جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص312
گروهى آن حضرت را در حضورش ستودند، چنين فرمود: اللّهم انّك اعلم بى من نفسى، و انا اعلم بنفسى منهم. اللهم اجعلنى خيرا ممّا يظنّون، و اغفر لى ما لا يعلمون. «بار خدايا تو از من به خودم داناترى و من هم به خودم از ايشان داناترم، خدايا مرا بهتر از آنچه گمان مى كنند قرار بده و آنچه را كه نمى دانند براى من بيامرز.»
سخن در باره ناپسند بودن ستودن انسان در حضور او، گذشت، و در حديث مرفوع آمده است «هنگامى كه برادرت را در حضورش مى ستايى، گويى فرمان داده اى تيغ درخشان برنده بر گردنش كشند.» و به مردى كه مرد ديگرى را روياروى ستوده بود فرمود: «آن مرد را درمانده كردى خدايت درمانده كناد.» و نيز فرموده است: «اگر مردى با تيغ آخته به مردى حمله كند بهتر از آن است كه رويا روى ستوده شود.»
از جمله سخنان عمر اين است كه ستايش همان بريدن گردن است، چه آن كس كه گردنش بريده مى شود از حركت و كار باز مى ماند و كسى را كه مى ستايند از عمل باز مى ماند و سستى مى كند. و گفته شده است ستايش در دل و نفس حالتى پيش مى آورد كه ستايش شده در خود از كار و كوشش احساس بى نيازى مى كند.
از مثالهاى كشاورزان است كه مى گويند: چون ميان درو كنندگان نام آور شدى داس خود را بشكن.
مطرف بن شخّير گفته است: هرگز از كسى مدح و ستايشى در باره خود نشنيدم مگر اينكه نفس من در نظرم كوچك شد.
زياد بن ابى مسلم گفته است: هيچ كس مدح و ستايشى در باره خود نمى شنود مگر اينكه شيطان بر او آشكار مى شود، ولى مؤمن زود به حقيقت باز مى گردد.
و چون سخن اين دو را براى ابن مبارك گفتند، گفت: راست گفته اند، آنچه زياد گفته است در مورد دلهاى عوام مردم است و آنچه مطرف گفته است در مورد دلهاى خواص مردم است.