و من وصية له (علیه السلام) لعبد الله بن العباس [أيضا] لمّا بَعَثَه للإحتجاج على الخوارج:لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَ يَقُولُونَ ...، وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً.
حَمَّال: در بر دارنده.مَحِيص: محل فرار.
حَمّال: بردارنده احتمالات بسيارحاجِج: مناظره و مباحثه كنمَحِيص: جاى فرار
از وصيت آن حضرت (ع) به عبد الله بن عباس هنگامى كه او را براى گفتگو با خوارج فرستاد:با ايشان به قرآن مناظره مكن، زيرا قرآن بار معناهاى گوناگون را تحمل كند. تو چيزى مى گويى و آنها چيزى مى گويند، بلكه با ايشان به سنت مناظره كن كه راه گريز نيابند.
از سفارشات آن حضرت است باز هم به عبد اللّه بن عباس، زمانى كه او را براى گفتگو با خوارج فرستاد:با آنان با قرآن به مناظره برنخيز، چرا كه قرآن تحمل معانى گوناگون دارد، تو چيزى از قرآن مى گويى آنان چيز ديگر، ولى با كمك سنّت پيامبر (ص) با آنان احتجاج كن، كه در برابر آن جز پذيرش گزيرى ندارند.
(نامه به عبد اللّه بن عبّاس آن هنگام كه او را در سال 38 هجرى براى گفتگو با خوارج فرستاد).روش مناظره با دشمن مسلمان:به قرآن با خوارج به جدل مپرداز، زيرا قرآن داراى ديدگاه كلّى بوده، و تفسيرهاى گوناگونى دارد، تو چيزى مى گويى، و آنها چيز ديگر، ليكن با سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آنان به بحث و گفتگو بپرداز، كه در برابر آن راهى جز پذيرش ندارند.
و از وصيت آن حضرت است به عبد اللّه پسر عباس چون او را براى گفتگوى با خوارج فرستاد:به قرآن بر آنان حجت مياور، كه قرآن تاب معنيهاى گونه گون دارد. تو چيزى -از آيه اى- مى گويى، و خصم تو چيزى -از آيه ديگر- ليكن به سنت با آنان گفتگو كن، كه ايشان را راهى نبود جز پذيرفتن آن.
از وصيّتهاى آن حضرت عليه السّلام است نيز بعبد اللّه ابن عبّاس هنگاميكه او را بسوى خوارج فرستاده تا (براى نادرستى انديشه و گفتارشان) حجّت و برهان آورد (و در آن او را از استدلال بقرآن نهى فرموده):با ايشان بقرآن مناظره مكن (از قرآن دليل نياور) زيرا قرآن احتمالات و توجيهات بسيار (از تأويل و تفسير و مراد باطنى و ظاهرى) در بر دارد (يكى از آنها را تو) ميگوئى و (يكى از آنها را ايشان) مى گويند (پس مباحثه دراز مى گردد) بلكه با آنان به سنّت (فرمايشهاى پيغمبر اكرم مانند اينكه فرمود: «حربك يا علىّ حربى» يعنى اى علىّ جنگ با تو جنگ با من است. و فرمايش ديگرش: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ يدور معه حيثما دار» يعنى علىّ با حقّ است و حقّ با علىّ هر جا علىّ دور زند و برود حقّ با او دور مى زند يعنى علىّ عليه السّلام هر چه بگويد و بكند از روى حقّ و درستى است) احتجاج كن و دليل آور، زيرا آنها هرگز از استدلال به سنّت گريز گاهى نمى يابند (چاره اى ندارند جز آنكه راستى و درستى اين گفتار را بپذيرند).
با آيات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن، زيرا (بعضى از آيات) قرآن تاب معانى مختلف و امکان تفسيرهاى گوناگون دارد، تو چيزى مى گويى و آنها چيز ديگر (و سخن به جايى نمى رسد). ولى با سنّت صريح (پيامبر) با آنها گفتوگو و محاجه کن که راه فرارى از آن نخواهند يافت (و ناچار به تسليم در برابر آن هستند).
لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْعَبّاسِ لَمّا بَعَثَهُ لِلاِْحْتِجاجِ عَلَى الْخَوارِجِ.از توصيه هاى امام(عليه السلام) به عبد الله بن عباس است هنگامى که وى را براى گفت و گو نزد خوارج فرستاد.(1)
نامه در یک نگاه:امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این توصیه که خطاب به ابن عباس بیان فرموده در آن زمان که او را براى سخن گفتن با خوارج فرستاد روش استدلال در برابر آنان را به او یاد مى دهد و مى فرماید: به آیات متشابه قرآن که ممکن است تفاسیر مختلفى براى آن داشته باشند احتجاج نکند، بلکه با سنّت که بسیار شفاف و روشن است با آنها استدلال کند.مى دانیم خوارج آیه شریفه (إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه) (2) را بهانه کرده بودند و مى گفتند حکمیت که على(علیه السلام) در مقابل شامیان آن را پذیرفته بر خلاف این آیه است، زیرا این آیه حکمیت را فقط براى خدا مى داند. در حالى که مى دانیم آیه ناظر به این معنا نیست و حاکمیت خداوند را در احکام کلّى بیان مى کند نه موارد جزئى و شخصى، و تطبیق آن کلیات بر موارد شخصى باید به وسیله حکمین انجام گیرد; ولى آنها بر پندار باطل خود اصرار داشتند. اما اگر ابن عباس مثلاً به حدیث معروف «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»(3) یا حدیث «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»(4) که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به طور مسلم نقل شده استدلال کند، دیگر آنها نمى توانند پاسخى به آن بگویند.
در برابر خوارج با سنت پيامبر استدلال کن:از تواريخ به خوبى استفاده مى شود على(عليه السلام) هرگز مايل نبود خوارج به قتل برسند، بلکه حد اکثر کوشش را براى هدايت آنان اعمال کرد، زيرا آنها با معاويه و يارانش تفاوت روشنى داشتند; آنها عمدا و از روى هواى نفس به دنبال باطل بودند و به آن رسيدند; ولى خوارج به دنبال حق مى رفتند و بر اثر نادانى و تعصب گرفتار باطل شدند، از اين رو هم خود امام با آنها صحبت کرد و هم ابن عباس را براى سخن گفتن با ايشان فرستاد و مى دانيم سخنان امام تأثير زيادى گذاشت و اکثريت آنها از راه باطل برگشتند و اقليتى ماندند و به مبارزه برخاستند و از بين رفتند.امام در آغاز اين سخن مى فرمايد: «با آيات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن، زيرا (بعضى از آيات) قرآن تاب معانى مختلف و امکان تفسيرهاى گوناگون دارد تو چيزى مى گويى و آنها چيز ديگر (و سخن به جايى نمى رسد)»; (لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ(5) ذُو وُجُوه، تَقُولُ وَ يَقُولُونَ).اين يک واقعيت است که بعضى آيات قرآن متشابه اند که آنها را مى توان بر معانى مختلف و گاه متضاد حمل کرد در حالى که آيات محکمات و غير متشابه را مى توان تفسير کرد; ولى افرادى که دنبال اغراض خاصى هستند بدون مراجعه به آيات محکمات، آيات متشابه را بر اهداف انحرافى خود تطبيق مى کنند; مثلاً قرآن مجيد در آيه 22 و 23 سوره قيامت مى فرمايد: «(وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ); (آرى) در آن روز صورت هايى شاداب و مسروراند و به (الطاف) پروردگارشان مى نگرند» گروهى اين آيه را چنين تفسير کرده اند که روز قيامت خدا را با چشم سر مى توان ديد در حالى که قرآن در آيه محکمش مى گويد: «(لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ); چشم ها او را نمى بينند».(6) و در داستان موسى پس از آن که عرضه داشت: «(رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْکَ); پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببنيم» فرمود: «(لَنْ تَراني); هرگز مرا نخواهى ديد».(7)بدون شک قرآن به لسان عربى مبين نازل شده ولى از آنجا که آيات قرآن جنبه عموميت و کليت دارد و غالباً دست روى مصاديق نگذاشته افراد مغرض که اهداف خاصى دارند با استفاده از روش تفسير به رأى آن را بر مقاصد خود حمل مى کنند و سبب گمراهى خود و ديگران مى شوند; ولى سنّت پيغمبر در بسيارى از موارد انگشت روى مصداق ها گذارده; مصداق هايى که حتى افراد لجوج و بهانه جو نمى توانند بر آن خرده بگيرند که نمونه آن را در پايان همين وصيت نامه ملاحظه خواهيم کرد.لذا امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «ولى با سنّت صريح (پيامبر) با آنها گفتوگو و محاجه کن که راه فرارى از آن نخواهند يافت (و ناچار به تسليم در برابر آن هستند)»; (وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً(8)).شاهد اين سخن داستانى است که طبرى (نويسنده کتاب المسترشد) از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل کرده است و عصاره اش چنين است: هنگامى که امام ابن عباس را براى گفتوگو با خوارج فرستاد آنها گفتند: ما چند ايراد به على(عليه السلام) داريم:1. هنگامى که در صلح نامه حکمين عنوان امير المؤمنين را براى او نوشتند و عمرو عاص اعتراض نمود آن را محو کرد.2. به حکمين گفت: نگاه کنيد اگر معاويه از من سزاوارتر به خلافت است او را تثبيت کنيد.3. او خودش در قضاوت از همه آگاه تر بود، چرا کار را به دست حکمين سپرد؟4. اصولاً چرا حکميت را در دين خدا پذيرفت; حاکم فقط خداست.5. چرا سلاح ها و حيوانات آنها را روز جنگ بصره در ميان ما تقسيم کرد ولى زنان و فرزندان آنها را به عنوان برده تقسيم نکرد؟6. او از سوى پيغمبر وصى بود چرا مقام خود را ضايع کرد و مردم را دعوت به سوى خود ننمود؟
ابن عباس خدمت اميرمؤمنان آمد و سخنان آنها را بازگو کرد. امام فرمود: تو به آنها بگو آيا راضى به خدا و رسول خدا هستيد يا نه؟ آنها مى گويند: آرى. سپس تمام ايرادهاى آنها را به اين طريق پاسخ بگو: اما اينکه من اجازه دادم عنوان اميرمؤمنان را حذف کنند اين در واقع اقتدا به پيغمبر اکرم بود که در روز حديبيه در صلح نامه اى که با مشرکان داشتيم من نوشتم: «هذا ما صالَحَ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ» نماينده مشرکان ايراد کرد ما او را رسول خدا نمى دانيم حذف کن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به من امر فرمود چنين کن و اين عنوان محو شد و به من فرمود: اى على تو هم گرفتار شبيه همين موضوع خواهى شد. اين پاسخ براى خوارج مطرح شد و آنها پذيرفتند.اما اينکه گفتيد: من در خودم شک کردم چون به حکمين گفتم: آن کس را که شما صالح تر مى دانيد تثبيت کنيد، اين شبيه چيزى است که قرآن مجيد به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) دستور داده که بگويد: «(إِنّا أَوْ إِيّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ في ضَلال مُبين); و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در گمراهى آشکارى هستيم».(9) در حالى که به يقين پيغمبر بر حق بود. خوارج اين را شنيدند و پذيرفتند.اينکه گفتيد: من با اينکه در داورى از همه برترم چرا داورى حکمين را پذيرفتم، اين همانند کار پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است که درباره يهود بنى قريظه حکميت را به سعد بن معاذ داد در حالى که خودش در داورى از همه برتر بود و قرآن مى گويد: «(لَقَدْ کانَ لَکُمْ في رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ); به يقين براى شما در زندگى پيامبر خدا سرمشق نيکويى بود».(10) من به آن حضرت تأسى کردم. هنگامى که خوارج اين را شنيدند پذيرفتند.اما اينکه مى گوييد: چرا سلاح ها و حيوانات دشمن را پس از پيروزى در جنگ جمل تقسيم کردم اما زنان و فرزندانشان را برده شما نساختم، من خواستم منّتى بر اهل بصره بگذارم همان کارى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با اهل مکه کرد. به علاوه کدام يک از شما حاضر بوديد عايشه را جزء سهم خود بپذيريد و کنيز خود بدانيد؟ هنگامى که خوارج اين را شنيدند پذيرفتند.سپس در آخرين اشکال فرمود: اينکه به من ايراد مى کنيد من وصى منصوب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بودم چرا مردم را به سوى خود دعوت نکردم، دليلش اين بود که شما مرا نپذيرفتيد و ديگرى را بر من مقدم داشتيد. شما مقام وصى بودن مرا ضايع کرديد نه من; امام و وصى همچون پيغمبران نيست که دعوت به خويش کند او بعد از تعيين پيغمبر بى نياز از دعوت به خويشتن است. او در واقع همچون کعبه است که مردم بايد به سراغ او بروند نه آنکه کعبه به سوى آنها بيايد.هنگامى که خوارج اين پاسخ را شنيدند آن را نيز پذيرفتند و به همين دليل چهار هزار نفر از آنها بازگشتند (و طبق روايتى دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنها بازگشتند و اقليت چهارهزار نفرى باقى ماندند که سپاه على(عليه السلام) آنها را درهم کوبيدند).(11)*****نکته:چرا استدلال به سنّت؟اينکه امام(عليه السلام) در اين نامه به ابن عباس مى فرمايد: «هنگامى که مى خواهى با خوارج سخن بگويى با سنّت به آنها جواب ده نه با آيات قرآن، زيرا قرآن ذو وجوه (داراى تفسيرهاى گوناگون) است» ممکن است اشاره به دو مطلب باشد:1. قرآن محکمات و متشابهات دارد; يعنى آياتى کاملا روشن و آياتى که ممکن است معانى مختلف براى آن ذکر شود. هرگاه اين آيات در کنار هم چيده شود عربى مبين است و مفاهيمى کاملا روشن دارد; مثلاً آيه «(إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ); حکم تنها از آنِ خداست»(12) هنگامى که در کنار آيه شريفه (فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِها)(13) گذارده شود معلوم مى شود که معناى حاکميت و داورىِ خدا اين است که هرکس مى خواهد حکميت کند بايد طبق قرآن و فرمان خدا باشد و لازم نيست خداوند درباره هر قضيه شخصيه اى آيه اى نازل کند.ولى بيماردلان و کسانى که به تعبير قرآن (الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ)(14) مى باشند متشابهات را مى گيرند و محکمات را رها مى کنند و آيات قرآن را مطابق ميل و خواسته نادرست خود تفسير مى نمايند. به همين دليل امام(عليه السلام) به ابن عبّاس مى فرمايد: «براى رهايى از بحث هاى منافقان و کوردلان به سراغ قرآن نرود، زيرا بحث هاى دامنه دارِ محکم و متشابه پيش مى آيد و آنها که فقط به دنبال متشابهات اند به خواسته خود مى رسند».2. قرآن چون به منزله قانون اساسى اسلام است. طبعا مسائل را غالباً به صورت کلى بيان مى کند و تطبيق کليات بر مصداق ها گاه بر اثر لجاجت و يا کج فهمى مورد سوء استفاده قرار مى گيرد در حالى که سنّت در بسيارى از موارد به صورت فعل شخصى پيامبر است و هيچ جاى انکار و گفتوگو در آن نيست. مثل اينکه در داستان «بنى قريظه» پيامبر داورى را به «سعد بن معاذ» داد! اين خود جواب دندان شکنى براى خوارج است که مى گفتند: داورى مخصوص خداست.آرى بخش مهمى از سنّت پيامبر افعال اوست که در موارد خاصى از آن حضرت سر مى زد در حالى که قرآن تنها سخنان خداست و اين سخنان هرچند براى حق جويان ابهامى ندارد ولى براى افراد مغرض و لجوج قابل سوء استفاده است.*****پی نوشت:1. سند توصيه: نويسنده کتاب مصادر نهج البلاغه مى گويد: اين کلام از على(عليه السلام) مشهور است; ابن اثير در کتاب نهايه به مناسبت واژه «حمّال» آن را با تفاوتى آورده است و زمخشرى نيز در ربيع الابرار آن را با اختلاف ديگرى ذکر کرده و همه اينها نشان مى دهد که آنان منابع ديگرى جز نهج البلاغه در دست داشته اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 467).2. یوسف، آیه 40.3. بحارالانوار، ج 10، ص 450.4. همان مدرک، ج 23، ص 103، ح 11.5. «حمّال» چيزى که تاب معانى مختلفى دارد.6. انعام، آيه 103.7. اعراف، آيه 143.8. «مَحِيص» به معناى راه فرار از ريشه «حيص» بر وزن «حيف» در اصل به معناى بازگشت و عدول از چيزى است و «محيص» اسم مکان به معناى مکان فرار يا پناهگاه است.9. سبأ، آيه 24.10. احزاب، آيه 21.11. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج 10، ص 423، اين حديث با تفاوت هايى در تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 192 آمده است.12. يوسف، آيه 40.13. نساء، آيه 35.14. آل عمران، آيه 7.
ايضا از جمله سفارشهاى امام (ع) به عبد اللّه بن عباس موقعى كه او را براى اتمام حجت به جانب خوارج فرستاد:امام (ع)، ابن عباس را از احتجاج به قرآن با خوارج منع كرده است، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن: «فان القرآن... و يقولون» است، يعنى: آياتى كه به وسيله آنها با ايشان احتجاج مى كنى ممكن است صراحت در مقصود نداشته باشند، بلكه اين آيات، ظاهرى دارند و تأويلهاى احتمالى چندى كه ممكن است در مقام جدل، دستاويز آنان قرار بگيرد، و كبراى مقدّر آن چنين است: و هر چيزى كه آن چنان باشد، در بحث و گفتگوى با آنان به نتيجه نمى رسد.آن گاه دستور داده است تا به سنّت با ايشان استدلال كند، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت: «فانهم لا يجدون عنها معدلا» است، از آن رو كه سنّت، صراحت در مقصود دارد مانند حديث نبوى «جنگ با تو يا على جنگ با من است» و امثال آن. و كبراى مقدّر چنين است: و هر آنچه كه خوارج راه گريز از آن نداشته باشند، براى استدلال با آنها بهتر است. ما، قبلا به مجادله و مناظره ابن عباس با خوارج اشاره كرده ايم.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 407
المختار السادس و السبعون و من وصية له عليه السّلام لعبد الله بن العباس لما بعثه للاحتجاج على الخوارج:لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون و لكن حاججهم بالسّنّة فإنّهم لن يجدوا عنها محيصا. (72993- 72974)اللغة و المعنى:حمّال ذو وجوه: يتحمّل ألفاظه بسياقه الخاصّ أن تحمل على معان مختلفة و وجوه عديدة فاذا تمسّك أحد بمعنى و فسّرها بما يوافق مقصوده تمسّك الخصم بوجه آخر و تفسير يخالفه فلا يخصم، و هذا الكلام بالنسبة إلى متشابهات القرآن و كلّياته صادقة لا بالنسبة إلى محكماته الواضحة البيّنة، و لعلّ ما يريد ابن عبّاس أن يحتجّ به محصور في القسمين الأوّلين، و أمّا السنن الواردة في صحّة مدّعاه الدالّة على أنّ عليّا عليه السّلام حقّ في كلّ ما يعمل فصريحة ناصّة كافية في إفحام الخوارج.قال الشارح المعتزلي «ص 72 ج 18 ط مصر»: و ذلك أنّه أراد أن يقول لهم: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ يدور معه حيثما دار» و قوله «اللهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» و نحو ذلك- إلخ، أقول: و في المقام أبحاث عميقة لا يسع الكتاب للخوض فيها.الترجمة:از سفارشى كه آن حضرت بعبد اللّه بن عبّاس كرد چونش براى احتجاج نزد خوارج فرستاد:بايات قرآن با آنها محاجّه مكن كه قرآن معاني بسيار در بر دارد و بچند وجه تفسير مى شود، مى گوئى و جواب مى گويند، ولى با حديث پيغمبر با آنها محاجّه كن كه در برابر آن جوابى ندارند.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص223
از سفارش آن حضرت است به عبد الله بن عباس هنگامى كه او را براى احتجاج با خوارج گسيل داشت در اين سفارش كه چنين است: «لا تخاصمهم بالقرآن، فانّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول و يقولون، و لكن حاججهم بالسنّة، فانّهم لن يجدوا عنها محيصا»، «به قرآن با آنان احتجاج مكن كه قرآن داراى معانى گوناگون است، تو چيزى مى گويى و آنان چيزى ديگر، به سنت به آنان سخن بگو كه راه گريزى از آن نمى يابند.» ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را از لحاظ شرف و بلندى مرتبت نظيرى نيست و اين بدان سبب است كه مواضعى از قرآن به ظاهر با يكديگر متناقض به نظر مى رسد، از قبيل آنكه جايى مى فرمايد «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» و جاى ديگر مى فرمايد «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» و نظير اين بسيار است. ولى سنت اين چنين نيست و اين بدان سبب است كه اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره سنت از پيامبر مى پرسيدند و توضيح مى خواستند و اگر سخنى هم بر ايشان مشتبه مى شد به رسول خدا مراجعه مى كردند و مى پرسيدند و حال آنكه در مورد قرآن چنان نبود و اگر سؤالى هم مى شد، اندك بود و آن را به همان صورت و بدون آنكه بيشتر ايشان معانى دقيق آن را بفهمند مى پذيرفتند و قدرت فهم آن به ايشان داده نشده بود، نه اينكه قرآن براى اهل آن غير مفهوم باشد. وانگهى آنان براى احترام به قرآن و رسول خدا كمتر مى پرسيدند و آيات قرآنى را همچون بسيارى از كلمات و نامهاى مقدس به منظور كسب بركت مى پذيرفتند، بدون آنكه احاطه به معناى آن پيدا كنند.
از سوى ديگر چون ناسخ و منسوخ قرآن به مراتب بيش از ناسخ و منسوخ سنت و حديث است، در مورد قرآن اختلاف نظر بسيار شد. ميان اصحاب، افرادى بودند كه گاه در مورد كلمه اى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى پرسيدند و آن حضرت هم آن را براى ايشان تفسير موجزى مى فرمود كه براى سؤال كننده فهم كامل حاصل نمى شد. هنگامى كه آيه مربوط به كلاله- كه آخرين آيه سوره نساء است- نازل شد و در پايان آن هم مى فرمايد «خداوند براى شما بيان مى كند كه مبادا گمراه شويد.»، عمر در باره كلاله از پيامبر پرسيد كه معنى آن چيست و پيامبر در پاسخ او فرمود: آيه صيف تو را كفايت مى كند و هيچ توضيح ديگرى نداد. عمر هم برگشت و ديگر نپرسيد و مفهوم آن را نفهميد و بر همان حال باقى ماند تا درگذشت. عمر پس از آن مى گفت: بار خدايا كاش روشن تر مى فرمودى كه عمر نفهميده است، در حالى كه در مورد سنت و گفتگوى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر خلاف اين روش رفتار مى كردند. به همين سبب على عليه السّلام به ابن عباس سفارش فرمود كه با خوارج با سنت احتجاج كند نه با قرآن.
اگر بپرسى كه آيا ابن عباس طبق سفارش امير المؤمنين رفتار كرد مى گويم: نه، او با قرآن با ايشان مباحثه كرد، نظير اين آيه كه مى فرمايد «حكمى از خويشاوندان مرد و حكمى از خويشاوندان زن گسيل داريد.»، و گفتار خداوند در مورد كفاره شكار براى شخص محرم كه مى فرمايد «دو عادل از شما در آن مورد حكم كنند.»، و به همين سبب بود كه خوارج از عقيده خويش برنگشتند و آتش جنگ برافروخته شد، البته با اين احتجاج ابن عباس فقط تنى چند از خوارج از عقيده خود برگشتند.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص224
اگر بگويى: مقصود از سنتى كه فرمان داده است، ابن عباس با آن احتجاج كند چيست مى گويم: امير المؤمنين عليه السّلام را در آن مورد غرض صحيحى بوده و به سنت توجه داشته است. على عليه السّلام مى خواسته است ابن عباس به خوارج بگويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: «على با حق و حق با على است و هر كجا على باشد، حق هم با او همراه است.» و اين گفتار رسول خدا كه فرموده است: «بار خدايا دوست بدار هر كس را كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن مى دارد، يارى بده هر كس را كه او را يارى دهد و خوار و زبون فرماى هر كس را كه او را نصرت ندهد.»، و اخبار ديگرى نظير اين اخبار كه اصحاب آن را خود از دهان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده بودند و در آن هنگام گروهى از ايشان زنده و حاضر بودند و با نقل و تأييد ايشان حجت بر خوارج ثابت مى شد. اگر ابن عباس چنان كرده بود و با آن اخبار با خوارج احتجاج مى كرد و مى گفت: مخالفت با چنين شخصى و سر پيچى از فرمان او به هيچ روى درست نيست، غرض اصلى امير المؤمنين در چگونگى جدال با خوارج و اهداف برتر ديگرى هم حاصل مى شد، ولى كار آن چنان كه او مى خواست انجام نشد و جنگ بر آنان مقدر شد كه همگان را از ميان برد و تقدير خداوند به هر حال صورت مى گيرد.