وَ قَالَ (علیه السلام): مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ [مُنْذُ] أُرِيتُهُ.
و فرمود (ع): از آن وقت كه حق را به من نموده اند، در آن ترديد نكرده ام.
و آن حضرت فرمود: از زمانى كه حق به من ارائه شد در آن شك نكردم.
ويژگى هاى اعتقادى امام عليه السّلام (اعتقادى):و درود خدا بر او، فرمود: از روزى كه حق براى من نمايان شد، هرگز دچار ترديد نشدم.
[و فرمود:] از آن هنگام كه حق را به من نمودند در آن دو دل نگرديدم.
امام عليه السّلام (در باره ايستادگى خود در راه حقّ) فرموده است:شكّ و دو دلى در حقّ (اصول و فروع دين مقدّس اسلام) ننمودم از آن هنگام كه بآن نموده شدم (آنرا دانستم).
امام(عليه السلام) فرمود: از آن زمان كه حق به من نشان داده شده هرگز در آن شك و ترديد نكردم.
هيچ گاه در شناخت حق شك نكردم!امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى خود به حقيقت مهمى اشاره مى كند و مى فرمايد: «از آن زمان كه حق به من نشان داده شده هرگز در آن شك و ترديد نكردم»; (مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ).آگاهى بر چيزى درجات دارد كه وابسته به طرق دريافت آن است; گاه انسان چيزى را با ادله نظرى درك مى كند و گاه با مقدمات ضرورى، زمانى با حس و تجربه و هنگامى با شهود باطنى. يا ادله بسيار محكمى همچون شهود است، شهودى كه از همه اينها برتر است يا علم و اطلاعى كه از ادله نظرى حاصل مى گردد. گاه نيز ممكن است در ادامه راه بر اثر دليل معارضى با شك مواجه شود. از اين گذشته افرادى كه چيزى را درك مى كنند با هم متفاوتند; گاه افراد ضعيفى هستند كه با كم ترين شبهه اى متزلزل مى شوند و گاه افراد قوى و نيرومندى كه هيچ شبهه اى آنها را تكان نمى دهد.از سوى سوم معلمانى كه چيزى به انسان مى آموزند نيز مختلف اند; گاه معلّم فرد عادى است و گاه امام معصوم يا پيغمبر خدا; در آموخته هايى از فردى عادى ممكن است شك و ترديد نفوذ كند; ولى آنچه را انسان از استاد معصومى آموخته از شك و ترديد مصون خواهد بود. تمام اين جهات در حد اعلا در روح و جان على(عليه السلام) وجود داشت; هم مشاهده او نسبت به حق از طريق شهود بود و هم قدرت روح او اجازه شك و شبهه به وى نمى داد و هم استاد و معلم او شخصى همچون پيامبر اسلام بود كه مستقيما مطالب را از منبع وحى دريافت مى كرد. به همين دليل امام(عليه السلام) مى گويد: از آن روزى كه حق به من نشان داده شد هرگز در آن ترديد نكردم.افزون بر اينها بسيار مى شود كه تزلزل ايمان انسان از هواپرستى نشأت مى گيرد; مثلاً در داستان معروف «عمر بن سعد» آمده است كه وقتى در برابر شهيد كردن سالار شهيدان، امام حسين وعده فرماندارى رى به او داده شده به قدرى براى او جالب بود كه حتى در معاد شك كرد و گفت: مى گويند خداوند بهشت و دوزخى آفريده اگر راست گفته باشند اين عمل را انجام مى دهم و توبه مى كنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندى در دنيا مى رسم و از آنجا كه امام(عليه السلام) از اين امور پاك و منزه بود هرگز شبهه اى در وجود مباركش راه نيافت و چه بسيار افرادى در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى جاذبه هاى مال و ثروت و مقام ايمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند.(1)در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند چه چیزى ایمان را در انسان ثابت نگه مى دارد. امام(علیه السلام) فرمود: «الّذی یُثْبِتُهُ فیهِ الْوَرَعُ وَالَّذی یُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ; آن چیزى که ایمان را در انسان ثابت مى دارد ورع و پرهیزگارى است و آن چیزى که ایمان را از او خارج مى کند طمع است».(2)از اینجا نتیجه مى گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آنها را از منبع مطمئنى دریافت داریم خودسازى را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه هاى شیطان و هواى نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد.مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است، زیرا مى بینیم همه جا امام(علیه السلام) با قاطعیت تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن مى گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعى و تزلزل ناپذیر امام(علیه السلام) در تمام این مسائل است.این سخن را با کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه 189 نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجید است پایان مى دهیم. امام(علیه السلام) در آن خطبه مى فرماید: «بعضى از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى است که در میان قلب و سینه تا سرآمدى معلوم قرار دارد» گویى این سخن اشاره به آیه 98 سوره انعام است که مى فرماید: «(وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ مِّنْ نَّفْس وَاحِدَة فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ); و کسى است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار» یکى از تفسیرهاى این آیه شریفه همان است که در کلام امام صادق(علیه السلام) آمده که مى فرماید: «فَالْمُسْتَقَرُّ الإیمانُ الثّابِتُ وَالْمُسْتَوْدَعُ الْمُعارُ; مستقر به معناى ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتى است».(3)ما در شرح آن خطبه عوامل پایدارى ایمان و تزلزل آن را مشروحاً آورده ایم(4). (5)*****پی نوشت:(1). صاحب «لهوف» اشعار عبرت انگیز «عمر بن سعد» را در این زمینه مشروحا آورده است.(2). وسائل الشیعه، ج 20، ص 358 .(3). بحارالانوار، ج 66، ص 222.(4). پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 7، 281.(5). سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى به عنوان جزیى از خطبه چهارم در جلد اول این کتاب آمد. خطیب(رحمه الله) در بیان مصادر این کتاب مى گوید: ما در ذیل خطبه چهارم آن را بیان کردیم و در آنجا تصریح مى کند که مرحوم شیخ مفید (قبل از سید رضى) آن را در ارشاد با تفاوت کمى آورده است و چند جمله نیز بر آن افزوده و طبرى هم بخش آخر این خطبه را در کتاب مسترشد ذکر کرده است. (ولى در کتاب مسترشد این جمله در ذیل خطبه ذکر نشده است بلکه تنها جمله «لَمْ یُوجِسْ مُوسى ...» تا آخر خطبه آمده است). اینها نشان مى دهد که آنها از منابعى غیر از نهج البلاغه آن را دریافت داشته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 327)
امام (ع) فرمود: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ»:كسى كه زمينه دريافت و درك حق را دارد، همچون على (ع) و استادى چون پيامبر خدا (ص) در آماده سازى و تربيت او، با مدّت طولانى همراهى وى با چنين استادى كه امام (ع) داشت، محال است در امرى كه برهان آن را به چشم مى بيند ترديد كند و از حق محروم بماند.
الخامسة و السبعون بعد المائة من حكمه عليه السّلام:(175) و قال عليه السّلام: ما شككت في الحقّ مذ أريته. (78433- 78425)
الاعراب:اريته مبنيّ للمفعول من أرى يرى، و الضمير الأول نائب الفاعل و الهاء مفعوله الثاني أى ابصرت به.المعنى:تشبيه [ما شككت في الحقّ مذ أريته ] درك الحقّ و اتّباعه تارة يكون بالتقليد، و تارة بالدّليل القابل للتشكيك و تارة بالوجدان و الشهود الّذي يعبّر عنه بالرؤية و الابصار على نحو المجاز كقوله
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 259
عليه السّلام في جواب من سأله هل رأيت ربّك: «كيف أعبد ربّا لم أره» تشبيها للرؤية الوجداني و القلبي برؤية العين الجسمى.فالمقصود أني أدركت و لمست الحق بالوجدان و المشاهدة القلبيّة كأنّي رأيته ببصري و لا مجال للشك في ايماني، و قد ورد في الحديث عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله «يا علي لا ترجع كافرا بعد ايمان، و لا زانيا بعد إحصان» و هذا كناية عن عصمته اللّازمة لامامته عليه السّلامالترجمة:فرمود: از گاهى كه حق را بچشم من نمودند شكّي در آن بمن عارض نشده.تا كه ديدم حق بچشم خود عيان شك نيامد در دلم از بهر آن
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص378
ما شككت فى الحق مذ اريته. «از آن هنگام كه حق را به من نمودند در آن شك نكردم.»
يعنى از هنگامى كه حق را دانستم و شناختم در آن شك نكردم. ابن ابى الحديد پس از بحث مختصرى درباره اينكه در اين جمله مفعول محذوفى هم وجود دارد، مى گويد: جايز است كه كلمه حق را به معنى خداوند سبحانه و تعالى بدانيم كه حق يكى از نامهاى خداوند است و مقصود اين است از هنگامى كه خدا را شناختم در آن شك و ترديد نكردم و اگر رويت به معنى معرفت گرفته شود نيازى به در تقدير گرفتن مفعول محذوف نيست. مراد از اين سخن ياد كردن نعمت خداوند بر اوست كه از هنگامى كه او را شناخته است هيچ گونه ترديدى نكرده است يا آنكه از آن هنگام كه در معتقدات كلامى و اصولى و فقهى حقيقت را درك كرده در چيزى از آن شك نكرده است. اين مزيت آشكارى براى او نسبت به ديگران است كه بيشتر بلكه تمام مردم پس از شناخت چيزى در آن شك مى كنند و شبهه و وسواس بر دل آنان نفوذ مى كند و شياطين در آن باره اغوا مى كنند.
روايت شده است كه چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين على عليه السّلام را براى قضاوت به يمن گسيل فرمود دست بر سينه اش زد و عرضه داشت: «بار خدايا دلش را هدايت فرماى و زبانش را استوار بدار.» و امير المؤمنين مى گفته است: پس از اين دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هيچ قضاوتى كه ميان دو كس انجام دادم، شك و ترديد نكردم.
و هم روايت شده است كه چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين آيه را تلاوت فرمود كه «لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً ...»، «و نگه دارد آن پند را گوش نگاهدارنده.» عرضه داشت: بار خدايا گوش على را چنان قرار بده، و به پيامبر گفته شد: «دعاى تو پذيرفته شد.»