وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ، وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ؛ وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَ لَا يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ؛ فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ، فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ؛ وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْكَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا.
الْغَرَض: هدف، نشانه.تَنْتَضِلُ فِيهِ: به او اصابت ميكند.الْمَنايا: جمع «منيّة»، مرگها.النَهْب: آنچه به تاراج مى رود.الشَرَق: گير كردن آب در گلو، يعنى همراه هر لذتى دردى دارد.الْمَنُون: مرگ.الْحُتُوف: جمع «حتف»، هلاكتها، يعنى جان مادر معرض هلاكت است.الشَرَف: مكان بلند، مجد و بزرگى.
و فرمود (ع): آدمى در اين دنيا همانند هدفى است كه تيرهاى مرگ به سوى آن روان است، يا چون متاعى است كه رنجها و محنتها براى ربودنش، پيشدستى كنند هر جرعه آبش، گلوگير شود و هر لقمه اش در حلق بماند.هيچ بنده اى نعمتى را فراچنگ نياورد، مگر آنكه، نعمت ديگرى را از دست بدهد و به استقبال هيچ روزى از روزهاى عمرش نرود، مگر آنكه، يك روز از عمرش را سپرى سازد.پس ما ياران مرگ هستيم و جانهاى ما هدف تباه شدنها. چگونه به جاويد زيستن اميد بنديم و، حال آنكه، اين شب و روز بنايى برنياورند، مگر آنكه، بشتاب ويرانش كنند و هر جمع را پريشان سازند.
و آن حضرت فرمود: انسان در دنيا هدفى است كه مرگها به جانب او تير مى اندازند، و غارت شده اى است كه بلاها به سويش مى شتابند. با هر نوشيدنيش جرعه اى جهنده در گلو، و با هر لقمه اش گلو گيرى است.بنده به نعمتى نمى رسد مگر به بهاى از دست دادن نعمتى ديگر، و به پيشواز روزى از عمرش نمى رود مگر به جدايى روزى ديگر از مدت عمرش.پس ياران مرگيم، و وجودمان نشانه تير مردن ها، از كجا اميد به ماندن داشته باشيم اين روز و شب چيزى را بالا نبردند مگر اينكه در خراب كردن آنچه ساخته، و پراكندن آنچه فراهم نموده بودند به شتاب باز گشتند.
مشكلات دنيا (اخلاقى):و درود خدا بر او، فرمود: همانا انسان در دنيا تخته نشان تيرهاى مرگ، و ثروتى است دستخوش تاراج مصيبت ها: با هر جرعه نوشيدنى، گلو رفتنى، و در هر لقمه اى، گلوگير شدنى است، و بنده نعمتى به دست نياورد جز آن كه نعمتى از دست بدهد، و روزى به عمرش افزوده نمى گردد جز با كم شدن روزى ديگر.پس ما ياران مرگيم، و جان هاى ما هدف نابودى ها، پس چگونه به ماندن جاودانه اميدوار باشيم. در حالى كه گذشت شب و روز بنايى را بالا نبرده جز آن كه آن را ويران كرده، و به اطراف پراكند.
[و فرمود:] آدمى در جهان نشانه است و تيرهاى مرگ بدو روانه، و غنيمتى است -در ميان- و مصيبتها بر او پيشدستى كنان. و با هر نوشيدنى، -ناى- گرفتنى است و با هر لقمه اى طعام در گلو ماندنى، و بنده به نعمتى نرسد تا از نعمتى بريده نشود، و به پيشباز روزى از زندگى خود نرود تا روزى از آنچه او راست سپرى نشود.پس ما ياران مرگيم و جانهامان نشانه مردن، پس چسان اميدوار باشيم جاودانه به سر بردن و اين شب و روز بنايى را بالا نبردند جز كه در ويران كردن آن بتاختند و در پراكندند آنچه فراهم ساختند.
امام عليه السّلام (در پند و اندرز) فرموده است:1- مرد (آدمى) در دنيا نشانه اى است كه مرگها (سببهاى مرگ) در آن تير مى اندازند، و چپاول شده اى است كه بلاها و دردها بآن مى شتابند، و با هر آشاميدنش گلو گرفتنى و در هر لقمه اش اندوهها است (هر لذّت و خوشى با اندوهى است)2- و بنده به نعمتى نمى رسد مگر به جدائى از نعمت ديگرى، و رو نمى آورد به روزى از زندگيش مگر به جدائى روز ديگر از مدّت (زندگانى) خود (كه برايش مقدّر گشته)3- پس ما ياوران مرگيم (كه هر روزى بآن نزديك مى شويم و بهر نفس گامى به سويش پيش مى نهيم) و جانهاى ما نشانه تباهى ها است، پس از كجا ببقاء و هستى اميدوار باشيم در حاليكه اين شب و روز بچيزى شرافت و بزرگى ندادند مگر آنكه بشتاب باز گشتند در ويرانى آنچه ساخته و پراكندگى آنچه گرد آورده بودند (آرى دلبستگى باين زندگانى شايسته نيست چون هر شب و روزى مى بينيم جمعى مرده مقام و بزرگواريشان از بين رفته ثروت و دارائيشان پراكنده مى گردد).
امام(عليه السلام) فرمود: انسان در اين دنيا هدفى است كه تيرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گيرى مى كند و ثروتى است كه مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر يكديگر سبقت مى گيرند. همراه هر جرعه اى گلوگير شدنى و همراه هر لقمه اى (نيز) گلوگرفتنى است. انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت ديگر. به استقبال هيچ روز از عمرش نمى رود جز اين كه از روز ديگرى از عمرش جدا مى شود، بنابراين ما اعوان و ياران مرگيم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با اين حال چگونه مى توانيم اميد بقا داشته باشيم. اين شب و روز هرگز ارزش چيزى را بالا نبرده جز اين كه پراكنده مى كنند.
چهره واقعى دنيا و سرانجام دنياپرستان:امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى چهره واقعى دنيا را به همگان نشان داده و از بى وفايى و ناپايدارى و مشكلات گوناگون آن سخن مى گويد; سخنى كه از جان مولا برخاسته و بر جان مى نشيند. حضرت در آن به شش نكته مهم اشاره كرده است:نخست مى فرمايد: «انسان در اين دنيا هدفى است كه تيرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گيرى مى كند و ثروتى است كه مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر يكديگر سبقت مى گيرند»; (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا، وَنَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ).«غرض» به معناى هدفى است كه به آن تير مى اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ريشه «نضل» (بر وزن عزل) به معناى غلبه در مبارزه و «منايا» جمع «منية» به معناى مرگ است. جالب اينكه در اين عبارت انسان به دو چيز تشبيه شده; يكى هدفى كه تيراندازان آن را نشانه مى گيرند و ديگر سرمايه اى كه غارتگران آن را چپاول مى كنند. انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تيرهايى كه به سوى او پرتاب مى شوند. وجود انسان و استعدادهاى فراوان او همان سرمايه عظيمى است كه مصائب مختلف به غارت آن مى پردازند و به همين دليل آرامش واقعى هرگز در اين زندگى ديده نمى شود. چگونه انسانى مى تواند آرامش داشته باشد در حالى كه دشمنانى از اطراف، او را نشانه گرفته اند و غارتگرانى اطراف خانه او جمع شده اند.در دومين نكته كه در واقع تكميل كننده نكته پيشين است مى فرمايد: «همراه هر جرعه اى گلوگير شدنى و همراه هر لقمه اى (نيز) گلوگرفتنى است»; (وَمَعَ كُلِّ جُرْعَة شَرَقٌ. وَفِي كُلِّ أَكْلَة غَصَصٌ).«شَرَق» مایه اى است که گلوى انسان را مى گیرد و «غَصَص» غذایى که گلوگیر مى شود.اشاره به این که در کنار هر لذتى از لذات دنیا خطرات و ناراحتى هایى وجود دارد; در کنار هر نوشى نیشى است و در کنار هر خوشبختى بدبختى. زندگى آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانى و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه ها. با این حال کدام عاقل مى تواند آن را به عنوان هدف اصلى خود برگزیند؟ زندگى خالى از هر گونه ناراحتى زندگى جاویدان آخرت در بهشت برین است. «(وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند».(1)در سوره «فاطر» آیات 34 و 35 مى خوانیم: «(وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ); آنها مى گویند حمد (و ستایش) براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسى که با فضل خود ما را در این سراى اقامت (جاویدان) جاى داد نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى».سپس در ادامه معرفى حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته مى فرماید: «(یکى از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگرى»; (وَ لاَ یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى).این نکته واقعیتى ملموس و شایان دقت و عبرت است; فى المثل کسى که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است; اما هنگامى که خدا این نعمت را به او ارزانى مى دارد مشکلات زیادى براى نگهدارى و اداره و تربیت فرزند به سراغ او مى آید، هنگامى که مرکبى ندارد در زحمت است و وقتى صاحب مرکبى شد آسودگى هاى دیگرى را از دست مى دهد و هنگامى که نام و نشان و شهرتى پیدا مى کند به نعمتى رسیده اما نعمت هاى دیگرى را به سبب این شهرت از دست مى دهد. در واقع تمام نعمت هاى دنیا این گونه است که نعمت ها با هم جمع نمى شوند، بلکه یکى مى آید و دیگرى از دست مى رود.در چهارمین نکته که بى شباهت به نکته قبل نیست مى فرماید: «انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود»; (وَ لاَ یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ).گرچه هر روزى از عمر نعمتى از نعمت هاى گرانبهاى الهى است ولى این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته مى شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر مى کند.این شبیه همان چیزى است که در یکى دیگر از گفتارهاى حکیمانه امام(علیه السلام) (در حکمت 74 گذشت) که مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پایان عمر است» بسیارند کسانى که از این نکته غافلند; گویى عمر خود را در این دنیا جاویدان مى دانند به همین سبب به سادگى روزها و ماه ها و سال هایى را به هدر مى دهند بى آنکه چیزى در برابر این سرمایه عظیم دریافت دارند.این حقیقت را قرآن مجید به صورت دیگرى بیان کرده، مى فرماید: «(وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر که انسان در زیان کارى است».(2) چه زیانى از این بالاتر که هر روز که مى گذرد بخشى از سرمایه گرانبهاى عمر او کاسته مى شود.آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است مى فرماید: «بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم»; (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَأَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ).«منون» از ریشه «منّ» به معناى قطع و نقصان گرفته شده و از آنجا که مرگ عمر انسان را قطع مى کند و مایه نقصان عدد انسان ها مى گردد به آن «منون» گفته شده است.تعبیر به «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) از این نظر است که انسان با گذراندن عمر خود گویى به مرگ خویش کمک مى کند و تعبیر به «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع «حَتف» به معناى مرگ) اشاره به این است که عوامل نابودى، بیمارى ها، سیل ها، زلزله ها، جنگ ها و حادثه هاى ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکى از آنها تیر خود را به هدف مى زند و به زندگى انسان پایان مى دهد و به این دلیل امام(علیه السلام) مى فرماید: با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد از این و یا حتى یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتى دارد. آیا در زمره زندگان است، یا در کنار مردگان آرمیده; خواه پیر باشد یا جوان، سالم باشد یا بیمار.حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث هاى گذشته مى فرماید: «این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نبرده جز این که به سرعت باز مى گردند و آنچه را بنا کرده ویران مى سازند و هرچه را جمع کرده پراکنده مى کنند»; (وَهَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْء شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَتَفْرِیقِ مَا جَمَعَا).شب و روز در واقع واحدهاى زندگى انسان را تشکیل مى دهند که عمر انسان با گذشت آنها سپرى مى شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آنکه آنها ظرف زمانند نه عامل حوادث) نوعى مجاز در نسبت است. شبیه آنچه در خطبه اى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده که مى فرماید: «وَقَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید; شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدى را کهنه و هر دورى را نزدیک مى سازند».(3)امیرمؤمنان(علیه السلام) با تعبیر دیگرى در خطبه 90 که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جاى شب و روز خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها مى شمرد. (وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید).در یک جمع بندى از مجموع این گفتار حکیمانه مى توان چنین گفت: از آنجا که «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة»(4) و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است، امام(علیه السلام) براى کاستن حب دنیا به ناپایدارى آن از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانى استفاده کرده است.نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهاى مرگ که سرانجام هر کسى است مطرح مى کند و سپس به خطراتى که در هر لحظه حیات انسان را تهدید مى کند ـ مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا ـ اشاره مى فرماید سپس به این نکته مهم توجه مى دهد که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایى همراه است و هرگز انسان نمى تواند تمام آنها را یکجا در اختیار بگیرد. آن گاه هشدار مى دهد که روزهاى عمر پى در پى در گذرند و هر روز، انسان گام تازه اى به سوى مرگ بر مى دارد و مهم اینجاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست; چه بخواهیم و چه نخواهیم پى در پى از ما گرفته مى شود.مجموع این سخن درس عبرتى است براى همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا براى سعادت جاویدان خود در سراى آخرت بیندوزند.*****پی نوشت:(1). عنکبوت، آیه 64 .(2). عصر، آیه 1 و 2 .(3). بحارالانوار، ج 74، ص 177.(4). کافى، ج 2، ص 130.(1). سند گفتار حکیمانه: خطیب(رحمه الله) در کتاب مصادر مى گوید: شبیه همین کلام در خطبه 143 (مطابق نسخه صبحى صالح خطبه شماره 145 است) گذشت و به مصادر آن اشاره شد و هنگامى که به مصادر آن بر گردیم مى بینیم که مرحوم خطیب آن را از تحف العقول در ذیل خطبه اى که به نام خطبه «وسیله» معروف شده نقل کرده است وهمچنین مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد با تفاوت مختصرى و نیز مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى آن را آورده و در اشعار «ابوالعطائیة» به مضمون بعضى از اشعار آن اشاره شده است. مرحوم خطیب در اینجا مى افزاید: ابوعلى قالى نیز بخشى از آن را در کتاب امالى خود از ابو حاتم اصمعى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 160 و 161). البته آنچه در خطبه 145 آمده تفاوت زیادى با آنچه در این کلام نورانى آمده است دارد، هرچند در قسمتى مشابه آن است. اضافه بر اینها مرحوم کلینى نیز در خطبه «وسیله» (ج 8، ص 24) به بخشى از آن اشاره کرده است.
امام (ع) فرمود: «إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا- وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ- وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ- وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ- وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى- وَ لَا يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ- فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ- فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ- وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْ ءٍ شَرَفاً- إِلَّا أَسْرَعَا الْكَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا»:اين فصل خوبى از پند و موعظه است و مشتمل بر هشت جمله مى باشد.1- كلمه غرض را از آن رو براى انسان استعاره آورده است كه خود انسان مقدمات مرگ و مردنها و وسايل آن را از قبيل بيماريها و عوارض كشنده، فراهم مى آورد. و صفت تيراندازى را براى اين عمل انسان از آن جهت آورده است كه گويى مرگ ها خود تير بلاها را مى اندازند.2- كلمه «نهب» را به جاى منهوب (غارت شده) از آن جهت استعاره آورده كه مصيبتها به سرعت آدمى را فرا مى گيرند.3- اين عبارت: «مع كل جرعة... غصص» را كنايه آورده است از: درهم شكستن لذايذ دنيا به وسيله رويدادها و بيماريهايى كه با آنها آميخته و مخلوط مى شود.4- بنده اى به نعمتى نمى رسد مگر با از دست دادن نعمتى ديگر زيرا نعمت درست همان لذّت است و هر وسيله اى كه باعث لذّت شود، خود نمى تواند نعمت باشد. و بديهى است كه نفس آدمى ممكن نيست كه در دنيا در يك زمان از دو لذّت برخوردار شود، بلكه تا از لذّت نخست فارغ نشود و به لذّت جديد توجّه نكند، اين لذّت را درك نمى كند.5- با روزى از عمر خود روبرو نمى شود، مگر اين كه از روز ديگر عمرش جدا بشود، زيرا طبيعت زمان گذشت و سيلان است.6- ما خود، به مرگ هايمان كمك مى كنيم، از آن رو كه هر دمى و حركتى از آدمى باعث نزديك شدن او به مرگ است گويى او خود به طرف مرگش مى شتابد و به آن كمك مى كند.7- جانهاى ما در معرض نابوديهاست، كلمه «نصب» به معنى «منصوب» مانند غرض كه به معنى مغروض [مصدر به معنى مفعول] است.8- استفهام در مورد جاودانگى، استفهام انكارى است، انكار وجود بقاء با وجود زمان كه روشش آن است كه چيزى را بالا نمى برد، و هيچ پراكنده اى را جمع نمى كند، مگر اين كه بر خرابى آن ساخته و پراكندن آن جمع، دوباره اقدام فورى مى كند، يعنى براى حالت دوّم نيز مثل اوّلى زمينه ساز است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 265
الثانية و الثمانون بعد المائة من حكمه عليه السّلام:(182) و قال عليه السّلام: إنّما المرء في الدّنيا غرض تنتضل فيه المنايا و نهب تبادره المصائب، و مع كلّ جرعة شرق، و في كلّ أكلة غصص، و لا ينال العبد نعمة إلّا بفراق أخرى، و لا يستقبل يوما من عمره إلّا بفراق آخر من أجله، فنحن أعوان المنون، و أنفسنا نصب الحتوف، فمن أين نرجو البقاء و هذا اللّيل، و النّهار لم يرفعا من شيء شرفا إلّا أسرعا الكرّة في هدم ما بنيا، و تفريق ما جمعا؟!. (78595- 78520)
اللغة:(انتضلت) سهما من المنايا أي اخترت. و (شرق) بريقه إذا غصّ به من باب تعب و الشرق: الغصّة، و (الغصّة): الشجى في الحلق و الجمع غصص. و (المنون) المنيّة لأنها تقطع المدد و تنقص العدد (الحتف): الموت، و الجمع حتوف- مجمع البحرين.الاعراب:إلّا بفراق اخرى استثناء مفرّغ. آخر، غير منصرف. مجاز لم يرفعا من شيء و أسرعا، الاسناد فيهما مجازي.المعنى:تشبيه [إنّما المرء في الدّنيا غرض تنتضل فيه المنايا ...] شبّه الانسان بهدف لأنواع الموت، فيموت بما اختار اللَّه له من الأسباب و المصائب تحوط به و تصول إليه، كمن يريد نهب متاع من يد صاحبه، و كلّ جرعة يشربه مصاحب مع كدورة تنغصّه عليه، و مع كلّ أكلة بليّة تعصر على حلقه كالشجي أو يريد أنّ الانسان في كلّ جرعة معرض للشرق، و في كلّ أكلة معرض للغصّة فلا يتهيّأ له شراب و لا طعام في هذه الدّنيا، و لا ينال نعمة إلّا بفراق اخرى، فان وجد
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 266
مالا ابتلى بحفظه و فارق الرّاحة، و إن وجد أهلا و ولدانا ابتلي بالنفقة و الحضانة و غيرهما من مفارقة نعم كثيرة، و لا يدرك يوما من عمره إلّا بانقضاء مثله منه، فيعين كلّ أحد على اقتراب منيّته.الترجمة:همانا هر كس در اين دنيا نشانه تير أجل است، و مصائب در يغماى او بر يكديگر سبقت جويند، با هر جرعه نوشى گلوگيرى است، و با هر لقمه اى غصه اى وجود دارد، بنده را بهيچ نعمتي دست نرسد جز با مفارقت نعمت ديگر، و بروزى از عمرش رو نكند جز با فراق روزي از مدّت عمر خود، ما ياوران مرگ خود باشيم و جان ما هدف نابوديها است، از كجا اميد پايداري داريم با اين كه همين شب و روزى كه بر ما مى گذرند چيزى را برنياورند جز اين كه شتابا بر آن بتازند و بنيادش را ويران سازند و جمعش را پراكنده نمايند.هر كه بينى هدف تير أجل ميباشد بهر يغماى مصائب چه محل ميباشد جرعه اى نوش نباشد كه در آن نيشى نيست لقمه اى نيست كه خالى ز خلل ميباشد نعمتي در نرسد جز بفراق ديگرى روز كايد بر ما كسر أجل ميباشد ما همه ياور مرگيم كازان مى ترسيم جان ماها هدف مرگ و زلل ميباشد
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 1
انّما المرءُ فى الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا، و نهب تبادره المصائب، و مع كلّ جرعة شرق، و فى كل اكلة غصص، و لا ينال العبد نعمة الا بفراق اخرى، و لا يستقبل يومأ من عمره الّا بفراق آخر من اجله، فنحن اعوان المنون، و انفسنا نصب الحتوف، فمن اين نرجو البقاء، و هذا الليل و النهار لم يرفعا من شئ شرفا، الا اسرعا الكرة فى هدم ما بنيا، و تفريق ما جمعا. «همانا آدمى در اين جهان نشانه اى است كه تيرهاى مرگ به سمت او روانند، غنيمتى است كه سوگها بر او پيشى مى گيرند، با هر نوشيدن و هر لقمه، در گلو گرفتنهايى است، و بنده به نعمتى نرسد مگر با جدايى از نعمتى و به روزى از زندگى خود نمى رسد مگر به سپرى شدن روزى از مدت عمر خود، بنابراين ما ياران مرگيم و جانهاى ما نشانه مرگها، و چه سان اميد بقا داشته باشيم كه اين شب و روز چيزى را بالا نمى برند و به شرف نمى رسانند مگر آنكه در ويرانى آن با شتاب هجوم مى آورند و هر چه را جمع كرده اند، پريشان مى سازند.»
ابن ابى الحديد مى گويد: بخشى از اين سخن ضمن خطبه اى از آن حضرت گذشت و ما در مورد دنيا و دگرگونى آن نسبت به اهلش مطالب بسيارى گفته ايم. او سپس درباره اين جمله كه فرموده است: «بنابراين ما ياران مرگيم»، چنين توضيح مى دهد كه ما مى خوريم و مى آشاميم و همبستر مى شويم و سوار بر اسب و شتر مى شويم و در پى انجام دادن خواسته ها و هدفهاى خويش هستيم و مرگ هم به سبب يكى از همين وسايل است يا به سبب غلبه اخلاط كه خوردن و آشاميدن آن را پديد مى آورد يا به سبب در افتادن از مركوبى كه بر آن سواريم يا به سبب ضعفى كه از زياده روى در همبسترى انجام مى دهيم يا به سبب تصادفهايى كه ضمن حركت و كوشش براى رسيدن به خواسته ها و نيازها پيش مى آيد يا چيزهاى ديگر و در اين صورت گويى خود ما مرگ را براى ربودن جان خويش يارى داده ايم.