وَ قَالَ (علیه السلام) لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي.
به عبد الله بن عباس در مورد رأيى كه داده بود و موافق نظرش نبود، فرمود: بر تو است كه رأى خود را با من در ميان نهى. من در آن مى نگرم، اگر نپذيرفتم، بايد تو از رأى من اطاعت كنى.
آن حضرت به عبد اللّه بن عباس در باره نظرى از او كه موافق رأى امام نبود، فرمود: بر توست كه رأى خود را به من ارائه كنى و من هم بينديشم، زمانى كه نظرت را نپذيرفتم مرا اطاعت كن.
قاطعيّت رهبرى در مشورت (سياسى، اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: (عبد اللّه بن عباس در مسئله اى نظر داد كه امام آن را قبول نداشت و فرمود) بر تو است كه رأى خود را به من بگويى، و من بايد پيرامون آن بينديشم، آنگاه اگر خلاف نظر تو فرمان دادم بايد اطاعت كنى.(1)________________________________(1). ابن عبّاس به امام پيشنهاد داد تا معاويه را بر كار خود باقى نگهدارد و پس از آرام شدن اوضاع مملكت، او را عزل كند، امام در پاسخ او اين سخن را فرمود.(تاريخ طبرى ج 6 ص 3089)
[و به عبد اللّه پسر عباس در باره نظرى كه داده بود و امام موافق آن نبود فرمود:] تو راست كه به من نظر دهى و اگر نپذيرفتم از من اطاعت كنى.
امام عليه السّلام بعبد اللّه ابن عبّاس هنگاميكه آن حضرت را راهنمائى مى نمود به چيزى كه موافق انديشه آن بزرگوار نبود (در اينكه شخص بايد از امام پيروى نمايد) فرمود:بر تو است كه (از راه مشورت) مرا راهنمائى كنى و من مصلحت و انديشه خود را در آن مى نگرم پس هر گاه ترا (بسبب علم به نادرستى آنچه مصلحت ميدانى) پيروى نكردم تو مرا پيروى كن (چون من بمصالح و مفاسد هر كارى از ديگران داناترم و انديشه ام خطاء و اشتباه نمى كند. گفته اند: هنگاميكه حضرت در ظاهر بخلافت رسيد ابن عبّاس مصلحت در آن ديد كه امام عليه السّلام براى دل بدست آوردن حكومت شام را به معاويه و بصره را به طلحه و كوفه را به زبير واگزارد و آن بزرگوار راضى نشد و فرمود: پناه مى برم بخدا كه دين را براى دنياى ديگرى تباه سازم، پس از آن سخن بالا را گوشزد نمود).
هنگامى كه ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام عليه السلام ارائه كرد امام عليه السلام با عقيده او موافقت ننمود و فرمود:تو حق دارى نظرمشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم وتصميم نهايى را بگيرم اما اگر با تو مخالفت كردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت كنى.
ابتدا مشورت سپس تصميم گيرى:شأن ورود اين گفتار حكيمانه مطابق آنچه طبرى و مسعودى در تاريخ خود نوشته اند چنين بوده است كه ابن عباس به اميرمؤمنان على عليه السلام پيشنهاد كرد معاويه را در حكومت شام ابقا كند تا بيعت نمايد سپس مى تواند او را از آن مقام عزل كند. امام عليه السلام اين گفتار حكيمانه را به او فرمود كه «تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميم بگيرم؛ اما اگر با تو مخالفت كردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت كنى»؛ (وَقال عليه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَکَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُکَ فَأَطِعْني).شيخ محمد عبده بر آنچه در بالا آمد مى افزايد كه اين سخن را امام عليه السلام زمانى بيان فرمود كه ابن عباس پيشنهاد كرد فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى كوفه را به زبير دهد و معاويه را در فرماندارى شام ابقا كند تا آرامشى در دلها پيدا شود و بيعت مردم كامل گردد و خلافت تثبيت شود. اميرمؤمنان عليه السلام به ابن عباس فرمود: «لا أُفْسِدُ دِيني بِدُنْيا غَيْري وَلَکَ أنْ تُشِيرَ عَلَىَّ...؛ من حاضر نيستم دينم را به سبب دنياى ديگرى فاسد كنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى...».آنچه را ابن عباس در اينجا بيان كرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه ديگرى از سياستمداران عصر امام عليه السلام چنين مى پنداشتند كه مماشات با طلحه وزبير و معاويه عامل پيشرفت كار است. در حالى كه اگر اين سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط مى شدند به يقين حكومتى غير اسلامى به وجود مى آوردند، چراكه هر سه، دنياپرست و خودخواه بودند و از چنين افرادى نمى توان انتظار حكومت عادلانه على عليه السلام را داشت و بعد از سلطه بر كار، ديگر نمى توانست مانع خودكامگى هاى آنها شود و جنگيدن با آنها براى بازگشتن به راه حق نيز بسيار مشكلتر و پيچيده تر مى شد. به خصوص معاويه هرگز دست از حكومت شام برنمى داشت و مخالفت با بيعت را توجيه مى كرد، همانگونه كه طلحه وزبير با اينكه بيعت كرده بودند با صراحت به مخالفت برخاستند.مورخ معروف، طبرى، در تاريخ خود از ابن عباس نقل مى كند كه مى گويد: پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدينه شدم و به سراغ على عليه السلام آمدم. به من گفتند: مغيره نزد حضرت است (و جلسه خصوصى دارد). من دم در نشستم تا مغيره خارج شد و به من سلام كرد. گفت: كى آمدى؟ گفتم: الان. سپس خدمت على عليه السلام رسيدم عرض كردم: ممكن است بفرماييد كه مغيره چكار داشت و چرا با شما خلوت كرد؟ فرمود: آرى. دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت: مطلب خصوصى با تو دارم. من به او اجازه دادم و او گفت: خيرخواهى درباره تو آسان است. تو باقيمانده پيشينيان هستى و من مى خواهم نصيحتى و مشورتى به تو بدهم. تمام فرمانداران از سوى عثمان را امسال در پست خود تثبيت كن. هنگامى كه با تو بيعت كردند و موقعيت تو تثبيت شد هركدام را خواستى عزل كن و هركدام را خواستى در پست خود نگاه دار. من به او گفتم: والله من در دين خودم مداهنه نمى كنم و افراد پَست را در كار خودم دخالت نمى دهم. او گفت: اگر اين پيشنهاد را قبول ندارى هركس را مى خواهى بركنار كن؛ ولى معاويه را بر سر كار خود بگذار. چون معاويه مرد جسورى است و مردم شام از او شنوايى دارند و دليل تو در تثبيت او اين است كه عُمَر ولايت شام را به او سپرده. به او گفتم: به خدا سوگند معاويه را حتى به اندازه دو روز در پست خود تثبيت نمى كنم. او از نزد من خارج شد. سپس امروز آمد و به من گفت: من ديروز مشورتى به تو دادم و نپذيرفتى. بعدآ فكر كردم ديدم حق با تو بوده. سزاوار نيست تو كارت را با خدعه انجام دهى و تدليس در امر تو باشد. ابن عباس مى گويد: من به على عليه السلام عرض كردم: آنچه را اول گفته است به عنوان خيرخواهى بوده و آنچه را بعدآ گفته نوعى غش و تدليس بوده است ومن مشورت مى دهم كه معاويه را تثبيت كنى اگر بيعت كرد بر من است كه او را از جايگاهش بركنار كنم. على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند من چيزى جز شمشير به او نخواهم داد.... ابن عباس عرض كرد: من زياد به امر جنگ آشنا نيستم؛ ولى آيا قول پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را نشنيده اى كه مى فرمايد: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ، خدعه و نيرنگ است؟». امام عليه السلام فرمود: آرى. عرض كردم: والله اگر پيشنهاد مرا بپذيرى من آنها را بعد از ورود در پستشان، چنان خارج مى كنم كه ندانند از كجا اين ضربه بر آنها وارد شده و هيچ نقصان و گناهى بر تو نخواهد بود. امام عليه السلام فرمود: اى ابن عباس! من بازيچه دست تو و معاويه نيستم. تو مشورتت را در اختيار من بگذار و من انديشه مى كنم و اگر با تو مخالفت كردم تو بايد از امر من اطاعت كنى. ابن عباس عرض كرد: چنين خواهم كرد. آسانترين حقى كه تو بر گردن من دارى اطاعت كردن است.علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از امالى شيخ طوسى نكته اى در اينجا نقل مى كند كه چون مغيره پيشنهاد فوق را درباره معاويه كرد، امام عليه السلام به او فرمود: آيا تو عمر مرا تضمين مى كنى كه موفق شوم و او را خلع كنم؟ مغيره عرض كرد: نه. امام عليه السلام فرمود: آيا خدا از من سؤال نخواهد كرد كه چرا او را حتى بر دو نفر از مسلمانان در يك شب تاريك مسلط كردم؟ «(وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدآ)؛ من هرگز گمراهان را به عنوان يار و ياور انتخاب نخواهم كرد».اينها همه نشان مى دهد كه سياستمداران ساده انديش كه معاويه و طلحه و زبير را نشناخته بودند همگى اصرار داشتند على عليه السلام آنها را در پست خود ابقا كند و يا پست مهمى به آنها ببخشد و بعدآ آنها را در موقع مناسب عزل كند. غافل از اينكه آنها كسانى بودند كه اگر از سوى امام عليه السلام تثبيت مى شدند تكان دادن آنها امكانپذير نبود و چه بسا بر تجزيه كشور اسلام تصميم مى گرفتند وهركدام بخشى را به خود اختصاص مى دادند. اضافه بر اين، امام عليه السلام حاضر نيست براى رسيدن به اهداف سياسى مرتكب گناه و عصيان شود و افراد فاسد ومفسد را ـ هرچند براى مدت كوتاهى ـ بر مسلمانان مسلط كند و از اين گذشته امام عليه السلام به عثمان توصيه مى كرد كه عمّال فاسد را بركنار كند چگونه ممكن است خودش آنها را در مقامشان تثبيت نمايد؟ پاسخ مردم را دراين باره چه بدهد؟ بنابراين بسيار ساده انديشى است كه امام عليه السلام به پيشنهاد امثال ابن عباس ومغيره عمل كند و مطمئن باشد بعدها مى تواند دست آنها را از بلاد اسلام و ولايت بر مسلمين قطع نمايد.*****نكته:اقسام مشورت:از جمله مسائلى كه نبايد از آن غفلت ورزيد اين است كه مشورت دو گونه است: گاه مانند آنچه در ايام ما در مجالس شورا معمول است كه مطلبى را به شور مى گذارند و بعد با اكثريت نسبى و در مسائل مهم با اكثريت دو سوم يا كمتر وبيشتر، آن را تصويب مى كنند. در اينگونه موارد، معيار، نظر اكثريت است. گاه كسى براى پيشرفت كار خود يك گروه مشورتى انتخاب و در مسائل با آنها مشورت مى كند. در اينجا صحبت اكثريت مطرح نيست. او بعد از شنيدن نظر مشاوران، خود مى انديشد اگر نظرى را مطابق صواب تشخيص داد عمل مى كند وگرنه هرچه را خود مى پسندد انجام مى دهد. آنچه در قرآن مجيد وارد شده كه به پيغمبر صلي الله عليه و آله خطاب مى كند: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ)، از نوع دوم است و همچنين آنچه در روايت مورد بحث آمده نيز از همين قبيل است. اين دو نوع مشورت در دو آيه قرآن مجيد به آنها اشاره شده است. در آيه بالا اشاره به نوع دوم است و در آيه (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ)، نوع نخست.
امام (ع) وقتى كه ابن عباس او را به چيزى راهنمايى مى كرد كه موافق نظر آن بزرگوار نبود، به او فرمود: «لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي»:نقل كرده اند موقع بازگشت امام (ع) از سفر حج كه مردم در مكه با وى بيعت كرده بودند، ابن عباس گفت: يا امير المؤمنين اين كار مهمّى است، بيم آشوب مردم مى رود، براى طلحه حكم ولايت بصره، و براى زبير حكم ولايت كوفه را صادر كنيد، و به معاويه نامه اى بنويسيد و از خويشاوندى و نسبت، ياد كنيد و در حكومت شام او را تثبيت فرماييد تا با شما بيعت كند، اگر بيعت كرد و از روش شما و امر خدا اطاعت كرد، او را به حال خود واگذاريد، و اگر مخالفت كرد، آن گاه به مدينه بخواهيد و عوضش كنيد تا درياهاى آشوب متلاطم نگردند. امام (ع) فرمود: پناه مى برم به خدا از اين كه دين خود را به خاطر دنياى ديگران تباه سازم. فرزند عباس بر تو است كه ما را راهنمايى كنى و من صلاح خود را در آن مى نگرم.مفعول «أرى» چون معلوم بوده است حذف شده است، يعنى: من جهت مصلحت را مى انديشم. امام (ع) اطاعت از خود را واجب دانسته از آن رو كه امام است و انديشه اش بالاتر است پس اگر در كارى مصلحت ديد، نظر او برتر و بالاتر است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 409
العاشرة بعد ثلاثمائة من حكمه عليه السّلام:(310) و قال عليه السّلام لعبد اللَّه بن العبّاس و قد أشار إليه في شيء لم يوافق رأيه: لك أن تشير إلىّ و أرى، فإن عصيتك فأطعني. (82637- 82613)
الاعراب:قوله عليه السّلام: و أرى: نزّل منزلة اللّازم فترك مفعوله لافادة العموم و إبهام المفهوم، فقول ابن ميثم: و حذف مفعول أرى للعلم به، ليس بوجه.المعنى:قال ابن ميثم: روي أنه أشار عليه عليه السّلام عند انصرافه من مكّة حاجا و قد بايعه النّاس، و قال: يا أمير المؤمنين إنّ هذا أمر عظيم يخاف غوائل النّاس فيه، فاكتب لطلحة بولاية البصرة، و للزبير بولاية الكوفة، و اكتب إلى معاوية و ذكّره القرابة و الصّلة و أقرّه على ولاية الشام حتّى يبايعك، فان بايعك و جرى على سنّتك و طاعة اللَّه فاتركه على حاله، و إن خالفك فادعه إلى المدينة و أبدله بغيره، و لا تموّج بحار الفتنة، فقال عليه السّلام: معاذ اللَّه أن افسد دينى بدنيا غيري، و لك يا ابن عباس أن تشير و أرى.أقول: كأنه عليه السّلام يعلم نوايا القوم و أنّهم لا ينقادون للحقّ، و حبّ الرياسة أعمى قلوبهم، و لو نالوا إنفاذه في الولاية على المسلمين تمسّكوا به في تفريق أمر الامّة و السعى وراء مقاصدهم الخبيثة، و علمه بهذا الأمر إمّا باخبار من النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله، و إمّا بقذف في قلبه الولوي عليه السّلام.الترجمة:چون ابن عباس پس از بيعت مسلمين با وى از مكه برگشت به آن حضرت عرض كرد: يا أمير المؤمنين كار خلافت بزرگ است و مردم را در آن فتنه ها است، حكومت بصره را بطلحه بده، و حكومت كوفه را بزبير، و معاويه را بر شام حكمروا كن و خويشى و صله رحم را بيادش آور و بحكومت شامش واگزار تا با تو بيعت كند، و اگر بيعت كرد و بروش تو عمل كرد و اطاعت خدا نمود او را بحال خود واگزار، و اگر مخالفت كرد بمدينه اش طلب كن و ديگرى بجايش مأمور كن، درياهاى فتنه را بموج نياور، در پاسخ او فرمود: تو بايد بمن پيشنهاد بدهى و من رأي بزنم، و اگر با تو مخالفت كردم بايد از من اطاعت كني.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص99
و قال عليه السّلام لعبد الله بن عباس رضى الله عنه و قد اشار اليه فى شىء لم يوافق رايه: لك ان تشير علىّ و أرى، فاذا عصيتك فاطعنى. «و آن حضرت به عبد الله بن عباس (ره) كه نظرى داده بود و با آن موافقت نفرموده بود، گفت: بر عهده توست كه به من نظر دهى و من بنگرم و چون با تو مخالفت كردم، بايد از من فرمان برى.»
امام از رعيت از لحاظ رأى و تدبير برتر است و بر كسى كه نظرى را بر او عرضه مى دارد و او نمى پذيرد، واجب است از او اطاعت كند و نظر امام را بپذيرد و بداند كه امام مصلحتى را مى شناسد و مى داند كه او نمى داند.