و من كتاب له (علیه السلام) إلى الحارث [الهمداني] الهمذاني:وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ [انْتَصِحْهُ] اسْتَنْصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ؛ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ. وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ. وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ. وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ [يَكْرَهُهُ] يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ؛ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ؛ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ [وَ] أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ. وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ [الْقَوْمِ] الْقَوْلِ؛ وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً؛ وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ، فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلًا. وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ وَ [احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ] تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ. وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ لَا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ، وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ.
اعْتَبِرْ: مقايسه كن (و عبرت بگير).حَائِلٌ: زايل.وَثِيق: محكم، قوى.الدَّوْلَة: قدرت، سلطه.
حائِل: متغيرمُفارِق: جدا شوندهعَرَض: آبروغَرَض: هدف و نشانهنِبال: تيرها، جمع نبلوَ ليُرَ: و بايد ديده شود
از نامه آن حضرت (ع) به حارث همدانى:به ريسمان قرآن چنگ در زن و از آن نصيحت بجوى. حلالش را حلال بدار و حرامش را حرام. حقى را كه پيش از اين بوده است تصديق كن. آنچه را از دنيا مانده است به آنچه از آن گذشته است، قياس نماى. زيرا آنچه از آن باقى مانده، همانند گذشته آن است و پايانش پيوسته است به آغاز آن و سراسر آن ناپايدار و رفتنى است.نام خدا را بزرگ شمار و جز براى حق بر زبانش مياور. فراوان از مرگ و جهان پس از مرگ ياد كن و آروزى مرگ مكن، مگر به شرطى محكم و استوار.از هر كار كه كننده آن انجامش دادنش را از خود مى پسندد و از ديگر مسلمانان ناپسند مى دارد حذر كن. از هر كار كه در نهان انجام گيرد، ولى به آشكارا سبب شرمسارى شود، دورى نماى. از هر كارى كه چون از كننده اش پرسند، انكارش كند و عذر آورد بپرهيز.آبروى خود را هدف تيرهاى سخن مردم قرار مده. هر چه شنيدى به ديگران مگوى كه همين بس كه تو را دروغگو شمرند و هر چه شنيدى، انكارش مكن كه همين بس كه تو را نادان شمرند.خشم خود فرو خور و به هنگام قدرت، گذشت نماى و در وقت غضب بردبار باش و چون توانايى يافتى گناه ديگران را عفو كن تا عاقبت نيك از آن تو بود.و سپاس هر نعمتى را كه خدا به تو داده به جاى آر تا نعمتت پايدار ماند. هيچيك از نعمتهايى را كه خدا به تو عنايت كرده، تباه منماى و بايد كه نشان نعمت خداوندى بر تو آشكار بود.
از نامه هاى آن حضرت است به حارث همدانى:به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن طلب پند كن، حلالش را حلال، و حرامش را حرام شمار، به آنچه كه از حق گذشته است تصديق كن، از گذشته جهان براى باقى مانده آن پند گير، زيرا بعضى از آن شبيه بعض ديگر است، و انجامش به آغازش مى پيوندد، و همه آن از بين رفتنى و از دست دادنى است.نام خدا را بزرگ دار در اينكه از نام خدا جز به حق ياد كنى. بسيار ياد مرگ و بعد از مرگ باش. مرگ را جز با شرط محكم و استوار آرزو مكن.از هر عملى كه كننده اش آن را براى خود مى پسندد و براى مسلمين خوشايند نيست بر حذر باش. و از هر برنامه اى كه در نهان انجام مى گيرد و در آشكار از آن شرم مى رود دورى كن. از كارهايى كه اگر از كننده اش سؤال شود به انكار بر مى خيزد يا از آن پوزش مى طلبد بپرهيز.آبرويت را نشانه تيرهاى گفته هاى مردم قرار مده، و هر آنچه را شنيدى با مردم در ميان مگذار، كه همين كار بر دروغگويى كفايت مى كند، و نيز هر آنچه را براى تو مى گويند تكذيب مكن، كه اين گواه بر جهل است.خشم را فرو خور، به هنگام توانايى گذشت كن، و به وقت غضب بردبار باش، و زمان حكومت و قدرت چشم پوشى داشته باش تا عاقبت خوشى برايت باشد.از هر نعمتى كه خداوند در اختيارت گذاشته به راه صلاح مصرف كن، و هيچ نعمت خداداده را به تباهى نبر، بايد نشانه نعمت هايى كه خداوند به تو داده در تو ديده شود.
(نامه به حارث همدانى).(1)1. اخلاق كارگزاران حكومتى:به ريسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال، و حرامش را حرام بشمار،(2) و حقّى را كه در زندگى گذشتگان بود تصديق كن، و از حوادث گذشته تاريخ، براى آينده عبرت گير، كه حوادث روزگار با يكديگر همانند بوده، و پايان دنيا به آغازش مى پيوندد، و همه آن رفتنى است.نام خدا را بزرگ دار، و جز به حق سخنى بر زبان نياور، مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به ياد آور، هرگز آرزوى مرگ مكن جز آن كه بدانى از نجات يافتگانى، از كارى كه تو را خشنود، و عموم مسلمانان را ناخوشايند است بپرهيز، از هر كار پنهانى كه در آشكار شدنش شرم دارى پرهيز كن، از هر كارى كه از كننده آن پرسش كنند، نپذيرد يا عذر خواهى كند، دورى كن، آبروى خود را آماج تير گفتار ديگران قرار نده، و هر چه شنيدى باز گو مكن، كه نشانه دروغگويى است، و هر خبرى را دروغ مپندار، كه نشانه نادانى است.خشم را فرو نشان، و به هنگام قدرت ببخش، و به هنگام خشم فروتن باش، و در حكومت مدارا كن تا آينده خوبى داشته باشى، نعمت هايى كه خدا به تو بخشيده نيكو دار، و نعمت هايى كه در اختيار دارى تباه مكن، و چنان باش كه خدا آثار نعمت هاى خود را در تو آشكارا بنگرد.______________________________(1). حارث همدانى از ياران مخلص امام على عليه السّلام و از فقهاى بزرگ بود و شعر معروف: "يا حارث همدان من يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا" خطاب به او سروده شد و به او بشارت داد كه پيروان و علاقمندان پس از مرگ مرا مشاهده خواهند كرد.(2). نقد تفكّر: اومانيسم HUMANISM (اصالت انسان) و اگزيستانسياليسم EXISTENTIALISM (اصالت انتخاب، وجود گرايى).
و از نامه آن حضرت است به حارث همدانى:و چنگ در ريسمان قرآن زن و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام گير، و حقى را كه پيش از اين بوده است تصديق دار، و رفته دنيا را براى مانده آن آينه عبرت شمار، چه برخى از آن به برخى ديگر ماند، و پايانش خود را به آغاز آن رساند، و همه آن رفتنى است و با كسى نماندنى.و نام خدا را بزرگ شمار و آن را جز براى حق بر زبان ميار. مرگ و پس از مرگ را فراوان ياد كن و آرزوى مرگ مكن، جز كه بدانى از تبعات مرگ رستن توانى، و از كارى دورى كن كه كننده آن را بر خود روا دارد، و از ديگر مسلمانان ناپسند شمارد. و بترس از كارى كه در نهان كنند و در عيان از آن خجلت برند، و بپرهيز از كارى كه چون از كننده آن پرسند آن را به خود نپذيرد، يا راه پوزش پيش گيرد.آبرويت را نشانه تير گفتار مگردان، و هرچه شنيدى به مردمان مرسان كه آن دروغگويى را نشان است، و هر چه مردم به تو گويند به خطا منسوب مكن كه آن نادانى را برهان است.خشم خود را فرو خور، و به وقت توانايى در گذر. و گاه خشم در بردبارى بكوش و به هنگام قدرت -از گناه- چشم پوش تا عاقبت تو را باشد. هر نعمتى را كه خدا به تو داده با سپاس داشتن باقى بدار، و هيچ نعمت از نعمتهاى خدا را كه ارزانى توست ضايع مگذار، و بايد كه نشان نعمتى را كه خدايت داده، در تو ببينند -آشكار-.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به حارث همدانىّ:قسمت اول نامه:(حارث همدانىّ يكى از اصحاب امير المؤمنين -عليه السّلام- و ظاهرا از پيروان آن بزرگوار بوده، و همدان نام قبيله اى بوده در يمن، و اين نامه درازى است كه قسمتى از آنرا سيّد شريف رضىّ «عليه الرّحمة» در اينجا بيان فرموده، و مدار آن بر تعليم مكارم اخلاق يعنى خوهاى نيكو و محاسن آداب يعنى روشهاى پسنديده است):(1) و به ريسمان قرآن چنگ زن (طبق احكام و دستور آن رفتار كن) و آنرا پند دهنده خويش قرار ده، و حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان (تا سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را نصيب و بهره تو گرداند) و حقّى را كه پيش از اين بوده باور بدار (پيغمبران پيش از پيغمبر اكرم و آنچه از جانب خداى تعالى براى امّتهاى خود آورده اند را تصديق نما) و به گذشته دنيا عبرت و پند گير براى مانده آن (مانده آنرا به گذشته قياس كن و بدان كه مانده همچون گذشته با هزاران درد و اندوه خواهد گذشت) زيرا بعض آن مانند بعض ديگر و آخرش به اوّلش پيوسته و همه آن نابود شونده و از دست رونده است (دنيا همواره چنين بوده و هست و در نتيجه همه آن از بين خواهد رفت، پس دلبستگى به چنين جائى بى خردى است)(2) و نام خدا را بزرگ شمار در اينكه بآن سوگند ياد كنى مگر بر امر حقّ و راست و بجا (يا جائيكه صلاحيّت داشته باشد، پس زنهار به دروغ يا براى امر بى اهميّت بنام او سوگند ياد كنى) و مرگ و حالات پس از مرگ را بسيار ياد آور (كه بزرگترين واعظ و پند دهنده است براى تو) و آنرا آرزو مكن مگر بشرط محكم و استوار (آرزوى مرگ هنگامى بجا است كه بر اثر اطاعت و بندگى و دارا بودن توشه سفر آخرت يقين داشته باشى كار تو پس از مرگ از اين زندگانى بهتر است، و گر نه اين آرزوى مردم سست دين و بى خرد است كه كار آخرت نساخته مرگ آرزو مى نمايند) و دورى كن از هر كارى كه كننده آنرا براى خود شايسته داند و براى ديگر مسلمانان نپسندد (آنچه بخود نمى پسندى بديگرى روا مدار و آنچه براى خويش شايسته دانى براى مردم ناروا مپندار) و بپرهيز از هر كارى كه در نهان انجام گيرد و در آشكار شرمندگى آورد (زنهار از اينكه در پنهان كار زشت و گناهى نمائى كه چون مردم آگاه شوند شرمنده گردى)(3) و بر حذر باش از هر كارى كه هرگاه از كننده آن بپرسند (چرا چنين كردى) آنرا انكار كند يا از آن عذر بخواهد (هيچ گاه در باره كسى سخن چينى مكن يا دروغى مبند) و ناموس خود و آنچه جاى ستودن و نكوهش از تو است نشانه تيرهاى گفتار قرار مده (آنرا از زبان ژاژگويان و عيب جويان محفوظ گردان) و هر چه شنيدى بمردم مگو كه اين دليل بر دروغگويى است (زيرا بسا آنچه شنيده اى در واقع دروغ بوده، پس چون بى تأمّل و انديشه آنرا بگوئى بآن ماند كه تو دروغ گفته اى يا دروغ نقل كرده اى اگر بگوئى چنين شنيدم) و آنچه مردم بتو بگويند ردّ مكن و دروغ مپندار كه اين هم دليل بر نادانى است (زيرا بسا آنرا كه بتو گفتند در واقع راست و درست مى باشد، پس انكار آن نادانى بحقّ است)(4) و خشم را فرو به نشان و هنگام توانائى (از كيفر) بگذر، و هنگام تند خوئى بردبار باش، و با وجود تسلّط داشتن (از انتقام) دورى كن تا برايت پاداش نيكو باشد (در روز رستخيز خدا از تو انتقام نكشيده مرحمتش را نصيب و بهره ات گرداند) و هر نعمتى را كه خدا بتو عطا فرموده سپاس آنرا بجا آور، و هيچيك از نعمتهاى خدا را كه بتو بخشيده تباه مساز، و بايد نشانه آنچه را كه خدا بتو عطا فرموده ديده شود (مثلا دانشت را به نادانان بياموزى، و جامه نيكويت را بپوشى، و از مال و دارائيت به مستمندان ببخشى، و در خانه فراخت مؤمنين را به ميهمانى بخواهى، و همچنين از هر نعمتى كه خدا بتو داده نشانه اى بمردم بنمائى).
به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقايق زندگى پيشينيان در قرآن آمده باور کن. از حوادث گذشته دنيا براى باقى مانده و آينده عبرت گير، چرا که بعضى از آن شبيه بعضى ديگر است و پايانش به آغازش باز مى گردد و تمام آن متغير و ناپايدار است. نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور). بسيار به ياد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (که از اعمال خود مطمئن باشى) از هر عملى که صاحبش آن را (فقط) براى خود مى پسندد و براى عموم مسلمانان نمى پسندد برحذر باش و (نيز) از هر کارى که در نهان انجام مى شود و در ظاهر شرم آور است حذر کن و نيز از اعمالى که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار مى کند يا از آن پوزش مى طلبد بپرهيز.(هرگز) عِرض و آبروى خود را هدف تيرهاى سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را (از اين و آن) مى شنوى براى مردم بازگو مکن، زيرا اين کار براى آلودگى تو به دروغ کافى است و (نيز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مى کنند تکذيب مکن، زيرا اين کار براى نادانى تو کفايت مى کند. خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نيک براى تو باشد و هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحيح از آن بهره بردارى کن و هيچ نعمتى از نعمت هاى خداوند را ضايع و تباه مساز و بايد اثر نعمت هايى را که خداوند به تو داده است در تو ديده شود.
از نامه هاى امام(عليه السلام) که به حارث همدانى است.(1)
نامه در یک نگاه:همان گونه که ابن میثم بحرانى(رحمه الله) اشاره کرده این نامه مجموعه اى است از نصایح و اندرزها و اوامر و نواهى و دستوراتى براى بهتر زیستن در جهات معنوى و دنیایى و در واقع یک دوره علم اخلاق به صورت فشرده است که عمل به آن به یقین مایه سعادت دنیا و آخرت هر انسانى است.مخاطب امام(علیه السلام) در این نامه «حارث همدانى» است ولى در واقع همه شیعیان بلکه همه مسلمانان مقصودند. سى و سه دستور به حارث مى دهد; در عباراتى کوتاه و پر معنا که هر کدام مى تواند موضوع بحث مشروحى باشد.
يک رشته اندرزهاى مهم:امام(عليه السلام) مجموعه اى از نصايح و اندرزهاى ارزشمند را گردآورى کرده و براى حارث همدانى که از اصحاب خاص امام و از فقها و دانشمندان امت بود ارسال فرموده تا همگان از آن بهره گيرند.نخست پيش از هر چيز ديگر توصيه اکيد نسبت به قرآن مجيد کرده مى فرمايد: «به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقايق زندگى پيشينيان در قرآن آمده باور کن»; (وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ).در واقع امام(عليه السلام) نخست توصيه اى کلى درباره تمسک به قرآن فرموده و سپس آن را با سه جمله شرح مى دهد: اوّل اينکه گوش جان به نصايح قرآن بسپارد و اندرزهايش را استخراج کرده به آن عمل نمايد. دوم اينکه حلال و حرامش را به رسميت بشناسد; يعنى به آن عمل کند و هرگز از آن منحرف نشود. سوم اينکه آنچه در قرآن درباره اقوام پيشين آمده از عوامل پيروزى و شکست و مجازات هاى الهى نسبت به اقوام سرکش و گنهکار را مورد توجّه قرار دهد و از آنها عبرت بگيرد، زيرا هدف قرآن تاريخ نويسى يا داستان سرايى نبوده، بلکه اين بوده که آينده مسلمانان را در آيينه تاريخ گذشتگان به آنان نشان دهد همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: «(لَقَدْ کانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الاَْلْبابِ ما کانَ حَديثاً يُفْتَرى); به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان انديشه بود اينها داستان دروغين نبود».(2)جمله «وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» در واقع اشاره به تصديق عملى است يعنى حقايقى که از احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام پيشين به دست مى آيد را مورد توجّه قرار ده و از آن درس بياموز و عمل خود را با آن هماهنگ ساز.در دومين دستور به سراغ وضع دنيا مى رود و مى فرمايد: «از حوادث گذشته براى باقيمانده وآينده عبرت گير، چراکه بعضى ازآن شبيه بعضى ديگراست وپايانش به آغازش باز مى گردد و تمام آن متغير و ناپايدار است»; (وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا، وَکُلُّهَا حَائِلٌ(3) مُفَارِقٌ(4)).اين سخن اشاره به اين واقعيت است که حوادث تاريخى و آنچه در دنيا مى گذرد گرچه ظاهرا حوادث جديدى است; اما هرگاه نيک در آن بينديشيم مى بينيم نوعى تکرار است و به تعبير معروف «تاريخ تکرار مى شود» و اصولى که بر آن حاکم است يکسان است، همان گونه که امام در خطبه 157 مى فرمايد: «إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ کَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ; دنيا بر کسانى که امروز باقى مانده اند همان گونه جريان دارد که بر گذشتگان جريان داشت».امام(عليه السلام) در يکى ديگر از خطبه هاى نورانى خود که مرحوم علاّمه مجلسى آن را از امالى صدوق نقل کرده است، مى فرمايد: «الْمَاضِي لِلْمُقِيمِ عِبْرَةٌ وَالْمَيِّتُ لِلْحَيِّ عِظَةٌ وَلَيْسَ لاَِمْسِ مَضَى عَوْدَةٌ وَلاَ الْمَرْءُ مِنْ غَد عَلَى ثِقَة; گذشته عبرتى است براى امروز و مردگان پند و اندرزى براى زندگانند روزى که گذشت هرگز باز نمى گردد و به فردا نيز اطمينانى نيست».(5)تفاوت اين جمله با جمله قبل «وَصَدِّقْ...» در اين است که امام در جمله هاى سابق اشاره به احوال اقوام پيشين و سرنوشت تاريخى آنها مى کند; ولى در اين جمله اشاره به حوادث روزگار مى نمايد; مواردى چون آفات، بلاها، کاميابى ها و ناکامى ها، مرگ و مير دوستان و عزيزان و بى مهرى زمانه رسوا.مفهوم مجموع اين کلمات آن است که اگر انسان اصول کليدى زندگى بشر و حوادث جهان را با مطالعه در تواريخ پيشين دريابد مى تواند حوادث امروز و آينده خود را به طور اجمال کشف کند و در برابر آنها موضع مناسبى بگيرد.تعبير به «حائِل» درباره حوادث دنيا اشاره به زوال آنهاست و تعبير به «مفارق» اشاره به جدايى آنهاست يعنى ممکن است زائل نشود و از بين نرود ولى از ما جدا گردد و دور شود.سپس در سومين دستور مى فرمايد: «نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور)»; (وَعَظِّمِ اسْمَ اللهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقّ)، همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: «(وَلا تَجْعَلُوا اللهَ عُرْضَةً لاَِّيْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ); خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد; و براى اينکه نيکى کنيد، و تقوا پيشه سازيد، و در ميان مردم اصلاح کنيد (با سوگند خود به خداوند مانع تراشى نکنيد».(6)اشاره به اينکه بعضى براى ترک نيکى به مردم و اصلاح در ميان آنها سوگند ياد مى کردند و آن را مانع از کار خير مى پنداشتند و در واقع قسمى به ناحق مى خوردند که قرآن آنها را از آن باز داشته است. سخن امام در اينجا نيز ناظر به آن و امثال آن است.آن گاه در چهارمين و پنجمين اندرز مى فرمايد: «بسيار به ياد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (از اعمال خود مطمئن باشى)»; (وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِيق(7)).ياد مرگ و زندگى پس از آن انسان را از هواپرستى و حرص بر اموال دنيا و آلودگى به انواع گناهان باز مى دارد و به او هشدار مى دهد که آماده سفر آخرت باشد و زاد و توشه لازم را براى آن سفر پرخطر فراهم سازد.جمله «وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ ...» اوّلاً، اشاره به اين است که انسان نبايد بدون اطمينان به ايمان و اعمال صالح آرزوى مرگ کند و ثانياً، چون هيچ اطمينانى براى هيچ کس جز معصومان به چنين شرطى نيست پيوسته از آرزوى مرگ خوددارى کند. قرآن مجيد نيز گواه اين معناست آنجا که درباره يهود مى فرمايد: «(قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدّارُ الاْخِرَةُ عِنْدَ اللهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِينَ * وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِين); بگو اگر (آن چنان که مدعى هستيد) سراى ديگر در نزد خدا مخصوص شماست نه ساير مردم پس آرزوى مرگ کنيد اگر راست مى گوييد * ولى آنها، هرگز به موجب اعمال بدى که پيش از خود فرستاده اند هرگز آزروى مرگ نخواهند کرد و خداوند از ستمکاران آگاه است».(8)امام در ششمين، هفتمين و هشتمين اندرز مهم خود او را از سه چيز برحذر مى دارد; نخست مى فرمايد: «از هر عملى که صاحبش آن را (فقط) براى خود مى پسندد و براى عموم مسلمانان نمى پسندد برحذر باش و (نيز) از هر کارى که در نهان انجام مى شود و در ظاهر شرم آور است حذر کن و نيز از اعمالى که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار مى کند يا از آن پوزش مى طلبد بپرهيز»; (وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَل يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَيُکْرَهُ(9) لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَل يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ، وَيُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلاَنِيَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَل إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ).امام(عليه السلام) نخست به همان چيزى اشاره فرموده که در بعضى از آيات قرآن و در روايات به طور گسترده آمده است که انسان آنچه را براى خود مى پسندد براى ديگران هم بخواهد و آنچه را براى خود نمى پسندد براى ديگران نخواهد و به اين ترتيب ميان سود و زيان خود و ديگران فرقى نگذارد.قرآن مجيد از زبان حضرت شعيب مى فرمايد: «(وَما أُريدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ); من هرگز نمى خواهم چيزى که شما را از آن باز مى دارم خودم مرتکب شوم».(10)در آغاز سوره مطففين مى فرمايد: «(وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ); واى بر کم فروشان آنان که وقتى براى خود چيزى از مردم با پيمانه مى گيرند (حق خود را) به طور کامل دريافت مى دارند; ولى هنگامى که براى ديگران پيمانه يا وزن مى کنند کم مى گذارند».(11)حضرت در توصيه دوم او را به هماهنگى ظاهر و باطن امر مى کند و از اعمالى که مخفيانه انجام مى دهد که اگر آشکار شود خجل مى شود برحذر مى دارد. عجيب است که انسان از مردم کوچه و بازار خجالت بکشد; ولى از خدايى که «عالم الخفية والاسرار» است شرم نداشته باشد و اين نشانه ضعف ايمان است و عدم توجّه به اين حقيقت است که همه جاى عالم محضر خداست.در توصيه سوم او را از اعمال خلافى پرهيز مى دهد که نشانه اش اين است که اگر از او سؤال کنند که تو چنين عملى را انجام دادى اگر بتواند آن را انکار مى کند و اگر نتواند به عذرخواهى مى پردازد.به يقين هرکس از اين سه کار بپرهيزد خوشبخت و سعادتمند و اهل نجات است; ولى متأسّفانه رهروان اين راه زياد نيستند.آن گاه در نهمين، دهمين و يازدهمين توصيه، حارث همدانى را از سه چيز نهى مى کند: نخست مى فرمايد: «(هرگز) عِرض و آبروى خود را هدف تيرهاى سخنان مردم قرار مده»; (وَلاَ تَجْعَلْ عِرْضَکَ(12) غَرَضاً(13) لِنِبَالِ(14) الْقَوْلِ).سپس مى افزايد: «و تمام آنچه را (از اين و آن) مى شنوى براى مردم بازگو مکن، زيرا اين کار براى آلودگى تو به دروغ کافى است»; (وَلاَ تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً).در خطبه 141 خوانديم که امام(عليه السلام) مى فرمايد: «أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ; بدانيد ميان حق و باطل تنها به اندازه چهار انگشت فاصله است». کسى از آن حضرت پرسيد: معناى اين سخن چيست؟ آن حضرت چهار انگشت خود را جمع کرد و در ميان چشم و گوشش گذاشت سپس فرمود: «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ; باطل آن است که بگويى شنيدم و حق آن است که بگويى ديدم».اين سخن به قدرى مشهور است که به شکل ضرب المثلى در آمده و در فارسى هم گفته مى شود ميان حق و باطل چهار انگشت است.سرانجام مى فرمايد: «و (نيز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مى کنند تکذيب مکن، زيرا اين کار براى نادانى تو کفايت مى کند»; (وَلاَ تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلاً).امام(عليه السلام) در نخستين مرحله بر اين معنا تأکيد دارد که انسان خود را از مواضع تهمت دور سازد و از اعمال و رفتار و گفتارى که موجب سوء ظن مردم مى شود و آنها را به غيبت و تهمت وا مى دارد بپرهيزد.در حديث معروفى که در سنن ابوداود از امام سجاد(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: صفيه (همسر پيامبر) مى گويد: پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در مسجد معتکف بود. من شب هنگام به زيارت آن حضرت رفتم. مدتى با او سخن گفتم سپس برخاستم که بازگردم او نيز با من آمد. در اين هنگام دو نفر از مردان انصار از کنار ما عبور کردند. هنگامى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را ديدند بر سرعت خود افزودند. پيغمبر فرمود: آرام تر برويد اين زن، صفيه (همسر من) است. آن دو نفر گفتند: سبحان الله اى رسول خدا (اين چه سخنى است که مى فرماييد مگر ما درباره تو شک کرديم؟) پيغمبر فرمود: شيطان همچون خون در عروق انسان جريان دارد. من ترسيدم که گمان بدى در شما ايجاد شود».(15)وقتى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با آن قداستى که داشت و حسن ظنى که همه مردم به او داشتند اين چنين رفتار کند تکليف ديگران روشن است.اين نکته نيز شايان دقت است که جمله «وَلا تُحَدِّثِ ...» و جمله «لا تَرُدَّ ...» در واقع ناظر به نهى از افراط و تفريط است; از يک سو انسان نبايد آن قدر خوش باور باشد که هرچيزى را که مى شنود بپذيرد و همه جا نقل کند و از سوى ديگر نبايد آن قدر ديرباور و داراى سوء ظن باشد که هرچه را مى شنود در آن ترديد کند که اوّلى سبب اشاعه کذب و دومى نشانه جهل است.سپس امام، چهار اندرز ديگر مى دهد که شامل اندرزهاى دوازدهم تا پانزدهم است، مى فرمايد: «خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نيک براى تو باشد»; (وَاکْظِمِ(16) الْغَيْظَ، وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ).اين چهار دستور که قريب المعنى هستند با دقت با يکديگر تفاوت دارند; «کظم غيظ» مربوط به آنجاست که خشم وجود انسان را پر کرده گويا مى خواهد از درون او خارج شود و او گلوى خود را مى فشارد تا خشمش بيرون نريزد.«وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ» اشاره به آنجايى است که انسان بر دشمنش پيروز شده و مى تواند انتقام بگيرد; امام دستور مى دهد انتقام جو مباش.جمله «وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ» مربوط به جايى است که عوامل غضب فراهم شده ولى حلم و بردبارى سبب مى شود که انسان در مقابل کار خلاف، مرتکب خلافى نشود.جمله «وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ» اشاره به کسانى است که به حکومت مى رسند و بسيار مى شود که در اين هنگام افراد به تصفيه حساب هاى خود با مخالفان مى پردازند; امام(عليه السلام) مى فرمايد: هرگز چنين کارى را نکن.جمله «تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ; عاقبت نيک در انتظار توست» ممکن است به هر چهار جمله قبل برگردد.اين دستورات افزون بر اينکه در آيات قرآن و روايات اسلامى به صورت گسترده وارد شده، از امورى است که عقل و خرد به آن حکم مى کند. زيرا اگر مردم پاسخ بدى را به بدى بدهند و به هنگام غضب طغيان کنند عکس العمل ها پشت سر هم رخ مى دهد و خشونت ها شدت پيدا مى کند و عداوت ها ريشه دار مى شود و گاه به خونريزى گسترده مى انجامد و امنيّت از همه گرفته مى شود; اما با حلم و بردبارى و عفو و مدارا و کظم غيظ، مفاسد و خشونت ها و عداوت ها در همان محل دفن مى گردد و آرامش و امنيّت و محبّت و دوستى جاى آن را مى گيرد.تاريخ زندگى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) گواه زنده اى بر اين است; هنگامى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مکه را فتح کرد مى توانست از تمام جنايت کاران جنگى که در طول هشت سال به او آزار رسانده بودند و از کسانى که در سيزده سال که در مکه بود انواع مشکلات و اهانت ها و آزارها را براى آن حضرت فراهم کرده بودند انتقام بگيرد; ولى چنين نکرد و فرمان عفو عمومى صادر نمود و امنيّت و محبّت جاى ناامنى و عداوت را گرفت.اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز با جنايتکاران جنگ جمل همين معامله را روا داشت و بعد از پيروزى همه را عفو کرد در حالى که مى دانست گروهى از آنها آرام نخواهند نشست.مرحوم مفيد در کتاب ارشاد چنين نقل مى کند که مردى از خويشاوندانِ امام سجاد(عليه السلام) (بر اثر کينه اى که داشت) نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و (در حضور جمع) دشنام داد. هنگامى که آن مرد به سراغ کار خود رفت امام به ما حاضران فرمود: شنيديد اين مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بياييد نزد او برويم تا ببينيد چگونه به او پاسخ خواهم داد. عرض کرديم: آماده ايم در حالى که دوست داشتيم امام پاسخ تندى به او بدهد و ما هم از امام تبعيت کنيم. هنگامى که امام کفش خود را برداشت و به راه افتاد اين آيه را تلاوت مى کرد: (وَالْکاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)(17) فهميديم که نمى خواهد سخن تندى بگويد. هنگامى که به در خانه آن شخص رسيد فرمود: بگوييد على بن الحسين است. آن مرد بيرون آمد در حالى که آماده بود که از سوى آن حضرت و همراهانش در برابر سخنانى که گفته رفتار سويى ببيند; ولى امام به او روى کرد و گفت: برادر تو به مجلس ما آمدى و چنين و چنان گفتى اگر آنچه را گفته اى در من بوده من از خدا طلب آمرزش مى کنم و اگر در من نبوده از خدا مى خواهم که او تو را ببخشد. آن مرد پيشانى آن حضرت را بوسيد و گفت: آنچه را گفتم در تو نبود، بلکه در من بود (و به اين ترتيب غائله مهمى فرو نشست).(18)آن گاه امام در شانزدهمين و هفدهمين و هجدهمين اندرز خود مى فرمايد: «هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحيح از آن بهره بردارى کن و هيچ نعمتى از نعمت هاى خداوند را ضايع و تباه مساز و بايد اثر نعمت هايى را که خداوند به تو داده است در تو ديده شود»; (وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَة أَنْعَمَهَا اللهُ عَلَيْکَ، وَلاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللهِ عِنْدَکَ، وَلْيُرَ عَلَيْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللهُ بِهِ عَلَيْکَ).اين سه اندرز مربوط به نعمت ها و مواهب الهى است; نخست دستور مى دهد که از آن خوب بهره بردارى شود و اينکه هر نعمتى در جاى مناسب ثبت گردد; شکر آن قولاً و عملاً بجا آورده شود و بندگان نيازمند خدا از آن بهره مند گردند، زيرا عدم بهره بردارى صحيح، موجب زوال نعمت است، همان گونه که قرآن مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).(19)اندرز دوم نقطه مقابل آن است و آن اينکه به عنوان تأکيد او را از ضايع کردن نعمت ها و مصاديق آن; مانند ناشکرى، اسراف و تبذير، بخل و تنگ نظرى برحذر مى دارد.در سومين دستور مى فرمايد: آثار نعمت خداوند بايد بر تو ظاهر باشد که اين خود نوعى سپاسگزارى است; نه مانند ثروتمندانى که لباس کهنه مى پوشند و همه جا اظهار فقر مى کنند مبادا کسى از آنها چيزى بخواهد.*****پی نوشت:1. سند نامه: مرحوم خطيب نويسنده کتاب مصادر از دو قرينه استنباط مى کند که اين نامه در کتاب هاى ديگرى جز نهج البلاغه (هر چند بعد از سيّد رضى) بوده است. نخست اينکه مرحوم بحرانى در شرح نهج البلاغه بعد از ذکر اين نامه مى گويد: آنچه را مرحوم سيّد رضى آورده بخشى از نامه اى طولانى است که به حارث همدانى نوشته و مجموعه اى از اوامر و نواهى و تعليم مکارم اخلاق و محاسن آداب است. دوم اينکه مرحوم آمدى (متوفاى 550) بخش هايى از اين نامه را در چند مورد از کتاب غررالحکم آورده و با توجّه به تفاوت هايى که نقل آمدى با نقل نهج البلاغه دارد چنين استنباط مى شود که او هم دسترسى به منبع ديگرى داشته است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 467).2. يوسف، آيه 111.3. «حائل» از ريشه «حَوْل» و «حَيْلُولة» به معناى چيزى که در ميان دو چيز حاجب و مانع مى شود و نيز به معناى تغير و تبدل آمده و در عبارت بالا معناى دوم اراده شده است; يعنى نعمت هاى دنيا دائماً در تغيير است.4. «مُفارِق» به معناى چيزى است که جدا مى شود; يعنى نعمت هاى دنيا پايدار نيست.5. بحارالانوار، ج 74، ص 380، ح 4.6. بقره، آيه 224.7. «وثيق» به معناى مطمئن است و از ريشه «وثوق» گرفته شده است.8. بقره، آيه 94 و 95.9. اين جمله در نسخه «صبحى صالح» به صورت فعل مجهول آمده است در حالى که مناسب و هماهنگ با جمله «يرضاه» اين است که به صورت فعل معلوم و ثلاثى مجرد در آيد و در نسخه کتاب تمام نهج البلاغه و بعضى از شروح نهج البلاغه به صورت (و يَکرَهُهُ) با فعل معلوم و همراه با ضمير مفعولى آمده است.10. هود، آيه 88 .11. مطففين، آيه 1-3.12. «عِرْض» به معناى آبرو، حيثيت، شخصيت، ناموس و شرف آمده است. شايد به اين اعتبار که اينها امورى است که عارض مى گردد و ممکن است در معرض زوال قرار گيرد.13. «غَرَض» به معناى هدفى است که به سوى آن تير انداخته مى شود.14. «نِبال» جمع «نبل» بر وزن «طبل» به معناى تير است.15. سنن ابى داود، ج 1، ص 551، ح 2470.16. «اکْظِم» صيغه امر است از ريشه «کَظْم» بر وزن «نظم» که در اصل به معناى بستن دهان مشک است. سپس به معناى فرو بردن خشم به کار رفته، گويى انسان گلوى خود را مى فشارد که خشم از درون او بيرون نيايد همان گونه که گلوى مشک را مى بندد تا آبى که درون آن است بيرون نريزد.17. آل عمران، آيه 134.18. ارشاد، ج 2، ص 145.19. رعد، آيه 11.
از نامه هاى امام (ع) به حارث همدانى:اين بخشى است از نامه طولانى امام (ع) به حارث همدانى، كه اوامرى در آن فرموده، و از چيزهايى نيز او را منع كرده است، محور سخن بر اساس تعليم اخلاق پسنديده و آداب نيكو است:1- به ريسمان قرآن چنگ زند. كلمه الحبل (ريسمان) استعاره است، همان طورى كه قبلا گذشت، مقصود آن است كه بايد مطابق قرآن عمل كرد.2- از قرآن پند بگيرد: يعنى او را به گونه اى پند دهنده خود بداند كه فرمان و نظر او را بپذيرد، زيرا او راهنماى به حق و به راه راست است.3- حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام شمارد. توضيح آن كه آنچه در قرآن از حلال و حرام وجود دارد باور داشته باشد كه حلال و حرام است و پايبند بدين عقيده باشد و بدان عمل كند.4- امور حقى كه پيش از او بوده است يعنى جريان گذشته روزگاران و حالات پيامبران با امتهايشان كه قرآن كريم نقل كرده است، باور و تصديق كند، تا بخوبى از آن درس عبرت بياموزد.5- از گذشته دنيا براى آينده اش عبرت بگيرد و گذشته را اصل و باقيمانده را فرعى از آن بداند و قدر مشترك بين آنها را به عنوان برهانى در نظر بگيرد، يعنى همان دگرگونى و ناپايدارى دنيا، تا در باره فرع، به حكم اصل، به حتمى بودن زوال و ناپايدارى اش داورى كند، امام (ع) به همين قدر مشترك توجه داده است آنجا كه فرموده: برخى از دنيا همسان برخى ديگر است و به آنچه كه در فرع هم حتمى است، با اين عبارت هشدار داده است: پايان آن به آغازش پيوسته است و تمامش از بين رفتنى و جدايى پذير است.6- نام خدا را بزرگ شمارد، مبادا جز به حق به نام خدا سوگند ياد كند.7- بسيار به ياد مرگ و پس از مرگ باشد، زيرا ياد آنها بزرگترين پند دهنده و بازدارنده از دنيا پرستى است.8- او را نهى كرده است از اين كه مرگ را آرزو كند مگر با شرط محكمى از جانب خود كه به اطاعت و دوستى خدا اطمينان حاصل كند، زيرا بدون آن آرزوى مرگ از ابلهى و نادانى است.9- او را مأمور ساخته تا از هر كارى كه براى خود مى پسندد و براى ديگر مسلمانان نمى پسندد دورى كند، و اين مطلب در حقيقت نهى از آن است كه در بديها ديگران را و در خوبيها خودش را مقدم بدارد و اين سخن مانند سخن ديگر امام است: «براى مردم بخواه آنچه را كه براى خود مى خواهى و براى آنها مپسند آنچه را كه بر خود نمى پسندى».10- مبادا كارى را در پنهانى انجام دهد كه در حضور مردم از آن شرمنده باشد. اشاره دارد به نافرمانى از اوامر خداوند و دورى جستن از كارهاى مباحى كه پست است، و همچنين هر كارى كه چنين زمينه اى دارد كه اگر بپرسند، انكار كند و از آن پوزش بطلبد.11- آبروى خود را حفظ كند و مبادا آن را هدف ديگران قرار دهد. كلمه: الغرض (هدف) النّبال (تير) استعاره براى هر سخنى است كه بگويند، و جهت استعاره بودن آن قبلا گذشت.12- مبادا هر چه را شنيد، براى مردم بازگو كند، به اين ترتيب كه بگويد: چنين و چنان بود، نه آن كه بگويد از فلانى شنيدم كه اين طور مى گفت، زيرا بين اين دو نوع سخن تفاوت است، به همين جهت فرموده است: اين خود براى دروغگويى تو كافى است. زيرا ممكن است آنچه شنيده در واقع دروغ باشد، در آن صورت، سخنى كه گفته است: چنان بود، دروغ بوده است، اما سخنى كه مى گويد: اين طور شنيدم، دروغ نمى باشد، مگر به دليل ديگرى.13- مبادا هر چه را كه مردم به او گفتند، مردود شمارد، و در برابر آن با نسبت به دروغ و انكار بايستد زيرا ممكن است آن گفته راست باشد، و نتيجه انكار او، ناآگاهى از حقيقت باشد. عبارت امام (ع) «فكفى...»، در هر دو مورد، صغراى قياس مضمرى است، كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است: و هر چيزى كه بر دروغگويى دليل كافى باشد، شايسته گفتن نيست. و تقدير كبراى دوم نيز چنين است: و هر آنچه مردود شمردنش، دليل كافى بر نادانى باشد، نبايد آن را مردود شمرد.14- او را مأمور به فروخوردن خشم كرده است. بردبارى، گذشت و بخشش فضيلتهايى هستند در تحت عنوان خوى شجاعت، و همين سه خصلت با وجود خشم، قدرت و سلطه، به نام بردبارى، گذشت و بخشش موسومند، اگر نه اين نام بر آنها صادق نيست. قول امام (ع): «تكن لك العاقبة» يعنى پاداش نيك نصيبت گردد، و اين جمله، صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است: زيرا صاحب اين خصلتهاست كه پاداش نيك اين خصال عايدش مى گردد، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است و هر كس كه پاداش نيك اين خصلتها عايدش شود بايد پايبند بدانها باشد.15- هر نعمتى از نعمتهاى خداوندى را با سپاس دائم پاس دارد.16- هيچ نعمتى از نعمتهاى خداوند متعال را تباه نسازد. يعنى با كوتاهى از شكرگزارى و غفلت از آن.17- اثر نعمت الهى را وانمود كند به طورى كه مردم آن را ببينند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 389
المختار الثامن و الستون و من كتاب له عليه السّلام الى الحارث الهمدانى:و تمسّك بحبل القرآن و انتصحه [و استنصحه ]، و أحلّ حلاله و حرّم حرامه، و صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضى من الدّنيا ما [لما] بقى منها، فإنّ بعضها يشبه بعضا، و آخرها لاحق بأوّلها، و كلّها حائل مفارق، و عظّم اسم اللّه أن تذكره إلّا على حقّ و أكثر ذكر الموت، و ما بعد الموت، و لا تتمنّ الموت إلّا بشرط وثيق، و احذر كلّ عمل يرضاه صاحبه لنفسه و يكره [يكرهه ] لعامّة المسلمين و احذر كلّ عمل يعمل به في السّرّ و يستحى منه في العلانية، و احذر كلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه أنكره أو اعتذر منه، و لا تجعل عرضك غرضا لنبال القول [م ]، و لا تحدّث النّاس بكلّ ما سمعت به فكفى بذلك كذبا، و لا تردّ على النّاس كلّ ما حدّثوك به فكفى بذلك جهلا، و اكظم الغيظ و تجاوز عند المقدرة، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدّولة تكن لك العاقبة، و استصلح كلّ نعمة أنعمها اللّه عليك، و لا تضيّعنّ نعمة من نعم اللّه عندك، و لير عليك أثر ما أنعم اللّه به عليك.المعنى:قال الشارح المعتزلي «ص 42 ج 18 ط مصر»:الحارث الهمدانى و نسبه:هو الحارث الأعور صاحب أمير المؤمنين عليه السّلام، و هو الحارث بن عبد اللّه بن كعب -سرد النسب إلى- صعب بن معاوية الهمداني، كان أحد الفقهاء، له قول في الفتيا، و كان صاحب عليّ عليه السّلام، و إليه تنسب الشيعة الخطاب الّذي خاطبه به
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 391
في قوله عليه السّلام:يا حار همدان من يمت يرني من مؤمن أو منافق قبلا و هى أبيات مشهورة قد ذكرناها فيما تقدّم.أقول: ظاهر حال المكتوب و الكتاب أن يكون من غائب إلى غائب لبيان المارب، و قد يصدر الكتاب من الأعاظم و الأنبياء و الأولياء إلى أخصّائهم ليكون مثالا للإرشاد و منشورا للتعليم و استفادة العموم و هدايتهم إلى طريق الرشاد فالمخاطب به خاصّ و المقصود منه عامّ، و من هذا القبيل رسائل أصحاب عيسى إلى خواصّهم و حواريّهم المعدودة من الماخذ و المصادر الدينيّة عند المسيحيّين و المضمونة في العهد الجديد من الكتاب المقدّس عند أتباع الأناجيل، و هذا الكتاب الّذي صدر منه عليه السّلام إلى الحارث الهمداني من هذا القبيل فانّه مثال للهداية و الإرشاد لكافّة العباد، و يدلّ على علوّ مقام الحارث الهمداني و حظوته بموقف عال عند أمير المؤمنين عليه السّلام حيث خصّه بهذا المنشور الإرشادي الغزير الموادّ و العميق المغزى بالنظر إلى التعاليم العالية الأخلاقيّة كمثل أعلى في طريق التزكية النفسانيّة واف في المرام لجميع الأنام، و قد انتخب السيّد الرضيّ منه قطعة صالحة لما يرمي إليه في نهجه هذا من المقاصد الأدبيّة.قال ابن ميثم: هذا الفصل من كتاب طويل إليه، و قد أمره فيه بأوامره، و زجره بزواجره، مدارها على تعليم مكارم الأخلاق و محاسن الاداب.أقول: و قد جمع عليه السّلام في هذا الفصل كلّما يلزم لمسلم معتقد إلهيّ في الرابطة بينه و بين اللّه تعالى من التمسّك بالقرآن و ملازمة أحكامه من الحلال و الحرام و في المواجهة مع الدنيا و الاعتبار عن فنائها و عدم الركون عليها و الاتّعاظ بما سلف منها و في التوجّه إلى الموت و التهيّؤ لما بعده بادّخار الأعمال الصالحة و الاجتناب عن الأعمال المهلكة.الترجمة:از نامه اى كه آن حضرت عليه السّلام به حارث همداني نگاشته:برشته قرآن بچسب و اندرزش بجو، حلالش را حلال شمر و حرامش را حرام، بدانچه از حق در گذشته مى دانى باور كن، و آينده دنيا را با گذشته اش بسنج كه بهم مانند و پايانش باغازش پيوسته شود همه دنيا گذرا و ناپايست.نام خدا را بزرگتر شمار از آنكه جز براستى ياد كنى، مرگ و ما بعد مرگ را بسيار بياد آور، آرزوى مردن مكن مگر با وضعى مورد اعتماد، از كردارى كه پسند خود تو و ناپسند ديگر مسلمانها است بر حذر باش، از كردارى كه نهانى انجام شود و در آشكار شرم آور است بپرهيز، از هر كردارى كه چون از كننده آن باز پرسى شود منكر آن گردد يا از آن پوزش خواهد بر حذر باش، آبروى خود را عزيزدار و هدف تير گفتارش مساز، هر چه شنيدى براى مردم حكايت مكن كه همين براى آلودگى بدروغگوئى بس است، هر چه را مردم برايت حكايت كنند انكار مكن، زيرا اين انكار براى اثبات نادانى تو بس است، خشم خود را فرو خور و در هنگام غضب بردبار باش، و چون بر انتقام توانا شدى گذشت كن، و چون بختت يار و دولتت بيدار شد صرف نظر كن تا سرانجام با تو باشد، هر نعمتى كه خدايت داد نيكودار و هيچ نعمتى را كه از نعمتهاى خدا است فرومايه مشمار و از دستش مده، و بايد اثر نعمت خداوند كه بتو عطا كرده در تو ديدار شود.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص215
از نامه هاى آن حضرت كه به حارث همدانى نوشته است در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «و تمسّك بحبل القرآن و استنصحه، و احلّ حلاله و حرّم حرامه»، «به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن خواهان پند باش حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان.»
حارث اعور و نسب او:
ابن ابى الحديد چنين آورده است: نام و نسب حارث اعور، كه از ياران امير المؤمنين على عليه السّلام است، حارث بن عبد الله بن كعب بن اسد بن نخلة بن حرث بن سبع بن صعب بن معاويه همدانى است. او از فقيهان و صاحب فتوا بوده است. از ملازمان على عليه السّلام بوده و شيعيان اين شعر على عليه السّلام را خطاب به او نقل كرده اند: «اى حارث همدانى هر كس بميرد مرا مى بيند، چه مؤمن باشد و چه منافق»، و اين از ابيات مشهورى است كه در مباحث گذشته آن را آورده ايم. ابن ابى الحديد سپس ضمن شرح هر يك از جملات اين نامه تأثيرى را كه از قرآن مجيد پذيرفته نقل كرده است و روايات و اشعارى مناسب با آن آورده است. از جمله مى گويد: روايت شده است كه يكى از بردگان موسى بن جعفر عليه السّلام براى ايشان بشقابى آكنده از غذا كه داغ بود، آورد. شتاب كرد و ظرف غذا بر سر و روى امام ريخت و خشمگين شد. غلام گفت: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»، فرمود: خشم خود را فرو خوردم، غلام گفت: «وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ»، فرمود: عفو كردم، غلام گفت: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» فرمود: تو در راه خدا آزادى و فلان زمين زراعتى خود را به تو بخشيدم.
در مورد ظاهر ساختن آثار نعمت مى گويد: رشيد به جعفر برمكى گفت برخيز به خانه اصمعى برويم. آن دو پوشيده به خانه او رفتند و همراه ايشان خادمى بود كه هزار دينار همراه داشت و رشيد مى خواست آن را به اصمعى بدهد. ايشان كه به خانه اصمعى وارد شدند، گليمى خشك و بوريايى پاره و وسايلى كهنه و ابريقهاى سفالى و دواتى شيشه اى و دفاترى گرد گرفته و ديوارهايى آكنده از تار عنكبوت ديدند. رشيد از اندوه خاموش ماند. و سپس براى آنكه شرمسارى اصمعى را تسكين دهد، شروع به پرسيدن از مسائل پيش پا افتاده و كم ارزش كرد. رشيد به جعفر گفت: اين مرد فرومايه را مى بينى كه بيش از پنجاه هزار دينار تا كنون به او بخشيده ام و حال او چنين است كه مى بينى و هيچ اثرى از نعمت ما را آشكار نساخته است، به خدا سوگند چيزى به او نخواهم داد و بيرون رفت و چيزى به او نداد.