وَ قَالَ (علیه السلام): كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً. وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى "فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً"، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ.
و فرمود (ع): قناعت، گونه اى پادشاهى است و حسن خلق، گونه اى نعمت است.هنگامى كه از او در باره اين سخن خداى عز و جل پرسيدند: فلنحبينه حياة طيبة، «زندگى خوش و پاكيزه اى به او خواهيم داد» فرمود: اين زندگى خوش و پاكيزه قناعت است.
و آن حضرت فرمود: انسان را پادشاهى با گنج قناعت، و نعمت با حسن خلق كافى است.حضرت را از قول خداوند عزّ و جلّ: «بنده شايسته را حيات پاكيزه دهيم» پرسيدند، فرمود: حيات پاكيزه قناعت است.
ارزش قناعت و خوش خلقى (اخلاقى، اقتصادى):و درود خدا بر او، فرمود: آدمى را قناعت براى دولتمندى، و خوش خلقى براى فراوانى نعمت ها كافى است.(از امام سؤال شد تفسير آيه، فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً چيست؟ فرمود) آن زندگى با قناعت است.(1)_____________________________________________(1). سعدى مى گويد: قناعت توانگر كند مرد را خبر كن حريص جهانگرد را
[و فرمود:] قناعت دولتمندى را بس و خوى نيك نعمتى بود در دسترس.[و حضرتش را از -معنى- «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» پرسيدند، فرمود:] آن قناعت است.
امام عليه السّلام (در ترغيب به قناعت و خوى نيكو) فرموده است:با قناعت مى توان پادشاهى نمود، و با نيك خوئى بنعمت و ناز بسر برد.از امام عليه السّلام (معنى) فرمايش خداى عزّ و جلّ (سوره 16 آیه 97) «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» يعنى بنده صالح نيكوكار را زندگانى نيكوئى دهيم، را پرسيدند، پس آن حضرت (در تفسير آن) فرمود: آن زندگانى نيكو قناعت است (زندگانى با قناعت خوش و نيكو است، و حريص زندگانيش تلخ و تنگ است اگر چه بسيار دارا باشد).
امام(عليه السلام) فرمود: مُلك قناعت براى انسان كافى است و حسن خلق به عنوان نعمت و از امام(عليه السلام) از تفسير آيه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً) سؤال كردند فرمود: «منظور قناعت است».
حيات طيّبه:امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به اهميت قناعت و حُسن خلق اشاره مى كند، مى فرمايد: «مُلك قناعت براى انسان كافى است و حُسن خلق به عنوان نعمت»; (كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَبِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً).سپس مرحوم سيد رضى مى افزايد: «از امام(عليه السلام) از تفسير آيه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) سؤال كردند فرمود: «منظور از حيات طيبه قناعت است»; (وَسُئِلَ(عليه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فَقَالَ هِيَ الْقَنَاعَةُ).امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم به زبان كنايه اشاره كرده است: نخست مُلك قناعت را براى انسان كافى مى داند، زيرا كسى كه به حد اقل زندگى قانع شود نه نيازى به خلق روزگار دارد و نه محتاج به حاجت بردن نزد اين و آن، آرامشى بر وجود او حكمفرماست و لذتى را كه او از زندگى توأم با قناعت خود مى برد هيچ سلطانى از مملكت وسيع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر:مُلك آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان راتعبیر به «مُلک» (مملکت و کشور) اشاره به اهمیت فوق العاده قناعت است که گویى زندگى قانعانه معادل حکمرانى بر کشورى پهناور است.همین معنا در ذیل گفتار حکیمانه 57 به تعبیر دیگرى گذشت، آنجا که فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ; قناعت مالى است که پایان نمى پذیرد» در خطبه قاصعه(1) و موارد دیگر نیز کلامى از امام(علیه السلام) در فضیلت قناعت ذکر شده است.در حدیث پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) در کتاب کافى آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَْنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الاَْخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَمَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا; خداى متعال پیامبر خود را به فضایل اخلاقى اختصاص داده است. کسى که آن فضایل را داشته باشد خدا را به سبب آن شکر گوید و کسى که نداشته باشد از پیشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند».راوى مى گوید: از امام(علیه السلام) پرسیدم آن فضایل اخلاقى چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: «الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَالشُّکْرُ وَالْحِلْمُ وَالْحَیَاءُ وَالسَّخَاءُ وَالشَّجَاعَةُ وَالْغَیْرَةُ وَالْبِرُّ وَصِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الاَْمَانَةِ; تقوا و قناعت و صبر و شکیبایى و شکر و بردبارى و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و نیکوکارى و راستگویى و اداى امانت. (که مجموعا دوازده صفت برجسته مى شود)».(2)در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النّاسِ; کسى که به آنچه خدا به او روزى داده قانع باشد از غنى ترین مردم است».(3)سعدى گویا از همین احادیث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلى چنین نقل مى کند که خطاب به گروهى از ثروتمندان چنین مى گفت: اى خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودى و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستى.اى قناعت توانگرم گردان *** که براى تو هیچ نعمت نیستگنج صبر اختیار لقمان است *** هر که را صبر نیست حکمت نیستدر تفسیر «قناعت» تعبیرات مختلفى در منابع لغت و تعبیرات بزرگان آمده که تضادى با هم ندارند:بعضى قناعت را به معناى رضایت به آنچه خدا به انسان داده تفسیر کرده اند و برخى به راضى بودن به کمتر از نیازها و عدّه اى به رضایت به حداقل زندگى و گاه گفته اند قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بیش از آن را طلب نکند و این همان حقیقتى است که بسیارى از بارهاى زندگى را از دوش انسان بر مى دارد.این سخن را به یک حدیث قدسى که مرحوم علامه مجلسى در جلد 75 بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم: خداوند به داود وحى فرستاد اى داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم آن را در پنج چیز دیگر جستوجو مى کنند و به آن نمى رسند. من علم را در گرسنگى (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکمبارگى و راحتى مى طلبند و به آن نمى رسند. من عزت را در طاعتم قرار دادم و آنها آن را در خدمت سلاطین جستوجو مى کنند و نمى یابند. غنا و بى نیازى را در قناعت قرار دادم و آنها آن را در فزونى مال مى طلبند و نمى یابند. رضایم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آنها آن را در رضایت نفس جستوجو مى کنند و نمى یابند و راحتى و آسودگى را در بهشت قرار دادم و آنها آن را در دنیا مى طلبند و به آن نمى رسند.(4)دومین نکته اى را که در اینجا امام(علیه السلام) به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتى مهم و با عظمت شمرده و به راستى حسن خلق هم نعمتى است در دنیا، چرا که قلوب مردم را به انسان متوجه مى سازد و همه به عنوان انسانى با فضیلت به او مى نگرند و هم مایه نجات وى در آخرت است، زیرا در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِىَ الْجَنَّةَ تَقْوَى اللَّهِ وَحُسْنُ الْخُلُق; بیشترین چیزى که امت من به وسیله آن وارد بهشت مى شوند پرهیزگارى و حسن خلق است».(5)در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ; در ترازوى اعمال هیچ کس در قیامت چیزى بهتر از حسن خلق گذارده نمى شود».(6)اما جمله اخیر امام(علیه السلام) اشاره به آیه شریفه 97 سوره «نحل» است که مى فرماید: «(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً); هر کس کار شایسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم».در تفسیر «حَیاةً طَیِّبَةً» مفسران تعبیرات مختلفى دارند: بعضى آن را به قناعت آن گونه که امام(علیه السلام) در اینجا تفسیر فرموده، تفسیر کرده اند و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و یا توفیق به اطاعت فرمان خدا و روشن است که این امور با هم منافاتى ندارد و حیات طیبه همه آنها مخصوصا قناعت را شامل مى شود، زیرا قناعت، انسان را بى نیاز از مردم و آزاد از پیچ و خم هاى زندگى ثروتمندان مى سازد و فرد مى تواند آسوده خاطر و سربلند زندگى کند.(7)****پی نوشت:(1). نهج البلاغه، خطبه 192.(2). کافى، ج 2، ص 56، ح 3.(3). همان، ص 139، ح 9.(4). بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 21.(5). کافى، ج 2، ص 100، ح 6.(6). همان، ص 99، ح 2.(7). سند گفتار حکیمانه: خطیب(رحمه الله) در مصادر مى گوید: جمله اول در غررالحکم با اضافه اى نقل شده که در نهج البلاغه نیست (و نشان مى دهد از منبع دیگرى دریافت داشته; ولى در غررالحکم موجود در نزد ما فقط جمله «کفى بالقناعة ملکاً» ذکر شده است). سپس اضافه مى کند که جمله دوم که تفسیر حیات طیبه به قناعت است در بسیارى از کتب و تفاسیر از آن حضرت و از غیر آن حضرت نقل شده است. آن گاه اشاره به تفسیر على بن ابراهیم، فخر رازى، کشاف و امالى شیخ طوسى و ادب الدین و الدنیاى ماوردى و برهان سید بحرانى مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 184)
امام (ع) فرمود: «كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً»:امام (ع) كلمه «ملك» را استعاره براى قناعت آورده است، زيرا نتيجه پادشاهى بى نيازى از مردم و برترى بر آنهاست، و كاميابى و قناعت اين نتايج را در پى دارد. و همچنين لفظ «نعيم» را استعاره از نيك خويى آورده است از آن رو كه هر دو باعث كاميابى اند.از امام (ع) راجع به آيه مباركه «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبةً» پرسيدند، فرمود: هِيَ الْقَنَاعَةُ:امام (ع) قناعت را به لازمه اش كه زندگى پاك و نيكوست تفسير فرموده است.
الثامنة عشرة بعد المائتين من حكمه عليه السّلام:(218) و قال عليه السّلام: كفى بالقناعة ملكا، و بحسن الخلق نعيما. (79367- 79358)
المعنى:الملك يستلزم السّلطة و نفوذ الأمر و النهي على النّاس، و بهذا السبب كان ممّا يغتبط عليه و يجهد و يجاهد للوصول إليه، و من قنع فقد تسلّط على نفسه و قام بأمره و نهيه فكان ملك مملكة نفسه، و من حسن خلقه يتنعّم بماله أو بمال أصدقائه و لا يضيق عليه العيش و لا يتكدّر.الترجمة:قناعت براى كاميابى از سلطنت بس است، و خوش خوئى براى برخوردارى از نعمت و چه خوش سروده است:كنج آسودگى و گنج قناعت ملكى است كه بشمشير ميسّر نشود سلطان را *****منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 299
التاسعة عشرة بعد المائتين من حكمه عليه السّلام:(219) و سئل عن قول اللَّه تعالى عزّ و جلّ: «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» (97- النحل)، فقال عليه السّلام: هى القناعة. (79379- 79368)
المعنى:قال الشارح المعتزلي: لا ريب أنّ الحياة الطيبة هي حياة الغنى، و قد بيّنا أنّ الغنى هو القنوع، لأنّه إذا كان الغنى عدم الحاجة فأغنى النّاس أقلّهم حاجة إلى النّاس، و لذا كان اللَّه أغنى الأغنياء لأنه لا حاجة به إلى شيء.الترجمة:پرسيدندش از قول خداى تعالى «محققا ما بأو زندگاني خوش مى دهيم» (97- النحل) در پاسخ فرمود: آن زندگى خوب، قناعت است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص26
كفى بالقناعة ملكا، و بحسن الخلق نعيما. «قناعت بسنده ترين دولتمندى است و خوش خويى بسنده ترين نعمت.» و سئل عليه السّلام عن قول الله عز و جل: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً ...»، فقال: هى القناعة. «و از آن حضرت درباره اين آيه «زندگانى دهيم او را زندگانى پاك.» پرسيدند، فرمود: قناعت است.»
ابن ابى الحديد درباره اين دو كلمه مطالبى آورده است كه گزينه هايى از آن ترجمه مى شود. زهد و قناعت نزديك به يكديگرند، جز آنكه زهد غالبا عبارت از فاصله گرفتن از امور دنيايى است با قدرت بر آن و قناعت عبارت است از الزام نفس به صبر از چيزهايى كه مى خواهد و قادر بر آن نيست. بدين سبب برخى از صوفيان گفته اند قناعت آغاز زهد است. و توانگرى حقيقى، قناعت است كه آدميان همگى از دو جهت فقير هستند، نخست آنكه همگان در پيشگاه خداوند متعال فقيرند همان گونه كه خداوند فرموده است: «اى مردم شما در پيشگاه خداوند فقيران هستيد و خداوند خود توانگر ستوده است.» دوّم آنكه نيازهاى آدميان بسيار است، بنابراين توانگرتر ايشان كم نيازتر آنان است.
و ترديد نيست كه زندگى پاكيزه، زندگى توانگرى است و گفتيم كه آن كس كه قناعت مى كند همو توانگر است، زيرا توانگرى، بى نيازى است و توانگرتر مردم كسى است كه نيازش به مردم از همه كمتر باشد. به همين سبب خداوند توانگرترين توانگران است كه او را نيازى به هيچ چيز نيست، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم ناظر به همين معنى است كه فرموده است: «توانگرى به فراوانى خواسته و كالا نيست، توانگرى بى نيازى نفس است.» شاعر گفته است: «هر كس نااميدى را بياشامد -تحمل كند- بى نياز و توانگر است، و هر كس آزمندى را بياشامد، بينوا و تنگدست است.»