جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص314
از نامه اى از آن حضرت به دو امير از اميران سپاهش در اين نامه- كه با اين عبارت «و قد امّرت عليكما و على من فى حيزكما مالك بن الحارث الاشتر...» (همانا بر شما و كسانى كه در حوزه شمايند مالك بن حارث اشتر را فرمانده كردم...) شروع مى شود- ابن ابى الحديد پيش از شرح لغات و اصطلاحات بحث تاريخى زير را آورده است:
فصلى در نسب اشتر و پاره اى از فضايل او:
نام و نسب او مالك بن حارث بن عبد يغوث بن مسلمة بن ربيعة بن خزيمة بن سعد بن مالك بن نخع بن عمرو بن علّه بن خالد بن مالك بن ادد است. مالك مردى سوار كار و دلير و سالارى از سران و بزرگان شيعه است و سخت پايبند دوستى و يارى دادن امير المؤمنين على (ع) بوده است و على (ع) پس از مرگ مالك فرموده است: خداوند مالك را رحمت فرمايد. او براى من همان گونه بود كه من براى پيامبر (ص) بودم.
هنگامى كه على (ع) در قنوت نماز بر پنج تن نفرين و لعنت فرمود آن پنج تن معاويه و عمرو عاص و ابو الاعور سلمى و حبيب بن مسلمة و بسر بن ارطاة بودند، معاويه هم بر پنج تن لعن و نفرين مى كرد كه على و حسن و حسين، عليهم السلام، و عبد الله بن عباس و اشتر بودند.
روايت شده است كه چون على (ع) پسران عمويش عباس را بر حجاز و يمن و عراق والى ساخت، مالك اشتر گفت: پس چرا ديروز (درگذشته) آن پيرمرد (عثمان) را كشتيم. چون اين سخن او به اطلاع على (ع) رسيد مالك را احضار كرد و پس از مهربانى نسبت به او و عذرخواهى فرمود: آيا من حسن يا حسين يا يكى از فرزندان برادرم جعفر يا برادرم عقيل و يكى از پسرانش را ولايت داده ام؟ من از اين جهت پسران عمويم عباس را ولايت دادم كه خود شنيدم او چند بار از پيامبر اميرى و ولايت را مطالبه كرد، پيامبر (ص) به او گفت: اى عمو، اگر تو به جستجوى امارت باشى موكل و نيازمند به حفظ آن خواهى بود و اگر آن به جستجوى تو برآيد بر آن رنجه خواهى شد. وانگهى پسرانش را
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص315
در دوره حكومت عمر و عثمان مى ديدم از اينكه پسران اسيران آزاد شده فتح مكه به حكومت مى رسند و كسى از آنان به حكومت نمى رسند دلگيرند. خواستم بدين گونه پيوند خويشاوندى را رعايت كنم و آنچه را در دل دارند زايل سازم. اينك هم اگر ميان همان پسران اسيران آزاد شده افرادى بهتر از پسران عباس مى شناسى بياور. اشتر در حالى كه آنچه در سينه داشت از ميان رفته بود از حضور على (ع) بيرون رفت.
محدثان حديثى را نقل كرده اند كه دليل است بر فضيلت بزرگى براى مالك اشتر، كه خدايش رحمت كناد، و آن شهادت و گواهى قاطع پيامبر (ص) بر مؤمن بودن اوست. اين حديث را ابو عمر بن عبد البر در كتاب استيعاب در حرف جيم در باب «جندب» آورده است. ابو عمر نقل مى كند هنگامى كه مرگ ابوذر در ربذه فرا رسيد همسرش ام ذر گريست، ابوذر گفت: چه چيز ترا به گريه واداشته است گفت: به چه سبب نگريم كه تو در فلاتى از زمين مى ميرى و من جامه و پارچه اى كه كفن ترا كفايت كند ندارم و مرا چاره اى از كفن كردن تو نيست. ابوذر گفت: گريه مكن و بر تو مژده باد كه من خود شنيدم كه رسول خدا، كه درود بر او و خاندانش باد، مى فرمود: «ميان هيچ زن و شوى مسلمان دو يا سه فرزند نمى ميرد كه آنان شكيبايى ورزند و سوگ خود را در راه خدا حساب كنند و هرگز دوزخ و آتش را نبينند» و سه فرزند از ما مرده اند. همچنين از پيامبر (ص) شنيدم كه خطاب به گروهى كه من هم ميان ايشان بودم فرمود: «بدون ترديد يكى از شما در سرزمين فلات دور افتاده اى مى ميرد كه گروهى از مؤمنان بر جنازه اش حاضر مى شوند» همه آنان در شهر و دهكده و ميان جماعتى درگذشته اند و هيچ ترديد ندارم كه آن مرد من هستم و به خدا سوگند كه نه دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده است، اينك هم به راه بنگر. ام ذر مى گويد: گفتم از كجا، و حال آنكه حاجيان همه رفته اند و راهها را پيموده اند. ابوذر گفت: برو و بنگر. ام ذر مى گويد: بر تپه هاى ريگى بالا مى رفتم و مى نگريستم و باز براى پرستارى از او برمى گشتم. در همين حال كه بوديم ناگاه از دور مردانى پيدا شدند كه همچون كركس مى نمودند و مركوبهايشان ايشان را شتابان مى آورد. آنان شتابان پيش من
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 316
رسيدند و ايستادند و گفتند: اى كنيزك خدا ترا چه مى شود گفتم: مردى از مسلمانان در حال مرگ است آيا او را كفن مى كنيد گفتند: او كيست گفتم: ابو ذر. گفتند: صحابى رسول خدا گفتم: آرى. گفتند: پدر و مادرمان فداى او باد، و شتابان خود را پيش او رساندند و كنارش درآمدند. ابو ذر به آنان گفت: مژده بر شما باد كه من خود از رسول خدا شنيدم خطاب به گروهى كه من هم از آنان بودم، فرمود: «مردى از شما در سرزمين فلاتى مى ميرد و گروهى از مؤمنان بر جنازه اش حاضر مى شوند.» همه آنان جز من در شهر يا دهكده و ميان جمعيت درگذشته اند و به خدا سوگند كه دروغ نمى گويم و به من دروغ گفته نشده است و اگر خودم يا همسرم پارچه و جامه اى مى داشتيم كه براى كفن من كافى مى بود، جز در پارچه خودم يا او كفن نمى شدم و اينك شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس از ميان شما كه امير يا سالار گروه يا مأمور بريد يا نقيب است مرا كفن نكند. همسر ابو ذر مى گويد: ميان آن جماعت هيچ كس نبود كه مشمول يكى از مواردى كه ابو ذر گفته بود نباشد، مگر جوانى از انصار و همو بود كه به ابو ذر گفت: اى عموجان من ترا در همين رداى خودم و دو جامه اى كه در جامه دان من و بافته مادرم است كفن خواهم كرد. ابو ذر گفت: آرى تو مرا كفن كن و چون مرد كسانى كه حاضر شده بودند او را غسل دادند و همان جوان انصارى او را كفن كرد و همراه آنان كه همگى يمانى بودند او را به خاك سپردند.
ابو عمر بن عبد البر قبل از نقل اين حديث و در آغاز بحث مى گويد: كسانى كه هنگام مرگ ابو ذر به طور اتفاق در ربذه حاضر شدند گروهى بودند كه حجر بن ادبر و مالك بن حارث اشتر همراهشان بودند.
مى گويد [ابن ابى الحديد]: حجر بن ادبر همان حجر بن عدى است كه معاويه او را كشت و او از افراد بسيار بزرگ و مشهور شيعه است. مالك اشتر هم ميان شيعيان معروفتر از ابو الهذيل ميان معتزله است.
كتاب استيعاب را در حضور شيخ ما، عبد الوهاب بن سكينه محدث مى خواندند من هم حضور داشتم. همينكه خواننده كتاب به اين خبر رسيد، استاد من عمر بن عبد الله بن دبّاس كه من همراه او براى شنيدن حديث مى رفتم، گفت: شيعه پس از اين حديث هر چه كه مى خواهد بگويد خواهد گفت و آنچه شيخ مفيد و سيد مرتضى گفته اند، چيزى جز برخى از معتقدات حجر بن عدى و مالك اشتر در مورد عثمان و كسان پيش از او- ابو بكر و عمر- نيست. شيخ عبد الوهاب بن سكينه به او اشاره كرد ساكت شود و او سكوت كرد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص317
ما آثار و مقامات مالك اشتر را در جنگ صفين ضمن مباحث گذشته آورده ايم. اشتر همان كسى است كه در جنگ جمل با عبد الله بن زبير دست به گريبان شد و مدتى همچنان كه هر دو سوار بر اسبهايشان بودند، ستيز كردند و سرانجام هر دو بر زمين افتادند و عبد الله بن زبير زير اشتر قرار گرفت و فرياد مى كشيد كه من و مالك را با هم بكشيد ولى از شدت درگيرى و گرد و خاك فهميده نشد ابن زبير چه مى گويد. (مردم مالك را به اشتر مى شناختند و از نامش آگاه نبودند.) اگر ابن زبير مى گفت من و اشتر را بكشيد بدون ترديد هر دو كشته مى شدند. اشتر در اين باره اين اشعار را سروده است: اى عايشه اگر اين نبود كه سه روز بود گرسنه بودم و خواهر زاده ات را كشته مى يافتى. بامدادى كه نيزه ها از هر سو او را فرو گرفته بود و بانگ هياهو چون فرو ريختن دژها بود، او فرياد مى كشيد من و مالك را بكشيد، سيرى و جوانى او موجب نجات او از چنگ من شد كه من پير مرد نسبتا ناتوان بودم.
و گفته مى شود در جنگ جمل عايشه عبد الله بن زبير را گم كرد و از او پرسيد، گفتند: آخرين بارى كه او را ديديم با اشتر گلاويز بود. عايشه گفت: واى بر اندوه بى پسر شدن اسماء.
اشتر در سال سى و نهم هجرت كه از سوى على (ع) به حكومت مصر مى رفت، در راه درگذشت. گفته شده است به او شربت مسمومى خورانده شد و هم گفته اند اين موضوع صحيح نيست و او به مرگ طبيعى درگذشته است.
ستايش امير المؤمنين على (ع) در اين عهد نامه از مالك اشتر با همه اختصارش به جايى رسيده است كه با سخن طولانى هم نمى توان به آن رسيد: و به جان خودم سوگند كه اشتر شايسته اين مدح است، دلير و نيرومند و بخشنده و سالار و بردبار و فصيح و شاعر بود و نرمى و درشتى را با هم داشت. گاه خشم و درشتى درشت بود، و گاه نرمى و مدارا نرمى مى كرد.