وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُون.
و فرمود (ع): هر كه به كارى بشتابد، كه مردمش ناخوش دارند، در باره اش آن گويند كه ندانند.
و آن حضرت فرمود: كسى كه به كارهايى كه مردم را خوشايند نيست بشتابد، مردم آنچه را نمى دانند در حق او مى گويند.
ضرورت موقعيّت شناسى (اخلاق اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: كسى در انجام كارى كه مردم خوش ندارند، شتاب كند، در باره او چيزى خواهند گفت كه از آن اطّلاعى ندارند.
[و فرمود:] هر كه بى محابا به مردمان آن گويد كه نخواهند، در باره اش آن گويند كه ندانند.
امام عليه السّلام (در زيان رنجانيدن) فرموده است:هر كه بشتابد به چيزى كه مردم (از آن) مى رنجند (بى انديشه سخنى گويد يا كارى كند كه بر خلاف ميل و خواسته آنها باشد) در باره او مى گويند چيزى را كه نمى دانند (زيرا انسان از كسيكه رنجيد طبعا باك ندارد كه در باره او آنچه شنيده راست يا دروغ بيان نمايد).
امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه در نسبت دادن كارهاى بد به مردم شتاب كند، مردم (نيز) نسبت هاى ناروايى به او مى دهند.
اثر نسبت هاى ناروا:امام(علیه السلام) در این سخن پربار مى فرماید: «کسى که در نسبت دادن امورى که مردم ناخوش دارند به آنها شتاب کند، مردم نسبت هاى ناروایى به او مى دهند»; (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُوا فِیهِ بِمَا لاَ یَعْلَمُونَ).عیب جویى و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کارى است بسیار ناپسند و اگر کسى نیت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نباید منکراتى را که از بعضى سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید، بلکه این گونه تذکرات باید خصوصى و مخفیانه باشد; ولى به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آیند یکى از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند: فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند.بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عیوب پنهانى او را آشکار نسازند باید از تعبیراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهیزد و در یک کلمه، باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه «وسیله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ. وَمَنْ سَعى بِالنَّمیمَةِ حَذِرَهُ الْبَعیدُ وَمَقَتَهُ الْقَریبُ; کسى که در جستجوى عیوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشیده و کسى که سخن چینى کند افراد دور از او اجتناب مى کنند و نزدیکانش او را دشمن مى دارند».(1)مرحوم علامه مجلسى در جلد 72 بحار الانوار در باب «تَتَبَّعُ عُیُوبِ النّاسِ وَإفْشاءِها» روایت جالبى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلاَ عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَکَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لاَ عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا; در مدینه اقوامى داراى عیوبى بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد. آنها از دنیا رفتند در حالى که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگرى) بودند که عیبى نداشتند ولى درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عیوبى آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنیا رفتند».(2)در تواریخ داستان هاى بسیارى در این زمینه ذکر شده که بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساکن با فرد دیگرى شوخى اهانت آمیزى کردند و آنها پاسخ کوبنده اى دادند که آبروى او را برد و گاه نام زشتى از این رهگذر بر او ماند از جمله در تاریخ آمده است که «مغیرة بن اسود» (یکى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقیشر» بود. او از این لقب سخت خشمگین مى شد. (زیرا اقیشر به معناى کسى است که صورتش سرخ شده و پوست آن ریخته است) روزى یک نفر از قبیله «بنى عبس» او را صدا زد «یا اقیشر» او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت، این شعر را درباره او انشا کرد:أَتَدْعُونى الأَقیشَر ذاکَ اسْمى *** وَأدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِتُناجى خِدْنَها بِاللَّیْلِ سِرّاً *** وَربُّ النّاسِ یَعْلَمْ ما تُناجى«تو به من اقیشر مى گویى آرى این اسم من است ولى من به تو مى گویم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» یعنى فرزند زنى که چراغ را نیمه شب خاموش کرد، زیرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت».(3)از آن به بعد این لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند.و نیز نقل شده مرد عربى نزد معاویه سخنى گفت که معاویه ناراحت شد. معاویه گفت: دروغ گفتى. مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند دروغ گو کسى است که در لباس هاى توست. معاویه گفت: این جزاى کسى است که در قضاوتش عجله مى کند.ابن ابى الحدید از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتیبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلى در کاخ هاى آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایى را که نصیب او شده ببینند. مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پیرمردى بود به نام «حُضَین». هنگامى که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگویم. قتیبه گفت: این کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد. برادر قتیبه اصرار کرد و رو به حضین کرد و گفت: اى ابو ساسان آیا از در وارد شدى یا از دیوار؟ حضین گفت: آرى (من از در وارد شدم زیرا) عمویت (اشاره به خودش کرد) سنش بیش از آن است که بتواند از دیوار وارد شود (و این اشاره به عمل زشتى بود که برادر قتیبه قبلا انجام داده بود و از دیوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود).(4)امثال این داستان ها فراوان است و همه گواهى است بر آنچه امام(علیه السلام)بیان فرموده که هرگاه کسى به مردم چیزى بگوید که ناخوش دارند آنها نیز به او نسبت هاى ناروا مى دهند (یا اعمال زشت مخفیانه آنها را آشکار مى کنند).*****پی نوشت:(1). تمام نهج البلاغه، ص 150.(2). بحارالانوار، ج 72، ص 213، ح 4.(3). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 387.(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 152.(5). سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز را آمدى در غررالحکم در حرف میم آورده است سپس مى افزاید: رشید الدین وطواط (متوفاى 573) در الغرر و العرر علاوه بر جمله اى که مرحوم سیّد رضى نقل کرده این جمله را نیز افزوده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ; کسى که از بدى ها و زشتى هاى مردم جستجو کند آبروى خود را به آنها بخشیده» همین مضمون با تفاوتى در کلمات امام زین العابدین(علیه السلام) آمده است آنجا که فرمود: «مَنْ رَمَى النَّاسَ بِمَا فِیهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ; کسى که عیوبى را که در مردم است (براى تحقیر) به آنها نسبت دهد، امورى را به او نسبت مى دهند که در او نیست». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 32). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز به اضافه جملات دیگرى در ضمن خطبه «الوسیله» که از جمله خطب امیرالمؤمنین است که در نهج البلاغه نیامده ذکر شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 150).
امام (ع) فرمود: «مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ- قَالُوا فِيهِ بِمَا لَا يَعْلَمُونَ»:از آنجا كه طبع انسان از آزار نفرت دارد، و نسبت به آزار دهنده كينه و دشمنى مى ورزد، بيشتر مردم طبعا نام شخص موذى را به راست يا دروغ و يا به احتمال به زشتى مى برند، تا شنوندگان را در رفع اذيّت او، با خود موافق و هماهنگ سازند.
الرابعة و الثلاثون من حكمه عليه السّلام:(34) و قال عليه السّلام: من أسرع إلى النّاس بما يكرهون، قالوا فيه بما لا يعلمون. (74046- 74033)
اللغة:(أسرع) إلى الأمر: بادر و عجّل، و بالأمر: بادر به- المنجد.الاعراب:إلى، في إلى الناس رابطة بين المعمول و الفعل، و الباء في بما يكرهون، للالصاق.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 69
المعنى:من أهمّ الامور ملاحظة حال السامع و المأمور و المتّعظ في استعداده للتبليغ و تحمّل القوانين، و الأخبار الملقاة إليه و خصوصا إذا كان طرف الخطاب و الأمر عامة الناس، فانه لا بدّ لنفوذ الكلام فيهم و إجراء الأوامر بينهم، و ينبغي أن يكون ذلك الكلام أو الدستور ملائما لطبعهم و موافقا لأميالهم بوجه ما، فلو كان مؤلما لهم مكروها في نظرهم يوجّهون سهام البهتان إلى القائل و الامر و إن كان حقا كما هو المعروف من حال النّاس تجاه الأنبياء و الهداة و الحكماء و الدعاة و كأنه أشار إلى ما لقيه من النّاس تجاه أوامره و بيانه للحقائق و القوانين الالهيّة.الترجمة:هر كه عجولانه چيزى را بمردم اظهار كند كه ناخواه آنها است، ندانسته هر سخني در باره او بگويند.هر كه آرد بهر مردم چيز ناخواهى شتابان در پيش گويند نادانسته هر حرفى فراوان
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص256
من اسرع الى الناس بما يكرهون، قالوا فيه ما لا يعلمون. «هر كس شتابان نسبت به مردم آن كند و بگويد كه خوش ندارند درباره اش چيزهايى را كه نمى دانند مى گويند.» اين معنى گسترده و بسيار است و ما فقط به داستانى كه آن را مبرد در كتاب الكامل آورده است قناعت مى كنيم.
در مجلس قتيبة بن مسلم باهلى:
مبرّد مى گويد: هنگامى كه قتيبة بن مسلم سمرقند را گشود به ابزار و اثاثى دست يافت كه نظير آنها ديده نشده بود. قتيبه تصميم گرفت نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به او ارزانى فرموده بود به مردم نشان دهد تا قدر و منزلت كسانى را كه بر ايشان چيره شده بود بدانند. بدين منظور دستور داد خانه اى را فرش كنند كه در صحن آن چنان ديگهاى بزرگى قرار داشت كه براى ديدن درون آن بر نردبان بالا مى رفتند، همچنان كه مردم بر طبق منزلت خود بر جايگاه خويش نشسته بودند، حضين بن منذر بن حارث بن وعله رقاشى كه پيرى فرتوت بود آمد. عبد الله بن مسلم برادر قتيبه از قتيبه اجازه خواست تا با حضين گفتگوى عتاب آميزى كند. قتيبه گفت: چنين مكن كه او پاسخ نكوهيده مى دهد و حاضر جواب است. عبد الله نپذيرفت و اصرار كرد كه به او اجازه داده شود، عبد الله متهم به سستى و سبكى بود و پيش از اين گفتگو از ديوار خانه زنى بالا رفته بود. عبد الله روى به حضين كرد و پرسيد: اى ابو ساسان آيا از در خانه وارد شدى گفت: آرى، مگر عموى تو سنت از ديوار بالا رفتن را نهاده است. عبد الله گفت: آيا اين ديگها را ديدى گفت: آرى بزرگتر از اين است كه ديده نشود. گفت: خيال نمى كنم قبيله بكر بن وائل نظير اين ديگها را ديده باشد. حضين گفت: آرى، قبيله غيلان هم آن را نديده است كه اگر ديده بود شبعان - سير و شكم پر- نام مى داشت نه غيلان - مردم خوار- عبد الله گفت: اى ابو ساسان سراينده اين بيت را مى شناسى كه گفته است: «ما حكومت كرديم و عزل شديم در حالى كه قبيله بكر بن وائل در حالى كه خايه كشيده هاى خود را از پى مى كشيد در جستجوى كسى بود كه با او هم سوگند شود.» گفت: آرى، هم او را مى شناسم و هم كسى را كه اين ابيات را سروده است: «با كمترين تصميم، بنى قشير و كسى را كه اسيران بنى كلاب را در اختيار داشت زير فرمان خود كشيد.» عبد الله گفت: آيا سراينده اين بيت را مى شناسى كه گفته است:
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص257
«گويى در آن هنگام كه دهان قبيله بكر بن وائل عرق مى كند، خوشه هاى خرماهاى بنى ازد برگرد ابن مسمع است.» حضين گفت: آرى، او را مى شناسم، آن را هم كه شعر زير را سروده است مى شناسم: «مردمى كه قتيبه هم مادر ايشان است و هم پدرشان و اگر قتيبه نمى بود آنان ناشناخته باقى مى ماندند.» عبد الله گفت: در مورد شعر مى بينم كه خوب مى دانى، آيا چيزى از قرآن هم مى خوانى گفت: آرى بيشترين و بهترين آن را مى خوانم و آيه نخست سوره دهر را خواند كه «آيا آمد بر آدمى زمانى از روزگار كه نبود چيزى ياد كرده شده»، بدين گونه عبد الله را به خشم آورد. عبد الله گفت: به خدا سوگند به من خبر رسيده است كه همسر حضين را در حالى پيش او برده اند كه از ديگرى آبستن بوده است. گويد: پيرمرد بدون اينكه حركت كند و تكانى بخورد و با همان وضع كه نشسته بود گفت: چيز مهمى نيست، در آن صورت در خانه من پسرى مى آورد كه به او فلان بن حضين مى گفتند، همان گونه كه عبد الله بن مسلم مى گويند. قتيبه روى به عبد الله كرد و گفت: خداوند كسى جز تو را دور نگرداند.مى گويم، حضين با ضاد نقطه دار صحيح است و در عرب كس ديگرى نيست كه نامش «حضين» با ضاد باشد.