگ بر شما تاخته و گفتگوهاتان را خاموش ساخته، و جمعيتتان را پراكنده و نشانه هاتان را از ميان برده، و خانه هاتان را تهى كرده و ميراث خوراهاتان را بر انگيخته تا گرد شوند و مرده ريگتان را ميان يكديگر قسمت كنند: از دوستى گزيده كه سودى نرساند، و خويشاوندى غمين كه -بلايى- باز نگرداند. و به غم شادمانى كه اندوه نداند.
(4) زيرا مرگ لذّت و خوشيهاى شما را نابود ساخته خواهشهاتان را از بين مى برد، و انديشه هاتان را دور مى سازد، ملاقات كننده ايست كه او را دوست نمى دارند، و مبارزى است كه (هر چند دلير و توانا باشى) شكست نمى خورد، و كينه جوئى است كه بازخواست نمى شود، دامهاى آن شما را گرفته، و اندوهها و تباهى هايش شما را احاطه نموده، و پيكانها (ى تيرها) يش شما را آماج قرار داده، و غلبه و توانائى آن در بين شما با اهميّت است، و ستمش بر شما پى در پى مى رسد، و كم ممكن است ضرب شمشيرش از شما خطاء برود، پس نزديك است تاريكى سايه هايش و زبانه كشيدن دردهايش و تيرگى بيهوشيهاى سختيهايش و درد جان گرفتنش و تارى پوشاندنش و بد مزگى چشيدنش شما را در يابد،(5) و (چون مرگ خواهى نخواهى هر كس را در خواهد يافت) مانند آنست كه ناگهان نزد شما آمده و راز گويان شما را خاموش ساخته، و مشاورينتان را متفرّق نموده، و آثار و نشانه هاتان را نابود، و شهرهاتان را بى صاحب كرده، و وراثتان را بر انگيخته كه ارثتان را قسمت كنند بين خويشاوند خاصّى كه (در آن هنگام بتو) سود نداشته، و خويشاوند اندوهگينى كه جلو (مرگ را از تو) نگرفته، و بين خرسند شنونده اى كه (از مرگ تو) اندوهناك نگشته.
زيرا مرگ ويران کننده لذات شماست و خواسته هاى دل شما را تيره و تار مى سازد، منزلگاههاى سفرتان را از يکديگر دور مى سازد. (و از رسيدن به اهداف باز مى دارد) ديدار کننده اى است که هرگز دوست داشتنى نيست، و حريفى است شکست ناپذير، و جنايتکارى است غير قابل تعقيب، دامهايش بر دست و پاى شما افتاده و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده، تيرهايش شما را هدف قرار داده، و هيبت و صولت آن بر شما عظيم است، حملاتش پى در پى بر شما وارد مى شود، و ضربه هايش کمتر به خطا مى رود. نزديک است که سايه هاى تاريک مرگ شما را بپوشاند، و شدت دردهايش شما را فرا گيرد، و ظلمت شديد آسيبهاى سخت آن بر شما مسلّط شود. تاريکى سکرات مرگ بر شما چيره گردد، و دردهاى جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض شود و پرده هاى تاريک آن بر شما فرو افتد، و شربت ناگوارش بر شما چشانده شود.ناگهان مرگ بر شما وارد مى شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و در گوشى، ساکت مى سازد. اهل مجلستان را پراکنده مى کند، آثارتان را محو و خانه هايتان را بى صاحب مى سازد. وارثان شما را بر مى انگيزد تا اموالتان را در ميان خود تقسيم کنند. در حالتى که حتى دوستان صميمى و خاص، سودى به حالتان ندارند و خويشاوندان دلسوز و غمگين، قادر بر دفع آن از شما نيستند و دشمنان شماتتگر از مرگتان جزع نمى کنند!
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 8، ص: 495-490
سرنوشتى که راه فرار از آن نيست:در ادامه با ذکر شش وصف براى مرگ، حقيقت آن را براى همگان روشن مى سازد. همان مرگى که گريزى از آن نيست و هرکس سرانجام با آن ملاقات مى کند، مى فرمايد: «زيرا مرگ ويران کننده لذات شماست و خواسته هاى دل شما را تيره و تار مى سازد، و منزلگاههاى سفرتان را دور مى سازد. (و از رسيدن به اهداف باز مى دارد) ديدار کننده اى است که هرگز دوست داشتنى نيست، و حريفى است شکست ناپذير، و جنايتکارى است غير قابل تعقيب»; (فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِکُمْ، وَ مُکَدِّرُ شَهَوَاتِکُمْ، وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِکُمْ(1). زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوب، وَ قِرْنٌ(2) غَيْرُ مَغْلُوب، وَ وَاتِرٌ(3) غَيْرُ مَطْلُوب).به اين ترتيب امام(عليه السلام) به همگان هشدار مى دهد که اين ديدار کننده به سراغ همه شما مى آيد و کماندارى است که همه را نشانه مى رود و هماورد و حريفى است که نيرومندترين انسانها در مقابله با او ناتوانند. او مى آيد همه چيز را بر هم مى ريزد، بساط عيش و نوش را بر مى چيند و سفره غذا به جاى آن مى گستراند و تمام برنامه هاى لذت بخش را نيمه تمام مى گذارد و انسان را با خود مى برد، و از همه مهم تر آنکه هيچ زمان و مکانى را به رسميّت نمى شناسد.اين تعبيرات گويا و پرمعنا به راستى تکان دهنده و بيدارگر است. غافلان را بيدار و مستان را هوشيار مى سازد.باز در ادامه به شش ويژگى ديگر درباره مرگ پرداخته و گفتار پيشين را کامل تر مى سازد و مى فرمايد: «دامهايش بر دست و پاى شما افتاده (و به صورت بيماريها و حوادث دردناک ظاهر شده) و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده (و از لابه لاى آنها چنگ و دندان نشان مى دهد)، تيرهايش شما را هدف قرار داده (و هر لحظه ممکن است به سوى شما پرتاب شود) و هيبت و صولت آن بر شما عظيم است، و تجاوزش پى در پى بر شما وارد مى گردد (و هر لحظه گرگ اجل يکايک از اين گله مى برد)»; (قَدْ أَعْلَقَتْکُمْ حَبَائِلُهُ، وَ تَکَنَّفَتْکُمْ(4) غَوَائِلُهُ(5)، وَ أَقْصَدَتْکُمْ مَعَابِلُهُ(6). وَ عَظُمَتْ فِيکُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْکُمْ عَدْوَتُهُ(7)، وَ قَلَّتْ عَنْکُمْ نَبْوَتُهُ(8)).امام(عليه السلام) در اين تعبيرات پرمعنا گاه مرگ را به صيّادى تشبيه کرده که براى همه انسانها دام گسترده است، و گاه به تيراندازى که تيرهايش به خطا نمى رود، يا شمشيرزنى که شمشيرش کارگر است.آرى، انسان در هر چيز شک و ترديد کند در مرگ و پايان زندگى ترديد نخواهد کرد. قوى ترين قهرمانان جهان در برابر آن زانو مى زنند و هوشمندترين انسانها در دام آن گرفتار مى شوند و همين بس که انبيا و اولياى الهى نيز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: (کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ).(9)سپس امام(عليه السلام) به هفت نکته ديگر درباره حملات مرگ به انسانها و ناتوانى انسان در برابر آن اشاره کرده، مى فرمايد: «نزديک است سايه هاى تاريک مرگ شما را بپوشاند، و شدّت بيماريش شما را فرا گيرد، و ظلمت شديد آسيبهاى آن بر شما مسلّط شود، و تاريکى سکرات مرگ بر شما چيره گردد، و دردهاى جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد (و به سرعت به سراغ شما آيد) و پرده هاى تاريک آن بر شما فرو افتد، و شربت ناگوار مرگ بر شما چشانده شود»; (فَيُوشِکُ أَنْ تَغْشَاکُمْ دَواجِي(10) ظُلَلِهِ(11) وَ احْتِدَامُ(12) عِلَلِهِ، وَ حَنَادِسُ(13) غَمَرَاتِهِ(14)، وَ غَوَاشِي سَکَرَاتِهِ، وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ(15)، وَ دُجُوُّ(16) أَطْبَاقِهِ(17)، وَ جُشُوبَةُ(18) مَذَاقِهِ).امام(عليه السلام) در اين هفت جمله با تعبيرات مختلف لحظات وحشتناک آخر عمر را به دقيق ترين وجهى بيان فرموده است; لحظاتى بسيار هول انگيز و وحشتناک; لحظاتى تاريک و ظلمانى که امام از چهار واژه مختلف براى شرح ظلمت آن بهره گرفته (دواجى، حنادس، غواشى و دجوّ) که نشان مى دهد امام تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در کلام فصيح و بليغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت مى افزوده است.آنگاه مخاطبان خود را در برابر نزول ناگهانى مرگ هشدار مى دهد که به هوش باشند مرگ هميشه با مقدمات طولانى و بيماريهاى مزمن روى نمى دهد، بلکه بسيار مى شود که در يک لحظه همه چيز پايان مى يابد، مى فرمايد: «گويى ناگهان مرگ بر شما وارد مى شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته ودر گوشى، ساکت مى سازد. اهل مجلستان را پراکنده مى کند. آثارتان را محو و خانه هايتان را بى صاحب مى سازد. وارثان شما را بر مى انگيزد تا اموالتان را در ميان خود تقسيم کنند»; (فَکَأَنْ قَدْ أَتَاکُمْ بَغْتَةً فَأَسْکَتَ نَجِيَّکُمْ(19)، وَ فَرَّقَ نَدِيَّکُمْ(20)، وَ عَفَّى(21) آثَارَکُمْ، وَ عَطَّلَ دِيَارَکُمْ، وَ بَعَثَ وُرَّاثَکُمْ، يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَکُمْ).مرگ ناگهانى که هميشه و در هر زمان بوده و در عصر و زمان ما به عللى بيشتر شده است از تمام انواع مرگها عبرت انگيزتر است، زيرا صغير و کبير نمى شناسد و انسان در هر حالى که باشد ممکن است به سراغ او آيد.مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود جمعى از انبيا را مانند موسى و داود و سليمان ذکر مى کند که همگى به مرگ ناگهانى و فجأه از دنيا رفتند(22)، البتّه در مورد سليمان ظاهر قرآن گواه بر آن است که در حال ايستاده و تکيه بر عصا کرده، فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: (فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الاَْرْضِ تَأْکُلُ مِنسَأَتَهُ).(23)حتّى گاه ديده شده که شخصى در حال سخن گفتن، مبتدا را ذکر کرده و پيش از ذکر خبر با دنيا وداع گفته است.امام(عليه السلام) در پنج جمله بالا آثار مرگ را در ميان بازماندگان بيان فرموده که در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضاى دهان ظاهر نمى شود، بلکه سخنان آهسته نيز خاموش مى گردد; حاضران در مجلس ناگهان متفرّق مى شوند و چندان نمى گذرد که آثار انسان محو و خانه او خالى و خاموش مى گردد و اگر سر و صدا و قال و غوغايى باشد در ميان وارثان است که بر سر تقسيم ارث غالباً با هم به نزاع بر مى خيزند. گويى نمى دانند که نوبت آنان نيز به زودى فرا مى رسد.سپس امام(عليه السلام) در پايان اين فقره بازماندگان را به سه گروه تقسيم مى کند: گروهى که «از دوستان خاصّ انسان هستند; ولى در آن لحظه دوستى آنها اثرى ندارد (و مشکلى را حل نمى کند)»; (بَيْنَ حَمِيم خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ).گروه دوم «خويشاوندان دلسوز و غمگينى هستند که قدرت بر دفع مرگ ندارند»; (وَ قَرِيب مَحْزُون لَمْ يَمْنَعْ).گروه سوم «دشمنان شماتت گرى هستند که از مرگ شما جزع و فزعى ندارند (و غمى به خاطر راه نمى دهند)»; (وَ آخَرَ شَامِت لَمْ يَجْزَعْ).امام(عليه السلام) در اين بخش اخير از سخنانش به مسئله مرگهاى ناگهانى; سکته ها و ايست قلبى يا مغزى و حوادث مختلف دردناکى که در يک لحظه عمر انسان را پايان مى دهد، اشاره کرده است. مرگهايى که نه موقعيت اشخاص را مى شناسد و نه سن و سال را و همان گونه که گذشت حتّى به سراغ پيامبران الهى نيز رفته است.اين مرگها که تعداد آن کم نيست، بلکه روز به روز بر تعداد آنها افزوده مى شود، بسيار عبرت انگيز است. در يک لحظه کوتاه ورق بر مى گردد و همه چيز عوض مى شود. جمعيّتها متفرّق مى گردند، دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادى مى شوند.چقدر غافل و بى خبرند کسانى که اين گونه حوادث را ناديده گرفته و به هوسرانى و گناهان مشغول اند و يا براى به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن در مى دهند.در کتاب خلفاء ابن قتيبه آمده است: هنگامى که امام حسن مجتبى(عليه السلام) شربت شهادت نوشيد خبر به معاويه رسيد اظهار شادى و سرور کرد و او و اطرافيانش به سجده افتادند. اين خبر به ابن عباس رسيد که در آن زمان در شام بود نزد معاويه آمد. معاويه گفت: ابن عباس شنيدم حسن بن على(عليه السلام) از دنيا رفت. ابن عباس گفت: (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)(24) و چند بار اين آيه را (به عنوان اظهار غم و اندوه) تکرار کرد. سپس گفت: شنيدم هنگامى که اين خبر را به تو دادند اظهار شادى کردى! به خدا سوگند اين اظهار شادى راه قبر را بر تو نمى بندد و پايان عمر او به عمر تو نمى افزايد. اگر ما امروز به مصيبت حسن بن على(عليه السلام) گرفتار شده ايم پيش از اين به مصيبت کسى که از او بهتر بود; يعنى رسول الله(صلى الله عليه وآله) گرفتار شديم. سپس صيحه اى زد و سخت گريه کرد به گونه اى که تمام حاضران حتّى معاويه به گريه افتادند.(25)طبرى نيز در تاريخ خود نقل مى کند هنگامى که خبر شهادت على(عليه السلام) به معاويه رسيد اظهار شادى کرد و شعرى خواند که مضمونش اين بود:همان گونه که انسان از آمدن مسافر عزيزش خوشحال مى شود من نيز شادمان شدم.سپس پرسيد چه کسى او را به قتل رساند گفتند مردى از طايفه مراد (عبدالرحمن ملجم مرادى) باز شعرى خواند که در آن مدح عبدالرحمن ابن ملجم بود.زينب دختر ابى سلمه در آنجا حاضر بود. صدا زد عايشه درباره على چه مى گويى؟ عايشه گفت: حالت نسيان به من دست داده هرگاه چيزى فراموش کردم به من يادآور شو.(26)آرى! اين گونه افراد غافل، از ياد مى برند که خودشان در چه شرايطى زندگى مى کنند.*****پی نوشت:1. «طيّات» جمع «طيّه» به معناى ناحيه و جهت و نيز به معناى هدف آمده است. از ريشه «طىّ» بر وزن «حىّ» به معناى جمع و جور کردن گرفته شده و گاه به معناى عبور کردن و پيمودن راه به کار مى رود.2. «قرن» به معناى حريف و هماورد در مبارزه است.3. «واتر» به معناى تيرانداز و جنايتکار از ريشه «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه کمان گرفته شده است.4. «تکنّف» از ريشه «تکنّف» به معناى احاطه کردن بر چيزى، گرفته شده است.5. «غوائل» جمع «غائله» به معناى فساد و شرّ و حادثه سنگين است.6. «معابل» جمع «معبل» بر وزن «مدخل» به معناى پيکان تير است.7. «عدوه» به معناى تعدّى و تجاوز است.8. «نبوه» به معناى کارگر نشدن و خطا رفتن ضربه شمشير و تير و مانند آن است.9. آل عمران، آيه 185 .10. «دواجى» جمع «داجيه» به معناى تاريک و ظلمانى از ريشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» گرفته شده است.11. «ظلل» جمع «ظلّه» بر وزن «قلّه» به معناى سايبان است.12. «احتدام» به معناى شدّت از ريشه «حدم» بر وزن «حتم» گرفته شده است.13. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاريکى و شب بسيار تاريک است.14. «غمرات» جمع «غمره» بر وزن «ضربت» به معناى شديد و سختى است و «غمرات الموت» شدائد و سختيهاى حالت مرگ و جان دادن است که انسان را فرا مى گيرد، زيرا «غمره» در اصل به آب زيادى گفته مى شود که چيزى را در خود فرو مى برد.15. «ارهاق» از ريشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است و به کارهاى سخت و سنگين اطلاق مى شود، در ضمن توجّه داشته باشيد که در بسيارى از نسخ به جاى «ارهاق»، «ازهاق» آمده است که از ريشه «زهوق» به معناى اضمحلال و هلاکت و نابودى گرفته شده است و «ازهاق روح» به معناى جدا کردن روح از بدن است.16. «دجوّ» همان گونه که در بالا آمد به معناى تاريکى است.17. «اطباق» جمع «طبق» به معناى چيزى است که روى چيز ديگرى قرار داده مى شود، گويى براى تاريکى طبقاتى وجود دارد که گاه روى هم متراکم و شديد مى شود.18. «جشوبة» به معناى خشونت است; خواه در غذا باشد که لازمه اش ناگوارى است و يا در سخن و مانند آن.19. «نجىّ» به معناى نجوا کننده و کسى که آهسته و در گوشى سخن مى گويد از ريشه «نجوا» به معناى گفتن سخنان درگوشى گرفته شده است.20. «ندىّ» به معناى مرکز اجتماع براى مشورت يا شادى يا گفت و گوهاى معمولى است.21. «عفّى» از ريشه «عفو» گرفته شده که يکى از معانى آن محو شدن آثار چيزى است و «عفىّ» به حکم باب تفعيل، معناى متعددى دارد; يعنى «محو و نابود کرد».22. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 11، ص 275 .23. سبأ، آيه 14 .24. بقره، آيه 156 .25. الامامة والسياسة ابن قتيبه، ص 175 .26. تاريخ طبرى، ج 4، ص 115 .
و سپس به منظور هشدار بيشتر انسان و وادار ساختن او به انجام اعمال نيك خصوصيات هراس انگيز مرگ و پس از آن را تذكر مى دهد:1- لذّتهاى زندگى را بر هم مى زند روايتى از پيامبر (ص) به همين معنا آمده است: «از درهم شكننده خوشيها (مرگ) فراوان ياد كنيد.»2- تمايلات و خواسته ها را تيره و تار مى كند.3- منزلهاى بين راه سفر را از همديگر دور مى كند، به دليل اين كه انسان را رو به آخرت مى برد و آن جا هم دورترين منزل وى از خانواده و اهلش مى باشد.به همين مناسبت طيّات را براى منازل سفر آخرت استعاره آورده است.4- امام (ع) لفظ (زائر) ديدار كننده را به اين اعتبار كه به آدمى هجوم مى آورد، براى مرگ استعاره فرموده است، و چون كسى كه به ديدار انسان مى آيد معمولا دوست داشتنى است امام (ع) با بيان صفت غير محبوب، اين زاير را كه مرگ است از ديدار كننده معمولى جدا كرده تا آدمى به ناپسند بودن مرگ توجه كند و در انجام اعمال نيك بكوشد.5- امام (ع) لفظ (قرن) همتا و حريف را با صفت شكست ناپذيرى براى مرگ استعاره آورده است تا انسان را براى رو برو شدن با مرگ آماده كند.6- مرگ، همانند شخصى است كه در شجاعت و دليرى همتا ندارد و كلمه واتر را با صفت غير مطلوب براى مرگ استعاره آورده است يعنى او مى تواند دلها را از هم جدا كند و بميراند ولى ممكن نيست كه از او مطالبه خون شود و مورد انتقام قرار گيرد.7- مرگ را از آن نظر كه انسان را از پا در مى آورد، به دام صيادان تشبيه فرموده و لفظ حبائل را با صفت اعلاق كه از لوازم مشبه به است براى ناراحتيها و بيماريهاى بدنى استعاره فرموده كه منجر به مرگ مى شود.8- ويژگى هشتم كه براى مرگ ذكر فرمود جمله و تكنّفتكم غوائله مى باشد يعنى غم و اندوه مرگ و مصيبتهاى آن سراسر وجود و هستى شما را احاطه كرده است.9- چون آفتهايى كه باعث مرگ مى شود، همانند نك تيرهاى پهن و تيز است كه بدن را مى آزارد و آدمى را به قتل مى رساند، به اين سبب حضرت واژه معابل كه به همان معناست استعاره آورده و با ذكر كلمه اقصدتكم كه به معناى نشانه گرفتن و هدف قرار دادن و از لوازم مشبه به است، آن را ترشيح فرموده است.10- مرگ را به خاطر هيبت و ترسى كه دارد به سلطانى قاهر و غالب و يا درنده اى كه با چنگالها و دندانهاى تيز طرف را از پا در مى آورد تشبيه كرده و به اين منظور لفظ سطرت براى آن به عنوان استعاره آورده.11- صفت يازدهم كه براى مرگ آورده، آن را به ستمگرى مانند كرده كه به ناحق كسى را مورد حمله قرار دهد و با اين مناسبت، واژه عدوه را به عنوان استعاره آورده است، اين جا در مورد استعاره قرار دادن اين كلمه ممكن است اشكالى پيش آيد كه اگر معناى ظلم و ستم به ناحق گرفتن باشد و آن را در باره مرگ هم درست بدانيم پس اطلاقش بر آن، حقيقت خواهد بود، نه مجاز و استعاره.در پاسخ شارح مى فرمايد: اصولا گرفتن به غير حق، در مورد موجودى است كه زنده و داراى احساس باشد، نه در مورد مرگ و به فرضى كه در مورد غير زنده هم آن را درست بدانيم، حقيقت ظلم، آن نيست بلكه ظلم حقيقى بناحق گرفتن در موردى است كه حق هم مى تواند باشد، يعنى بين دو طرف قضيه تقابل عدم و ملكه باشد. و اين معنى بطور حقيقى فقط در مورد عقلا صدق مى كند، نه در مورد مرگ كه مقابل وجود و عدم است مگر به عنوان مجاز و استعاره.12- در اين صفت مرگ را تشبيه به شمشير قاطع و برنده اى كرده است كه كمتر كند مى شود و واژه نبوه را براى آن استعاره و آن را به قلّت و كمى توصيف فرموده، يكى از لطايف ادبى كه شارح در اين جا متذكر مى شود اين است: در هر سه همتاى از اين نه مورد در سخن امام (ع) سجع متوازى رعايت شده است، كه از جمله زائر غير محبوب آغاز و به جمله «قلّت عنكم نبوته» پايان مى يابد.13- كلمه ظلّ را كه به معناى سايه محسوس است براى بيماريهاى مرگ آور كه نامحسوس مى باشد استعاره آورده و آن بيماريها را به ابرهاى تاريك كننده تشبيه فرموده است، زيرا هدف امام (ع) از اين سخنان ترساندن انسان از مرگ است و ابرهاى تيره كننده و تاريكى زا بهترين وسيله ايجاد رعب و ترس است كه آدمى خود را در شرف مرگ مى بيند، چنان كه قرآن نيز اشاره مى كند: «وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ...» كه آغازى براى ترسيدن از مرگ است.14- مرگ را در حالى كه بر انسان فرود مى آيد به مردى تشبيه كرده كه با كمال قدرت و عصبانيت طرف را محكم مى گيرد و از پا در مى آورد و به اين دليل صفت احتدام را كه به معناى تندى و خشم است براى بيماريهاى مرگ آور استعاره آورده است.15- واژه حنادس را كه به معناى تاريكيهاست، استعاره آورده از حالاتى كه براى انسان بر اثر سكرات و بيهوشيها در هنگام فرا رسيدن مرگ پيدا مى شود كه بايد از آن ترس و وحشت داشت.16- و نيز لفظ غواشى را از حالاتى استعاره آورده كه بر اثر بيهوشيهاى مرگ بر او عارض مى شود و حواس ظاهرى و قواى ادراكى و تشخيص و فهم او را از وى مى گيرد.17- اين ويژگى عبارت است از شتاب و سرعت دردآور مرگ، كه در آن حال ناگهان توده اى از آلام و دردها او را فرا مى گيرد.18- تاريكى فراگير مرگ، بيهوشيهايى كه در دم مرگ هر لحظه بر آدمى افزوده مى شود و به تدريج قواى وى را از درك و فهم مى اندازد و به اين منظور لفظ اطباق را استعاره از فرا گيرى اين حالات آورده و آن را به دجوّ و شدّت ظلمت توصيف فرموده است به نظر شارح معناى عبارت دجوّ اطباقه اين است ولى احتمال ديگرى نيز در معناى آن داده است كه منظور از آن تاريكى باشد كه بر اثر پوشاندن قبر، براى ميت به وجود مى آيد.19- از دريافتن مرگ، به عنوان استعاره، تعبير به چشيدن آن فرموده و براى تأكيد بيشتر از درك سختيهاى آن صفت جشوبت را كه به معناى خشونت و درشتى مى باشد براى آن بيان داشته است.20- آخرين ويژگى كه شارح در اين قسمت از سخنان حضرت براى مرگ بر شمرده اين است كه مخاطبهاى خود را از آمدن ناگهانى آن بر حذر داشته.برخى از نكات ادبى كه در اين عبارت: «فكأن قد أتاكم بغتة» بيان شده چنين است: كلمه «كأن» مخفّف كأنّ و از حروف مشبه به فعل و اسمش ضمير شأن مى باشد، و اين كلمه مفيد تشبيه و لازمه تشبيه هم آن است كه ميان مشبه و مشبه به بايد صفتى به عنوان وجه شبه وجود داشته باشد. بنا بر اين مشبه در اين عبارت، حالت انتظار مرگ، و مشبه به خود مرگ است كه تحقق آن فرض شده و وجه شباهت هم نزديك بودن مرگى كه انتظار آن مى رود با مرگى كه فرض وجودش شده است مى باشد، چون هر چه آينده است نزديك مى باشد.پس از ذكر برخى صفات مرگ و فرض تحقق وجود آن، به ذكر پاره اى از لوازم ترس آور آن چنين پرداخته است: مهر خاموشى به دهان همرازها زده، اطرافيان را پراكنده، آثار باقى مانده را مندرس و آباديها را بى صاحب ساخته، و وارثان را بر تقسيم اموال واداشته است، و به دليل اين كه مرگ باعث مى شود كه ورثه به دلايل گوناگونى به قسمت كردن اموال مرده بپردازند، لذا در عبارت متن، اين عمل را به آن نسبت و آن را فاعل فعل بعث قرار داده است.«بين حميم»،اين عبارت متعلق به جمله «اتاكم بغتة» و بقيه فعلهاى پس از آن است كه معناى آن چنين مى شود، گويا مرگ ناگهان بر شما وارد شده و اين كارها را كه خاموش كردن رازگويان و بقيه لوازمى كه گفته در باره شما انجام داده، در حالتى كه همه آنان يعنى راز گويان و اطرافيان و... بر سه دسته اند: بعضى دوستان مخصوصى كه اكنون دوستى آنها سودى ندارد، و برخى از آنان خويشاوندانى دلسوزند ولى نمى توانند از شما بلايى را دفع كنند، و دسته سوم دشمنان شماتتگرى هستند كه از مرگ شما هيچ گونه ناراحتى احساس نمى كنند، و پس از يادآورى مرگ و لوازم آن، آدمى را توصيه فرموده است كه در عمل بكوشد و خويشتن را آماده فرا رسيدن مرگ كرده، از اين سراى دنيا توشه آخرت خود را فراهم سازد، و هشدار مى دهد كه مانند گذشتگان گول زرق و برق دنيا را نخورند.
فإنّ الموت هادم لذّاتكم، و مكدّر شهواتكم، و مباعد طيّاتكم، زائر غير محبوب، و قرن غير مغلوب، و واتر غير مطلوب. قد أعلقتكم حبائله، و تكنّفتكم غوائله، و أقصدتكم معابله، و عظمت فيكم سطوته، و تتابعت عليكم عدوته، و قلّت عنكم نبوته فيوشك أن تغشيكم دواجى ظلله، و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشي سكراته، و أليم إرهاقه، و دجّو أطباقه، و جشوبة مذاقه، فكأن قد أتاكم بغتة فأسكت نجيّكم، و فرّق نديّكم، و عفّى آثاركم، و عطّل دياركم، و بعث ورّاثكم، يقتسمون تراثكم بين حميم خاصّ لم ينفع، و قريب محزون لم يمنع، و آخر شامت لم يجزع.اللغة:و (الطية) بالكسر كالنيّة لفظا و معنى و قال الشّارح المعتزلي: هى منزل السّفر و (القرن) بالكسر كفوك فى الشّجاعة.و (الواتر) القاتل و الموتور القتيل الذي لم يدرك دمه مأخوذان من الوتر بالكسر و الفتح و هي الجناية الّتي يجنيها الرّجل على غيره من قتل أو نهب أو سبى و قد وتره يتره وترا و وترا وترة أفزعه و أدركه بمكروه، و تره ماله نقصه إياه.و (اعانتكم) في بعض النّسخ بغير همزة و (المعابل) جمع معبلة و زان مكنسة و هو النّصل العريض الطّويل و (العدوة) التّعدى و (نبا) السّيف عن الضريبة نبوا و نبوة كلّ و لم يؤثر و (يوشك) الأمر أن يكون و أن يكون الأمر بكسر الشّين أى يقرب و لا تفتح شينه إلّا في لغة ردّية و (الظّلل) جمع ظلّة و هي السّحاب و (احتدم) النّار التهبت و اشتدّ حرّها و (الحنادس) جمع حندس و زان زبرج الظلمة.و (إرهاقه) بالرّاء المهملة مصدر أرهقته أى أعجلته و يقال أرهقه طغيانا أغشاه إيّاه و الحق ذلك به، و في بعض النّسخ بالزاء المعجمة من زهق الشّيء بطل و (أطباقه) بالفتح جمع الطّبق بالتحريك غطاء كلّ شيء و في بعض النسخ بالكسر مصدر أطبقه أى غطاه.و (جشب) الطّعام من باب ضرب جشوبة صار جشيبا و هو السّيء الماكل و الخشن الغليظ البشع من كلّ شيء و الجشب بالضمّ قشور الرّمان، و في بعض النّسخ و خشونة مذاقه بالخاء المعجمة و النون.الاعراب:و الفاء في قوله: فانّ الموت للتعليل، و قوله: زائر خبر رابع لأنّ ترك العاطف لحسن الوصف الذي هو من صناعة البلاغة.و جملة قد أعلقتكم في محلّ الانتصاب على الحال و قوله: فكأن قد أتاكم مخففة من المثقلة مفيدة للتقريب و اسمها ضمير شأن مستتر، و قوله: بين حميم متعلّق بقوله يقتسمون لا بقوله أتاكم بغتة كما توهّمه الشارح البحراني.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 418
المعنى:(فانّ الموت هادم لذاتكم و مكدّر شهواتكم) الدنيوية (و مباعد طياتكم) و الطية ما يطويه الانسان في ضميره من العزائم و النيات يعني عليه السّلام يباعد الموت عنكم نياتكم و عزائمكم فكم عزم للانسان يريد نفاذه و حال بينه و بين عزمه الموت و إن فسر الطيات بمنازل السفر فالمعنى يرجع إلى ما ذكر أيضا. (زائر غير محبوب و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب) أى قاتل لا يطلبه أحد حتى يقتصّ منه تشبيه (قد أعلقتكم حبائله) شبه الانسان و عدم قدرته على التخلص من الموت بطير وقع في حبالة الصياد و قد علق برجله و عنقه الحبل (و تكنفتكم غوائله) أحاطت بكم مصائبه (و أقصدتكم معابله) أصابتكم نصال الموت و معبلة بالفارسية پيكان- (و عظمت فيكم سطوته) واضح كنايه (و تتابعت عليكم عدوته) أى تراكمت عليكم الظلمة فوق الظلمة و هو كناية عن شدّة الهول و المصيبة أو تكرر منه التعدي و المجاوزة على أحبابكم و أصدقائكم و أقاربكم و المعنى الأول أنسب و أولى (و قلّت عنكم نبوته) قل أن يتفق لأحدكم أن يعرض له الموت و يبدو عليه آثاره ثمّ يفلت عنه فان انفلت فسوف يعترض ثانية. (فيوشك أن تغشاكم دواجى ظلله) الموت قريب منكم كاد أن يحيط بكم ظلمات من ظلل الموت و الظلة هى السحاب (و احتدام علله) و يحيط بكم التهاب أمور لا بدّ للموت أن ينزل معها (و حنادس غمراته) ظلمات يكتنفكم من غمرات الموت (و غواشى سكراته) السكرة حالة كالغشى تعرض عند الاحتضار (و أليم ارهاقه) مجيئه عاجلا أليم (و دجّو اطباقه) الدجوّ الدّجى و الظلمة و المعنى تراكم
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 419
الظلمات طبقا بعد طبق (و جشوبة مذاقه) طعم الموت غير مطبوع لو فرض كونه مذوقا. (فكأن قد أتاكم بغتة فأسكت نجيّكم) أسكت متكلّمكم فبينما هو يتكلّم إذا سكت (و فرّق نديّكم) أى محفلكم كنايه (و عفّى آثاركم) العفا في الأصل التراب و هنا كناية عن الاندراس و المحو لأنّ المنزل إذا رحل عنه سكانه عملت الرياح و التراب في محو آثارهم (و عطل دياركم) الدّيار جمع الدّار و تعطيلها خلوها عن أهلها.مجاز (و بعث وراثكم) نسبة البعث إلى الموت مجاز لأنه سبب لبعث الوراث نظير بنى الأمير المدينة (يقتسمون تراثكم بين حميم خاص لم ينفع) الوراث على ثلاثة أقسام بعضهم حميم قريب من أقربائكم يحبّكم و يريد دفع الموت عنكم و لا يقدر عليه كالأب و الأمّ (و) الثّاني (قريب محزون لم يمنع) يهمه أمركم و يحزنه موتكم لكن لا مثل الأوّل كالأخ و الأخت و العمّ و لا يقدر أن يمنع عنكم الموت و الثالث قوله (و آخر شامت لم يجزع) يفرح لموتكم و لا يجزع عليكم كالولد العاق ينتظر موت أبيه الهرم حتى يفوز بميراثه و يتخلّص من القيام بخدمته خصوصا إذا طال مرضه و لو لم يكن هذا تقسيما للوارث فقط بل لجميع من يعرفك و تعرفه كان المعنى أنهم على ثلاثة: الصديق و القريب و العدوّ.الترجمة:مرگ لذات شما را تباه سازد و شهوات شما را مكدّر كند و شما را از مقاصد خود باز دارد، بديدن آيد آنكه دوستش نداريد، و با شما بكشتى در آويزد آنكه هرگز پشتش بزمين نيايد، خون ريزد و كسى بكين او برنخيزد دام هاى او در شما آويخته و مصائب او شما را احاطه كرده است پيكان او بنشانه رسيده و حمله او بر شما گران است و تاختن او پى در پى، كم افتد كه ضربت او نافذ نشود بزودى ابرهاى تيره مرگ شما را فراگيرد و بيمارى ها از جوانب در آيند و امواج تاريك آن بر گرد شما احاطه كند و سكرات موت شما را از خود باز گيرد و بشتاب ببرد و بحسرت براند در ميان طبقات تاريك و طعم آن بسيار ناگوار است، گوئى اينك شما را دريافته گوينده شما را خاموش كرد و انجمن شما را پراكنده ساخت و آثار شما را محو كرد و سراهاى شما را خالى گذاشت وارثان را برانگيخت تا ميراث شما را تقسيم كردند، يكى دوست نزديك شماست اما سود بحال شما ندارد، ديگرى خويش است و از مرگ شما اندوهناك اما دفع مرگ نمى تواند كرد، و سيمى از مرگ شما شاد است و جزع نمى كند.