جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص54
از نامه آن حضرت به قثم بن عباس كه كارگزارش بر مكه بوده است در اين نامه كه با اين عبارت شروع مى شود، «اما بعد فانّ عينى بالمغرب كتب الىّ...»، «اما بعد همانا جاسوس من در مغرب براى من نوشته است.» ابن ابى الحديد چنين مى گويد: معاويه پنهانى گروهى از داعيان خود را به مكه گسيل داشته بود تا مردم را به اطاعت از او فرا خوانند و اعراب را از يارى دادن امير المؤمنين على باز دارند و در دلهاى ايشان اين شبهه را بيفكنند كه على عليه السّلام يا قاتل عثمان است يا از يارى دادن او خوددارى كرده است و به هر حال كسى كه مرتكب قتل يا از يارى دادن خود دارى كرده باشد، شايسته خلافت نيست، و به آنان گفته بود به زعم او اخلاق پسنديده و روش خوب معاويه را ميان مردم منتشر سازند. بدين سبب امير المؤمنين عليه السّلام اين نامه را به كارگزار خويش در مكه نوشته است تا او را بر آن كار آگاه فرمايد تا به مقتضاى سياست رفتار كند و در اين نامه چيزى در مورد آنكه اگر بر آنان دست يافت چه كند، تصريح نفرموده است. مقصود از مغرب سرزمين شام است، يعنى خبرگزاران على عليه السّلام كه در شام و پيش معاويه بوده اند، چنين گزارش داده اند و چون شام از سرزمينهاى غربى است آن را مغرب ناميده است. [ابن ابى الحديد پس از توضيح جمله هاى نامه بحث كوتاه زير را در باره قثم آورده است].
قثم بن عباس و پاره اى از اخبارش:
مادر قثم بن عباس همان مادر ديگر برادران اوست. ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب از قول عبد الله بن جعفر روايت مى كند كه مى گفته است من و عبيد الله و قثم، پسران عباس سرگرم بازى بوديم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سواره از كنار ما گذشت و فرمود اين نوجوان را بلند كنيد و به من بدهيد، منظور قثم بود. او را بلند كردند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را پشت سر خود نشاند و مرا هم جلو مركب خود سوار كرد و براى ما دعا فرمود، و قثم در سمرقند به شهادت رسيد.
ابن عبد البر همچنين مى گويد: عبد الله بن عباس روايت كرده است كه قثم آخرين كسى است كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم -يعنى با پيكر مقدس آن حضرت- تجديد عهد كرده است، بدين معنى كه او آخرين كسى بود كه از گور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون آمد. مغيرة بن شعبه مدعى بود كه او اين چنين بوده است، على عليه السّلام منكر اين موضوع شد و فرمود: نه چنين است بلكه آخرين كسى كه از گور بيرون آمد قثم بن عباس بود.
ابن عبد البر مى گويد: قثم از طرف على عليه السّلام والى مكه بود. على عليه السّلام خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومى را كه از سوى عثمان والى مكه بود، عزل فرمود و ابو قتاده انصارى را بر آن شهر گماشت و سپس او را بر كنار ساخت و قثم بن عباس را به جاى او گماشت و قثم تا هنگامى كه على عليه السّلام به شهادت رسيد، همچنان حاكم مكه بود.
ابن عبد البر مى گويد: اين سخن خليفه است، ولى زبير بن بكار گفته است على عليه السّلام قثم بن عباس را به حكومت مدينه گماشته است.
ابن عبد البر مى گويد: قثم در سمرقند شهيد شد. قثم همراه سعيد بن عثمان بن عفان به روزگار معاويه به سمرقند رفت و آنجا شهيد شد. گويد: قثم شبيه رسول خدا بوده است و داود بن مسلم در مدح او چنين سروده است: اى ناقه من اگر مرا به قثم برسانى از رنج بار و سفر آزاد خواهى شد، اگر فردا مرا به او برسانى، توانگرى بهره من مى شود و تنگدستى از ميان مى رود كه دريا در دست اوست و ماه تمام در چهره اش خانه دارد و گرانقدر است...