جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص140
از نامه آن حضرت به طلحه و زبير كه آن را همراه عمران بن حصين خزاعى گسيل فرموده است و اين نامه را ابو جعفر اسكافى در كتاب مقامات نقل كرده است. در اين نامه كه چنين آغاز مى شود «اما بعد، فقد علمتها و ان كتمتها انّى لم ارد الناس حتى ارادونى»، «اما بعد، هر چند پوشيده داريد خود به خوبى مى دانيد كه من از پى مردم نرفتم تا آنان از پى من آمدند.»، ابن ابى الحديد پيش از شروع در شرح چنين آورده است:
عمران بن حصين:
عمران بن حصين بن عبيد بن خلف بن عبد بن نهم بن سالم بن عاضرة بن سلول بن حبشيّة بن سلول بن كعب بن عمرو خزاعى كه به نام پسرش بجيد كنيه ابو بجيد داشته است همراه ابو هريره در سال فتح خيبر مسلمان شد. او از افراد فاضل و فقيه صحابه بوده است.
مردم بصره از قول خود او نقل مى كنند كه مى گفته است، فرشتگان موكل بر آدميان را مى ديده است و با او سخن مى گفته اند ولى همين كه اين موضوع را نقل كرده و افتخار ورزيده است، آن حال از ميان رفته است.
محمد بن سيرين مى گويد: فاضل تر اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه ساكن بصره شدند، عمران بن حصين و ابو بكره بودند. عبد الله بن عامر بن كريز از او خواست قضاوت بصره را بپذيرد و او چندى پذيرفت و سپس استعفاء داد و عبد الله بن عامر آن را پذيرفت. عمران بن حصين به سال پنجاه و دوم هجرت در بصره در گذشته است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص141
ابو جعفر اسكافى:
محمد بن عبد الله اسكافى كه شيخ ماست، قاضى عبد الجبار معتزلى در طبقات المعتزله او را در زمره طبقه هفتم معتزليان همراه عباد بن سليمان صيمرى و زرقان و عيسى بن هيثم صوفى بر شمرده است. او در طبقه هفتم به ترتيب از آغاز تا اسكافى از اين اشخاص نام برده است: ابو معن ثمامة بن اشرس، ابو عثمان جاحظ، ابو موسى عيسى بن صبيح المردار، ابو عمران يونس بن عمران، محمد بن شبيب، محمد بن اسماعيل بن عسكرى، عبد الكريم بن روح عسكرى ابو يعقوب يوسف بن عبد الله شحّام، ابو الحسين صالحى، جعفر بن جرير و جعفر بن ميسر، ابو عمران بن نقاش، ابو سعيد احمد بن سعيد اسدى عباد بن سليمان و ابو جعفر اسكافى. قاضى عبد الجبار افزوده است كه اسكافى مردى عالم و فاضل بوده است و هفتاد كتاب در علم كلام تصنيف كرده است.
اسكافى كتاب العثمانية جاحظ را در زنده بودن جاحظ رد كرده است كتاب نقض العثمانية. گويند: جاحظ وارد بازار كتابفروشان و صحاف ها شد و پرسيد: اين پسرك عراقى كه به من خبر رسيده است متعرض من شده و بر كتابم نقض نوشته است كيست؟ ابو جعفر اسكافى هم آنجا نشسته بود خود را از او پوشيده داشت كه جاحظ او را نبيند. ابو جعفر اسكافى طبق قواعد معتزله بغداد معتقد به تفضيل بود و در آن مبالغه مى كرد، او گرايش به على عليه السّلام داشت و محقق و منصف و كم تعصب بود.
على عليه السّلام در اين نامه مى گويد: من خواهان حكومت و ولايت بر مردم نبودم تا آنكه آنان خود از من چنين تقاضايى كردند و من دست طلب و آز براى حكومت به سوى مردم دراز نكردم و هنگامى اين كار را كردم كه آنان مرا به اميرى و خلافت خواستند و همگى به زبان گفتند با تو بيعت كرده ايم و آن گاه دست به سوى ايشان دراز كردم، و مسلمانان و عامه مردم با زور و اجبار و اينكه من به آن كار آزمند باشم با من بيعت نكردند و چنين نبود كه اموالى را ميان ايشان پراكنده ساخته باشم. سپس خطاب به طلحه و زبير فرموده است: اگر شما با ميل و رضايت خود با من بيعت كرده باشيد، بر شما
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص142
واجب است كه به اطاعت برگرديد زيرا دليلى براى شكستن بيعت خود نداريد و اگر مى گوييد با زور و در حالى كه مجبور شده ايد با من بيعت كرده ايد معنى زور و اجبار اين است كه شمشير برهنه بر گردن باشد كه چنين اتفاقى هرگز نيفتاده است و براى شما هم چنين ادعايى ممكن نيست. اگر مى گوييد نه با رضايت خود و نه با زور بلكه در حالى كه بيعت با من را خوش نداشته ايد، بيعت كرده ايد، فرق است ميان آن كه كسى چيزى را خوش نداشته باشد يا اينكه او را مجبور كرده باشند. وانگهى امور شرعى مبتنى بر ظاهر است و بر شما با اظهار بيعت و در آمدن در آنچه كه مردم به آن در آمده اند، اطاعت از من واجب مى شود و اينكه شما ناخوش داشتن بيعت خود را پوشيده نگه داشته ايد، اعتبارى ندارد. وانگهى اگر بيعت مرا مسلمانان خوش نداشته اند همه مهاجران در اين ناخوش داشتن برابر بوده اند و چه چيزى فقط شما دو تن را از ميان مهاجران به تقيه و پوشيده داشتن نيت واداشته است. و سپس فرموده است: اگر در آغاز كار از بيعت خود دارى مى كرديد، پسنديده تر از اين بود كه نخست به بيعت در آييد و سپس آن را بشكنيد.
آن گاه على عليه السّلام مى گويد: اما شبهه اى كه در مورد من كرده ايد و مى گوييد عثمان را من كشته ام، من كسانى از مردم مدينه را كه نه با من بيعت كرده اند و نه با شما موافق اند يعنى كسانى همچون محمد بن مسلمه و اسامة بن زيد و عبد الله بن عمر را كه نه على و نه طلحه را يارى دادند، حكم قرار مى دهم. يعنى گروهى را كه به طرفدارى از على يا از طلحه و زبير متهم نبودند، و بر هر چه حكم كنند اطاعت از آن بر هر كدام ما واجب مى شود، و هيچ شبهه اى نيست كه آنان اگر مى خواستند بر طبق واقع حكم كنند به برائت على عليه السّلام از خون عثمان حكم مى كردند و رأى مى دادند كه طلحه عهده دار انجام دادن كارهايى بود كه به محاصره كردن و كشتن عثمان منجر شد و زبير هم او را بر آن كار يارى داد هر چند در اظهار دشمنى و ستيز همچون طلحه نبوده است.
على عليه السّلام سپس آن دو را از اصرار بر گناه منع كرده و فرموده است: شما مى ترسيد كه اگر به طاعت برگرديد و از جنگ باز ايستيد ننگ و عار بر شما خواهد بود، و حال آنكه اگر اين كار را نكنيد هم ننگ و عار و هم آتش دوزخ را خواهيد داشت. ننگ و عار از اين جهت كه چون شكست بخوريد و بگريزيد از آن مصون نمى مانيد و باطل بودن ادعاى شما هم به زودى براى مردم روشن مى شود، آتش دوزخ هم براى سر كشانى است كه بدون توبه بميرند و بديهى است تحمل ننگ به تنهايى سبك تر و بهتر از تحمل ننگ و عار و آتش دوزخ است.