و من كتاب له (علیه السلام) إلى مصقلة بن هبيرة الشيباني و هو عامله على أردشيرخُرّة:بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ؛ أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ. فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً، فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ وَ لَا تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا. أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ، يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْه.
ارْدِشِيرُ خُرَّة: شهرى از شهرهاى ايران كه در منطقه فارس قرار داشته است.الْفَىْء: غنيمت و خراج، در اصل به اموالى كه بدون جنگ بدست آمده، گفته ميشود.اعْتَامَكَ: ترا برگزيد.بَرَءَ: آفريد.النَّسَمَة: روح، جان (استعمال اين لغت در مورد انسان ارجح است).قِبَلُكَ: نزد تو.
أسخَطتَ: بخشم آورده اىحَازَت: جمع نموده استرِماح: نيزه هاأُرِيقَت: بزمين ريخته شده استاعتَامَ: انتخاب نموده استأغراب: اشخاص دورتَخِفَنَّ: خفيف و سبك مى شوىلا تَستَهِن: سستى و ضعف نشان ندهمَحق: محو نمودن، از بين بردن
از نامه آن حضرت (ع) به مصقلة بن هبيره شيبانى كه عامل او در اردشير خره بود:از تو خبرى به من رسيده، كه اگر چنان كرده باشى، خداى خود را به خشم آورده اى و امام خود را غضبناك كرده اى. تو غنايم جنگى مسلمانان را كه به نيروى نيزه ها و اسبانشان گرد آمده است و بر سر آنها خونها ريخته شده، به جماعتى از عربهاى قوم خود، كه تو را اختيار كرده اند، بخشيده اى.سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده، اگر اين سخن راست باشد، از ارج خود در نزد من فرو كاسته اى و كفه اعتبار خود را سبك كرده اى. پس حقيقت پروردگارت را سهل مى نگار و خوار مدان و دنيايت را به نابودى دينت آباد مگردان. كه در زمره زيانكارترين مردم در روز رستاخيز خواهى بود. بدان، كه مسلمانانى كه در نزد تو هستند، يا در نزد ما هستند، سهمشان از اين غنيمت برابر است. براى گرفتن سهم خود نزد من مى آيند و چون بگيرند، باز مى گردند.
از نامه هاى آن حضرت است به مصقلة بن هبيره شيبانى كه عامل حضرت در اردشير خرّه بود:خبر انجام كارى از تو به من رسيده كه اگر آن را به جا آورده باشى خدايت را به خشم آورده، و امام خود را غضبناك كرده اى. خبر اين است كه غنايمى كه نيزه ها و اسبهاى اهل اسلام گرد آورده، و خونشان در اين راه به زمين ريخته در ميان باديه نشينان قبيله ات كه تو را انتخاب نموده اند تقسيم مى كنى.به حق كسى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر اين برنامه حقيقت داشته باشد خود را نزد من خوار و بى اعتبار خواهى يافت. پس حق خداوندت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين خويش آباد مكن، كه از زيانكارترين مردم خواهى بود. معلومت باد كه حقّ مسلمانانى كه نزد تو و ما هستند در سهم برى از بيت المال برابر است، براى گرفتن سهميه نزد من مى آيند و مى روند.
(نامه به مصقلة بن هبيره شيبانى، فرماندار اردشير خرّه «فيروز آباد» از شهرهاى فارس ايران كه در سال 38 هجرى نوشته شد).سخت گيرى در مصرف بيت المال:گزارشى از تو به من دادند كه اگر چنان كرده باشى، خداى خود را به خشم آورده اى، و امام خويش را نا فرمانى كرده اى، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسب هايشان گرد آورده و با ريخته شدن خون هايشان به دست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند، و تو را برگزيدند، مى بخشى.به خدايى كه دانه را شكافت، و پديده ها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن، كه زيانكارترين انسانى. آگاه باش، حق مسلمانانى كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم بيت المال مساوى است، همه بايد به نزد من آيند و سهم خود را از من گيرند.
و از نامه آن حضرت است به مصقله پسر هبيره شيبانى كه از جانب امام عامل اردشير خرّه بود:از تو به من خبرى رسيده است، اگر چنان كرده باشى خداى خود را به خشم آورده باشى و امام خويش را نافرمانى كرده. تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسبهاشان گرد آورده، و ريخته شدن خونهاشان فراهم آورده، به عربهايى كه خويشاوندان تواند، و تو را گزيده اند، پخش مى كنى.به خدايى كه دانه را كفيده و جاندار را آفريده اگر اين سخن راست باشد، نزد من رتبت خود را فرود آورده باشى و ميزان خويش را سبك كرده. پس حق پروردگارت را خوار مكن و دنياى خود را به نابودى دينت آباد مگردان كه از جمله زيانكاران باشى. بدان مسلمانانى كه نزد تو و ما به سر مى برند حقشان از اين غنيمت يكسان است، براى گرفتن آن نزد من مى آيند. حق خود را مى گيرند و باز مى گردند.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بمصقلة ابن هبيره شيبانىّ كه از جانب آن بزرگوار بر اردشير خرّه (نام شهرى بوده در فارس) حاكم بود (او را بر ستمگرى در پخش غنيمت «مالى كه مسلمانان از دشمن بر اثر فيروزى گرفته اند» سرزنش مى نمايد، و رجال دانان از او بزنديق تعبير ميكنند يعنى مرديكه در ظاهر با ايمان و در باطن كافر است، و داستان او با معقل ابن قيس كه از ياران و فداكاران امام عليه السّلام است در شرح سخن چهل و چهارم باب خطبه ها گذشت):(1) بمن از تو خبرى رسيده كه اگر آنرا بجا آورده باشى خداى خود را بخشم آورده اى (رحمت او شامل حالت نمى شود) و امام و پيشوايت را غضبناك ساخته اى (كه بايد از تو انتقام بكشد، زيرا خبر رسيده): كه تو اموال مسلمانها را كه نيزه ها و اسبهاشان آنرا گرد آورده، و خونهاشان بر سر آن ريخته شده در بين عربهاى خويشاوند خود كه ترا گزيده اند قسمت ميكنى،(2) پس سوگند به خدائى كه دانه را (زير زمين) شكافته، و انسان را آفريده اگر اين كار (كه خبر داده اند) راست باشد، از من نسبت بخود زبونى يابى، و از مقدار و مرتبه نزد من سبك گردى، پس حقّ پروردگارت را خوار نگردانده و دنيايت را بكاستن دينت آباد مكن كه (در روز رستخيز) در جرگه آنان كه از جهت كردارها زيانكارترند خواهى بود.(3) آگاه باش حقّ كسيكه نزد تو و نزد ما است از مسلمانها در قسمت نمودن اين مالها يكسان است: پيش من بر سر آن مال مى آيند و برميگردند (چنانكه هر كس براى آب بر سر چشمه رفته و بر مى گردد و چشمه بى تفاوت بهمه آب مى بخشد، بنا بر اين حقّ ندارى كه آن مالها را به خويشاوندانت اختصاص دهى).
گزارشى از تو به من رسيده است که اگر درست باشد و اين کار را انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصيان کرده اى. به من گزارش داده اند، تو غنايم مسلمانان را که با نيزه ها و اسب هايشان (در جنگ با دشمن) به دست آمده و خون هايشان در اين راه ريخته شده در ميان گروهى از باديه نشينان قبيله ات که تو را به رياست خود برگزيده اند تقسيم مى کنى.سوگند به کسى که دانه را (در زير خاک) شکافت و روح انسانى را آفريد، اگر گزارشى که به من رسيده درست باشد، تو در نزد من منزلت پستى خواهى داشت و ارزش و مقدارت در پيشگاه من سبک خواهد شد، بنابراين حق پروردگارت را سبک مشمار و دنيايت را با نابودى دينت سامان مده که اگر چنين کنى از زيانکارترين افراد خواهى بود. آگاه باش! حق مسلمانانى که نزد تو هستند با آنهايى که نزد منند در تقسيم بيت المال يکسان است. و ورود وخروج همگى بر آن بايد به نظر من باشد.
از نامه هاى امام(عليه السلام) به مصقلة بن هبيره شيبانى فرماندار اردشيرخُرّه (بخش مهمى از فارس) است.(1)
نامه در یک نگاه:این نامه نیز بى شباهت به نامه 41 نیست و عصاره آن ملامت و سرزنش شدید امام(علیه السلام) نسبت به فرماندار دیگرى به نام مصقلة بن هبیره شیبانى است، زیرا به خدمت امام(علیه السلام) گزارش داده بودند که او اموال بیت المال را بى حساب و کتاب به قوم و قبیله خود مى دهد. امام(علیه السلام) او را سخت بر این کار ملامت مى کند و نصیحت مى فرماید که آخرت خود را به دنیا و دین خود را به دینار نفروشد; ولى به طور قطع او را متهم نمى کند و مى فرماید: اگر خبرى که به من رسیده راست باشد تو کار بسیار بدى کرده اى.
همه مسلمين در بيت المال يکسانند:همان گونه که از عنوان نامه و همچنين از خطبه 44 استفاده مى شود مصقلة بن هبيره شيبانى يکى از کارگزاران و فرمانداران امام(عليه السلام) بر بخش مهمى از فارس به نام اردشيرخُرّه بود که شامل چندين شهر و آبادى مى شد. به گفته ابن ابى الحديد او از نواده هاى نزار بن معد بن عدنان بود.(2)وى داستانى در مورد اسيران بنى ناجيه دارد که در خطبه 44 گذشت. بنى ناجيه گروهى از نصارا بودند که مسلمان شده و جمعى هم بر آيين خود باقى مانده بودند و يا از اسلام باز گشته بودند. بعد از شکست خوردن اصحاب جمل در بصره تمام مردم آن منطقه با على(عليه السلام) بيعت کردند به جز بنى ناجيه که بر عليه امام(عليه السلام) لشکرکشى کردند; امام(عليه السلام) معقل بن قيس را فرستاد و او آنها را شکست داد و گروهى را به اسارت در آورد. هنگامى که اين اسيران را به سوى کوفه مى بردند، چون به منطقه اردشير خُرّه رسيدند که در آنجا مصقله به عنوان فرماندار امام(عليه السلام) حکومت مى کرد. وى آنها را که پانصد نفر بودند از معقل در برابر پرداخت غرامتى معادل پانصد هزار درهم گرفت و آزاد کرد او اين اموال را از بيت المال پرداخت به اين نيت که بعداً آن را به بيت المال برگرداند; ولى در اين کار تعلّل مى ورزيد. او پس از مدّتى خدمت امام(عليه السلام) به کوفه آمده مبلغى را پرداخت و انتظار داشت امام(عليه السلام) بقيه را به او ببخشد; ولى حضرت موافقت نکرد، زيرا ممکن بود بدعتى شود و بخشش هاى عثمان را از حقوق بيت المال در اذهان تداعى کند. سرانجام چون از عدالت امام(عليه السلام) بيمناک بود فرار کرد و به معاويه پيوست.به هر حال نامه مورد بحث نيز نشان مى دهد که او عملاً پيرو مکتب عثمان بود و قبل از داستان اسيران بنى ناجيه نيز اموال بيت المال را در ميان بستگانش تقسيم مى کرد و هنگامى که اين خبر به امام(عليه السلام) رسيد، امام(عليه السلام) نامه مورد بحث را براى وى نوشت.اين نامه به سه نکته پر اهمّيّت اشاره مى کند: نخست مى فرمايد: «گزارشى از تو به من رسيده است که اگر درست باشد و اين کار را انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصيان کرده اى»; (بَلَغَنِي عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَکَ، وَعَصَيْتَ إِمَامَکَ).اين تعبير که به طور سربسته بيان شده، نشان مى دهد که امام(عليه السلام) خبرى را که به او رسيده بود صد در صد تصديق نفرمود و جانب احتياط را رعايت کرد که مبادا شخص بى گناهى متهم گردد.آن گاه خبرِ رسيده را به طور واضح و مشروح بيان کرده، مى فرمايد: «به من گزارش داده اند، تو غنايم مسلمانان را که با نيزه ها و اسب هايشان (در جنگ با دشمن) به دست آمده و خون هايشان در اين راه ريخته شده در ميان گروهى از باديه نشينان قبيله ات که تو را به رياست خود برگزيده اند تقسيم مى کنى»; (أَنَّکَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ، وَخُيُولُهُمْ وَأُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ، فِيمَنِ اعْتَامَکَ(3) مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ).به يقين اگر مصقله چنين کارى را انجام داده باشد بسيار کار خلافى مرتکب شده، زيرا دست آورد خون مجاهدان و شهيدان را براى رياست خود بر قومش هزينه کرده است.سپس در بخش دوم اين نامه مى فرمايد: «سوگند به کسى که دانه را (در زير خاک) شکافت و روح انسانى را آفريد، اگر گزارشى که به من رسيده درست باشد، تو در نزد من منزلت پستى خواهى داشت و ارزش و مقدارت در پيشگاه من سبک خواهد شد»; (فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ(4)، لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَکَ عَلَيَّ هَوَاناً، وَلَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً).باز امام(عليه السلام) در اين جمله قضاوت محتاطانه اى درباره او مى کند که مبادا گزارشگران اشتباهى کرده باشند و آبروى انسان با ايمانى بى جهت بريزد و مى فرمايد: اگر گزارش صحيح باشد در نظر من بى ارزش و بى مقدار خواهى شد.امام(عليه السلام) در اينجا او را تهديد به مجازات خشنى نمى کند و ليکن به توبيخ معنوى مى پردازد که از مجازات خشونت آميز ظاهرى دردناک تر است.در ادامه سخن، امام(عليه السلام) او را نصيحت مى کند; نصيحتى پر معنا و آشکار. مى فرمايد: «بنابراين حق پروردگارت را سبک مشمار و دنيايت را با نابودى دينت سامان مده که اگر چنين کنى از زيانکارترين افراد خواهى بود»; (فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ، وَلاَ تُصْلِحْ دُنْيَاکَ بِمَحْقِ(5) دِينِکَ، فَتَکُونَ مِنَ الاَْخْسَرِينَ أَعْمَالاً).بديهى است هيچ انسان عاقل و با ايمانى نبايد حق خويشاوندان را بر حق خداوند مقدم دارد و با معصيت پروردگار، آنها را نوازش دهد و هيچ فرد خردمندى نبايد سرمايه دين را که سبب نجات آخرت است با متاع ناپايدار و بى مقدار دنيا معاوضه کند. تعبير به «اخسرين; زيانکارترين» اشاره به همين است که انسان پرارزش ترين کالا را به کم ارزش ترين متاع بفروشد.از آنجا که مصقله شايد گمان مى کرد با دادن بخشى از بيت المال به بستگانش وظيفه صله رحم را انجام مى دهد، امام(عليه السلام) تعبير به «أَخْسَرِينَ أَعْمَالاً» را براى او انتخاب کرد که گويا اشاره است به آيه «(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرينَ أَعْمالاً * الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً); بگو: آيا به شما خبر دهيم که زيانکارترين افراد به جهت عمل چه کسانى هستند، همان کسانى که سعى و تلاششان در زندگى دنيا گُم (و نابود) شده; در حالى که، مى پندارند کار نيک انجام مى دهند».(6)آن گاه امام(عليه السلام) در بخش پايانى اين نامه به نکته مهمى از دستورات اسلام درباره حقوق مسلمانان در بيت المال اشاره کرده مى فرمايد: «آگاه باش! حق مسلمانانى که نزد تو هستند با آنهايى که نزد منند در تقسيم بيت المال يکسان است و ورود و خروج همگى بر آن، بايد به نظر من باشد»; (أَلاَ وَإِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَقِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ: يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ، وَيَصْدُرُونَ عَنْهُ).جمله «يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ، وَيَصْدُرُونَ عَنْهُ» با توجّه به اينکه تعبير به «ورود» و «صدور» در اصل مربوط به ورود تشنگان به آبشخور و بر گرفتن آب و بيرون رفتن از آن است، اشاره به اين نکته است که بيت المال همچون نهر عظيمى است که خداوند آن را جارى ساخته و همگان در آن يکسانند. هر کسى از طريق آبشخور به اين نهر مى رسد و بهره خود را بر مى گيرد و از آن خارج مى شود.تعبير به «عِنْدِي; نزد من» مفهومش اين نيست که بايد تمام اموال بيت المال را نزد امام(عليه السلام) بياورند و مردم از راه هاى دور و نزديک برخيزند و به مرکز حکومت امام(عليه السلام) بيايند و سهم خود را بگيرند و بازگردند، بلکه منظور اين است که اين کار با نظر من و طبق برنامه من بايد انجام گيرد، نه اينکه نمايندگانم خودسرانه هرگونه که مايل باشند بيت المال را تقسيم کنند.و در هر حال اين جمله اشاره به اين دارد که بيت المال بايد مانند عصر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در ميان مسلمانان به صورت يکسان تقسيم شود و همچون عصر عمر که عرب را بر عجم و اشراف و صحابه را بر ديگران ترجيح مى داد يا همانند عصر عثمان که بيت المال را در ميان خويشاوندانش از بنى اميّه تقسيم مى کرد به صورت تبعيض آميز تقسيم نگردد و اشکال کار همين بود که او تحت تأثير عصر عثمان، براى خويشاوندان خود امتيازاتى قائل شد.اين نکته شايان توجّه است که اموال بيت المال در اينجا اشاره به زکات و مانند آن نيست که اختصاص به گروه هاى هشت گانه دارد نه همه، بلکه اشاره به خراج هايى است که از سرزمين هايى فتح شده مى گرفتند به اين صورت که بر تمام زمين هاى آنها به نسبت عادلانه اى خراج و ماليات مى بستند و همه مسلمانان در آن يکسان بودند، زيرا با نيروى عموم فتح شده بود و فرقى ميان غنى و فقير و عرب و عجم در آن نبود به خلاف زکات که مخصوص نيازمندان و مستمندان و گروه هاى معين ديگر بود و از آنجا که بيشترين رقمى که در بيت المال وارد مى شد اموال خراجى بود از آن تعبير به اموال بيت المال مى شد.البته مناطق مختلف از نظر ميزان خراج و ماليات اسلامى يکسان نبودند; در بعضى از مناطق زمين هاى کشاورزى و باغات فراوان بود و در بعضى از مناطق کمتر و ناچيز و چنان نبود که خراج هر منطقه را همانجا مصرف کنند.از اين رو امام(عليه السلام) مى فرمايد: به فرض که خراج آن منطقه را ميان همه مردم تقسيم کرده باشى باز هم کار درستى انجام نداده اى، زيرا خراج متعلّق به همه مسلمين است چه آنها که نزد تواند و چه آنها که نزد ما هستند. همه بايد از اين چشمه زلال بهره مند شوند.******نکته:پاسخ مصقله به امام(عليه السلام):در بعضى از روايات آمده است که مصقله بعد از دريافت نامه امام(عليه السلام) پاسخى براى آن حضرت نوشت و خود را تبرئه کرد. پاسخ او چنين بود:«نامه اميرمؤمنان(عليه السلام) به من رسيد لازم است تحقيق فرمايند اگر آنچه گزارش شده است حق است، مرا مجازات کنند و سپس معزول دارند و تمام بردگان من آزاد شوند و گناهان ربيعه و مُضَر بر من باشد اگر دينار و درهمى و يا کمتر از آن را از زمانى که فرماندارى اين منطقه به من واگذار شد تا زمانى که نامه اميرمؤمنان(عليه السلام) به من رسيد، خيانت کرده باشم و شما مى دانيد که اگر مرا از اين سِمت عزل فرماييد، براى من آسان تر از اين است که متهم شوم».هنگامى که اين نامه به دست امام(عليه السلام) رسيد فرمود: فکر مى کنم او راست مى گويد (و گزارشگران خطا کرده اند).(7)ولى از بعضى روايات استفاده مى شود که پس از شهادت اميرمؤمنان على(عليه السلام)، معاويه مصقله را براى فرماندارى طبرستان (مازندران فعلى) انتخاب کرد; ولى پيش از آنکه آنجا را در اختيار بگيرد کشته شد و هرگز از آن سفر باز نگشت و داستان او به صورت ضرب المثل درآمد. هرگاه کسى نمى خواست کارى را انجام دهد مى گفت: بگذار تا مصقله از طبرستان برگردد.(8)در ذيل خطبه 44 بحث هاى مفصّلى درباره مصقله نوشته ايم.*****پی نوشت:1 . سند نامه: اين نامه قبل از سيد رضى در کتاب انساب الاشراف بلاذرى و همچنين در تاريخ ابن واضح (يعقوبى) با تفاوت مختصرى ذکر شده و در ذيل خطبه 44 (جلد اوّل همين کتاب) سرگذشت ديگرى از مصقله آمده است.2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 127.3 . «اعْتامَ» از ريشه «اعتيام» و از ريشه «عِيم» بر وزن «عيب» در اصل به معناى تشنگى و علاقه به شير است و از آنجا که انسان هنگامى که علاقه شديد به چيزى پيدا کرد، تلاش مى کند نوع خوب آن را به دست آورد، واژه «عِيمة» (به کسر ميم) به معناى هر چيز خوب و برگزيده اى آمده است، بنابراين جمله «اِعْتامَکَ» يعنى تو را برگزيده اند.4 . «النَسَمَة» در اصل به معناى نفس کشيدن و وزش ملايم نسيم است و گاه به خود انسان يا روح او اطلاق مى شود.5 . «مَحْق» به معناى محو و نابود کردن است.6 . کهف، آيه 103 و 104.7 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 201.8 . فتوح البلدان بلاذرى، ج 2، ص 411.
از نامه هاى آن حضرت به مصقلة بن هبيره شيبانى كه از جانب او بر «اردشير خرّه» حاكم بود:«بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ...»،امام (ع) او را مطّلع ساخته است از آنچه كه از وى سر زده به طور اجمال آن حضرت از آن با خبر شده است تا هشدار داده و او را آگاه سازد كه آن كار ناپسندى بود به دليل پيامدى كه داشته يعنى خشم پروردگار و غضب امامش، و او را با عبارت: اگر چنان كارى كرده باشى، متوجه ساخته كه اين امر هنوز ثابت نشده است.سپس اين كار را براى او توضيح داده كه بخشش مال مسلمانان است به خويشاوندان عرب خود كه او را به رياست برگزيده اند. و آن مال را معرّفى كرده است كه فراهم آمده سرنيزه ها و اسبان آنهاست و به خاطر آن خونهايشان ريخته شده است، تا مطلب درست فهمانده شود و علت استحقاق آنها نسبت به اين مال روشن گردد و به همان نسبت نادرستى تقسيم مال بين ديگران محقق شود.آن گاه به سوگندى كه معمولا در هنگام تهديد مى خورده سوگند ياد كرده، اگر آن خبر درست باشد از جانب وى به خوارى و زبونى رسد و ارزش و اعتبارش كاسته شود، و قصد امام از اين جمله كنايه از ناچيز بودن مقام اوست، كلمه: «ميزانا» منصوب است به عنوان تميز. آن گاه وى را از كوچك شمردن حقّ پروردگار و از آباد ساختن دنيايش به قيمت خرابى دين، نهى كرده است، تا او را به عظمت پروردگار و لزوم مراقبت بر اطاعت وى متوجّه كند، و او را نسبت به پيامد آن كار، يعنى: ورود او در زمره زيانكارترين افرادى كه تلاش خود را در زندگانى دنيا تباه مى سازند و گمان مى برند كه كار خوبى انجام داده اند، هشدار داده است.و بعد او را بر زشتى كار يعنى اختصاص دادن آن اموال به خويشاوندان خود توجّه داده با اين گفتار خود: «بدان كه... برابرند»، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است. و عبارت: آنان به خاطر اين اموال پيش من مى آيند و بهره مند برمى گردند، تأكيدى است براى برابرى مردم در استحقاق و هم اين كه آن مال مثل چشمه آب مشتركى است، و كبراى مقدّر چنين است: و هر حقّى كه تمام مسلمانان به طور برابر، و يكسان بدان استحقاق دارند، تخصيص بعضى نسبت به آن حق روا نيست. ما پيش از اين شرح حال مصقله را نقل كرديم. توفيق از طرف خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 81
المختار الثاني و الاربعون و من كتاب له عليه السلام الى مصقلة بن هبيرة الشيبانى، و هو عامله على أردشير خرّة:بلغني عنك أمر إن كنت فعلته فقد أسخطت إلهك، و أغضبت إمامك: أنّك تقسم فيء المسلمين الّذي حازته رماحهم و خيولهم، و أريقت عليه دماؤهم، فيمن اعتامك من أعراب قومك. فوالّذي فلق الحبّة، و برأ النّسمة، لئن كان ذلك حقّا لتجدنّ بك علىّ هوانا، و لتخفّنّ عندي ميزانا، فلا تستهن بحقّ ربّك، و لا تصلح دنياك بمحق دينك، فتكون من الأخسرين أعمالا. ألا و إنّ حقّ من قبلك و قبلنا من المسلمين في قسمة هذا الفىء سواء: يردون عندي عليه، و يصدرون عنه. (64387- 64305) ورد في نسخة شرح المعتزلي «ص 175 ج 6 طبع مصر»: و عصيت إمامك بدل أغضبت.اللغة:(اعتامك): اختارك من بين الناس، أصله من العيمة، و هي خيار المال، و قد روي «فيمن اعتماك» بالقلب، و الصحيح المشهور الأوّل (الفىء): الغنيمة و مال الخراج المضروب على الأراضى المفتوحة عنوة، (حازته): جمعته، (المحق) محق محقا الشيء: أبطله و محاه.الاعراب:لتجدنّ بك عليّ هوانا: بالباء و معناها اللّام و يصحّ أن يكون الباء
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 82
للسبيّة أى بسبب فعلك كما في قوله تعالى «فبظلم من الّذين هادوا حرّمنا عليهم طيّبات احلّت لهم 160- النساء» و روى «و لتجدنّ بك عندي هوانا». أردشير خرّة: كورة من كور فارس.المعنى:مصقلة بن هبيرة من سادات نجد و من بني شيبان و فيه ضعف و اتّباع هوى يظهر من عتابه عليه السلام في كتابه هذا و يشير إلى أنّه تصرّف في بيت المال و قسّم الخراج في بني قومه من دون إجازته عليه السّلام ظنّأ منه احتسابه عليهم من سهامهم في بيت مال المسلمين و يظهر أنّه خصّص من بني قومه من اعتامه و اختاره و صار من خواصّه و حاشيته.فبيّن عليه السّلام أنّ الفىء من أيّ بلد يحوز فهو لجميع المسلمين و لا يختصّ بمن حضر ذلك البلد منهم لأنّه من الأراضي المفتوحة عنوة الّتي حازته جيوش الاسلام بضرب الرماح و زحف الخيول و بذل النفوس فصارت ملكا لعامّة المسلمين و اختيارها بيد الإمام فلا بدّ من جمع خراجها في بيت المال و تقسيمه بنظر الامام حفظا للعدالة فإنّ خراج جميع الأراضي و البلدان ليس مساويا و الساكن في كلّ البلاد ليسوا مساوين حتّى يحرز العدالة باختصاص فيء كلّ بلد بأهله.مضافا إلى أنّ تصرّف كلّ عامل فيما يجمع من الخراج يوجب الفوضى و اختلال النظام المالي و الاقتصادي للدولة الاسلاميّة فكان شرّع عليه السّلام في كتابه هذا قانون الميزانيّة العامّة الّذي يتّكي عليه اقتصاد البلدان العامرة الشاملة للملايين من النفوس و لا محيص عنه في إدارة شئون الماليّة لبلد كافل بالجماهير فالخزانة العامّة بمنزلة القلب لجريان الشئون الاقتصاديّة فينشعب منها شرائين المصارف الماليّة و ينتشر في مجارى الامور الكلّيّة و الجزئيّة ثمّ يجتمع فيها ثمّ ينتشر كجريان الدم في أعضاء الحيوان ينتشر من القلب في جميع العروق الدمويّة ثمّ يجتمع فيه ثمّ ينتشر، و كان للمصقلة خلاف آخر معه عليه السّلام أدّى إلى فراره في ظلّ معاوية و هو أنّه ارتدّ بنو الناجية عن عليّ عليه السّلام و أخذوا يحاربون
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 83
مع المسلمين فسار في تعقيبهم معقل بن قيس في جهاد مرّ طويل حتّى غلب عليهم بعد ائتلافهم مع جمع من النصارى في حوالي أهواز فأسر منهم جماّ غفيرا فاشتراهم مصقلة بمأة الالوف من الدراهم في ذمّته و أعتقهم ثمّ امتنع من تسليم ما تعهّد إلى بيت المال و طالبه عليّ عليه السّلام و استحضره إلى الكوفة و تعهّد بأدائه أقساطا فأدّى قسطا منه ثمّ هرب إلى معاوية فرارا عن أداء هذا الدّين فصدر منه عليه السّلام في حقّه: «عمل عمل الأحرار و فرّ فرار العبيد» و هل ينظر هذا الكتاب إلى ذلك أو هذه قصّة آخر عنه في خلافه معه؟ اللّه أعلم.الترجمة:از نامه اى كه بمصقلة بن هبيرة شيباني نوشت و وى كارگزار آن حضرت بود بر شهرستان اردشير خرّه:بمن گزارشى رسيده در باره تو كه اگر درست باشد محقّقا معبود خود را بخشم آورده اى و امام خود را نافرمانى و غضبناك كردى. راستى كه تو در آمد خراج مسلمانان را كه با سرنيزه و تاخت و تاز قشون و ريختن خون خود بدست آوردند ميان آن دسته از اعراب قوم و قبيله ات كه دور تو جمع شدند پخش كردى؟؟سوگند بدان خدائى كه دانه را سبز كند و جاندار را بيافريند اگر اين گزارش درست باشد خود را در نزد من خوار و بى مقدار خواهى يافت و در پيش من سبك و كم ارج خواهى بود، بحقّ پروردگار خود سستى و بى اعتنائى روا مدار و دنيايت را با از ميان بردن دينت اصلاح مكن تا از آنها باشى كه در كردار خود از همه زيانمندترند، آگاه باش كه حقّ كسانى كه نزد تو هستند از مسلمانان و كسانى كه نزد ما هستند در پخش اين خراج و غنيمت برابرند و همه بايد در نزد من و باجازه من بر آن وارد شوند و سهم خود را از دست من بگيرند و بر گردند، و السّلام.