وَ قَالَ (عليه السلام): لَا يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى؛ بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافًى إِذْ سَقِمَ، وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً إِذِ افْتَقَرَ.
و فرمود (ع): آدمى را به دو خصلت اعتماد نشايد، يكى تندرستى و يكى توانگرى. چه بسا هنگامى كه او را تندرست مى بينى، بناگاه، بيمار شود و هنگامى كه او را توانگر مى بينى، بناگاه، فقير گردد.
و آن حضرت فرمود: عبد را نسزد كه به دو صفت اعتماد كند: تندرستى و توانگرى، چه اينكه در همان وقت كه او را تندرست بينى ناگهان بيمار مى شود، و آن زمان كه او را توانگر بينى به ناگاه تهيدست مى گردد.
دو چيز ناپايدار (اقتصادى، معنوى):و درود خدا بر او، فرمود: سزاوار نيست كه بنده خدا به دو خصلت اعتماد كنند: تندرستى، و توانگرى، زيرا در تندرستى ناگاه او را بيمار بينى، و در توانگرى ناگاه او را تهيدست.
[و فرمود:] بنده را نسزد كه به دو خصلت اطمينان كند: تندرستى و توانگرى. چه آن گاه كه او را تندرست بينى ناگهان بيمار گردد و آن گاه كه توانگرش بينى ناگهان درويش شود.
امام عليه السّلام (در باره تندرستى و دارائى) فرموده است:بنده را سزاوار نيست كه بدو چيز پشت گرم باشد: تندرستى و دارائى (زيرا) در بين اينكه او را تندرست مى بينى ناگهان بيمار گردد، و در بين اينكه او را دارا و توانگر مى بينى به ناگاه درويش و بى چيز شود.
امام(عليه السلام) فرمود: سزاوار نيست انسان به دو چيز اطمينان پيدا كند: سلامتى و ثروت. چراكه در همان حال كه انسانى را تندرست مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال كه او را ثروتمند مشاهده مى كنى ناگهان فقير و مستمند مى گردد.
بى اعتبارى اين دو نعمت:امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى درباره ناپايدارى نعمت هاى دنيا اشاره كرده و مخصوصاً دو نعمت بزرگ سلامتى و بى نيازى را مورد توجه قرار داده، مى فرمايد: «سزاوار نيست انسان به دو چيز اطمينان پيدا كند: سلامتى و ثروت. چراكه در همان حال كه انسانى را تندرست مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال كه او را ثروتمند مى بينى ناگهان فقير و مستمند مى گردد»; (لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ، وَالْغِنَى. بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ; وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً، إِذِ افْتَقَرَ).آنچه را امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بيان فرموده همه يا غالب ما در طول عمر خود نمونه هاى متعددى از آن را ديده ايم; افرادى سالم، قوى پيكر و قهرمان را مشاهده كرده ايم كه ناگهان به ما اطلاع دادند بيمار شده و در بستر بيمارى افتاده و قادر به حركت نيست. آرى! انسان بسيار آسيب پذير است، يك ميكروب بسيار كوچك و از آن كوچكتر يك ويروس كه با چشم مسلّح نيز به زحمت ديده مى شود ممكن است انسانى را از پاى درآورد. بيمارى بسيار خطرناك سرطان، از طغيان يك سلول در بدن شروع مى شود كه رشد و نمو پى درپى مى كند و تبديل به غده اى سرطانى مى شود و انسان قدرتمندى را از پاى درمى آورد. يك رگ كوچك از رگ هايى كه قلب را تغذيه مى كند به وسيله ذره كوچك خون لخته شده اى بسته مى شود و ممكن است منجر به ايست قلبى گردد. رگ هاى بسيار ظريفى كه از لابه لاى مغز مى گذرند و آن را تغذيه مى كنند اگر براثر فشار خون يا عامل ديگرى پاره شوند و خون، بخشى از مغز را فراگيرد ممكن است قسمت مهمى از بدن را فلج كند يا انسان را به ديار باقى بفرستد. با اين حال چگونه انسان مغرور مى شود و چنين مى پندارد كه سلامتى او دائماً باقى و برقرار است و هر كارى از دستش برمى آيد بايد انجام دهد و به هركس مى خواهد ظلم و ستم روا دارد؟ اموال و ثروت هاى كلان انسان نيز وضع بهترى از اين ندارد; يك آتش سوزى مهيب، يك زلزله، يك خشكسالى، يك تلاطم در امور اقتصادى جهان، يك جنگ محلى يا جهانى ممكن است آن ها را بر باد دهد، شب بخوابد در حالى كه ثروتمندترين مردم جامعه خويش است، فردا به صورت فقيرترين افراد درآيد و به گفته شاعر:بر مال و جمال خويشتن غره مشو *** كان را به شبى برند و اين را به تبىآيا با اين حال سزاوار است كه انسان به اموال خويش مغرور گردد؟ شاعر عرب مى گويد:وَبَينَما المَرءُ فِى الأحياءِ مُغتَبِطٌ *** إذ صارَ فى اللّحدِ تَسفيهُ الأعاصِيردر همان حال كه انسان در ميان زندگان مورد غبطه اين و آن است ناگهان چشم از دنيا فرو مى بندد و به قبر سپرده مى شود و بادها بر قبر او مى وزند.و شاعر ديگرى مى گويد:لا يَغُرّنَّكَ عِشاءٌ ساكِنٌ *** قَد يُوافى بالمَنِيّاتِ السَّحَرشب آرام، تو را مغرور نسازد گاه ممكن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد.شاعر ديگرى مى گويد:وَكَم باتَ مِن مُترَف فى القُصور *** فَعوَّض فى الصُّبحِ عنها القُبورچه بسيار ثروتمندانى كه شبانه در قصرها زندگى مى كردند و صبحگاهان به جاى آن در قبرها قرار گرفتند.[1]در حكمت 302 نيز همين معنا با عبارت جالب ديگرى آمده بود. امام(عليه السلام) فرمود: «مَا الْمُبْتَلَى الَّذِى قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ الَّذِى لاَ يأْمَنُ الْبَلاَءَ; آن كس كه به شدّت به بلايى مبتلاست نيازمندتر به دعا نيست از كسى كه مبتلا نمى باشد ولى هر لحظه انتظار آن را مى كشد».مقصود امام(عليه السلام) از اين گفتارهاى حكيمانه هشدارى است به همه انسان ها كه در زندگى دنيا گرفتار غفلت و غرور نشوند. هيچ چيز از دنيا براى هيچ كس در هيچ زمانى پايدار نيست و همه چيز در معرض زوال است آنچه باقى و پايدار مى ماند ذات پاك خداست و تمام كارهايى كه براى او انجام مى شود.در حالات شاعر معروف، اعشى مى خوانيم كه تصميم گرفت به مكه بيايد و اسلام را بپذيرد. هنگامى كه به مكه يا نزديكى آن رسيد بعضى از مشركان قريش او را ملاقات كرده و از مقصدش جويا شدند. او گفت: تصميم گرفته ام كه خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برسم و اسلام بياورم. يكى از مشركان گفت: مى دانى كه او زنا را حرام كرده است؟ اعشى گفت: والله من علاقه اى به اين كار ندارم. سپس آن مرد مشرك گفت: مى دانى كه شراب را تحريم نموده است؟ اعشى گفت: اما اين يكى هنوز مورد علاقه من است بنابراين من برمى گردم و امسال از آن بهره مى گيرم سپس مى آيم و اسلام را مى پذيرم. او بازگشت و در همان سال از دنيا رفت و هرگز خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نرسيد و اسلام را نپذيرفت.[2]بنابراين تا فرصت در دست است بايد كارى كرد.[3]*****پی نوشت:[1]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 71.[2]. سيره ابن هشام، ج 1، ص 388.[3]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در ذيل اين گفتار حكيمانه مى گويد: منابع ديگر آن را در پايان بحث هاى نهج البلاغه خواهيم آورد. گويا در آن موقع دسترسى به منابع مختلف نداشته و يا وقت او اجازه نداده و موكول به بعد كرده است و متأسفانه بعداً هم موفق نشده به وعده خود در اين مورد و امثال آن وفا كند. خدايش غريق رحمت گرداند. اضافه مى كنيم: در كتاب التذكرة الحمدونية ابن حمدون از علماى قرن ششم (كه تمايل به تشيع داشته) اين گفتار حكيمانه با مختصر تفاوتى آمده است. (التذكرة الحمدونية، ج 1، ص 379، ح 983)
امام (ع) فرمود: «لَا يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى- بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافًى إِذْ سَقِمَ وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً إِذِ افْتَقَرَ»:سزاوار بنده اى نيست كه به دو چيز پشت گرم باشد: تندرستى و مالدارى، زيرا در همان ميان كه او را تندرست مى بينى ناگهان بيمار، و در آن بين كه وى را مالدار مى بينى ناگهان تنگدست مى شود.امام (ع) از اعتماد به دو خصلت ياد شده نهى فرموده است، از آن جهت كه آن دو با نقطه مقابلشان يعنى بيمارى و تنگدستى، در اختيار بنده نيستند و عوامل و اسباب آنها نيز نامعلوم است. بنا بر اين همواره احتمال در پى آمدن يكى پس از ديگرى هست. پس اطمينان به چيزى كه اين طور است از نادانى است. و سزاوار نيست كه به اين دو فضيلت انسان پشت گرم باشد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 504
الخامسة بعد أربعمائة من حكمه عليه السّلام:(405) و قال عليه السّلام: لا ينبغي للعبد أن يثق بخصلتين: العافية و الغنى، بينا تراه معافا إذ سقم، و بينا تراه غنيّا إذ افتقر. (85785- 85763)
الترجمة:فرمود: شايسته نيست بنده خدا بدو چيز اعتماد كند، و آن دو: تندرستى و توانگريست، در ميان اين كه او را تندرست بيني بناگاه بيمار شود، و در اين ميان كه توانگرش بيني ناگاه مستمند گردد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص217
و قال عليه السّلام: لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين: العافية و الغنى، بينا تراه معافى إذ سقم و بينا تراه غنيا إذ افتقر. «و فرمود: بنده را نشايد كه به دو خصلت اعتماد كند، سلامتى و توانگرى، در حالى كه او را سلامت مى بينى، ناگاه رنجور مى شود و در حالى كه او را توانگر مى بينى، ناگاه درويش مى شود.»
پيش از اين در اين باره سخن گفته شد. شاعرى سروده است: در همان حال كه آدمى ميان زندگان آرزومند است، ناگهان در گور قرار مى گيرد و بادهاى گرم بر او مى وزد.
ديگرى گفته است: «شب آرام تو را نفريبد كه مرگها - پيشامدها- سحرگاه مى رسد.»
عبيد الله بن طاهر سروده است: «چون روزگار چيزى به تو عاريت دهد ناچار آنچه را به عاريت داده است مى گيرد.»