جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص299
و قال عليه السّلام لرجل افرط فى الثناء عليه و كان له متهما: انا دون ما تقول، و فوق ما فى نفسك. به مردى كه در ستايش آن حضرت افراط كرد و در نظر على عليه السّلام متهم بود، فرمود: «من كمتر از آنم كه مى گويى و برتر از آنم كه در دل دارى.»
در مورد نكوهيده بودن ستايش آدمى در حضور او بيش از اين به حد كافى سخن گفته شد. عمر نشسته بود و تازيانه اش كنار او بود. جارود عبدى آمد، مردى گفت: اين جارود سرور ربيعه است. عمر و كسانى كه گرد او بودند و خود جارود اين سخن را شنيدند. همين كه جارود نزديك آمد، عمر بر روى او تازيانه كشيد. جارود گفت: اى امير المؤمنين چه چيزى ميان من و تو پديد آمده است؟ عمر گفت: چه چيزى مگر سخن او را نشنيدى؟ گفت: در آنچه شنيدم چه زيانى؟ گفت: از آن سخن در دل تو چيزى پديد مى آيد كه دوست دارم آن را از تو بزدايم.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص300
حكيمان گفته اند براى كسى كه او را در حضورش مى ستايند، دو چيز خطرناك پيش مى آيد يكى آنكه به خود شيفته مى شود، ديگر آنكه اگر او را به ديندارى يا علم ستايش كنند، در كار خود سست مى شود و كوشش او كاستى مى پذيرد و از خود راضى مى شود در نتيجه كوشش او در طلب دين و علم سستى مى پذيرد. معمولا كسى دامن همت به كمر مى زند كه خود را در كارى كامل نبيند، ولى هنگامى كه زبانها به ستايش او مى پردازند، او گمان مى كند به حد كمال رسيده است و همه چيز را درك كرده است و به همان حيثيتى كه براى او در نظر مردم پديد آمده است، اعتماد مى كند و كوشش او كم مى شود.
به همين سبب است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كسى كه ديگرى را ستود و آن شخص آن را نشنيد فرمود: «اى واى بر تو كه گردن دوست خود را زدى، اگر اين ستايش را شنيده بود هرگز رستگار نمى شد.»
اما اين گفتار على عليه السّلام كه فرموده است «و از آنچه در دل دارى برترم» ظاهرا براى اين بوده است كه او را آگاه سازد كه مى داند چگونه است و او را از آن كار منصرف سازد و مصلحت دانسته است موضوع را به او بفهماند تا به گمان خود او را از آن حال بيرون آورد يا بدان گونه او را بيم و اندرز دهد يا به هدفى ديگر.