و من كتاب له (علیه السلام) إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة:أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي خَرَجْتُ [عَنْ] مِنْ حَيِّي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً، وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ؛ وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ، فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي، وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اسْتَعْتَبَنِي.
الْحَىّ: محل و موطن قبيله.لَمّا: در اينجا به معناى «الّا» است.اسْتَعْتَبَنِى: از من خواست تا جلب رضايت كنم، يعنى با جبران اشتباه خود، او را خوشنود و راضى سازم.
نامه اى از آن حضرت (ع) به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت:اما بعد. من از موطن قبيله خويش بيرون آمده ام. ستمكارم يا ستمديده، گردنكشم يا ديگران از فرمانم رخ برتافته اند. خدا را به ياد كسى مى آورم كه اين نامه من به او رسد تا اگر به سوى من آيد، بنگرد كه اگر سيرتى نيكو داشتم ياريم كند و اگر بدكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم.
از نامه هاى آن حضرت است به اهل كوفه، زمانى كه از مدينه عازم بصره بود:اما بعد، من از جايگاه قبيله ام بيرون شدم، و از دو حال بيرون نيست يا ستمگرم يا ستمديده، يا متجاوز يا بر من تجاوز شده، در هر صورت من خدا را به ياد كسانى مى آورم كه نامه ام به آنان مى رسد كه به جانب من بيايند، تا اگر نيكوكارم ياريم دهند، و اگر بد كارم مرا به بازگشت به راه حق وادارند.
(نامه به مردم كوفه در سال 36 هجرى هنگام حركت از مدينه به سوى بصره).روش بسيج كردن مردم براى جهاد:پس از ياد خدا و درود من از جايگاه خود، مدينه بيرون آمدم، يا ستمكارم يا ستم ديده، يا سركشى كردم يا از فرمانم سرباز زدند. همانا من خدا را به ياد كسى مى آورم كه اين نامه به دست او رسد، تا به سوى من كوچ كند: اگر مرا نيكوكار يافت يارى كند، و اگر گناهكار بودم مرا به حق بازگرداند.
و از نامه آن حضرت است به مردم كوفه چون از مدينه به بصره مى رفت:اما بعد، من از جايگاه خود برون شدم، ستمكارم يا ستمديده، نافرمانم يا -مردم- از فرمانم سركشيده. من خدا را به ياد كسى مى آورم كه اين نامه ام بدو برسد، تا چون نزد من آمد، اگر نكو كار بودم يارى ام كند و اگر گناهكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است باهل كوفه هنگام حركت از مدينه ببصره (بجنگ اصحاب جمل، كه در آن از ايشان كمك خواسته):(1) پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، من از جاى قبيله خود (از مدينه بعزم بصره) بيرون آمدم در حاليكه (نزد كسيكه با حقيقت آشنا نبوده امام زمانش را نمى شناسد) يا ستمگرم يا ستمگر ديده، و يا گردن كش و يا رنج برده،(2) و (در هر دو صورت) من خدا را بياد كسيكه اين نامه ام باو مى رسد مى آورم تا زود نزدم آيد، اگر (دانست كه در اين كار) روشم درست بود كمكم نمايد، و اگر كردارم را درست ندانست بازگشت بدرستى و خوشنودى ايشان را از من بخواهد (بنا بر اين كسى نبايد بهانه گرفته از خانه بيرون نيايد، بلكه بايد خدا را در نظر داشت و از خانه بيرون آمد و مظلوم را كمك و ظالم را نهى از منكر نمود، بله اگر نتوانست ظالم و مظلوم را تشخيص دهد ايشان را بحال خود گذارد كه در اين صورت عذر نادانى او پذيرفته است).
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من از طايفه و قبيله ام (اهل مدينه) خارج شدم (و به سوى بصره آمدم) در صورتى که از دو حال بيرون نيست; يا ستمکارم يا مظلوم، يا متجاوزم، يا بر من تجاوز رفته است (به همين دليل) به خاطر خدا به تمام کسانى که نامه ام به آنها مى رسد تأکيد مى کنم (کارى انجام ندهند) جز اينکه به سوى من حرکت کنند تا اگر نيکوکارم يارى ام دهند و اگر گناهکارم مرا مورد عتاب قرار دهند (و از من بخواهند تا از اين راه باز گردم).
إلى أَهْلِ الْکُوفَةِ عِنْدَ مَسیرِهِ مِنَ الْمَدینَةِ إلَى الْبَصْرَةِ.از نامه هاى امام(عليه السلام) به اهل کوفه است که هنگام حرکت از مدينه به سوى بصره براى آنان فرستاد.(1)
نامه در یک نگاه:از تاریخ طبرى به خوبى استفاده مى شود هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام)تصمیم بر پیکار با جمعیت ناکثین و آتش افروزان جنگ جمل گرفت، ابو موسى اشعرى با نهایت شیطنت، مشغول کارشکنى در کوفه شد. از جمله اینکه مردم را جمع کرد و چنین گفت: اى مردم! این جریان، فتنه کورى است که اگر انسان در آن خواب باشد بهتر از بیدار بودن است و بیدار بودن (در حالى که در بستر دراز کشیده) بهتر از نشستن و نشستن بهتر از ایستادن و ایستادن بهتر از سوار شدن است. شمشیرهاى خود را در غلاف کنید و نوک نیزه ها را بشکنید و زهِ کمان را قطع کنید، مظلومان را پناه دهید تا زمانى که کار سامان یابد و فتنه خاموش گردد.به همین دلیل امام(علیه السلام) نامه فوق را با امام حسن(علیه السلام) و عمار یاسر به کوفه فرستاد تا جلوى فتنه ابو موسى را بگیرند و مردم را براى کمک به امام به سوى بصره بسیج کنند. این تعبیر نشان مى دهد که هدف امام در این نامه این است که مردم کوفه را که بر اثر سم پاشى هاى زشت ابو موسى اشعرى احیانا در حال تردید به سر مى بردند، وادار به حرکت کند، زیرا محتواى نامه این است که امام مى فرماید: از دو حال خارج نیست یا مى خواهیم ستمگرى را از پاى در آوریم یا خود ستم کنیم; در هر دو صورت وظیفه شما حرکت کردن به سوى ماست که اگر مى خواهیم دست ستمگر را کوتاه کنیم ما را یارى نمایید و اگر مى خواهیم دست به ستم دراز کنیم ما را از آن باز دارید.
به يارى من بشتابيد:همان گونه که در بالا آمد، امام(عليه السلام) در واقع با اين نامه مى خواهد به اهل کوفه در برابر وسوسه هاى ابو موسى اشعرى اتمام حجت کند و تمام راه هاى عذر را در برابر عدم شرکت در ميدان جمل به روى آنها ببندد. نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من از طايفه و قبيله ام (اهل مدينه) خارج شدم (و به سوى بصره آمدم) در صورتى که از دو حال بيرون نيست; يا ستمکارم يا مظلوم، يا متجاوزم، يا بر من تجاوز رفته است (به همين دليل) به خاطر خدا به تمام کسانى که نامه ام به آنها مى رسد تأکيد مى کنم (کارى انجام ندهند) جز اينکه به سوى من حرکت کنند تا اگر نيکوکارم يارى ام دهند و اگر گناهکارم مرا مورد عتاب قرار دهند (و از من بخواهند تا از اين راه باز گردم)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي(2) هَذَا: إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً ; وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ. وَإِنِّي أُذَکِّرُ اللهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِي هَذَا لَمَّا(3) نَفَرَ إِلَيَّ، فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي، وَإِنْ کُنْتُ مُسِيئاً اسْتَعْتَبَنِي(4)).بديهى است امام(عليه السلام) افزون بر دارا بودن مقام عصمت خود را در اين قضيه کاملا محق مى دانسته است، چرا که قاطبه مسلمين جز گروه بسيار اندکى با او بيعت کرده بودند و طلحه و زبير هم جزء بيعت کنندگان بودند و سپس بيعت را شکسته و آتش نفاق را روشن ساخته بودند، بنابراين امام به هر دليل صاحب حق بود و مظلوم، نه ظالم و ستمگر و آنچه در تعبير بالا آمد فقط براى اين است که هرگونه وسوسه شيطانى را از آنها بزدايد. درست همانند چيزى که در قرآن مجيد از زبان پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در برابر مشرکان آمده است که مى فرمايد: «(وَإِنّا أَوْ إِيّاکُمْ لَعَلى هُدًى أَوْ فِى ضَلال مُّبين); و ما يا شما در (طريق) هدايت يا در گمراهى آشکار هستيم».(5)به همين دليل ابن ابى الحديد در شرح اين نامه مى گويد: امام براى جلب توجّه مردم کوفه (که در حيرت و سرگردانى وسوسه هاى ابو موسى به سر مى بردند) چه تقسيم زيبايى کرده است و نهايت تواضع و حزم نفس را به خرج داده و نخست تعبير به ظالم و بعد تعبير به مظلوم نموده و آنچه را دشمنش طالب آن بوده در اختيارش گذاشته است.(6)امام(عليه السلام) با اين سخن اثبات مى کند که سکوت و کناره گيرى از اين جريان در هر حال گناه است، زيرا يا ترک يارى مظلوم است و يا عدم مقابله با ظالم.اين سخن يادآور حديثى است که از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده که فرمود: «أُنْصُرْ أخاکَ ظالِماً أوْ مَظْلُوماً. قيلَ يا رَسُولَ اللهِ هذا نَنْصُرهُ مَظْلُوماً فَکَيْفَ نَنْصُرُهُ ظالِماً؟ قالَ: تَمْنَعَهُ مِنَ الظُّلْمِ; برادر دينى ات را يارى کن خواه ظالم باشد يا مظلوم. اصحاب عرضه داشتند: اگر مظلوم باشد بايد يارى اش کنيم ولى اگر ظالم باشد چگونه؟ فرمود: او را از ظلم و ستم باز مى داريد (اين است يارى او)».(7)*****پی نوشت:1. سند نامه: از کسانى که اين نامه را پيش از مرحوم سيّد رضى نقل کرده اند، ابومخنف (متوفاى 175) است و در تاريخ طبرى نيز در حوادث سنه 36 با شرح مبسوطى در مورد شأن ورود اين نامه آمده است. از روايت طبرى به دست مى آيد که محتواى اين نامه به صورت شفاهى به وسيله امام حسن مجتبى(عليه السلام) از جانب اميرمؤمنان(عليه السلام) به اهل کوفه ابلاغ شد (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 437).2. «حَىّ» به معناى قوم و قبيله و بخش و ناحيه آمده است و در جمله بالا هر دو معنا ممکن است.3. «لمّا» در اينجا به معناى «إلاّ» است. در کتاب مغنى اللبيب يکى از معانى «لمّا» را «الا» شمرده که بعد از آن گاه فعل ماضى به معناى مضارع مى آيد (مانند محل بحث) و در واقع جمله، تقديرى دارد و تقدير چنين است: «أنْ يَتْرُکَ کلّ شَىْء إلاّ نَفَر إلىّ».4. «اِسْتِعْتاب» از ريشه «عُتْبى» بر وزن «صغرى» به معناى سرزنش کردن گرفته شده و «اِسْتِعْتاب» بدين مفهوم است که از ديگرى مى خواهيم ما را آن قدر سرزنش کند که راضى شود و سپس به معناى رضايت طلبيدن به کار رفته است.5. سبأ، آيه 24.6. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 140.7. مسند احمد، ج 3، ص 201.
از جمله نامه هاى امام (ع) به مردم كوفه به هنگام حركت از مدينه به سمت بصره:«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي هَذَا...»،هدف از اين نامه، اعلام بيرون شدن امام (ع) از مدينه به قصد پيكار با مردم بصره به مردم كوفه و درخواست حركت آنان به سمت خود است. و نظير اين نامه در پيش گذشت.عبارت: «امّا ظالما... عليه»،از باب تجاهل عارف است، زيرا داستان هنوز براى مردم كوفه و ديگران روشن نشده بود تا بدانند كه او ستمديده و مظلوم است يا ديگران، از اين رو به آنان يادآور مى شود تا به سمت وى حركت كنند، آن گاه بين او و دشمنان داورى كنند و در نتيجه يا او را كمك كنند و يا از او بخواهند تا به راه حق برگردد.«اذكّر»، متعدّى به [دو مفعول است]: مفعول اوّل آن، همان مذكّر و مفعول دومش، مذكّر به يعنى خداى تعالى است. و او را مقدم داشته است چون غرض از ياد آورى، اوست. كلمه: «لمّا» مشدّد به معنى: الّا، و يا بدون تشديد كه ما زايد بوده، و لام تأكيد بر آن داخل شده است و معنايش چنين خواهد بود، يعنى، البتّه به جانب من حركت كنيد. توفيق از آن خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 336
المختار السادس و الخمسون و من كتاب له عليه السلام الى أهل الكوفة، عند مسيره من المدينة الى البصرة:أمّا بعد، فإنّي خرجت من حييّ هذا، إمّا ظالما و إمّا مظلوما و إمّا باغيا و إمّا مبغيّا عليه، و إنّي أذكّر اللّه من بلغه كتابي هذا لمّا نفر إلىّ، فإن كنت محسنا أعانني، و إن كنت مسيئا استعتبني. (70236- 70198)اللغة:(الحيّ): القبيلة و منه مسجد الحيّ أعني القبيلة و حيّ من الجنّ: قبيلة منها (البغى): الفساد و أصل البغي الحسد ثمّ سمّي الظالم بغيّا لأنّ الحاسد ظالم، (نفر إليّ) و نفروا إلى الشيء: أسرعوا إليه -مجمع البحرين-.الاعراب:حيّي هذا: هذا عطف بيان للحيّ و التعبير بلفظة هذا و هم قريش المهاجرون أو هم مع الأنصار بعناية الوحدة الاسلاميّة الساكنون في المدينة بادّعاء حضورهم عند المخاطبين ذهنا حتّى كأنّهم يعاينونهم فانّ حرج الموقف يلفت نظر أهل الكوفة و فكرتهم إلى المدينة الّتي كانت مركزا للاسلام و لأهل الحلّ و العقد من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.إمّا: تفيد الترديد و الابهام و إذا كان مدخولها الجمع و ما في معناه يشعر بالتقسيم كقوله تعالى «إنّا هديناه السبيل إمّا شاكرا و إمّا كفورا»، اذكّر: من باب التفعيل يتعدّى إلى مفعولين و هما قوله «اللّه» و «من بلغه»، كتابي: فاعل قوله «بلغه»، لمّا: بالتشديد بمعنى إلّا كقوله تعالى «و إن كلّ لمّا جميع لدينا محضرون. 22- يس» و بالتخفيف مركّبة من لام التأكيد و ما الزائدة.المعنى:تجاهل العارف قال ابن ميثم: و قوله: إمّا ظالما- إلى قوله: عليه، من باب تجاهل العارف لأنّ القضيّة لم تكن بعد ظهرت لأهل الكوفة و غيرهم ليعرفوا هل هو مظلوم أو غيره.و قال الشارح المعتزلي: ما أحسن هذا التقسيم و ما أبلغه في عطف القلوب عليه و استمالة النفوس إليه، قال: لا يخلو حالي في خروجي من أحد أمرين- إلخ.أقول: جعل الشارح المعتزلي قوله عليه السّلام (إمّا ظالما و إمّا مظلوما) حالا عن الضمير المتكلّم في قوله (خرجت) و تبعه ابن ميثم على هذا التفسير و لا يخلو من الاعتراض.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 337
إظهار الترديد منه عليه السّلام في هذا الموقف الحرج و تأييد أهل التشكيك في إبهام حاله من كونه ظالما أو مظلوما لا يناسب مقامه و لا موقعه و لا يناسب الموقف هضم النفس بهذا التعبير الموهن كما ذكره المعتزلي.و لا يصحّ ما ذكره ابن ميثم «و لأنّ القضيّة لم تكن بعد ظهرت لأهل- الكوفة و غيرهم ليعرفوا هل هو مظلوم أو غيره» لأنّ غيره هو عثمان المقتول باهتمام أهل الكوفة و حضور جيش منهم فكيف لا يصحّ حاله عندهم و لا يعرفون برائة على عليه السّلام عن الظلم و البغي حتّى يؤيّد شكّهم بهذا التعبير الموجب للفشل و المستند للمخالف في دعوة الناس إلى التخذيل و الكفّ عن النصرة.و الأصحّ جعله حالا عن الحيّ المقصود منه قبيلة قريش أو مسلمة مدينة من المهاجرين و الأنصار فانّ قريشا حيّه العنصري و مسلمة المدينة حيّه الاسلامي و التعبير بالمفرد باعتبار لفظ جمع أو كلّ كما ورد في الاية «إمّا شاكرا و إمّا كفورا».و المقصود أنّي خرجت من بين قريش أو مسلمة المدينة حال كون بعضهم ظالما و بعضم مظلوما، و يؤيّده قوله «مبغيّا عليه» و إلّا فالأنسب أن يقول «مبغيّا عليّ»، و قوله عليه السّلام (فان كنت محسنا) بالنظر إلى أعماله بعد نفرهم إليه لا بالنسبة إلى ما قبله، و لفظ الماضي بعد «إن» تفيد معنى المضارع غالبا، و اندرج في كلامه عليه السّلام (فانّي خرجت عن حيّي هذا) معنا ذهبيّا يشعر بديمو قراطيّة ساميّة هي لبّ التعاليم الاسلاميّة.و هي أنّه عليه السّلام بعد تصدّيه للزعامة على الامّة الاسلاميّة و بيعة المسلمين معه بالامامة تجرّد عن جميع المعاني العنصريّة و سلّم نفسه للشعب الاسلامي باسره و خرج عن حيّه و قبيلته فهو اليوم ابن الشعب الاسلامي عامّة بخلاف من تقدّمه من الزعماء الثلاثة، فانّ أبا بكر و عمر كانا ابنا المهاجرين و الأنصار و لم يخرجا عن التعصّب للعرب فهما ابنا العرب كما يظهر من ديوان العطايا الّذي نظمه عمر و من جعله العرب طبقات بعضها فوق بعض و لم يراع لمن أسلم من سائر الناس حقّا
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 338
و جعلهم موالى و أسقط حقوقهم الاجتماعيّة في موارد شتّى، و أمّا عثمان فقد ظهر ابن حيّه بني أميّة و فوّض إليهم امور المسلمين و بيت مالهم حتّى نقموا عليه و ثاروا على حكومته و قتلوه.و قد أكّد عليه السّلام هذه الفلسفة السامية العميقة بقوله «ظالما أو مظلوما ...» إي تجرّد عن حيّه على أيّ حال كان حيّه فانّ هذا التجرّد طبيعة زعامته العامّة على الامّة و لا ربط له بوضع حيّه من كونه ظالما أو مظلوما، فانّ كلا العنوانين ربما صارا من دواعي الخروج عن الحي، و كلامه هذا أبلغ تعبير في استعطاف أهل الكوفة للقيام بنصرته فكأنّه قال: أنا من الشعب و منكم فهلمّوا إلىّ.الترجمة:از نامه ايست كه حضرتش در هنگام رفتن از مدينه ببصره بأهل كوفه نگاشته است:أمّا بعد، براستى كه من از اين قبيله بيرون شدم كه يا ستمكار بودند و يا ستمكش، يا متجاوز بودند و يا تجاوز كش، و خدا را ياد آور همه خواننده هاى اين نامه مى كنم كه بمحض اطّلاع از مضمون آن بسوى من كوچ كنند، تا اگر نيك رفتارم مرا يارى دهند، و اگر بد رفتارم از من گله كنند و بمن اعتراض نمايند.