ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ؛ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ؟ أَمَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَكَفَّهُ، [أَمَّنِ] أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ؟ كَلَّا وَ اللَّهِ لَ "قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا". وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً؛ فَإِنْ كَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ، فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ: "وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ". وَ مَا أَرَدْتُ "إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ".
لِرَحِمِكَ مِنْهُ: بخاطر قرابت و نزديكى تو به او.اعْدَى: دشمن ترين.الْمَقَاتِل: جمع «مقتل»، محلهاى كشتن.اسْتَقْعَدَهُ: نشستن او را طلب كرد، از او خواست تا بنشيند.استَكَفّهُ: از او خواست تا از چيزى دست بكشد.بَثّ الْمَنُونَ الَيْهِ: (موجبات) مرگ را بسوى او پراكند.الْمُعَوِّقُون: مانعان از نصرت و يارى.انْقِمُ عَلَيْهِ: بر او عيب مى گرفتم.الَاحْدَاث: جمع «حدث»، بدعتها.الظِّنَّة: تهمت.الْمُتَنَصِّح: بسيار ناصح.
أعدى: دشمن ترمَقاتِل: راهها و اسباب قتل و كشتاراستَقعَدَ: درخواست نشستن نموداستَكَفَّ: درخواست خوددارى نمودتَراخِى: تأخير كردبَثّ: پخش نمودمَنون: مرگ هامُعَوِّق: كسى كه كارى را بتأخير مى اندازدأنقِمُ: عيب گرفتمأحداث: چيزهاى تازه (بدعت ها)ظِنَّة: تهمت و بدگمانىمُتَنَصِّح: كسى كه در نصيحت گوئى مبالغه ميكند
سپس، از ماجراى من و عثمان سخن گفتى. بايد پاسخ اين پرسش را به تو داد كه خويشاوند او هستى. حال بگو، كدام يك از ما در حق عثمان بيشتر دشمنى كرد و به كشتن او مردم را راه نمود آيا آنكه خواست به ياريش برخيزد ولى عثمان خود نخواست و گفتش در خانه ات بنشين و از يارى من دست بدار يا آنكه عثمان از او يارى خواست ولى او درنگ كرد و اسباب هلاكت او مهيا داشت تا قضاى الهى بر سر او آمد؟ به خدا سوگند، «خدا مى داند چه كسانى از شما مردم را از جنگ بازمى دارند و نيز مى شناسد كسانى را كه به برادران خود مى گويند: به نزد ما بياييد و جز اندكى به جنگ نمى آيند.»من نمى خواهم اكنون به سبب خرده گرفتنم از اعمال بدعت آميز او پوزش بطلبم. گناه من اين است كه او را راه نموده ام و ارشاد كرده ام. بسا كسى را ملامت كنند كه او را گناهى نيست. «"و قد يستفيد الظنة المتنصّح" گاه اتفاق افتد كه نصيحت گر خود در معرض بدگمانى افتد.» «تا آنجا كه بتوانم قصدى جز به صلاح آوردنتان ندارم. توفيق من تنها با خداست، به او توكل كرده ام و به درگاه او روى مى آورم.»
سپس آنچه ميان من و عثمان روى داد يادآورى كرده اى، محض نسبتى كه با او دارى پاسخ داده مى شوى: از من و تو كدام يك دشمنيش با او بيشتر بود، و راه را براى قتل او هموارتر كرد آيا آن كه ياريش را از او دريغ ننموده و از او خواست به جايش بنشيند و دست از اعمالش بردارد، يا كسى كه عثمان از او يارى خواست و او يارى دادنش را به تأخير انداخت، و سپاه مرگ را بر سرش ريخت تا قضاى حق بر او جارى شد. قسم به خدا چنين نيست، «خداوند از شما مانعان از يارى را مى شناسد و نيز به آنان كه به برادران خود گفتند به سوى ما آييد، و به هنگام جنگ جز تعداد كمى حاضر نمى شوند آگاهى دارد».در مقام آن نيستم كه از عيب گرفتنم بر بدعتهاى او عذر خواهى كنم، اگر ارشاد و راهنمايى كردنم گناه است، چه بسا كسى كه سرزنش شود و او را گناهى نيست. «گاهى انسانى در اثر اصرار در خير خواهى مورد تهمت قرار مى گيرد». من تا توانستم جز اصلاح را نخواستم، توفيقى ندارم جز از جانب خدا، به او توكل كردم و به او باز مى گردم.
سپس كار مرا با عثمان به ياد آوردى، تو بايد پاسخ دهى كه از خويشاوندان او مى باشى راستى كدام يك از ما دشمنى اش با عثمان بيشتر بود و راه را براى كشندگانش فراهم آورد آن كس كه به او يارى رساند، و از او خواست به جايش بنشيند، و به كار مردم رسد يا آن كه از او يارى خواست و دريغ كرد و به انتظار نشست تا مرگش فرا رسد. نه، هرگز، به خدا سوگند: «خداوند باز دارندگان از جنگ را در ميان شما مى شناسد، و آنان را كه برادران خود را به سوى خويش مى خوانند، و جز لحظه هاى كوتاهى در نبرد حاضر نمى شوند».من ادّعا ندارم كه در مورد بدعت هاى عثمان، بر او عيب نمى گرفتم، نكوهش مى كردم و از آن عذر خواه نيستم، اگر گناه من ارشاد و هدايت اوست، بسيارند كسانى كه ملامت شوند و بى گناهند. «و بسيارند ناصحانى كه در پند و اندرز دادن مورد تهمت قرار گيرند».(1) «من قصدى جز اصلاح تا نهايت توانايى خود ندارم، و موفّقيت من تنها به لطف خداست، و توفيقات را جز از خدا نمى خواهم، بر او توكّل مى كنم و به سوى او باز مى گردم».____________________________________(1). شعرى است از شاعرى گمنام و برخى از أكثم بن صيفى نقل كرده اند.
سپس كار مرا با عثمان ياد آوردى، تو راست كه پاسخت دهند چه با او خويشاوندى. امّا كدام يك از ما دشمنى اش با عثمان بيشتر بود و در جنگ با وى راهبرتر آن كه يارى خود را از وى دريغ نداشت و او را به نشستن -و به كار مردم رسيدن- واداشت يا آن كه چون وى از او يارى طلبيد، سستى ورزيد تا سپاه مرگ را بر سر او كشيد و حكم الهى بر وى جارى گرديد. نه به خدا، «خدا مى داند چه كسانى از شما از جنگ باز مى دارند، و آنان كه به برادران خود مى گويند نزد ما بيائيد و جز اندكى در جنگ حاضر نمى شوند.»و از اين كه بر عثمان به خاطر برخى بدعتها خرده مى گرفتم، پوزش نمى خواهم اگر ارشاد و هدايتى كه او را كردم گناه است، «بسا كسا كه سرزنش شود و او را گناهى نيست.» «و گاه بود كه اندرزگو در معرض بدگمانى است». «من نمى خواهم جز آنكه كار را به سامان آرم چندان كه در توان دارم و توفيق من جز به خدا نيست. بر او توّكل كردم و به سوى او باز مى گردم».
قسمت سوم نامه:(11) پس ياد آوردى آنچه بين من و عثمان روى داده (مرا ستمگر خواندى كه او را يارى نكردم) پس با خويشى (نزديك) كه باو دارى (چون جدّ دوّم معاويه و عثمان اميّة ابن عبد شمس بوده باين ترتيب معاوية ابن ابى سفيان ابن حرب ابن اميّه، و عثمان ابن عفّان ابن ابى العاص ابن اميّه) ترا بايد از اين گفتار پاسخ دادن، پس (بگو:) من و تو كدام يك بيشتر با او دشمنى كرديم، و به كشته شدن او راهنما گرديديم آيا كسيكه خواست او را يارى كند نگذاشت و خواهش خوددارى نمودن كرد يا كسيكه از او يارى خواست و او از ياريش دريغ نمود و (اسباب) مرگ (كشته شدن) را بسوى او كشاند تا اينكه قضاء و قدرش (حكم الهىّ) باو رو آورد (كشته شد).(گفته اند: حضرت خواست بين عثمان و مردم آشتى داده فتنه و آشوب را بخواباند، عثمان از اعتمادى كه بيارى معاويه داشت راضى نشد و درخواست كناره گيرى حضرت را نمود، و كس نزد معاويه فرستاده با شتاب او را بيارى خواست، معاويه درنگ بسيارى نمود، و چون از شام بيرون آمد بسيار آهسته راه را طىّ ميكرد تا از كشته شدن عثمان آگهى يافته بشام بازگشت و از استقلال و حكومت دم زد، لذا امام عليه السّلام در باره دلسوزى بر خلاف واقع او براى عثمان مى فرمايد:) سوگند بخدا چنين نيست (تو منافق و دوروئى، زيرا باو ستم نمودى و اكنون خود را دلسوز مى نمايانى، و خداوند در قرآن كريم سوره 33 آیه 18 در باره مانندان تو فرموده: «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا» يعنى) خدا بحال آن مردم (منافق و دو روى) شما كه (مسلمانها را از جنگ) باز مى دارند، و به برادران (پيروان) خود مى گويند بجانب ما بياييد آگاه است، و آنان جز زمانى اندك (آن هم بنفاق و خودنمايى) بجنگ حاضر نمى شوند.(12) و (اين گفتار من دليل بر آن) نيست كه عذر خواسته باشم از اينكه بعثمان بر اثر بدعتهائى كه از او آشكار مى شد عيب جوئى مى نمودم، و اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت باو (مى پندارى كه) گناه بود، پس «ربّ ملوم لا ذنب له» يعنى بسا سرزنش شده است كه گناهى ندارد، «و قد يستفيد الظّنّة المتضّح» (كه مصراع اوّل آن اينست: و كم سقت فى اثاركم من نصيحة) يعنى (چه بسيار نصيحت و اندرز كه بشما گوشزد نمودم) و گاه باشد كه كسيكه بسيار پند دهد (به ازاء پند و اندرز) تهمت و بدگمانى بدست آرد (و اين مصراع مثلى است براى كسيكه كوشش در اندرز دادن مى نمايد بحدّيكه متّهم ميشود باينكه شايد منظور بد دارد) و (در قرآن كريم سوره 11 آیه 88 در باره گفتار حضرت شعيب بقوم خود مى فرمايد: «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً» يعنى) نمى خواهم مگر اصلاح آنچه توانائى دارم، و نيست موفّق شدنم (در اصلاح امور) مگر بكمك و يارى خدا، باو توكّل و اعتماد مى نمايم و باز گشتم بسوى او است.
سپس تو وضع مرا در برابر عثمان يادآور شدى (و مرا بر ترک يارى او سرزنش کردى) حق توست که با اين گفتار (نادرست) از خويشاوندت دفاع کنى; ولى کدام يک از ما دشمنيش نسبت به او بيشتر بود و راه را براى کشتنش هموار ساخت؟ آيا کسى که آماده يارى او بود; ولى (او ياريش را نپذيرفت) و از او خواست که بر جاى خود بنشيند و دست از اين کار بکشد و يا کسى که (عثمان) از او يارى خواست و او تأخير کرد و مرگ را به سوى او فرستاد تا زندگانيش به سر آمد؟ هرگز چنين نيست که تو مى گويى (و همه کسانى که در جريان قتل عثمان حضور داشتند اين حقيقت را به خوبى مى دانند.) به خدا سوگند (به شهادت قرآن مجيد) «خداوند کسانى که مردم را (از جنگ) باز مى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيد)» به خوبى مى شناسد; آنها (مردمى ضعيف اند و) جز اندکى پيکار نمى کنند».ولى هرگز سزاوار نبود که من از اين موضوع عذرخواهى کنم که بر عثمان به سبب بدعت هايى که (در تقسيم بيت المال و مناصب کشور اسلامى در ميان نااهلان) گذارده بود عيب گرفتم و او را به علت (اين کارها) سرزنش نمودم. اگر گناه من ارشاد و هدايت او باشد (هيچ مانعى ندارد و اگر به اين کار ملامت شوم افتخار مى کنم) چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و بى گناهند (و به گفته شاعر) گاه شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مى کند متهم مى شود. «من جز اصلاح ـ تا آنجا که توانايى دارم هدفى نداشته و ندارم ـ و توفيق من (در اين کار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توکل کردم; و به سوى او باز مى گردم».
مقصران اصلى در قتل عثمان:امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه خود به پاسخ يکى ديگر از ايرادات يا صحيح تر سفسطه هاى معاويه پرداخته مى فرمايد: «سپس تو وضع مرا در برابر عثمان يادآور شدى (و مرا بر ترک يارى او سرزنش کردى) حق توست که با اين گفتار (نادرست) از خويشاوندت دفاع کنى; ولى کدام يک از ما دشمنيش نسبت به او بيشتر بود و راه را براى کشتنش هموار ساخت؟ آيا کسى که آماده يارى او بود ولى (او ياريش را نپذيرفت) و از او خواست که بر جاى خود بنشيند و دست از اين کار بکشد و يا کسى که (عثمان) از او يارى خواست و او تأخير کرد و مرگ را به سوى او فرستاد تا زندگانيش به سر آمد؟»; (ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِي وَأَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ، فَأَيُّنَا کَانَ أَعْدَى(1) لَهُ، وَأَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ(2)! أَمَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ(3) وَاسْتَکَفَّهُ، أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ(4) إِلَيْهِ، حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ).تاريخ اسلام گواهى مى دهد که نسبتى را که معاويه به على(عليه السلام) داد که در خون عثمان شرکت داشته و يا دفاع لازم را از او نکرده نسبت دروغى بود که براى فريب مردم ساخته بود و در همين راه از پيراهن خونين عثمان براى برانگيختن توده هاى نا آگاه بر ضد على(عليه السلام) بهره گرفت در حالى که امام(عليه السلام) کراراً به عثمان نصيحت کرده بود که اشتباهات خود را اصلاح کند، بيت المال را در ميان بنى اميّه و اطرافيانش تقسيم ننمايد و پست هاى مهم اسلامى را به دست آنها نسپارد و به درد دل مردم گوش فرا دهد که متأسفانه عثمان هرگز نپذيرفت. على(عليه السلام) به هنگام هجوم توده هاى خشمگين مردم به خانه عثمان فرزندان خود را براى دفاع از او فرستاد.در حالى که معاويه قدمى براى حمايت از عثمان بر نداشت با اينکه عثمان به او نامه نوشته بود و از او خواسته بود که با لشگرى از شاميان به دفاع از او برخيزد.جالب است بشنويد هنگامى که معاويه بر مسند خلافت نشست، روزى به ابوالطفيل، صحابى معروف گفت: تو از قاتلان عثمان نبودى؟ ابوالطفيل گفت: نه ولى او را يارى هم نکردم. معاويه گفت: چرا يارى نکردى؟ ابوالطفيل گفت: هيچ يک از مهاجران و انصار او را يارى نکردند معاويه گفت: بر همه آنها واجب بود که عثمان را يارى کنند. ابوالطفيل گفت: تو با اين لشگرى که در شام داشتى چرا نيامدى تا او را يارى کنى. معاويه گفت: همين که من امروز خون خواهى او مى کنم يارى اوست. ابو الطفيل خنديد و گفت: کار تو و عثمان همانند چيزى است که شاعر مى گويد:لا ألْفِيَنَّکَ بَعْدَ الْمَوْتِ تَنْدُبُنِي *** وَفِي حَيَاتِي مَا زَوَّدْتَنِي زَادِيتو در حيات من هيچ خدمتى به من نکردى ولى بعد از مرگم مى خواهى بر من گريه کنى.(5)آن گاه امام(عليه السلام) به عنوان تأکيد و توضيح آنچه در جمله هاى قبل آمد مبنى بر اينکه معاويه به دعوت عثمان براى ياريش هرگز گوش نداد و حالا ديگران را سرزنش مى کند مى فرمايد: «هرگز چنين نيست که تو مى گويى (و همه کسانى که در ماجراى عثمان حضور داشتند اين حقيقت را به خوبى مى دانند.) به خدا سوگند (به شهادت قرآن مجيد) «خداوند کسانى که مردم را (از جنگ) باز مى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيد) به خوبى مى شناسد»; (کَلاَّ وَاللهِ لـَ (قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ(6) مِنْکُمْ وَالْقائِلِينَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَلا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً)(7)).مى دانيم اين آيه درباره دو گروه از منافقان است: گروهى که رسما در ميدان جنگ احزاب کناره گيرى کردند و ديگران را نيز دعوت به کناره گيرى نمودند و گروه ديگرى که به برادران مسلمانشان مى گفتند: به سوى ما بياييد و دست از اين پيکار خطرناک برداريد. آنها اهل جهاد و پيکار با دشمن نبودند و جز به مقدار کمى آن هم از روى ريا يا اکراه در جهاد شرکت نمى کردند.اين احتمال نيز وجود دارد که آيه مزبور اشاره به دو گروه نباشد، بلکه وضع يک گروه را در دو حالت بيان مى کند و اشاره به آن دسته از منافقان است که وقتى در ميان مجاهدان بوده اند آنها را از جنگ باز مى داشتند و هنگامى که به کنار مى رفتند ديگران را به سوى خود دعوت مى نمودند.به هر حال استفاده امام(عليه السلام) از اين آيه شريفه اشاره به اين دارد که اگر تو (معاويه) در برابر مردم در مورد جريان قتل عثمان پرده پوشى کنى، از خدا مخفى نمى ماند که وى از تو يارى طلبيد و هرگز به سراغش نيامدى (و از قتل او خوشحال شدى) شايد خلافت به تو برسد.البتّه معاويه که يک سياست باز حرفه اى بود مى دانست هنگامى که مهاجران و انصار در برابر شورش مردم بر ضد عثمان سکوت کرده و کمتر کسى از او دفاع مى کند، چنانچه به ميدان بيايد و به دفاع از عثمان بپردازد، مقابل مهاجران و انصار قرار گرفته است و اين معنا براى او در آينده گران تمام مى شود به همين دليل اعتنايى به دعوت عثمان براى يارى نکرد، هرچند به حسب ظاهر با او هم پيمان بود.در اينجا سؤالى پيش مى آيد که آيه شريفه فوق (آيه 18 سوره احزاب) که درباره موضع گيرى منافقان در برابر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد ممکن است مدح ضمنى براى عثمان محسوب شود، چون در اينجا او به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تشبيه شده است.ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد که اين تشبيه فقط ناظر به تشبيه معاويه به منافقان بوده و به بيان ديگر تشبيه در يک جهت است، زيرا امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «ولى هرگز سزاوار نبود که من از اين موضوع عذرخواهى کنم که بر عثمان به سبب بدعت هايى که (در تقسيم بيت المال و پست هاى کشور اسلامى در ميان نااهلان) گذارده بود، عيب بگيرم و او را به خاطر (اين کارها) سرزنش نمايم. اگر گناه من ارشاد و هدايت او باشد (هيچ مانعى ندارد و اگر به اين کار ملامت شوم افتخار مى کنم) چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و بى گناهند (و به گفته شاعر) گاه شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مى کند متهم مى شود»; (وَمَا کُنْتُ لاَِعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي کُنْتُ أَنْقِمُ(8) عَلَيْهِ أَحْدَاثاً(9); فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَهِدَايَتِي لَهُ، فَرُبَّ مَلُوم لاَ ذَنْبَ لَهُ. وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ(10) الْمُتَنَصِّحُ(11)).امام(عليه السلام) در پايان اين سخن مى فرمايد: «من جز اصلاح ـ تا آنجا که توانايى دارم، هدفى نداشته و ندارم ـ و توفيق من (در اين کار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توکل کردم; و به سوى او باز مى گردم; (وَمَا أَرَدْتُ (إِلاَّ الاِْصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ، وَما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ إِلَيْهِ أُنِيبُ)(12)).بى شک، امام(عليه السلام) از معدود کسانى بود که از ريختن خون عثمان ممانعت مى کرد و فرزندان خود (امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را) به دفاع از او تشويق مى نمود.(13)در تاريخ ابن عساکر آمده است هنگامى که عثمان در محاصره شديد قرار گرفت پيکى به سوى معاويه فرستاد که فوراً با لشکرى براى يارى من از شام حرکت کن. معاويه همراه با دو نفر ديگر سوار بر شتران تندرو شدند و خود را به مدينه رساندند. وى چون بر عثمان وارد شد; عثمان سؤال کرد لشکرى با خود آورده اى؟ گفت: نه، پرسيد: چرا؟ گفت: براى اينکه ترسيدم اگر لشکر شام در اين امر دخالت کنند مردم تو را زودتر به قتل رسانند; ولى شتران تندرو باخود آوردم تا سه روزه تو را به شام برساند.عثمان خشمگين شد و به معاويه بد گفت و پيشنهاد او را غلط شمرد و معاويه از نزد عثمان خارج شد و به سوى شام باز گشت.(14)در تاريخ طبرى در حوادث سال 35 هجرى آمده است که شورشيان عثمان را در محاصره شديدى قرار دادند و همه چيز حتى آب را از او قطع کردند «وَقَدْ کانَ يَدْخُلُ بِالشَّيْءِ مِمّا يُريدُ; على(عليه السلام) نيازهاى او را برطرف مى کرد».(15)نيز در همين کتاب، طبرى مى نويسد: هنگامى که شورشيان آب و غذا را بر عثمان قطع کردند، على(عليه السلام) شديداً ناراحت شد و گفت: اى مردم اين کارى که شما انجام مى دهيد نه شبيه کار مسلمانان است و نه کافران، آب و غذا را از او قطع نکنيد. روم و فارس حتى با اسيران خود چنين نمى کردند چرا و به چه عنوان او را در محاصره قرار داده و قتلش را حلال مى شمريد؟(16)طبرى در ادامه اين سخن مى افزايد: هنگامى که جمعيّت به در خانه عثمان حمله بردند، امام حسن(عليه السلام) و بعضى ديگر از فرزندان صحابه آنها را نهى کردند.(17)ولى از آنجا که امام(عليه السلام) پيش از اين حادثه بارها از عثمان در برابر کارهاى ناروايش انتقاد مى کرد و کراراً او را نصيحت و ارشاد مى فرمود که دست از اين اعمال بردارد و در برابر مردم حاضر شود، درد دل مردم را بشنود و به خواسته هاى حق آنها پاسخ گويد. اين امور بهانه اى به دست معاويه و امثال او داد که تو مردم را بر ضد عثمان به شورش واداشتى. امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر ارشاد و نصيحت که مصداق بارز امر به معروف و نهى از منکر است گناه محسوب مى شود من به اين گناه اعتراف مى کنم ولى هيچ مسلمان با ايمانى چنين کارى را گناه نمى داند، بلکه از فرايض مسلّم اسلام مى شمرد.لازم به يادآورى است که جمله «رُبَّ مَلُوم لا ذَنْبَ لَهُ; چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و گناهى ندارند» يکى از ضرب المثل هاى عرب است و گفته اند: نخستين کسى که اين جمله را گفته است «اکثم بن صيفى» بوده است.جمله «وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ; گاهى کسى که بسيار در نصيحت اصرار دارد متهم مى شود» مصرع دومى است از يک شعر که مصرع اولش «وَکَمْ سُقْتُ فى آثارِکُمْ مِنْ نَصيحَة; چقدر درباره کارهاى شما پند و نصيحت کردم» و گفته اند اين شعر از شاعرى است به نام الرياشى.(18)*****پی نوشت:1 . «اعدى» به معناى دشمن تر از ريشه عداوت گرفته شده است.2 . «مقاتل» جمع «مقتل» به معناى محل قتل يا موضعى از بدن که آسيب رساندن به آن سبب قتل انسان مى شود.3 . «فاسْتَقْعَده» از مجموع قراين اين جمله استفاده مى شود که ضمير فاعلى به عثمان برمى گردد و ضمير مفعولى به امام(عليه السلام) يعنى عثمان نصرت امام(عليه السلام) را نپذيرفت و از آن حضرت خواست که در جاى خود بنشيند و دست از ياريش بردارد; ولى بعضى به عکس معنا کرده اند و گفته اند: امام(عليه السلام) از عثمان خواست که بر جاى خود بنشيند و به مطالبات مردم پاسخ گويد. اين معنا بعيد به نظر مى رسد و اگر روى فاى تفريع در «فاسْتَقْعده» دقت شود ترجيح معناى اوّل واضح مى گردد.4 . «بث» در اصل به معناى پراکنده ساختن است و «منون» به معناى مرگ، بنابراين «بَثّ الْمَنونَ» يعنى عوامل مرگ را فراهم ساخت.5 . الامامة والسياسة، ج 1، ص 214.6 . «المعوقين» از ريشه «عَوْق» بر وزن «فوق» به معناى بازداشتن و منصرف کردن از چيزى است و «عائق» به معناى «مانع» و «معوق» به معناى بازدارنده است.7 . احزاب، آيه 18 .8 . «انقم» از ريشه «نقم» بر وزن «قلم» در اصل به معناى انکار کردن چيزى است. سپس به معناى انتقام گرفتن و خرده گرفتن آمده و در اينجا به همين معناست.9 . «احداث» جمع «حدث» بر وزن «عبث» به معناى هر چيز تازه و نيز به معناى بدعت آمده است و در اينجا به همين معناست.10 . «الظنّة» به معناى تهمت است از ريشه ظنّ به معناى گمان بد گرفته شده است.11 . «المُتنصّح» به معناى فرد خيرخواه و بسيار نصيحت کننده است.12 . هود، آيه 88 .13 . الامامة والسياسة، ج 1، ص 59 و تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 418.14 . تاريخ مدينه دمشق، ج 39، ص 337.15 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 416 تا 418.16 . همان مدرک.17 . همان مدرک.18 . شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 9، ص 611.
8- هشتمين نكته پاسخ حضرت از ادعاى معاويه در باره عثمان است كه مدعى شد امام در باره او دشمنى و فتنه انگيزى كرده است، و با اين كه حضرت بيشتر ادعاهاى قبلى وى را رد مى كند و مى فرمايد: مربوط به تو نيست، ولى در اين مورد تذكر مى دهد كه بايد جواب اين گفته ات را بشنوى زيرا خويشاوندى نزديك با عثمان دارى، چون هر دو از بنى اميه بودند، و اين گونه سخن از امام بهترين راهنماست بر آن كه بايد هر سخنى را به جايش گفت و در امورى كه مربوط به انسان نيست دخالتى نبايد كرد.امام (ع) اين جا كه مى خواهد پاسخ وى را بيان كند گفته او را به خودش برمى گرداند و بيان مى دارد كه تو خودت دشمن عثمان بودى نه من، بلكه من به يارى او برخاستم و خودم را براى دفاع از وى آماده كردم. سپس از او مى خواهد كه از روى انصاف بيانديشد و بگويد كدام يكى بيشتر با او دشمنى كرده وسايل كشتن او را مهياتر كرده، كسى كه به يارى او برخاست ولى او ياريش را نپذيرفت يا آن كه عثمان از او يارى خواست ولى او به ياريش برنخاست«امن بذل نصرته... و استكفّه»،امام با اين استفهام توبيخى، معاويه را سرزنش مى فرمايد، به اين بيان كه عثمان، على را دشمن خود مى دانست و او را متهم مى كرد كه در كار وى دخالت دارد، لذا هنگامى كه در محاصره شديد قرار گرفته بود و حضرت آماده شد كه به ياريش قيام كند و كسى را به اين منظور پيش او فرستاد، عثمان سفارش كرد كه نيازى به يارى تو ندارم، فقط دست از من بردار و عليه من كارى مكن، امام (ع) مى فرمايد من كه براى يارى او حاضر شدم ولى او نپذيرفت و به اين طريق با يك قياس مضمر، استدلال مى فرمايد به اين كه نسبت دادن دخالت وى در خون عثمان تهمتى بيش نيست. صغراى مقدر قياس اين است: من، يارى خود را براى او آماده كردم، و كبرايش اين است: هر كس براى يارى ديگرى حاضر شود، سزاوار نيست كه به دشمنى با او متهم شود و مشاركت در خون آن ديگرى را به وى نسبت دهند.«امّن استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه»،در اين جمله اشاره فرموده است كه معاويه در خون عثمان دخالت داشته، و آن چنان است كه عثمان در حال شدت گرفتارى و محاصره كسى را به شام فرستاد و معاويه را به يارى خود طلب كرد، او هم پيوسته وعده يارى مى داد امّا چون دلش مى خواست هر چه زودتر عثمان كشته شود و او فرمانرواى مطلق شود، نصرت و يارى خود را از وى به تأخير مى انداخت. در آخر اين عبارت امام (ع) از مقدرات نام برده و كشتن عثمان را به تقدير نسبت داده و به اين تعبير نيز خود را از دخالت داشتن در خون وى بدور مى داند.در عبارات بالاى اين قسمت هم با قياس مضمر استدلال فرموده است به اين كه معاويه در قتل عثمان دخالت داشته كه مقدمه اول آن چنين است: تو كسى هستى كه عثمان از تو يارى و كمك خواست، ولى مسامحه كردى و ياريش نكردى و با سهل انگارى و عقب كشيدن خود، مرگ را به سويش كشاندى، مقدمه دومش اين است: هر كس چنين باشد، سزاوارتر به آن است كه گفته شود كوشش در قتل او داشته و مسئول خون وى مى باشد، آن گاه امام (ع) در مقام اثبات درستى اين نسبت به معاويه، نخست ادعاى او را با كلمه ردع: كلّا مردود دانسته و بيان مى دارد كه من نه از تو دشمنتر با او بودم و نه بيشتر مردم را به سوى كشتن وى راهنمايى كردم، و در ثانى به مضمون آيه قرآن استشهاد فرموده است كه در شأن منافقان نازل شده و آنها چنين بودند كه ياران پيغمبر را از يارى او باز مى داشتند.9- «و ما كنت اعتذر...»،در اين جمله حضرت به نكته اى اشاره فرموده است كه ممكن است براى بسيارى از نادانان چنين توهم شود كه امام در خون عثمان دخالت داشته و آن انتقادهاى حضرت در مقابل بدعتهايى بود كه از عثمان سر مى زد كه پيش از اين به آن اشاره كرديم و بيان مى فرمايد كه اين امور از باب ارشاد و راهنمايى او بود و اگر كسى اينها را گناه بداند و مرا به اين علت سرزنش و ملامت كند مشمول مثال اكتم بن صيفى خواهم بود كه مى گويد: بسيار سرزنش شده اى كه هيچ گناه ندارد، اين ضرب المثل در باره كسى آورده مى شود كه مردم از او كارى را مى بينند و به سبب آن كار او را بدگويى مى كنند، در حالى كه از حقيقت آن كه بجا و درست است آگاه نيستند.«و قد يستفير الظنّه المتنصح»،اين مصراع نيز ضرب المثل براى كسى است كه آن قدر در نصيحت و خيرخواهى فردى مبالغه و زياده روى مى كند كه ديگران خيال مى كنند مى خواهد طرف را گول بزند و به او بدگمان مى شوند، و مصراع اولش اين است: و كم سقت فى آثاركم من نصيحه: چه بسيار پند و نصيحت كه به شما گوشزد كردم.
ثمّ ذكرت ما كان من أمري و أمر عثمان فلك أن تجاب عن هذه لرحمك منه فأيّنا كان أعدى له و أهدى إلى مقاتله؟ أ من بذل له نصرته فاستقعده و استكفّه، أم من استنصر فتراخى عنه، و بثّ المنون إليه حتّى أتى قدره عليه؟ كلّا و اللَّه لقد علم اللَّه المعوّقين منكم و القائلين لإخوانهم هلمّ إلينا و لا تأتون البأس إلّا قليلا. و ما كنت لأعتذر من أنّي كنت أنقم عليه أحداثا فإن كان الذّنب إليه إرشادي و هدايتي له فربّ ملوم لا ذنب له، و قد يستفيد الظّنّة المتنصّح. و ما أردت إلّا الإصلاح ما استطعت و ما توفيقي إلّا باللَّه عليه توكّلت.اللغة:(المعوّقين) أى المانعين عن القيام بنصرة الإسلام (فربّ ملوم لا ذنب له) مثل، قال الميدانى في فصل الراء المضمومة من مجمع الأمثال: هذا من قول اكثم بن صيفي، يقول: قد ظهر للناس منه أمر أنكروه عليه و هم لا يعرفون حجّته فهو يلام عليه و ذكروا أنّ رجلا في مجلس الأحنف بن قيس قال: لا شيء أبغض إلىّ من التمر و الزبد فقال الأحنف: ربّ ملوم لا ذنب له- انتهى كلام الميداني.(الظّنّة) بالكسر: التهمة (المتنصّح) أى المتكلّف بنصح من لا يقبل النصيحة و المبالغ فيه له. و قد يستفيد الظّنّة المتنصّح، مصراع بيت صدره: و كم سقت من آثاركم من نصيحة.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 19، ص: 184
المعنى:قوله عليه السّلام: (ثمّ ذكرت ما كان من أمرى و أمر عثمان- إلى قوله عليه السّلام:و ما توفيقي إلّا باللّه عليه توكّلت) هذا الفصل جواب عن قول معاوية: ثمّ لم تكن أشدّ منك حسدا لابن عمك عثمان- إلى قوله: و تلك من أماني النّقوس و ضلالات الهواء.و اعلم أنّ احتجاجه هذا على معاوية في أمر عثمان يتّضح لك بعد استحضارك ما قدّمنا من الطبري و غيره من قوله عليه السّلام: ما زلت أذبّ عن عثمان حتّى أنّى لأستحي، و قوله عليه السّلام: و اللّه لقد دفعت عنه حتّى خشيت أن أكون آثما، و ما قدّمنا من نصح أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام عثمان و طلبه قعوده في البيت، فراجع إلى ص 183 و ص 203 و ص 311 و ص 325 من ج 16. و ص 395 من ج 17، و ص 3 من ج 18.قوله عليه السّلام: (حتّى أتى قدره عليه) أى حتّى أتى قتله المقدّر له.و قوله عليه السّلام: (كلّا و اللّه لقد علم اللّه المعوّقين منكم- إلخ) إشارة إلى قوله عزّ و جلّ في أوائل سورة الأحزاب: «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا. أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً».و هي من الايات الّتي نزلت في الأحزاب الّذين حاربوا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله في غزوة الخندق و كان من الأحزاب قريش و كان فائدهم أبو سفيان بن حرب كما نصّ به حملة الأخبار منهم أبو جعفر الطبري في التاريخ (ص 1465 ج 3 من
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 19، ص: 185
طبع ليدن) و ابن هشام في السيرة النّبوية (ص 215 ج 2)، و كاتب الواقدي محمّد ابن سعد في الطبقات الكبرى (ص 66 ج 2 من طبع مصر) حيث قال: فكان جميع القوم الّذين وافوا الخندق ممّن ذكر من القبائل عشرة آلاف و هم الأحزاب و كانوا ثلاثة عساكر و عناج الأمر إلى أبي سفيان بن حرب- إلى آخر ما قال.و المعوّقون هم الّذين يعوّقون أى يمنعون غيرهم عن الجهاد مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و غزوة الأحزاب أى غزوة الخندق مذكورة في كتب التفاسير في سورة الأحزاب، و في كتب المغازي و السير فراجع إلى مغازي رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله للواقدي (ص 290 من طبع مصر) و إلى السيرة النّبوية لابن هشام (ص 214 ج 2 من طبع مصر) و إلى تاريخ الطبري، و الطبقات الكبرى لابن سعد، حتّى يتبيّن لك ما فعلت الشجرة الملعونة بنو اميّة بالإسلام و المسلمين.الترجمة:سپس در كار من و عثمان حرف بميان آوردى تو بايد از جانب او در اين باره پاسخ گوئى، پس بنگر كه كدام يك از من و تو به كشتن او اقدام و راهنمائى كرديم آيا آن كسى كه دستش را مى گرفت و ياريش مى كرد، و از بدعتها و بديهايش بازش مى داشت؟ يا آنكه عثمان چون وى را بياريش خواست سر باز زد، و ديگران را بر او بشورانيد؟ نه بخدا كه خداى متعال از خوددارى كنندگان شما و كسانى كه به برادرانشان گفتند بيائيد بسوى ما و به كارزار نرفتند مگر اندكى، دانا است.عذرخواهى نميكنم از اين كه عثمان را از بدعتهايش باز مى داشتم و كارهاى ناروايش را تقبيح مى كردم، حال اگر هدايت و إرشاد گناه است و موجب سرزنش مى شود چه بسا سرزنش شده بيگناه است، و آنكه نخواهد نپذيرد از گفتار ناصح گمان بد مى برد، و من تا آنجا كه در قدرتم بود جز اصلاح نخواستم و توفيق از خدا خواهم و بس، و توكّلم با او است.