فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ؛ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا. وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي. فَضَحِّ رُوَيْداً، فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ، "وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ".
لأُعْذِرَنَّ الَى اللَّهِ فِيكَ: ترا كيفرى دهم كه در پيشگاه خداوند معذور باشم.الْهَوَادَة: صلح و دوستى، نرمش و مدارا كردن.ضَحَّ رُوَيْداً: عجله مكن، شتاب مكن.الْمَدَى: غايت، پايان.الثَرَى: خاك.لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ: زمان، زمان فرار نيست.
هَوادَة: ميل بترحم، مراعاة خاطرضَحِّ: در روز چريدن نمارُوَيداً: آرام آرام، مهلت دهمَدَى: جمع مدية، كارد بزرگلاتَ حينَ مَناصٍ: نيست وقت فرار
از خداى بترس و اموال اين قوم به آنان باز گردان كه اگر چنين نكنى و خداوند مرا بر تو پيروزى دهد، با تو كارى خواهم كرد كه در نزد خداوند عذر خواه من باشد. با اين شمشير، كه هر كس را ضربتى زده ام به دوزخش فرستاده ام، تو را نيز خواهم زد.به خدا سوگند، اگر از حسن و حسين چنين عملى سر مى زد نه با ايشان مدارا و مصالحه مى نمودم و نه هيچ يك از خواهشهايشان را بر مى آوردم، تا آن گاه كه حق را از ايشان بستانم و باطلى را كه از ستم ايشان پاگرفته است، بزدايم.به خدا، آن پروردگار جهانيان، سوگند كه آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان برده اى، اگر به حلال به دست من مى رسيد، دلم نمى خواست براى بازماندگانم به ميراث نهم.شتاب مكن، گويى كه به پايان رسيده اى و در زير خاك مدفون شده اى و اعمالت را بر تو عرضه كرده اند و اكنون در جايى هستى كه ستمگر فرياد حسرت بر مى آورد و تباه كننده عمر، آرزوى بازگشت به دنيا مى كند «و جاى گريز نيست».
از خدا پروا كن، به اين قوم اموالشان را برگردان، اگر بر نگردانى آن گاه خداوند به من قدرت دست يابى به تو را بدهد چنانت عقوبت كنم كه عذر خواهم نزد حق باشد، و با شمشيرم گردنت را بزنم شمشيرى كه احدى را با آن نزدم جز اينكه وارد جهنّم شد.به خدا قسم اگر حسن و حسينم آنچه را تو انجام دادى انجام مى دادند، از من نرمشى نمى ديدند، و به مرادى نمى رسيدند، تا اينكه حق را از آنان باز ستانم، و باطلى را كه از ستمشان به وجود آمده نابود سازم.به خداى جهانيان قسم آنچه از مال ايشان برده اى اگر برايم حلال بود شادم نمى كرد كه آن را براى اولادم به ارث گذارم.در اين غارتگرى آهسته بران، كه گويى به مرگ رسيده اى، و زير خاك دفن شده اى، و اعمالت بر تو عرضه شده آن هم در جايى كه ستمكار به حسرت فرياد بر مى دارد، و ضايع كننده عمر در خواست برگشت به دنيا دارد، در حالى كه آن زمان، زمان رهايى نيست.
3. برخورد قاطع با خيانتكار:پس از خدا بترس، و اموال آنان را باز گردان، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم، تو را كيفر خواهم كرد، كه نزد خدا عذر خواه من باشد، و با شمشيرى تو را مى زنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد.سوگند به خدا اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو انجام دادى، از من روى خوش نمى ديدند و به آرزو نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلى را كه به دستم پديد آمده نابود سازم.به پروردگار جهانيان سوگند، اگر آنچه كه تو از اموال مسلمانان به نا حق بردى، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث باز ماندگانم قرار دهم، پس دست نگهدار و انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگى رسيده اى، و در زير خاك ها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مى زند، و تباه كننده عمر و فرصت ها، آرزوى بازگشت دارد امّا «راه فرار و چاره مسدود است».
پس از خدا بيم دار و مالهاى اين مردم را باز سپار، و اگر نكنى و خدا مرا يارى دهد تا بر تو دست يابم كيفريت دهم كه نزد خدا عذرخواه من گردد، و به شمشيريت بزنم كه كس را بدان نزدم جز كه به آتش در آمد.به خدا اگر حسن و حسين چنان كردند كه تو كردى از من روى خوش نديدندى، و به آرزويى نرسيدندى، تا آنكه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه به ستمشان پديد شده نابود گردانم، و سوگند مى خورم به پروردگار جهانيان كه آنچه تو بردى از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمى نمود كه به دستش آرم و براى پس از خود به ميراث بگذارم.پس لختى بپاى كه گويى به پايان كار رسيدى و زير خاك پنهان گرديدى، و كردار تو را به تو نمودند. آنجا كه ستمكار با دريغ فرياد برآرد و تباه كننده -عمر- آرزوى بازگشتن دارد. «و جاى گريختن نيست».
(4) پس از خدا بترس و مالهاى اين گروه را بخود باز گردان كه اگر اين كار نكرده باشى و خدا مرا بتو توانا گرداند هر آينه در باره (بكيفر رساندن) تو نزد خدا عذر بياورم و ترا به شمشيرم كه كسيرا بآن نزده ام مگر آنكه در آتش داخل شده بزنم(5) و بخدا سوگند اگر حسن و حسين (عليهما السّلام) كرده بودند مانند آنچه تو كردى با ايشان صلح و آشتى نمى كردم، و از من به خواهشى نمى رسيدند تا اينكه حقّ را از آنان بستانم، و باطل رسيده از ستم آنها را دور سازم، و سوگند بخدا پروردگار جهانيان: آنچه را كه از مال ايشان برده اى بحلال اگر براى من باشد مرا شاد نمى كند كه آنرا براى پس از خود ارث بگذارم،(6) پس «ضحّ رويدا» يعنى در چاشت شتر را آهسته بچران (اين جمله مثلى است براى كسيكه در جاى آرام رفتن شتاب كند، اشاره باينكه در صرف مال تندروى مكن) كه بآن ماند كه تو بآخرت (مرگ) رسيده اى، و زير خاك پنهان گشته اى، و كردارت بتو نمايانده شده در جائيكه ستمكار در آنجا بر اثر غمّ و اندوه (آنچه از دست داده) فرياد ميكند، و تباه كننده (حقّ ديگران) برگشت (بدنيا) را آرزو مى نمايد، در حاليكه آن وقت هنگام گريختن (از عذاب الهىّ) نيست.
اکنون از خدا بترس و اموال اين گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان و اگر به اين دستور که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى کنم که عذرم در پيشگاه خدا در باره تو پذيرفته باشد و با اين شمشيرم که هيچ کس را با آن نزدم مگر اينکه داخل دوزخ شد ضربه اى بر تو وارد مى کنم!به خدا سوگند اگر حسن و حسين (فرزندان عزيزم)، کارى همچون تو کرده بودند هيچ گونه مدارا با آنها نمى کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بيت المال) تغيير نمى دادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستم هاى آنها به وجود آمده از ميان بردارم.به خداوندى که پروردگار جهانيان است سوگند مى خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته اى از راه حلال در اختيار من بود هرگز مرا خوشحال نمى ساخت که آن را به عنوان ميراث براى بازماندگانم بگذارم، بنابراين کمى دست نگه دار (و انديشه کن) گويى به پايان زندگى رسيده اى و در زير خاک ها دفن شده اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جايى که ستمگر فرياد حسرت بر مى دارد و آن کس که عمر خود را ضايع ساخته، آرزو مى کند که به دنيا بازگردد (و جبران کند)، ولى زمان فرار نيست (و تمام راه ها بسته است).
اگر فرزندانم چنين مى کردند آنها را نمى بخشيدم:سپس امام(عليه السلام) پس از اين سرزنش طولانى چنين نتيجه گرفته و مى فرمايد: «اکنون از خدا بترس و اموال اين گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان»; (فَاتَّقِ اللهَ وَارْدُدْ إِلَى هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).آن گاه او را شديداً تهديد مى کند و مى فرمايد: «و اگر به اين دستورى که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى کنم که عذرم در پيشگاه خدا درباره تو پذيرفته باشد و با اين شمشيرم که هيچ کس را با آن نزدم مگر اينکه داخل دوزخ شد ضربه اى بر تو وارد مى کنم»; (فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِي اللهُ مِنْکَ لاَُعْذِرَنَّ(1) إِلَى اللهِ فِيکَ، وَلاََضْرِبَنَّکَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ!).اشاره به اينکه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشير نمى کشم و هر کس را که تاکنون با اين شمشير از پاى در آورده ام، سرازير جهنم شده است و به گفته شاعر:قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن *** به يک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقردر اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينکه چرا کسى که از بيت المال چيزى را ربوده مستحق اعدام باشد در حالى که در حدود اسلامى حداکثر اجراى حدّ سرقت بر وى است. تازه حدّ سرقت هم در اينجا بعيد به نظر مى رسد، چون شرط آن سرقت از حرز; يعنى جايى است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چيزى از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جارى مى شود و مى دانيم بيت المال در اختيار اين فرماندار بوده نه آنکه در حرز باشد.در پاسخ اين سؤال ممکن است گفته شود: اوّلا: اين سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وى آن مال را بر خود حلال مى دانسته و اين نوعى انکار ضرورى دين است.ثانياً: امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن اين اموال به بيت المال عمل نکنى و در برابر من مقاومت نمايى در واقع قيام بر ضد امامت کرده اى و مى دانيم قيام بر ضد امام مجوز قتل است.آن گاه امام(عليه السلام) براى تأکيد بيشتر و جدى بودن اين تهديد مى افزايد: «به خدا سوگند اگر حسن و حسين (فرزندان عزيزم)، کارى همچون کار تو کرده بودند هيچ گونه با آنها مدارا نمى کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بيت المال) تغيير نمى دادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستم هاى آنها بهوجود آمده از ميان بردارم»; (وَ وَاللهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ(2)، وَلاَ ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَة، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَ أُزِيحَ(3) الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).بديهى است که هرگز منظور امام(عليه السلام) اين نيست که امکان دارد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) دست به غصب اموال بيت المال بزنند، بلکه منظور بيان مبالغه در مطلب است که هيچ کس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونيت ندارد.به بيان ديگر قضيّه شرطيّه که از واژه «لو» و مانند آن استفاده مى شود به معناى احتمال وقوع شرط نيست، زيرا اين تعبيرات حتى در امورى که محال است براى بيان تأکيد مطلب گفته مى شود همان گونه که در آيه شريفه «(قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ); بگو: اگر براى خدا فرزندى بود، من نخستين پرستش کننده او بودم»(4) اين تعبير تأکيدى است بر نفى گفته نابخردانِ اهل کتاب که براى خداوند فرزندى قايل بودند.امام(عليه السلام)، در اين سخن خود روشن مى سازد که هرگز مسائل عاطفى نمى تواند حاکم بر احکام الهى باشد و روابط بر ضوابط پيشى نمى گيرد همان گونه که قرآن مجيد در مسأله اجراى حد مى فرمايد: «(وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللهِ); و نبايد رأفت (و محبّت کاذب) نسبت به آن دو شما را از (اجراى) حکم الهى مانع شود»(5) و در مورد اجراى حق مى فرمايد: «(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبينَ إِنْ يَکُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً فَاللهُ أَوْلى بِهِما); اى کسانى که ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت کنيد. براى خدا گواهى دهيد، حتى اگر چه به زيان شما، يا پدر و مادر يا نزديکانتان بوده باشد. (چرا که) اگر او (کسى که گواهى شما به زيان اوست) غنى يا فقير باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمايت کند (و لزومى ندارد براى رعايت آنها حق را رها کنيد)».(6)سپس امام(عليه السلام) براى بيدار ساختن او از طريق ديگرى وارد مى شود که بسيار موثّق و نافذ است، مى فرمايد: «به خداوندى که پروردگار جهانيان است سوگند مى خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته اى از راه حلال در اختيار من بود هرگز مرا خوشحال نمى ساخت که آن را به عنوان ميراث براى بازماندگانم بگذارم»; (وَأُقْسِمُ بِاللهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي، أَتْرُکُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي).اشاره به اينکه اين اموال عظيم اگر حلال هم باشد مايه خوشبختى و سعادت انسان نمى شود چه رسد به اينکه حرام باشد، زيرا راهى جز اين ندارد که به صورت ميراث براى بازماندگانش بگذارد; حساب و وبالش براى اوست و لذّتش براى ديگران. آيا عاقلانه است که انسان دست به چنين کارى بزند. حال اگر از طريق حرام باشد چه مصيبتى براى صاحب آن خواهد بود.لذا در حديثى در کتاب کافى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که اين دعا را مى فرمود: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد الْعَفَافَ وَالْکَفَافَ وَارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد الْمَالَ وَالْوَلَدَ; خداوندا به محمّد و آل او و کسانى که او و خاندانش را دوست دارند خويشتن دارى و به مقدار نياز عنايت کن و کسانى که محمّد و اهل بيتش را دشمن مى دارند مال (فراوان) و فرزندان (بسيار) روزى ده».(7)سرانجام امام(عليه السلام) در پايان اين نامه اشاره به پايان زندگى و مرگ و حوادث پس از آن مى کند تا روح خفته آن فرماندار را بيدار کند و خطرى را که در کمين اوست به وى نشان دهد مى فرمايد: «بنابراين کمى دست نگه دار (و انديشه کن) گويى به پايان زندگى رسيده اى و در زير خاک ها دفن شده اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جايى که ستمگر فرياد حسرت بر مى دارد و آن کس که عمر خود را ضايع ساخته، آرزو مى کند که به دنيا بازگردد (و جبران کند); ولى زمان فرار نيست (و تمام راه ها بسته است)»; (فَضَحِّ(8) رُوَيْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى(9)، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى(10)، وَعُرِضَتْ عَلَيْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَيَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ (وَلاتَ حِينَ مَناص)(11)).امام بزرگوار اين معلم بيدارگر و پيشواى هوشيار، مخاطب خود را با اين جمله هاى کوبنده از خواب غفلت بيدار مى کند. لحظه مرگ و سپس دفن در زير خاک ها و به دنبال آن حضور در صحنه قيامت براى حساب و کتاب و سرانجام پشيمانى و تقاضاى بازگشت به دنيا را که به هنگام مرگ و در صحنه قيامت دارد به او نشان مى دهد و آن را با آيه شريفه «(وَّلاَتَ حِينَ مَنَاص); ولى وقت نجات گذشته بود»(12) مؤکّد مى سازد.*****نکته:ابن عباس کيست؟بى ترديد ابن عباس در ميان امت و مذاهب مختلف شيعه و اهل سنّت، اشتهار به نيکى و علم و دانش و هوشيارى و خرد دارد و از او با القابى مانند «حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ» و مانند آن ياد مى شود. او دوران جوانى خود را در خدمت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) گذراند و حامل احاديث مهمى از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است. او مخصوصاً در تفسير قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد على(عليه السلام) و محب او ياد شده است.از اين رو هنگامى که دانشمندان و شارحان نهج البلاغه به اين نامه رسيده اند در اينکه مخاطب آن ابن عباس باشد ترديد کرده اند. نامه اى که در آن اميرمؤمنان على(عليه السلام) شديدترين سرزنش ها را به مخاطب خود نموده و او را به خيانت در اموال بيت المال و حيف و ميل آن و بردن مقدار فراوانى از آن از بصره به حجاز وصف مى کند.به خصوص اگر پاسخ هاى تند و جسورانه اى را که از ابن عباس در پاسخ اين نامه نقل شده و در بعضى از کتب تاريخ آمده است در نظر بگيريم مسأله بسيار پيچيده تر مى شود. از اين رو ناقلان اين نامه در برابر آن به سه گروه تقسيم شده اند:گروهى مى گويند: ابن عباس هرچند مقام والايى داشت و از اصحاب برجسته پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بود و در سنين جوانى و يا نوجوانى آن حضرت را درک کرده بود ولى به هر حال او معصوم نبود و صدور چنين لغزشى از او دور نيست و مطابق ضرب المثل مشهور «اَلْجَوادُ قَدْ يَکْبُو; اسب گران قيمتِ تندرو گاهى سکندرى مى خورد و بر زمين مى افتد» از غير معصوم چنين مطلبى بعيد نيست.گروه ديگرى اصرار دارند که مخاطب اين نامه ممکن است برادر ابن عباس; عبيدالله بن عباس يا شخص ديگرى باشد. آنها به يک سلسه قراين تاريخى متوسّل مى شوند که نشان مى دهد ابن عباس هرگز دست به چنين کارى نزده است.بالاخره گروه سوم نتوانسته در اين مسأله انتخابى کنند و مانند ابن ابى الحديد آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته اند، آنجا که مى گويد: «موضوع اين نامه براى من مشکل و پيچيده شده است. اگر بگويم اين نقل دروغ است و اين کلام را جعل کرده اند و به على(عليه السلام) نسبت داده اند، با راويان احاديث مخالفت کرده ام، زيرا آنها معتقدند که اين نامه از على(عليه السلام) است و در بسيارى از کتب تاريخى نيز نقل شده است و اگر بگويم مخاطب در آن عبدالله بن عباس است حقايق تاريخى ديگرى من را مانع مى شود، زيرا مى دانم او همواره در کنار اميرمؤمنان(عليه السلام) و مطيع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نيز وفادارى خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ کرد و اگر مخاطب اين نامه را شخص ديگرى بدانم، نمى دانم به چه کسى نسبت بدهم، زيرا از متن نامه بر مى آيد که مخاطب در اين نامه يکى از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همين دليل من در اينجا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجيح مى دهم».(13)اما گروه اوّل اين سخن را نپسنديده اند و مى خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ ابن عباس، اسناد اين نامه على(عليه السلام) نسبت به او را حفظ کنند.از جمله ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: «نبايد از ابن عباس چنان کارى را بعيد دانست زيرا او معصوم نبود و على(عليه السلام) هم کسى نبود که در راه حق از احدى بترسد و حقيقت را کتمان کند، هرچند محبوب ترين فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمويش، بلکه لازم است نسبت به خويشاوندان نزديک در چنين موردى سخت گيرتر باشد.وانگهى سخت گيرى امام(عليه السلام) باعث جدايى ابن عباس از امام نمى شود، چرا که آن حضرت هر يک از يارانش را که مستحق مؤاخذه مى دانست، مؤاخذه مى کرد; بزرگ يا کوچک، نزديک يا دور و هنگامى که حق الله را از او باز پس مى گرفت و يا آن شخص خودش از کرده خود پشيمان مى شد، به همان حال قبل نسبت به او باز مى گشت، بنابراين با محبّت عميق و پيوند خويشاوندى که ميان امام(عليه السلام) و ابن عباس وجود داشت، درشتى و مؤاخذه شديد على(عليه السلام) نسبت به ابن عباس باعث جدايى او نمى شد. امّا اينکه گفته شود مخاطب برادر ابن عباس; يعنى عبيدالله بوده، صحيح نيست، چرا که عبيد الله کارگزار امام در يمن بود و چنين مطلبى درباره او نقل نشده است».(14)طرفداران قول دوم از يک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتواى اين نامه هرگز سازگار نيست، زيرا او «حِبْر الأُمّة» و درياى عميقى از علم و فضل بود و به على(عليه السلام) عشق مى ورزيد، و جزء مدافعان درجه اوّل على(عليه السلام) بود که عدد آنها در آن زمان طوفانى از انگشتان دست تجاوز نمى کرد و حتى در جنگ صفين هنگامى که مسأله حکميّت مطرح شد امام(عليه السلام) او را براى حکميّت و قرار گرفتن در برابر مرد شيطان صفتى همچون عمرو عاص پيشنهاد فرمود (هرچند گروهى نادان و ابله با اين پيشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهى مثل خودشان ـ ابو موسى اشعرى ـ را براى اين کار معرفى نمودند و بر آن اصرار ورزيدند). آرى جلالت مقام ابن عباس با اين امور سازگار نيست; ولى چه کسى مخاطب اين نامه بوده است را روشن نساخته اند.از اين گذشته قراين ديگرى نيز براى نفى مخاطب بودن ابن عباس در اين نامه ارائه کرده اند از جمله اينکه:1. در امالى مرحوم سيد مرتضى آمده است که عمرو بن عبيد نزد سليمان عباسى رفته بود. سليمان از او پرسيد: شنيده اى که على(عليه السلام) در شعرى درباره ابن عباس گفته است: او در همه چيز براى ما فتوا مى دهد ولى اموال ما را يک شبه با خود مى برد؟ عمرو در پاسخ گفت: ممکن نيست على چنين چيزى را درباره ابن عباس گفته باشد، چرا که او هرگز از على(عليه السلام) جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتى در صحنه صلح امام حسن نيز حضور داشت.2. عمرو بن عبيد اضافه کرد چگونه ممکن است آن همه اموال در بيت المال بصره جمع شود با اينکه على(عليه السلام) به آن نياز داشت و هر هفته بيت المال را تخليه مى کرد و به نيازمندان مى داد و در روز شنبه دستور مى داد بيت المال را آب و جارو کنند. با اين حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بيت المال بصره جمع کند؟ او به يقين با توجّه به نياز مردم اموال را به کوفه منتقل مى نمود.3. طبرى در تاريخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابو عبيده نقل مى کند که ابن عباس تا زمان شهادت على(عليه السلام) در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاويه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اساس خود را از آن جمع کرد و مال مختصرى از بيت المال را بر گرفت و گفت: اين را به عنوان ارتزاق و حق مستمرى خود از بيت المال بر مى گيرم (آن گاه به حجاز رفت).4. مرحوم تسترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که در هنگام شهادت على(عليه السلام) ابن عباس در بصره بود و (فورا) به کوفه آمد و به امام حسن(عليه السلام) ملحق شد و آن روز که امام حسن در صبح شهادت پدر خطبه مى خواند، ابن عباس برخاست و مردم را به بيعت با آن حضرت دعوت نمود. مردم نيز اجابت کردند.(15)5. بر فرض که اين داستان مربوط به ابن عباس باشد; ولى در بعضى از روايات آمده است که اولا اموال مزبور اموال کمى بوده، و ثانياً هنگامى که امام(عليه السلام) به ابن عباس تذکر داد او هم بلا فاصله اموال را باز گرداند و عذرخواهى کرد و امام(عليه السلام) عذرش را پذيرفت، همان گونه که مرحوم تسترى از يعقوبى نقل مى کند که ابن عباس مقدارى از بيت المال را تصرف کرده بود و هنگامى که اميرمؤمنان(عليه السلام) دستور بازگرداندن آن را داد، آن اموال را بازگرداند. سپس مانند آن را از سبط بن جوزى نقل مى کند که در پايانش آمده است: ابن عباس از کار خود پشيمان شد و خدمت امام(عليه السلام) عذرخواهى کرد و امام(عليه السلام) عذر او را پذيرفت.(16)* * *نتيجه اينکه با اين روايات مختلف و گاه ضد و نقيض چگونه مى توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصيّتى همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقيه معروف اسلام بود، چنين کارى را در آن مقياس که مخالفان به او نسبت داده اند مرتکب شده باشد.آيا اين احتمال وجود ندارد که عمال بنى اميّه و جيره خواران معاويه که در برابر اموال کبير و گاه صغير احاديثى به نفع آنها وضع مى کردند و حتى به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نسبت مى دادند چنين مطالبى را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روايات آمده است معاويه بعد از نمازهاى خود على(عليه السلام) و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ابن عباس و مالک اشتر و قيس بن عباده را لعن مى کرد.(17)مؤلف بزرگوار معجم رجال الحديث بعد از نقل اين ماجراها مى گويد: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده مى شود که او مردى جليل القدر و مدافع اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) بود همان گونه که علاّمه حلّى و ابن داود در کتب رجال خود آورده اند. و مرحوم محدّث قمى از شهيد ثانى نقل مى کند که پس از ذکر چند حديث در مذمت ابن عباس مى گويد: تمام اين احاديث ضعيف است.به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقيق طاووسى ـ بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) و يارى و دفاع از آن حضرت که جاى شک و ترديدى در آن نيست ـ چه جاى تعجب که افرادى بر او حسد بورزند و اين گونه نسبت هاى ناروا را به او بدهند.به همين دليل غالب علماى رجال از شيعه و اهل سنّت، احاديث ابن عباس را به عنوان احاديث صحيح و معتبر مى پذيرند و به اين گونه شبهات درباره او اعتنايى نمى کنند.بنابراين بايد پذيرفت که مخاطب در اين نامه شخصى غير از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقيق او را نشناسيم و تعبير به ابن عم (مانند تعبير به برادر و اخ در موارد ديگر) ممکن است کنايه از نزديکى و مصاحبت بوده باشد و به همين جهت مرحوم سيّد رضى با اينکه در بسيارى از موارد نام مخاطبان نامه را مى برد در اينجا نامى از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الى بعض عماله» قناعت کرده است.اين سخن را با حديثى که مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار در تاريخ اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل کرده است پايان مى دهيم. در اين حديث آمده است که مردى از اهل طائف به هنگامى که ابن عباس بيمار بود; (همان بيمارى که در آن دنيا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه اى نشست. ابن عباس بى هوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد. گفت: خليل و يار من رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد; هجرتى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشتم و هجرتى با على(عليه السلام) و نيز به من خبر داد که من در پايان عمر نابينا خواهم شد (و چنين شد)... و نيز به من دستور داد که از پنج گروه بيزار باشم: از ناکثين (پيمان شکنان) همان ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطين (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفين حاضر شدند و از خوارج که در ميدان نهروان حضور يافتند و از «قَدَريّه» آنهايى که شبيه نصارا در دينشان بودند و گفتند: هيچ چيزى مقدر نشده (و همه چيز را خدا به ما تفويض کرده است) و از «مرجئه» آنها که شبيه يهود در دينشان شدند. گفتند: خدا آگاه تر است (که گناه کاران نيز اهل بهشتند) سپس گفت: «أللّهُمَّ إنّى أحيى عَلى ما حَىَّ عَلَيْهِ عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب وأمُوتُ عَلى ما ماتَ عَلَيْهِ عَلىُّ بنُ أبى طالِب; خداوندا من بر آنچه على(عليه السلام) بر آن زنده بود زنده ام و بر آنچه او بدرود حيات گفت مى ميرم» اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم کرد.(18)توجّه داشته باشيد که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهى هم به نام او در کنار مقبره اش ساخته اند.*****پی نوشت:1 . «أُعْذِرَنَّ» از ريشه «اعذار» به معناى عذر خود را ظاهر ساختن است.2 . «هَوادَة» به معناى نرمش، صلح و علاقه به کسى است و در اينجا همان معناى اوّل اراده شده است.3 . «أُزيحُ» از ريشه «اِزاحَة» به معناى زايل کردن است.4 . زخرف، آيه 81 .5 . نور، آيه 2.6 . نساء، آيه 135.7 . کافى، ج 2، ص 140، ح 3. در همان باب روايات ديگرى در همين زمينه آمده است.8. «ضَحَّ» صيغه امر است از ريشه «تَضْحية» در اصل به معناى به چرا بردن گوسفندان به هنگام بر آمدن آفتاب است و جمله «فَضَحَّ رُوَيْداً» در جايى گفته مى شد که منظور اين بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافى سير شود. سپس اين جمله در مواردى که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است.9. «مَدَى» به معناى پايان کار و رسيدن به سنين بالاست.10 . «الثَّرى» به معناى خاک است.11 . واژه «لاتَ» براى نفى است و در اصل لاء نافيه بوده و تاء تانيث براى تأکيد بر آن افزوده شده است. «مَناص» از ريشه «نوص» به معناى پناهگاه و فريادرس است مى گويند: عرب هنگامى که حادثه سخت و وحشتناکى رخ مى داده مخصوصاً در جنگ ها اين کلمه را تکرار مى کرد و مى گفت: مناص، مناص; يعنى پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون اين مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معناى محل فرار نيز آمده است، بنابراين جمله «وَلاتَ حينَ مَناص» مفهومش اين است که راه فرار و نجات و پناهگاهى نيست.12 . ص، آيه 3.13 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 172.14 . شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 5، ص 90.15 . شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 8، ص 89.16 . همان مدرک، ص 92 .17 . مجمع رجال الحديث، ج 10، ص 238، به نقل از طبرى.18. بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.
مطلب چهارم: او را پس از سرزنش طولانى به تقواى الهى و باز گرداندن اموال مسلمين به صاحبانشان فرمان داده است، و او را تهديد كرده است كه اگر اين كار را نكرد و بعد خداوند دست امام (ع) را بر او باز كرد در باره او نزد خدا معذور است يعنى در باره او و حتى كشتن او معذور خواهد بود. توصيف ضربت شمشير با ذكر صفاتى كه آورده است تهديد شديدترى و منع گوياترى است.مطلب پنجم: سوگند ياد كرده است كه فرزندانش با همه نزديكى و ارجى كه نزد او دارند اگر همانند او خيانتى را مرتكب شده بودند، ملاحظه آنها را نمى كرد تا اين كه حق را از آنها باز ستانده، و باطل را نسبت به مال، يا غير مالى كه مورد ظلم آنها قرار گرفته بود مى زدود. و مقصود امام (ع) آن است كه حسنين (ع) را ملاحظه نكند، ديگران را به طريق اولى ملاحظه نخواهد كرد. آن گاه به پروردگار سوگند ياد كرده است كه آنچه را ابن عباس از اموال مسلمين برده است، اگر به حلال از آن او مى شد و براى كسان پس از خود به ارث مى نهاد باعث خوشحالى او نمى شد. زيرا او مى دانست جمع آورى و اندوختن مال باعث عذاب اخروى است. همان طور كه خداوند متعال فرموده است: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» سوگند اول امام (ع) همچون عذرى براى شدت پرخاش بر اوست، و سوگند دوم براى بى ارزش جلوه دادن چيزهايى است كه او از بيت المال برداشته و بيان اين مطلب است كه اگر او از راه حلال هم آن مالها را دريافت كرده بود، ارزش اندوختن نداشت تا چه رسد كه از حرام است.و آن را به ارث خواهد گذاشت و از اختيار او خارج مى شود و براى خانواده اش خواهد ماند.مطلب ششم: او را امر به آرامش كرده است، از باب تهديد بر نزديك بودن رسيدن به آخر كار كه همان مرگ و دفن و عرضه اعمال در جايى است كه ستمگران از روى حسرت فرياد برمى آورند، و آنانى كه امر خدا و عمل صالح را از دست داده اند آرزوى بازگشت به دنيا را دارند، آن گاه كه راه فرارى براى آنان از آنچه بدان گرفتار آمده اند وجود ندارد، و آنجا همان عرصه رستاخيز است.امام (ع) «فرياد با حسرت» را به هنگامى كه راه برگشت نيست، در سخنان خود آورده است تا بر ترساندن و تهديد با شمارى از امور نفرت آميز تأكيد كند، و امّا امام (ع) در اين عبارت در صورتى كه هنگام، هنگامه فرار نيست، لات را تشبيه به ليس كرده و اسم فاعل را در آن مقدّر دانسته است.و «لات» جز با كلمه «حين» استعمال ندارد، و حين، مرفوع است، چون اسم لات است، و بعضى گفته اند: تاى در لات مانند تاى در ثمّة و ربّة زايده است، البتّه اين مطلب قبلا هم گذشت.
فاتّق اللّه و أردد إلى هؤلاء القوم أموالهم، فإنّك إن لم تفعل ثمّ أمكننى اللّه لأعذرنّ إلى اللّه فيك، و لأضربنّك بسيفى الّذي ما ضربت به أحدا إلّا دخل النّار! و اللّه لو أنّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذي فعلت ما كانت لهما عندي هوادة، و لا ظفرا منّي بإرادة، حتّى آخذ الحقّ منهما، و أزيل الباطل عن مظلمتهما، و أقسم باللّه ربّ العالمين: ما يسرّني أنّ ما أخذته من أموالهم حلال لي أتركه ميراثا لمن بعدي، فضحّ رويدا فكأنّك قد بلغت المدى، و دفنت تحت الثّرى، و عرضت عليك أعمالك بالمحلّ الّذي ينادى الظّالم فيه بالحسرة، و يتمنّى المضيّع فيه الرّجعة، و لات حين مناص. (64200- 63877)اللغة:(نقاش الحساب): مناقشته، (و الهوادة): المصالحة و المصانعة (فضحّ رويدا) أمر بالأناة و السكون، و أصلها الرّجل يطعم إبله ضحى و يسيرها مسرعا ليسير فلا يشبعها: فيقال له: ضحّ رويدا، (المناص): المهرب و المخلص و (النّوص): الهرب و التخلّص.الاعراب:أن ما أخذت: مؤوّل بالمصدر أى المأخوذ من أموالهم و فاعل لقوله «يسرّني» و حلال بدل منه، رويدا نائب للمفعول المطلق و صفة لمحذوف أى ضحى رويدا، حين مناص اسم لا و خبرها محذوف.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 78
الترجمة:از خدا بپرهيز أموال اينان را بدانها باز گردان، زيرا اگر اين كار را نكنى، و مال مردم را به آنها باز پس ندهى و سپس خداوند مرا بر تو مسلّط كند و بچنگ من افتى من نزد خداوند در عقوبت تو معذورم و هر آينه تو را از دم تيغ خود بگزرانم، همان شمشيرى كه بكسى نزدم مگر آنكه بدوزخ رفت. بخدا سوگند اگر حسن و حسينم بمانند كاري كه تو كردي بكنند براى آنها در نزد من هيچ مسامحه و سازشى نيست و بجلب اراده من بسود خود پيروز نخواهند شد تا آنكه حق را از آنها بستانم و زنگ باطل را از ستمى كه كردند بزدايم، من بخداوند پروردگار جهانيان سوگند مى خورم: كه خوش نداشتم آنچه را تو بر گرفتى و بردى از أموال مردم برايم از راه حلال ميسر باشد و آنها را براى كسانم پس از خود بارث بگذارم. آرام بران و بينديش گويا تو باخر عمر خود رسيدي، و زير خاك تيره بگور اندر شدى و كردارت برخت كشيده شده، در همان جا كه ستمكار فرياد افسوس بر آورد، و بنده ضايع روزگار و بدكردار آرزوى برگشت بدنيا دارد، و راه چاره اي وجود ندارد.