وَ قِيلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ (علیه السلام) فَقَالَ أَ تَرَانِي أَظُنُّ [أَنَ] أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ؟ فَقَالَ (علیه السلام):يَا حَارِثُ [حَارِ] إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ، فَحِرْتَ؛ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ [أَهْلَهُ]، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ. فَقَالَ الْحَارِثُ فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ [سَعْدِ] سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ. فَقَالَ (علیه السلام) إِنَّ [سَعْداً] سَعِيداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ.
أتَرانِى: آيا بمن گمان مى برى.حِرْتَ: متحير و سرگشته شدى.أتاهُ: آن را انجام داد.
گويند حارث بن حوط نزد او آمد و گفت: آيا پندارى كه من اصحاب جمل را گمراه مى پندارم؟ على (ع) در پاسخ او فرمود: اى حارث، تو به پايين نگريسته اى و به بالا ننگريسته اى، از اين رو حيران و سرگردان مانده اى. تو حق را نشناخته اى كه اهل حق را بشناسى و باطل را ندانسته اى تا بدانى آنها كه راه باطل مى سپرند، كدام اند. حارث گفت: من و سعد بن مالك و عبد الله بن عمر كناره گرفتيم. على (ع) فرمود: سعد بن مالك و عبد الله بن عمر حق را يارى نكردند و باطل را فرو نگذاشتند.
گفته اند: حارث بن حوط خدمت حضرت آمد و گفت: تصور مى كنى من گمان مى كنم اصحاب جمل گمراه بودند فرمود:اى حارث، تو صورت ظاهر را ديدى نه عمق باطن را، به اين خاطر سرگردان شدى. حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا روى آورنده به آن را بشناسى. حارث گفت: من با سعد بن مالك و عبد اللّه بن عمر كنار مى روم، آن حضرت فرمود: سعد و عبد اللّه بن عمر نه حق را يارى دادند، و نه دست از يارى باطل برداشتند.
مشكل حقّ ناشناسى (اعتقادى):و درود خدا بر او، فرمود: (حارث بن حوت(1) نزد امام آمد و گفت: آيا چنين پندارى كه من اصحاب جمل را گمراه مى دانم چنين نيست، امام فرمود):اى حارث تو زير پاى خود را ديدى، امّا به پيرامونت نگاه نكردى، پس سرگردان شدى، تو حق را نشناختى تا بدانى كه اهل حق چه كسانى مى باشند و باطل را نيز نشناختى تا باطل گرايان را بدانى. (حارث گفت: من و سعد بن مالك(2)، و عبد اللّه بن عمر، از جنگ كنار مى رويم، امام فرمود) همانا سعد و عبد اللّه بن عمر، نه حق را يارى كردند، و نه باطل را خوار ساختند.__________________________(1). ابن ابى الحديد در شرح خود و جاحظ در البيان ج 3 ص 121، حارث بن حوط ضبط كرده اند. (2). هدف سعد وقّاص است كه به انزوا گراييد.
[و گفته اند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنين پندارى كه من اصحاب جمل را گمراه مى دانم فرمود:]حارث تو كوتاه بينانه نگريستى نه عميق و زيركانه، و سرگردان ماندى. تو حق را نشناخته اى تا بدانى اهل حق چه كسانند و نه باطل را تا بدانى پيروان آن چه مردمانند.[حارث گفت من با سعيد بن مالك و عبد اللّه پسر عمر كناره مى گيرم فرمود:] سعيد و عبد اللّه بن عمر نه حق را يارى كردند و نه باطل را خوار ساختند.
گفته اند كه حارث ابن حوط (يا خوط) نزد امام عليه السّلام آمده و گفت آيا بمن گمان مى برى كه گمان دارم اصحاب جمل (طلحه و زبير و عائشه و پيروانشان) بر ضلالت و گمراهى بوده اند پس امام عليه السّلام (در نكوهش او) فرمود:1- اى حارث تو به زير خود نظر كردى (گفتار باطل و نادرست آنها را پسنديدى) و به بالايت نگاه نكردى (در سخنان حقّ و درست من انديشه ننمودى) پس حيران و سرگردان ماندى2- تو حقّ را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا پيروش را بشناسى، حارث گفت: من با سعد ابن مالك (سعد ابن ابى وقّاص) و عبد اللّه ابن عمر (ابن خطّاب) كناره گرفته به گوشه اى مى روم، پس امام عليه السّلام فرمود:3- سعد و عبد اللّه ابن عمر يارى حقّ نكردند و باطل را فرو نگذاشتند (چون كناره گيرى آنها از باطل براى يارى نكردن آن نبود بلكه از روى شكّ و دو دلى بحقّ بود، بنا بر اين تو نبايد از آنان پيروى نمائى. شارح بحرانىّ «رحمه اللّه» در اينجا مى نويسد: چون عثمان كشته شد سعد ابن ابى وقّاص چند گوسفند خريده به بيابان رفت و با آن گوسفندان زندگانى نمود تا مرد و با علىّ عليه السّلام بيعت ننمود، و عبد اللّه ابن عمر با امير المؤمنين بيعت كرد و پس از آن به خواهرش حفصه زوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله پناه برد و در جنگ جمل حاضر نشد و گفت: عبادت و بندگى مرا از سوارى و جنگ ناتوان ساخته نه با علىّ هستم نه با دشمنانش، محدّث قمىّ حاجّ شيخ عبّاس «عليه الرّحمة» در كتاب سفينة بحار الأنوار نقل مى نمايد: چون حجّاج داخل مكّه شد و ابن زبير را بدار زد عبد اللّه ابن عمر شبانگاه نزد او آمده گفت: دستت را بده تا براى عبد الملك با تو بيعت نمايم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة» يعنى كسيكه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مانند مردن زمان جاهليّت مرده، پس حجّاج پايش را دراز كرده گفت بگير پايم را و بيعت كن زيرا دستم بكار است، ابن عمر گفت: مرا ريشخند ميكنى، حجّاج گفت: اى احمق قبيله عدىّ، با علىّ عليه السّلام بيعت نكردى و امروز چنين ميگوئى، آيا علىّ امام زمان تو نبود؟ سوگند بخدا براى فرمايش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نزد من نيامده اى بلكه از ترس اين درخت كه ابن زبير بر آن آويخته آمده اى).
بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (كه از ياران آن حضرت عليه السلام محسوب مى شد؛ ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد وعرض كرد : شما فكر مى كنيد من هم لشكر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست) امام عليه السلام فرمود: «اى حارث! تو به پايين نگاه كردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران وسرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر صلي الله عليه وآله نگاه مى كردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا كسانى را كه به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا كسانى را كه به سراغ باطل رفته اند شناسايى كنى».حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالك (سعد بن مالك، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبدالله بن عمر كناره گيرى مى كنم (و بى طرف مى مانم)». امام عليه السلام فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نكردند و باطل را نيز خوار نساختند (آنها راه خطا پيمودند، چگونه به آنها اقتدا مى كنى؟)».
نخست حق را بشناس سپس پيروانش را:بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (كه از ياران آن حضرت عليه السلام محسوب مى شد ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد وعرض كرد: شما فكر مى كنيد من هم لشكر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست)»؛ (وَقِيلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَراني أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ كانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟).امام عليه السلام فرمود: «اى حارث! تو به زير دست خود نگاه كردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر صلي الله عليه وآله نگاه مى كردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا كسانى را كه به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا كسانى را كه به سراغ باطل رفته اند شناسايى كنى»؛ (يَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ).حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالك (سعد بن مالك، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبد الله بن عمر كناره گيرى مى كنم (و بى طرف مى مانم)»؛ (فَإِنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِکٍ وَعَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ).امام عليه السلام فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نكردند و باطل را نيز خوار نساختند (آنها راه خطا پيمودند، چگونه به آنها اقتدا مى كنى؟)»؛ (فَقال عليه السلام: إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَلَمْ يَخْذُلاَ البَاطِلَ).مى دانيم كه در ماجراى جنگ جمل، مردم به سه گروه تقسيم شدند: گروه اوّل، مؤمنان آگاه بودند كه دست به دامان اميرمؤمنان على عليه السلام زدند و بر بيعتى كه با او كرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت براى خاموش كردن آتش فتنه «طلحه» و «زبير» به بصره آمدند. گروه دوم، فريب خوردگانى بودند كه به تحريك «طلحه»، «زبير»، «عايشه» و «معاويه» بيعت خود را شكستند و يا هرگز بيعت نكردند و در مقابل آن حضرت ايستادند. گروه كوچكى نيز بودند كه بى طرفى را برگزيدند و به گمان باطل، به احتياط عمل كردند؛ نه به صفوف ياران على عليه السلام پيوستند و نه دنبال «طلحه» و «زبير» به راه افتادند كه از جمله آنها «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» بودند. در كلام مورد بحث به نام «حارث بن حوط» كه شخص سرشناسى نبود برخورد مى كنيم كه خدمت امام عليه السلام رسيد و اظهار داشت كه من باور نمى كنم لشكر جمل گمراه بوده اند. امام عليه السلام با گفتار حكيمانه خود درسى به او و افراد همفكرش داد و فرمود: سرچشمه اشتباه تو اين است كه به زيردست خود نگاه كرده اى؛ يعنى به افراد فرومايه و نادان و بى سروپا، به پيمانشكنان و فتنه انگيزان؛ و به بالاى سرت ـ كه اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصارى است كه در ركاب آن حضرت بودند ـ نگاه نكردى. اگر اينگونه مى نگريستى هرگز در بى طرفى توأم با سرگردانى نمى ماندى و راه صحيح را برمى گزيدى.سپس امام عليه السلام به اصلى كلى و مهم اشاره كرده فرمود: راه صحيح اين است كه اول حق را بشناسى و آن را معيار قرار دهى. هركس به سراغ آن آمد آن را خوب بدانى، خواه از افراد برجسته باشد يا از افراد ناشناخته. همچنين باطل را خوب بشناسى و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسايى كنى، خواه از افراد برجسته باشند يا از مردم عادى. اشاره به اينكه تو نگاه به «طلحه» و «زبير» كردى كه از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله بودند و روزى در ركاب آن حضرت جهاد و فداكارى داشتند و همچنين به همسر پيغمبرصلي الله عليه وآله عايشه نگريستى و حق و باطل را بر معيار آنها قرار دادى و اين اشتباه بزرگ توست.هنگامى كه «حارث» براى توجيه كار خود به كار «سعد بن ابى وقّاص» و«عبدالله بن عمر» اشاره كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: اشتباه بزرگ آنها اين بود كه بى طرف ماندند؛ نه حق را انتخاب كردند و نه باطل را. بالاخره در ميان اين دو گروه حتمآ يكى بر حق بود؛ خوب بود گروه حق را شناسايى و از آن دفاع مى كردند، بنابراين آنها قطعآ خطاكار بودند.در اينكه منظور از جمله «لَمْ يَخْذُلاَ الْباطِلَ» چيست؟ گفته شده منظور اين است كه آنها با سكوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام، باطل را يارى كردند، زيرا خذلان به معناى ترك يارى است، بنابراين «لَمْ يَخْذُلا» به معناى يارى كردن است. همين جمله در حكمت 18 به صورت ديگرى آمده كه هماهنگ تر با مقصود امام عليه السلام است؛ در آنجا امام عليه السلام درباره كسانى كه از جنگ كردن با شورشيان به همراه او خوددارى كرده بودند مى فرمايد: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آنها دست از يارى حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نيز يارى نكردند».به هر حال تمام اينها، نكوهش افرادى است كه به گمان خود راه تقوا را مى پويند و در حوادث مهم مذهبى و اجتماعى و سياسى بى طرف مى مانند؛ همان بى طرفى كه نشان عدم مسئوليت در برابر حق و باطل است. در طول تاريخ اسلام به اينگونه افراد برخورد مى كنيم و امروز هم در جامعه خود كسانى را مى بينيم كه همين مسير غلط را مى پيمايند و گمان مى كنند در طريق تقوا و پرهيزكارى گام گذاشته اند.*****نكته:معرفى چند چهره:در مقدمه اين كلام حكيمانه، نام «حارث بن حوط» كه در بعضى از نسخ به جاى «حوط»، «خوط» آمده به چشم مى خورد. او فرد ناشناسى است و در كتب رجال كمتر درباره او سخن گفته اند. همين مقدار معلوم است كه در داستان جنگ جمل بى طرفى را برگزيد و به كار «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» استناد جست كه اميرمؤمنان عليه السلام آن پاسخ دندانشكن را به او داد. مرحوم علامه «نمازى» در مستدرك رجال الحديث مى نويسد: او از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام؛ ولى آدم نادرست و نكوهيده اى بود.اما «سعد بن مالك» (كه در متن بالا به اشتباه «سعيد بن مالك» ذكر شده)، همان «سعد بن ابى وقاصِ» معروف است كه نام پدرش مالك بود و به دليل رشادت هايى كه در فتح قادسيه از خود نشان داد در تاريخ اسلام مشهور شد و به همين جهت، عمر او را به عنوان يك نفر از شوراى شش نفرى خود براى انتخاب خليفه بعدى برگزيد؛ ولى هنگامى كه مردم با اميرمؤمنان على عليه السلام بيعت كردند، از بيعت با آن حضرت خوددارى كرد و گوشه نشينى را انتخاب نمود. البته بعد از اميرمؤمنان عليه السلام با معاويه نيز رابطه خوبى نداشت و بعضى از فضايل على عليه السلام را آشكارا بيان مى كرد. از جمله هنگامى كه معاويه نامه اى به او و«عبدالله بن عمر» و «محمد بن مسلمه» در زمان حيات اميرمؤمنان على عليه السلام نوشت و آنها را به يارى خود براى خونخواهى عثمان طلبيد، هركدام به او پاسخى دادند و«سعد بن ابى وقاص» اشعارى در پاسخ او نوشت كه بعضى از آن چنين است :مُعاويه دائُکَ داءُ الْعَياءِ وَلَيْسَ ما تَجىءَ بِهِ دَواءٌأَيَدْعُوني أبُوالْحَسَنُ عَلىٌ فَلَمْ أرْدُدْ عَلَيْهِ ما يَشاءُأَتَطْمَعُ فِي الَّذي أعْيا عَلِيّاً عَلى ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُاى معاويه! تو گرفتار درد بى درمان شده اى ـ كه هيچ دوايى براى آن پيدا نمى شود. آيا ابوالحسن على عليه السلام مرا مى خواند ـ و من دعوت او را پاسخ نگويم؟ اما تو طمع دارى در كسى كه به على عليه السلام (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع كرده اى ارزانى دارد.سعد سرانجام عزلت برگزيد و گوسفندانى تهيه كرده به پرورش آنها پرداخت. در بعضى از روايات آمده است معاويه كه از عدم همراهى او و ذكر فضايل على عليه السلام توسط او بيم داشت و مى ترسيد با خلافت يزيد همراهى نكند وى را مسموم ساخت.اما «عبدالله بن عمر» (فرزند خليفه دوم) از كسانى بود كه از اميرمؤمنان عليه السلام كناره گيرى كرد و با دستگاه معاويه نيز هماهنگى نداشت و هنگامى كه يزيد، امام حسين عليه السلام را به شهادت رساند، سخت به او انتقاد كرد و در ملاقاتى كه با يزيد داشت بر او فرياد زد كه چرا حسين عليه السلام را كشتى؟ ولى در بعضى از روايات آمده هنگامى كه «حَجاج» مكه را گرفت و «عبدالله بن زبير» را به دار آويخت «عبدالله بن عمر» ترسيد كه او را هم به سرنوشت «عبدالله بن زبير» گرفتار سازد. نزد «حجاج» رفت و گفت: دستت را بده تا با تو براى «عبدالملك» (خليفه اموى) بيعت كنم، زيرا رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً». حجاج پايش را دراز كرد و گفت: با پايم بيعت كن. با دستم مشغول كارى هستم. «عبدالله بن عمر» گفت: مرا مسخره مى كنى؟ «حجاج» گفت: اى احمق قبيله بنى عدى! تو با على بيعت نكردى ولى امروز مى گويى كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهليت است؟ آيا على امام زمان تو نبود؟ چرا با او بيعت نكردى؟ به خدا سوگند مى دانم تو به موجب فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله نزد من نيامده اى، بلكه به دليل ترس از به دار آويخته شدن بر همان درختى كه «ابن زبير» را به دار آويختم آمده اى. گفته شده كه سرانجام «حجاج» او را با زهر به قتل رسانيد.
بخش دوم امام (ع) فرمود: «فَقَالَ يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ- إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أَهْلَهُ- وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ- فَقَالَ الْحَارِثُ فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ- فَقَالَ إِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ» بعضى ها گفته اند كه حارث بن حوت نزد امام (ع) آمد و عرض كرد: گمان مى كنم كه اصحاب جمل در گمراهى بودند، حارث گفت: من با سعد بن مالك و عبد اللّه عمر، گوشه اى را اختيار مى كنم. امام (ع) در جواب فرمود: «سعد و عبد اللّه نه حقّ را يارى كردند و نه باطل را فرو گذاشتند.»عبارت: «أ ترانى»، استفهام انكارى است، چون او همين طور مى ديد. حارث، در بعضى نسخه ها به صورت مرخّم (حار) آمده است.بعضى در باره عبارت: «انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك» گفته اند: يعنى تو تنها به اعمال بيعت شكنان (ناكثين) از اصحاب جمل كه فقط به ظاهر اسلام عمل مى كردند، و از نظر اعتقادى از تو پايين تر بودند -به دليل اين كه آنان بر امام حقّ شوريدند- نگريستى، در نتيجه فريب شبهه آنان را خوردى و از آنان پيروى كردى، و به بالاتر از خودت، يعنى امامت كه اطاعتش واجب بود، و مهاجرين و انصار كه همراه او بودند، نگاه نكردى، و به نظر آنها گوش ندادى، به دليل اين كه روى باطل با آنها دشمن بودى، و اين باعث سرگردانى و حيرت تو شد. و احتمال دارد، مقصود امام (ع) از «نظره تحته» كنايه از نگرش وى به باطل آن گروه و شبهه اى كه از دلبستگى به دنيا برخاسته بود باشد كه دنيا همان جهت پست و سافل است، و «نظره فوقه» نيز كنايه از نگرش به حق و دريافتش از خدا باشد.عبارت: «انك...» تفصيل براى دليل سرگردانى او و نشناختن حق و باطل است كه باعث جهل او نسبت به اهل حق و باطل بوده است، كه اگر حق و باطل را مى شناخت، به طور قطع از حق پيروى و از باطل اجتناب مى كرد، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است: هر كس اين طور باشد، دچار سرگردانى و گمراهى مى گردد.سعد بن مالك، همان سعد بن ابى وقاص است كه پس از قتل عثمان گوسفندان زيادى خريد و به روستا و بيابان رفت و با همان چهار پايان به سر مى برد تا اين كه از دنيا رفت، و با على (ع) بيعت نكرد. و امّا عبد اللّه عمر به خواهرش -حفصه، همسر پيامبر (ص)- پس از بيعت با امير المؤمنين پناه برد، ولى در جنگ جمل به همراه آن حضرت نبود، و مى گفت: عبادت مرا از سوارى و پيكار ناتوان ساخته است، بنا بر اين من نه با على و نه با دشمنان او هستم.امّا سخن امام (ع) در پاسخ حارث: «انّ سعدا...»، مقدمه صغرا براى قياس مضمرى است كه امام (ع) هشدار داده است بر اين كه پيروى آنها در گوشه نشينى روا نيست، و گوشه نشينى از خيالبافيهاى نفرت انگيزى است كه هر چند به دليل درستى هم باشد، نكوهيده است. و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: هر كس اين طور باشد، پيروى از او روا نيست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 346
الحادية و الخمسون بعد المائتين من حكمه عليه السّلام:(251) و قيل: إنّ الحارث بن حوط أتا عليّا عليه السّلام فقال له: أ تراني أظنّ أنّ أصحاب الجمل كانوا على ضلالة؟. فقال عليه السّلام: يا حار، إنّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فحرت إنّك لم تعرف الحقّ فتعرف أهله، و لم تعرف الباطل فتعرف من أتاه، فقال الحارث: فإني أعتزل مع سعد بن مالك و عبد اللَّه بن عمر فقال عليه السّلام: إنّ سعدا و عبد اللَّه بن عمر لم ينصرا الحقّ و لم يخذلا الباطل. (81049- 80979)
الاعراب:استفهام إنكارى أ تراني أظن: استفهام إنكارى ، و أظنّ جملة مع مفعوليه مفعول ثان لقوله: تراني، تحتك: جرّد عن الظرفية و جعل مفعولا به لقوله نظرت أي نطرت الأسافل.المعنى:هذا الرّجل تكلّم بحضرته كلاما ملؤه الضلالة و الحيرة، فأجابه عليه السّلام بوجه خطأه لعلّه يرجع عن غيّه فقال: إنك تنظر إلى سافل الوجود و درك الطّبيعة المحدود و لم ترفع رأسك و تفتح عين قلبك لترى المعالي و تسمع نداء الحقّ فتعرف أهله و تميّزهم من أهل الباطل.و لما التجأ السائل المعاند إلى الاعتزال و الالحاق بسعد بن أبي وقاص و عبد اللَّه ابن عمر و عرض على حضرته متابعة صحابيّين مهاجرين من الصّدر الأول و ظنّه قدّم إلى حضرته ملجأ وثيقا و اتّبع طريقا مستقيما.أجابه عليه السّلام بما كشف عن حالهما كنايه و كنّى عن ضلالهما بقوله: [إنّ سعدا و عبد اللَّه بن عمر لم ينصرا الحقّ ...] إنّ سعد بن مالك
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 347
و عبد اللَّه بن عمر رجلين نافيين حائرين لم يأتيا بحجّة، و لم يمهدا طريق هداية، لأنّهما لم ينصرا الحقّ و لم يخذلا الباطل من الفئتين فلا يخلو إمّا أن لا يعرفا الحقّ من الباطل فحارا و اعتزلا فلا يكونان إلّا جاهلين فكيف تقتدي بالجاهل، و إمّا عرفا الحق و الباطل من الفئتين و هما أصحابه عليه السّلام و أصحاب الجمل و لكن قعدوا عن نصرة الحق بالسيف و السنان، و عن خذلان الباطل بالنطق و البيان، فيكونان فاسقين تاركين للواجب فكيف تقتدي بهما؟! و قد ثقل تعبيره عليه السّلام بلم و لم على الشارح المعتزلي فقال:و أمّا هذه اللّفظة ففيها اشكال، لأنّ سعدا و عبد اللَّه لعمري أنّهما لم ينصرا الحق و هو جانب عليّ عليه السّلام، لكنّهما خذلا الباطل و هو جانب معاوية و أصحاب الجمل، فانهم لم ينصروهم في حرب قطّ- إلخ.و لكن سياق كلامه عليه السّلام إثبات حيرتهما و ضلالتهما، و إهمالهما الوظيفة المتوجّهة عليهما بعدم قيامهما على عمل ايجابيّ يقتضيه الموقف، و هو كاشف عن الحيرة أو عدم المبالاة بالتكليف الكاشف عن عدم الايمان رأسا.الترجمة:گفته اند كه حارث بن حوط نزد علي عليه السّلام آمد و به آن حضرت گفت: تو معتقدي كه در پندار من أصحاب جمل بگمراهي اندر بودند؟در پاسخ فرمود: أي حارث تو زيرت را ديدي و بالاي سرت را نديدي و گيج شدى تو حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا اهلش را بداني.حارث گفت: من با سعد بن مالك و عبد اللَّه بن عمر كناره مى گيرم. فرمود: براستى كه سعد و عبد اللَّه بن عمر نه حق را يارى كردند، و نه باطل وانهادند.حارث بن حوط مرد تيره دل از سؤالي كرد مولا را كسل گفت: مى گوئي كه اصحاب جمل نزد من هستند از أهل زلل؟ در جوابش گفت: مى داري نظر زير خود و ز فوق هستى بيخبر گيج و حيراني تو و نشناختى حق و باطل، دل از آن پرداختي تو چه داني أهل باطل ز اهل حق تا زني بر أهل حق تو طعن و دق گفت: من عزلت گزينم با خسان گفت: آنها هم بوند أز ناكسان
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص62
و قيل: ان الحارث بن حوط اتى عليا عليه السّلام، فقال له: اترانى اظن ان اصحاب الجمل كانوا على ضلالة فقال عليه السّلام: يا حارث انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك، فحرت، انك لم تعرف الحق فتعرف اهله، و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه. فقال الحارث: فانّى اعتزل مع سعد بن مالك و عبد الله بن عمر. فقال عليه السّلام: انّ سعدا و عبد الله بن عمر لم ينصرا الحق، و لم يخذلا الباطل.گفته اند حارث بن حوط پيش على عليه السّلام آمد و گفت: آيا مرا چنين مى پندارى كه اصحاب جمل را گمراه مى پندارم؟ فرمود: «اى حارث، تو پيش پاى خود را مى نگرى و فراز خود را نمى نگرى و بدان سبب سرگردان مانده اى، تو حق را نشناخته اى كه اهل آن را بشناسى و باطل را هم نشناخته اى تا بدانى چه كسى مرتكب آن مى شود.» حارث گفت: من همراه سعد بن مالك - سعد بن وقاص- و عبد الله بن عمر كناره گيرى مى كنم. آن حضرت فرمود: سعد و عبد الله بن عمر حق را يارى ندادند و باطل را زبون نساختند.»
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص63
ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن پيش از اين به اين صورت نقل شده بود كه آنان گروهى هستند كه حق را زبون ساختند و باطل را يارى ندادند، و حال آنان همان گونه بوده است كه آنان هر چند از يارى على خوددارى كردند ولى معاويه و اصحاب جمل را هم يارى ندادند. اما در اين سخن اشكالى به نظر مى رسد و آن اين است كه به جان خودم سوگند هر چند سعد بن ابى وقاص و عبد الله، حق را كه جانب على عليه السّلام بود يارى ندادند ولى باطل را كه جانب معاويه و اصحاب جمل بوده است، زبون ساختند، و در هيچ يك از جنگها با حضور خود يا فرزندان و اموال خود آنان را يارى ندادند. بدين سبب مناسب است سخن على عليه السّلام را تأويل كنيم و بگوييم منظور اين است كه سعد و عبد الله در مورد روشن ساختن باطل بودن روش معاويه و اصحاب جمل چنانكه بايد و شايد اقدام نكرده اند و در آن باره ميان مردم سخنرانى نكرده اند و شبهه را از مردم نزدوده اند و وجوب اطاعت از امير المؤمنين على عليه السّلام را به مردم گوشزد نكرده اند و آنان را از پيروى معاويه و اصحاب جمل باز نداشته اند كه در اين صورت، همان گونه است كه على عليه السّلام فرموده است.نام پدر حارث، حوط با حاء بدون نقطه است، هر چند گفته مى شود در نسخه نهج البلاغه كه به خط سيد رضى (ره) است به صورت خوط ثبت شده است.