جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 282
الشفيع جناح الطالب. «شفاعت كننده بال و پر طلب كننده است.»
در حديث مرفوع آمده است «مرا شفيع آوريد تا پاداش بيشترى داده شويد، و خداوند هر چه را خواهد از گفتار پيامبرش را بر مى آورد.»
مأمون به ابراهيم بن مهدى هنگامى كه او را عفو كرد، گفت: بهترين و بزرگترين نعمت من بر تو در عفو كردن من از تو، اين است كه تو را از منت كشيدن از شفيعان راحت كردم و تلخى آن را به تو نچشانيدم.
از سخنان قابوس بن وشمگير است كه گفته است: با آتش زنه شفيع چراغ رستگارى بر افروخته مى شود و از دست بخشنده انتظار بر آمدن و رسيدن به اهداف مى رود.
احنف با مصعب بن زبير در مورد گروهى كه ايشان را زندانى كرده بود سخن گفت و چنين اظهار داشت: خداى كار امير را قرين صلاح دارد، اگر اين گروه به ناحق زندانى شده اند، حق ايشان را از زندان بيرون خواهد آورد و اگر به حق زندانى شده اند، عفو بايد آنان را فرو گيرد. مصعب فرمان به آزادى ايشان داد.
شاعرى چنين سروده است: «هر گاه چنان باشى كه فقط شفاعت تو را به مهربانى وا دارد، بدان در دوستى و مودتى كه به شفاعت وابسته باشد، خيرى نيست.»
به روزگار منصور بر در كاخ او مقررى پرداخت مى شد مردى معروف به شقرانى كه از فرزند زادگان شقران برده آزاد كرده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، چند روز بر در كاخ مى ايستاد و مقررى او پرداخت نمى شد. قضا را جعفر بن محمد عليه السّلام از پيش منصور بيرون آمد، شقرانى برخاست و نياز خود را به ايشان عرضه داشت. جعفر بن محمد به او خوشامد گفت و دوباره پيش منصور برگشت و در حالى بيرون آمد كه مقررى او را در آستين داشت و بر آستين شقرانى افشاند و سپس به او فرمود: اى شقرانى كار نيك از هر كسى پسنديده است و از تو به سبب پيوستگى تو به ما پسنديده تر است، و كار نكوهيده از هر كس نكوهيده تر است و از تو به همان سبب نكوهيده تر. مردم سخن جعفر بن محمد (ع) را بسيار ستودند و اين بدان سبب بود كه شقرانى باده نوشى مى كرد. مردم گفته اند: بنگريد كه چگونه جعفر بن محمد در عين حال كه به شقرانى با اطلاع از كار او محبت ورزيده و براى بر آوردن نياز او كوشش كرده است و با گرامى داشتن او، او را پند و اندرز داده و نهى از منكر كرده است، آن هم نه به صورت تصريح بلكه به صورت تعريض. زمخشرى گفته است: اين گونه رفتار از اخلاق پيامبران است.
سعيد بن حميد براى مردى توصيه اى نوشت و در آن چنين آورد: اين نامه من با توجه به عنايت نسبت به كسى كه سفارش شده است و با اعتماد به لطف كسى كه به او توصيه شده است، فراهم آمده است و هرگز به خواست خدا حامل اين نامه نا اميد و تباه نمى شود.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص283
محمد بن جعفر و منصور:
منصور شيفته معاشرت و گفتگوى با محمد بن جعفر بن عبيد الله بن عباس بود. مردم هم به سبب گرانقدرى او در نظر منصور، براى شفاعت او در مورد بر آمدن نيازهاى خود به او متوسل مى شدند، اين كار بر منصور گران آمد و مدتى از پذيرفتن او خود دارى كرد ولى سر انجام دلش هواى او را كرد و با ربيع - وزير خود- در آن باره گفتگو كرد و گفت: مرا از ديدار او صبر و چاره نيست ولى چه كنم كه شفاعتهاى او را به ياد مى آورم. ربيع گفت: من با او شرط مى كنم كه ديگر شفاعت نكند، ربيع با محمد بن جعفر گفتگو كرد و محمد پذيرفت. مدتى گذشت و او شفاعت نكرد. روزى كه آهنگ رفتن به خانه منصور را داشت، گروهى از قريش و ديگران با نامه هايى بر سر راهش ايستادند و از او خواستند نامه هاى ايشان را بگيرد. او داستان را براى ايشان گفت، آنان تضرع كردند و با اصرار از او خواستند. محمد گفت: اينك كه شما عذر را نمى پذيريد من آنها را از شما نمى گيرم، ولى بياييد و خودتان آنها را در آستين من نهيد و آنان چنان كردند. محمد پيش منصور رفت. منصور ميان كاخ خضراى خود كه مشرف به مدينة السلام - بغداد- بود، ميان باغها و قطعات سر سبز آن حركت مى كرد. منصور به محمد بن جعفر گفت: زيبايى اين كاخ را مى بينى گفت: آرى اى امير المؤمنين، خداوند به تو بركت و فرخندگى دهاد و همه نعمتهاى خويش را بر تو تمام كناد، عرب در طول حكومت اسلام و عجم به روزگاران گذشته، شهرى به اين خوبى و استوارى نساخته اند ولى در نظر من يك عيب كوچك دارد. منصور گفت: چه عيبى؟ گفت: مرا در آن قطعه زمينى نيست، منصور خنديد و گفت: آن را در نظرت آراسته مى كنيم، سه قطعه زمين را به تو بخشيدم. محمد گفت: اى امير المؤمنين به خدا سوگند كه از هر جهت شريف و بزرگوارى، خداوند باقى مانده عمرت را بيش از آنچه گذشته است قرار دهد. ضمن گفتگوى محمد با منصور آن نامه ها گاهى از ميان آستين او ظاهر مى شد و او نگاهى به آنها مى كرد و مى گفت: خاموش بر جاى خود برگرديد و دوباره به گفتگو با منصور مى پرداخت. منصور گفت: موضوع چيست و تو را به حق خودم بر تو سوگند مى دهم كه داستان را به من بگويى، محمد موضوع را به او گفت. منصور خنديد و گفت اى پسر آموزگار خير و نيكى تو جز كرم و بزرگوارى چيزى را نمى پذيرى و سپس به اين ابيات عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب تمثل جست كه گفته است: «هر چند تبار و حسب ما كامل است ولى مباد آن روز كه بر حسب و نسب خود
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص284
تكيه كنيم، ما هم بايد همان گونه كه نياكان ما ساختند و رفتار كردند، بسازيم و رفتار كنيم.» منصور آن نامه ها را گرفت و همه را نگريست و بر همه توقيع كرد كه نياز صاحب نامه بر آورده شود. محمد بن جعفر مى گفته است: از پيش منصور بيرون آمدم، در حالى كه هم سود بردم و هم سود رساندم.
مبرد به عبد الله بن يحيى بن خاقان گفت: خداى كار تو را قرين صلاح بدارد من در باره فلان كس پيش تو شفاعت مى كنم. عبد الله بن يحيى گفت: شنيدم و اطاعت مى كنم و در مورد كار او چنين رفتار خواهم كرد، هر كاستى بر عهده من است و هر افزونى كه شد براى او خواهد بود. مبرد گفت: خداوند عمرت را طولانى بدارد كه تو چنانى كه زهير گفته است: «پناهنده اى كه به سوى ما آمد، بيم و اميد او را آورده است، ما براى او ضمانت كرديم و به سلامت ماند، كاستى او بر عهده ماست و افزونى از آن اوست.» ابن ابى الحديد سپس ابيات ديگرى را هم در اين معنى شاهد آورده است.