جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص389
الاعجاب يمنع من الازدياد. «به خود شيفته شدن مانع به فزونى رسيدن است.»
پيش از اين گفتارى بسنده درباره به خود شيفتگى گفته ايم و على عليه السّلام فرموده است: مانع به فزونى رسيدن است و اين بدان سبب است كه شخص به خود شيفته گمان مى برد كه به حد كمال و غرض رسيده است و حال آنكه به فزونى رسيدن را كسى مطالبه مى كند كه به قصور و ناقص بودن خود معترف باشد نه كسى كه گمان مى برد در حد كمال است. حقيقت به خود شيفتگى اين است كه آدمى در مورد خود منزلتى را گمان برد كه شايسته و سزاوار آن نيست. و به همين سبب يكى از حكيمان به مردى كه به خود شيفته بود گفت: شاد مى شوم كه در نظر مردم آن چنان باشم كه تو درباره خود گمان مى برى و در نظر خودم چنان باشم كه تو در نظر مردمى. آن حكيم بدين گونه آرزو كرده است كه به معايب نفس خويش همان گونه آگاه شود كه مردم از عيب به خود شيفتگى آن مرد آگاه هستند.
به حسن بصرى گفته شد: بدترين مردم كيست؟ گفت: آن كس كه عقيده داشته باشد از همه مردم بهتر است.
يكى از حكيمان گفته است: دروغگو در نهايت دورى از فضيلت است و ريا كار از او بد حال تر است، زيرا دروغگو از لحاظ گفتار دروغ مى گويد و ريا كار از لحاظ كردار و كردار مهمتر از گفتار است. اما آن كس كه به خود شيفته است از هر دو بدتر است كه آن دو عيب خود را مى بينند و مى خواهند آن را پوشيده دارند ولى به خود شيفته از ديدن عيبهاى خويش كور است و آن را محاسن مى پندارد و آشكار مى سازد. همين حكيم مى گويد: وانگهى گاهى ممكن است از دروغگو و ريا كار سودى برده شود، نظير آنكه كشتيبان از بيم منطقه خطرناكى از دريا پيش از گذشتن از آن منطقه به مسافران مى گويد از آن منطقه گذشته اند كه مسافران نگران شوند و در غرق ايشان شتاب شود، ريا كارى سالار قوم هم اگر قصدش اين باشد كه در كار خير از او پيروى شود، پسنديده است ولى براى به خود شيفته هيچ يك از اين اسباب ستايش فراهم نيست.
از اين گذشته هر گاه دروغگو و ريا كار را پند دهى، نفس آنان تو را تصديق مى كند، چون بر نفس خويش واقف هستند، ولى به خود شيفته را اگر پند دهى، تو را در پند دادن ياوه سرا مى پندارد و از اندرز تو سود نمى برد و خداوند متعال در قرآن به همين معنى اشاره كرده و فرموده است: «آيا آن كسى كه بدى كردارش در نظر آراسته شده و آن را نيكو و پسنديده مى بيند.» و سپس خطاب به پيامبر مى فرمايد: «خود را در مورد آن به اندوهها مينداز»، يعنى آنان به سبب شيفتگى به خود، انديشه و تدبير نمى كنند.
و آن حضرت فرموده است: سه چيز نابود كننده است، بخل و امساكى حاكم، و هواى نفسى كه از آن پيروى شود و شيفتگى آدمى به خود.
و در مثل است كه ابليس گفته است: اگر در آدمى سه خصلت را بيابم در جستجوى چيز ديگرى از او نخواهم بود، هر گاه شيفته به خود گردد و كار خود را بسيار و بزرگ بداند و گناهان خود را فراموش كند.
حكيمان گفته اند: همان گونه كه كسى به اسب خود شيفته باشد هرگز به فكر تبديل آن نمى افتد، كسى كه به نفس خود شيفته باشد، نمى خواهد در آن دگرگونى پديد آرد هر چند نفس او پست و فرومايه باشد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص390
ريشه به خود شيفتگى به سبب حب آدمى نسبت به نفس خويشتن است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: دوست داشتن تو چيزى را موجب كرى و كورى مى شود، و آن كس كه كر و كور شود، ديدن و شنيدن عيبهايش براى او دشوار و غير ممكن مى شود.
بدين سبب بر آدمى واجب است كه بر نفس خويش جاسوسانى بگمارد كه عيبهايش را به او معرفى كنند، نظير آنچه عمر بن خطاب گفته است كه محبوب ترين مردم در نظر من كسى است كه عيبهاى مرا به من بازگو كند.
همچنين بر آدمى واجب است هر گاه عيبى از كسى مى بيند به نفس خويش بنگرد و اگر همان عيب را در خود مى بيند، آن را ريشه كن سازد و از آن غافل نشود. در اين باره متنبى چه نيكو سروده است: «هر كس خود قدر و منزلت خويش را نشناسد، ديگرى از او چيزهايى را مى بيند كه خود نمى بيند.»
لاف زدن هم نزديك به اعجاب و به خود شيفتگى است با اين تفاوت كه شخص به خود شيفته در مورد خود گمان و پندار دارد ولى لاف زننده آن را به صورت قطعى مى پندارد، گويى در آن مورد سرگشته است. ممكن است فرق ديگرى هم قايل شد و گفت كه به خود شيفته با اعجاب خويش كسى را آزار نمى دهد ولى لاف زننده بر مردم برترى مى جويد و اين كار او مستلزم آزار ديگران است يعنى هر لاف زننده به خود شيفته هم هست ولى هر به خود شيفته لاف زننده نيست.