وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ؟ فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ، تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا؛ فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ، فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ.يُريدُ إمرأ القيس.
الْحَلْبَة: اسبانى كه براى مسابقه، در يك جا جمع مى آورند، مقصود در اينجا طريقه و روش واحد است.الْقَصْبَة: نشانه اى كه در آخر خط پايان مسابقه نصب مى كنند و برنده با رسيدن به آن، آن را به علامت پيروزى برميدارد.الْمَلِكُ الضِّلِّيل: سلطان گمراه، مقصود «امرء القيس» است.
حَلبَة: دسته اى از اسبان مسابقهقَصَبَة: نى يا علامت ديگر كه براى نشان دادن آخر مسافت مسابقه نصب مى شود
از او پرسيدند كه بزرگترين شاعر عرب كيست، فرمود: شاعران در يك مسابقه اسب دوانى، اسب نتاخته اند تا معلوم شود كه چه كسى نى پايان را مى ربايد. و اگر بناچار بايد كسى را نام برد، ملك الضلّيل.[پادشاه گمراه و مراد او امرؤ القيس است.]
از بهترين شعرا از حضرت پرسيدند، فرمود: اين طايفه در يك نوع ميدان مسابقه اسب فصاحت نتاخته اند تا برنده آنان معلوم شود، اگر چاره اى از پاسخ نباشد بايد گفت: سلطان گمراه.مراد آن حضرت امرء القيس است.
راه شناخت بزرگترين شاعر (هنرى، علمى):و درود خدا بر او، فرمود: (از امام پرسيد(1) بزرگ ترين شاعر عرب كيست فرمود:) شاعران در يك وادى روشنى نتاخته اند تا پايان كار معلوم شود، و اگر ناچار بايد داورى كرد، پس پادشاه گمراهان، بزرگ ترين شاعر است.(2)__________________________(1). ابو الأسود دؤلى از امام پرسيد.(2) منظور امرؤ القيس، بزرگترين شاعر دوره جاهلى و صاحب يكى از معلّقات سبعه است، اشعارهاى بسيار زيبايى كه آن را هر سال در بازار معروف عكاظ، مطرح مى كردند. او كافر بود، برخى «ضلّيل» را به سرگردانى ترجمه كردند، زيرا امرؤ القيس براى گرفتن انتقام خون پدرش به همه جا مى رفت تا ياورانى فراهم آورد، بناچار به قيصر روم پناهنده و در سال 540 ميلادى در گذشت.
[و از او پرسيدند بهترين شاعران كيست؟ فرمود:] شاعران در میدانى نتاخته اند كه آن را نهايتى بود و خط پايانش شناخته شود، و اگر در اين باره داورى كردن بايد پادشاه گمراه را اين لقب شايد.(امرء القيس مقصود اوست.)
از امام عليه السّلام پرسيدند بزرگترين شعراء كيست آن حضرت (در باره امرء القيس) فرمود:شعراء نتاخته اند در يك دسته اسبهاى گروبرى تا پايان كمال آنها نزد ربودن نى گرو شناخته شود (شعر شعراء بيك روش نيست كه بتوان يكى را بر ديگرى برترى داد) و اگر ناگزير بوده و چاره نباشد جز برترى دادن پس پادشاه گمراه برتر است.(سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) مراد حضرت از «ملك ضلّيل» امرء القيس است (و اينكه او را پادشاه خوانده براى خوبى شعر او است، و اينكه او را گمراه خوانده بجهت آنست كه كافر و فاسق بوده).
از امام(عليه السلام) پرسيدند: برترينِ شعراى عرب كيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: شاعران همه يک روش نداشتند و در يک ميدان به مسابقه نپرداختند تا پيشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزير بايد به اين سوال پاسخ داد بايد گفت: برترين آن ها همان سلطان گمراه بود.منظور امام(عليه السلام) امرؤ القيس، شاعر معروف عرب است (كه امام(عليه السلام) او را بر همه ازنظر قدرت شعرى مقدم شمرد هرچند اشعار او محتواى جالبى ندارد).
برترين شعراى عرب:همان گونه كه بعداً اشاره خواهيم كرد در يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان كه امام(عليه السلام) مجلس اطعامى براى مؤمنان فراهم كرده بود سخن از شعر و شاعران به ميان آمد. بعضى از حاضران از امام(عليه السلام) پرسيدند: برترينِ شعراى عرب كيست؟ امام(عليه السلام) در يك جواب كوتاه حكيمانه فرمود: «شاعران همه يك روش نداشتند و در يك ميدان به مسابقه نپرداختند تا پيشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزير بايد به اين سؤال پاسخ داد بايد گفت: او همان سلطان گمراه بود». منظور امام(عليه السلام) امرؤ القيس، شاعر معروف عرب است (كه امام(عليه السلام) او را بر همه ازنظر قدرت شعرى مقدم شمرد هرچند اشعار او محتواى جالبى ندارد)»; (وَسُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ(عليه السلام): إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَة تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ كَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ (يريد امرأ القيس)).«حَلْبَة» (بر وزن دفعة) به معناى يك مرحله مسابقه اسب سوارى است و گاه به معناى ميدان مسابقه تفسير شده است. «قَصَبَة» (بر وزن شجرة) در اصل به معناى چوبه نِى است و در اين جا منظور آن چوبه نى اى است كه در آن زمان در آخر مسير مسابقه بر زمين نصب مى كردند و هركس از همه پيشتازتر بود خم مى شد و آن را برمى گرفت و برنده از بازنده به اين وسيله شناخته مى شد. «الضِّلِّيلُ» صيغه مبالغه به معناى شخص بسيار گمراه و بدكار است و اين لقب را عرب براى امرؤ القيس انتخاب كرد زيرا او على رغم استعداد فوق العاده اش در شعر، آلودگى هاى فراوان داشت. حتى بعضى گفته اند كه او اباحى مسلك بود.[1]به هر حال گفتار امام(عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلكه در شناسايى اشعار شاعران نيز آگاهى فراوان داشت و ديوانى از آن حضرت امروز در دست ماست كه البته اصالت آن ثابت نيست و يا حداقل بخشى از اشعار آن مشكوك است.مرحوم آيت الله استاد مطهرى در كتابش به نام سيرى در نهج البلاغه تحت عنوان «شاهكارها» به شرح اين كلام حكيمانه امام(عليه السلام) پرداخته و در ابتدا سخنى درباره شعراى فارسى زبان دارد، مى گويد: در زبان فارسى شاهكارهايى وجود دارد: در غزل عرفانى، غزل عادى، پند و اندرز، تمثيلات روحى و عرفانى، حماسه، قصيده و غيره، ولى چنانكه مى دانيم هيچ يك از شعراى ما كه شهرت جهانى دارند در همه اين رشته ها نتوانسته اند شاهكار به وجود آورند. شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى، سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى، فردوسى در حماسه، مولوى در تمثيلات و نازك انديشى هاى روحى و معنوى، خيام در بدبينى فلسفى و نظامى در چيز ديگر است، و به همين جهت نمى توان آن ها را با هم مقايسه كرد و ميانشان ترجيح قائل شد. حداكثر اين است كه گفته شود هركدام از اين ها در رشته خود مقام اول را واجد است. هريك از اين نوابغ اگر احياناً از رشته اى كه در آن استعداد داشته اند خارج شده اند، تفاوت فاحشى ميان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است. شعراى عرب نيز، چه در دوره جاهليت و چه در دوره اسلام، چنين اند. در نهج البلاغه آمده است كه از على(عليه السلام) سؤال شد: شاعرترين شاعران عرب كيست؟ ايشان جواب دادند: «انَّ الْقَوْمَ لَمْ يجْروا فى حَلْبَة تُعْرَفُ الْغايةُ عِنْدَ قَصَبَتِها...». اين شاعران در يك ميدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود كداميك گوى سبقت را ربوده است. آنگاه فرمود: «فَانْ كانَ وَ لابُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلّيلُ; اگر ناچار بايد اظهار نظرى كرد، بايد گفت كه آن پادشاه تبهكار (يعنى امرؤالقيس) بر ديگران مقدم است».سپس در ادامه سخن مى افزايد: اما از امتيازات برجسته اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه اين است كه آن حضرت در هر موضوعى وارد مى شود شاهكار مى آفريند. در موعظه، حماسه و ... .[2]نكته اصلى همان است كه امام(عليه السلام) به آن اشاره كرده است. مقايسه كردن دو شخص يا دو چيز با هم در صورتى ميسر است كه وجه اشتراك زيادى داشته باشند. هرگز نمى توان گفت كه فلان طبيب داناتر است يا فلان مهندس راه و ساختمان، فلان عالم نحوى برجسته تر است يا فلان فقيه و فيلسوف. شاعران نيز گرچه همه شاعر بودند ولى مسيرهاى بسيار مختلفى را مى پيمودند. بعضى مهارت در غزل هاى عاشقانه داشتند، بعضى در اشعار حماسى، بعضى به دنبال مسائل اخلاقى مى رفتند و بعضى ديگر قهرمان داستان سرايى بودند. بنابراين مقايسه آن ها با هم چندان صحيح نيست. ولى امام(عليه السلام) بعد از ذكر اين نكته براى اين كه سؤال كنندگان را بى پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القيس فرمود كه در مجموع، شاعرى بسيار قوى و صاحب قريحه فوق العاده شعرى بود. هرچند زندگانى اش آلوده به انواع فجايع بود و از آن جا كه شاهزاده بود و بعد از پدرش جاى او را گرفت امام(عليه السلام) به عنوان «الملك الضليل; پادشاه گمراه» همان لقبى كه در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او ياد فرمود.*****نكته ها:1. شأن ورود اين گفتار حكيمانه:در بعضى از كتب، شأن ورودى براى اين سخن حكيمانه ذكر شده است و آن اين كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) شب هاى ماه رمضان گروهى از مؤمنان را دعوت مى كرد و با افطار از آن ها پذيرايى مى نمود ولى با آن ها غذا نمى خورد (ظاهراً علتش اين بود كه غذاى امام(عليه السلام) غذاى ساده ترى بود) هنگامى كه مراسم افطار پايان مى گرفت براى آن ها خطبه مى خواند و موعظه مى كرد. شبى از شب ها هنگامى كه غذا مى خوردند سخن از شعرا به ميان آمد. هنگامى كه از غذا خوردن فارغ شدند امام (عليه السلام) براى آن ها خطبه اى خواند و در ضمن خطبه اش چنين فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ مِلاَكَ أَمْرِكُمُ الدِّينُ وَ عِصْمَتَكُمُ التَّقْوَى وَزِينَتَكُمُ الاَْدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِكُمُ الْحِلْم; بدانيد ملاك كار شما دين است و مايه نگهدارى شما تقواست، زينت شما ادب و حافظ آبروى شما علم است». سپس امام(عليه السلام) رو به ابوالاسود كرد و فرمود: درباره چه موضوعى بحث مى كرديد؟ (گفتگويشان درباره مقايسه شاعران با يكديگر بود) آنگاه فرمود: بگو ببينم كدام يك از شاعران تواناتر است؟ عرض كرد: اى اميرمؤمنان! ابوداود ايادى. (و بعضى از اشعار آن را به عنوان گواه ذكر كرد). امام(عليه السلام) فرمود: چنين نيست. عرض كردند: چه كسى در نظر شما از ديگران برتر است؟ امام(عليه السلام) فرمود: «لَوْ رُفِعَتْ لِلْقَوْمِ غَايةٌ فَجَرُوا إِلَيهَا مَعاً عَلِمْنَا مِنَ السَّابِقِ مِنْهُم; اگر براى آن ها ميدان مسابقه اى تهيه مى شد و همگى در آن مسابقه واحد شركت مى كردند تا به هدف برسند مى دانستيم كدام يك از آن ها تواناترند». سپس افزود: «وَ لَكِنْ إِنْ يكُنْ فَالَّذِى لَمْ يقُلْ عَنْ رَغْبَة وَ لاَ رَهْبَة; ولى اگر بنا شود انتخابى صورت گيرد برترين آن ها كسى است كه نه به دليل علاقه (به مالى) شعر سروده و نه از ترس كسى». عرض كردند: اى اميرمؤمنان! او چه كسى بود؟ فرمود: پادشاه گمراه و مجروح. عرض كردند: اى اميرمؤمنان! منظور امرؤ القيس است؟ فرمود: آرى منظورم هموست. سپس سخن حاضران و امام(عليه السلام) پيرامون شب قدر بود.[3]اين كه امام(عليه السلام) امرؤ القيس را به عنوان ذو القروح (صاحب جراحت ها) معرفى مى كند بعضى گفته اند كه به دليل زخم هايى است كه در جنگ ها بر بدن او نشست و بعضى گفته اند: به دليل اين است كه در پايان عمرش گرفتار آبله شد و با همان بيمارى از دنيا رفت و بعضى گفته اند: به دليل لباس زهرآگينى بود كه براى او فرستادند، هنگامى كه پوشيد بدن او مجروح شد و از دنيا رفت.[4]2. امرؤ القيس كيست؟در نام اصلى او اختلاف كرده اند ولى معروف به حُندُج و پدرش حِجر كندى بود. او از شعراى معروف زمان جاهليت بود. تولد او را سال پانصد ميلادى و مرگ او را سال پانصد و چهل نوشته اند (هفتاد سال قبل از بعثت). پدرش بر قبيله بنى اسد و قطفان حكومت مى كرد و هنگامى كه كشته شد او براى گرفتن انتقام خون پدر و به دست آوردن مقامش قيام كرد. از مخالفانش شكست خورد و از قيصر روم مدد خواست. قيصر او را گرامى داشت و حكومت فلسطين را به او سپرد و در پايان عمرش همان گونه كه در بالا اشاره كرديم به عقيده بعضى با مرض آبله از دنيا رفت.او در كودكى به لهو و لعب مشغول بود و با ولگردان و دزدان عرب معاشرت داشت. هنگامى كه پدرش باخبر شد او را از اين كار بازداشت ولى او نپذيرفت. ازاين رو او را به منطقه اى در حضرموت تبعيد كرد كه وطن پدران و عشيره او بود در حالى كه بيست سال داشت. پنج سال در آن جا اقامت كرد سپس با ياران خود به سوى قبيله هاى عرب رفت و پيوسته به شرب خمر و لهو و لعب مشغول بود تا زمانى كه بنى اسد بر پدرش شوريدند و او را كشتند. اين خبر هنگامى كه امرؤالقيس مشغول نوشيدن شراب بود به او رسيد. گفت: خدا رحمت كند پدرم را، در كوچكى مرا رها كرد و در بزرگى انتقام خونش را به گردن من انداخت. امروز مستم ولى فردا مستى وجود ندارد. امروز شراب است و فردا امر و فرمان. بعد قيام كرد تا انتقام خون پدرش را از بنى اسد بگيرد. اما چيزى نگذشت كه يارانش از اطراف او پراكنده شدند و ناچار به پادشاه روم پناه برد. او هم حكومت فلسطين را به وى واگذار كرد. امرؤالقيس هنگامى كه به سوى فلسطين مى رفت به انقُره (آنكارا) رسيد. در جسمش زخم هايى پديدار شد. ناچار در آن جا متوقف گشت و چيزى نگذشت كه از دنيا رفت.در اين كه او چه دينى داشت در ميان دانشمندان گفتگوست ولى شايد صحيح اين باشد كه او عقيده مَزدَك را داشت.ديوان كوچكى منسوب به او باقى مانده است كه در آن شعر معروف او كه جزء معلقات سبع است درج شده و شعرا بهترين شعر او را همين شعر مى دانند.معلقات سبع، هفت قصيده بود كه عرب جاهلى به عنوان بهترين اشعار عرب، انتخاب و به ديوار كعبه آويزان كرده بودند كه بعد از ظهور اسلام برداشته شد.اشعار مزبور مخصوصاً قصيده امرؤ القيس كه به اصطلاح، برترين آن هاست مجموعه اى از ابراز عشق و علاقه به دخترانى است كه مورد علاقه او بودند و پر از كلمات پيچيده و نام مكان هاى نامأنوس است.به هر حال تعبير امام(عليه السلام) به «ملك ضليل; پادشاه گمراه و بى بندوبار» به دليل همان چيزى است كه در شرح حال او آورديم.[5]3. تمسك امام(عليه السلام) به اشعار پرمعناى عرب:در نامه ها و خطبه هاى نهج البلاغه گاه امام(عليه السلام) به اشعارى از شعراى نامدار تمسك مى جويد كه در نوع خود كم نظير است.ازجمله آن ها شعر معروف اعشى است كه در خطبه شقشقيه آمده است:شَتَّانَ مَا يوْمِى عَلَى كُورِهَا *** وَ يوْمُ حَيانَ أَخِى جَابِربسى فرق است تا ديروزم امروز *** بسى مغموم و دى شادان و پيروزو شعر ديگرى در خطبه 25:لَعَمْرُ أَبِيكَ الْخَيرِ يا عَمْرُو إِنَّنِى *** عَلَى وَضَر مِنْ ذَا الاِْنَاءِ قَلِيلبه جان پدر نيكوكارت ـ اى عمرو! ـ سوگند! كه من، تنها، سهم اندكى از آن پيمانه دارم.اشاره به اين كه براثر بىوفايى و سستى اصحابم سلطه من بر قلمرو حكومتم كم شده است.و در جاى ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاكَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيةِ الْحَمِيماگر آن ها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سريع و تند)، به سوى تو مى آيند!اشاره به سواران بنى فراس مى كند كه مردانى شجاع بودند و مى فرمايد: اى كاش به جاى اين كوفيان سست، هزار نفر از سواران بنى فراس در اختيار من بودند.همچنين در خطبه 33 مى خوانيم:أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَكَ الْمَحْضَ صَابِحاً *** وَأَكْلَكَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَاوَنَحْنُ وَهَبْنَاكَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَكُنْ *** عَلِياً وَ حُطْنَا حَوْلَكَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَابه جان خودم سوگند، هر صبح از شير خالص صاف نوشيدى و به قدر كافى از سرشير و كره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذيذ به طور كامل بهره گرفتى.و ما به تو عظمت بخشيديم، در حالى كه بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نيزه پاسدارى داديم (و نگهدارى ات كرديم، ولى تو قدر اين نعمت را نشناختى).اشاره به بى وفايى و حسادت قريش مى كند و خدمت هايى كه بنى هاشم به قريش كردند.و در خطبه 35 مى فرمايد:أَمَرْتُكُمْ أَمْرِى بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى *** فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى الْغَدمن در سرزمين منعرج اللوى، دستور خود را دادم (ولى شما گوش نداديد) و اثر آن را صبح فرداى آن روز درك كرديد.اشاره به نافرمانى درمورد حكميت و پيامدهاى شوم آن كرده و مى فرمايد: من دستورات لازم را به شما دادم ولى گوش نداديد و گرفتار پيامدهاى آن شديد.در خطبه 162 نيز آمده است:وَدَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِى حَجَرَاتِهِ *** وَلَكِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلسخن از غارت هايى كه در گذشته واقع شد را رها كن و از غارت امروز سخن بگو (اشاره به خلافت اسلامى به وسيله معاويه و دار و دسته منافقانِ مورد تهديد قرار گرفته).در نامه 36 نيز مى فرمايد:فَإِنْ تَسْأَلِينِى كَيفَ أَنْتَ فَإِنَّنِى *** صَبُورٌ عَلَى رَيبِ الزَّمَانِ صَلِيبُيعِزُّ عَلَى أَنْ تُرَى بِى كَآبَةٌ *** فَيشْمَتَ عَاد أَوْ يسَاءَ حَبِيبامام(عليه السلام) در اين اشعار كه ضمن پاسخ به برادرش عقيل بن ابى طالب آورده است اشاره به اين نكته مى كند كه بعضى از فرماندهان لشكرم خيانت كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند و من جز صبر در برابر اين حوادث ناگوار چاره اى ندارم و سعى مى كنم دشمن از ناراحتى من باخبر نشود كه موجب خوشحالى او مى گردد.در نامه 45 نيز آمده است:وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَة *** وَحَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِداين درد، تو را بس كه شب با شكم سير بخوابى در حالى كه در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد.امام(عليه السلام) اين شعر را در نامه عثمان بن حنيف كه در ميهمانى پرزرقوبرق يكى از ثروتمندان بصره شركت كرده بود آورده است.در نامه 64 نيز از آن حضرت مى خوانيم:مُسْتَقْبِلِينَ رِياحَ الصَّيفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِب بَينَ أَغْوَار وَ جُلْمُودلشكريانى دارم كه به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند كه آن ها را (دشمنان خود را) با سنگ ريزه ها و در ميان غبار و تخته سنگ ها درهم مى كوبند.اين سخن را امام(عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه نوشت كه حضرت را تهديد به جنگ كرده بود.[6]*****پی نوشت:[1]. شرح نهج البلاغه مغنيه، ج 4، ص 475 .[2]. سيرى در نهج البلاغه، ص 23.[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 153 ذيل حكمت مورد بحث.[4]. الاعلام زركلى، ج 2، ص 12 ; شرح معلقات سبع، تأليف عبدالمحمد آيتى.[5]. الاعلام زركلى، ج 2، ص 11; شرح معلقات سبع، تأليف عبدالمحمد آيتى. براى توضيح بيشتر ر.ك: دانشنامه بزرگ اسلامى، ماده امرؤ القيس.[6]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر، روايت مفصلى از امالى ابن دريد (صاحب كتاب معروف جمهرة در لغت و متوفاى 321 قمرى) نقل مى كند كه گفتار حكيمانه بالا بخشى از آن را تشكيل مى دهد (كه نشان مى دهد قطعاً منبع ديگرى در اختيار داشته به خصوص اين كه پيش از سيد رضى و گردآورى نهج البلاغه مى زيسته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 311). اضافه مى كنيم كه ابن اثير نيز در كتاب لغت خود موسوم به النهاية در واژه ضلّ، بخشى از آن را آورده است.
از امام (ع) پرسيدند: بزرگترين شاعران كيست فرمود:«إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ- تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا- فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ يريد إمرأ القيس»:«آن گروه در يك رديف اسب تازى نكرده اند تا در پايان ربودن نى، كمال آنها شناخته شود، و اگر ناگزير بايد برترين آنها تعيين شود، پس پادشاه بسيار گمراه برتر است».مقصود امام (ع) امرؤ القيس است.منظور آن است كه شاعران به يك سبك شعر نسروده اند تا ميان آنها بالا و پايين تعيين شود بلكه هر كدام از آنها حالت مخصوصى دارند كه در آن حال شعر نيكو مى سرايند و ذوق آنها به كار مى افتد، يكى وقت نشاط، و ديگرى در هنگام ترس، و آن ديگرى در حال خوشى و شادمانى شعر خوب مى سرايد. و از اين رو گفته اند: بهترين شاعر عرب امرؤ القيس است وقتى كه سوار بر اسب باشد، اعشى است آن گاه كه بخواهد و با نشاط باشد، و نابغه است وقتى كه بترسد.كلمه «حلبه»، يعنى دسته اى از اسبان كه در كنار هم براى مسابقه يك نواخت ايستاده اند، با ذكر كلمات: «إجراء و غايت و قصبتها» ترشيح به كار برده است با اين توضيح كه عادت عرب بر اين بود كه نى را در انتهاى مسافتى قرار مى دادند، هر كس زودتر مى رسيد و آن نى را بر مى داشت، برنده مسابقه محسوب مى شد.عبارت: «فان كان و لا بدّ...» يعنى اگر بايد و ناگزير از داورى هستم.امام (ع) در باره امرؤ القيس نظر داد، چون او برخلاف ديگران در بيشترين حالات خود شعر نيكو مى سرود همان طورى كه در روايت ديگرى از امام (ع) رسيده است كه ابوالاسود از آن بزرگوار در باره بهترين شاعر عرب پرسيد، فرمود: اگر اينان را در يك جهت و هدفى بسنجند، بهترين آنها را مى شناسيم، امّا اگر معيار يكى نباشد، پس آن كه نه از روى شوق و نه تنها از روى ترس شعر خوب مى گفت، پادشاه گمراه [امرؤا القيس] است. او را «ضلّيل» گفته اند به دليل گمراهى زياد، و شدّت گمراهى، و بعضى گفته اند: از آن جهت كه وى در آخر عمرش نصرانى شد، و بعضى گفته اند: به دليل پرده درى زياد، و اظهار فسق و فجور، چنان كه در شعرش پيداست.از متنّبى نقل كرده اند: إمرؤ القيس شتر را، هم دوشيد و هم سوار شد، و هم قسمت خوب گوشت آن را برداشت، و لبيد، جگر و دل و قلوه آن را سهم برد و استخوانها و فضولاتش ماند، ما [شاعران ديگر] آنها را بين خود تقسيم كرديم. از لبيد بن ربيعه پرسيدند: بهترين شاعر عرب كيست گفت: پادشاه بسيار گمراه [إمرؤ القيس]، گفتند: بعد از آن چه كسى گفت: جوانى كم شعر يعنى طرفه، پرسيدند: بعد از او چه كسى گفت: پيرمرد، ابو عقيل، يعنى خودش.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 523
الثانية و الثلاثون بعد أربعمائة من حكمه عليه السّلام:(432) و سئل عليه السّلام عن أشعر الشعراء فقال عليه السّلام: إنّ القوم لم يجروا في حلبة تعرف الغاية عند قصبتها، فإن كان و لا بدّ فالملك الضّلّيل. «يريد امرأ القيس». (86425- 86399)
اللغة:(الحلبة): القطعة من الخيل يقرن للسباق للطريقة الواحدة. (الغاية): الراية. و (القصبة) ما توضع في آخر المدى، فمن سبق إليها و أخذها فاز بالسبق.المعنى:للشعر عند العرب مقاصد عديدة من الحماسة، و المدح، و الذم، و النسيب و الرثاء، و بيان قصّة، أو حكاية، و له بحور تزيد على خمسة عشر، و أوزان تزيد على السّتين، فالمفاضلة بين الشعراء تتحقق إذا نظموا الشعر في مقصد واحد و على وزن مخصوص مثلا و لكن شعراء العرب نظموا الشعر في مقاصد شتّى و أكثر كلّ واحد منهم في بعضها و اختار كلّ واحد منهم أوزانا خاصة تلائم ذوقه، فيصعب القضاوة و الحكم في المفاضلة بينهم و تشخيص الأشعر منهم، فانّ بعضهم أشعر من بعض في مقصد أو في وزن كما قيل: أشعر العرب امرء القيس إذا ركب، و الأعشى إذا رغب، و النابغة إذا رهب، و قد مال عليه السّلام الى الجواب بترجيح امرء القيس صاحب المعلّقة المعروفة الّذي ابتدأ معلّقته بقوله:قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل بسقط اللّوى بين الدخول فحومل بحسب ضرورة الجواب على هذا السئوال، و يظهر منه عليه السّلام الكراهة للبحث عن الشعر و الشاعر الجاهلي خصوصا في مجلسه المنعقد للارشاد الدّيني كما حكى قال الشارح المعتزلي نقلا عن أمالى ابن دريد مسندا إلى ابن عرادة قال: كان عليّ ابن أبي طالب عليه السّلام يعشّي الناس في شهر رمضان باللّحم و لا يتعشّى معهم فاذا فرغوا خطبهم و وعظهم، فأفاضوا ليلة في الشعراء و هم على عشائهم فلمّا فرغوا خطبهم عليه السّلام و قال في خطبته: اعلموا أنّ ملاك أمركم الدّين، و عصمتكم التقوى، و زينتكم الأدب و حصون أعراضكم الحلم- إلخ.الترجمة:پرسش شد از أشعر شعراء عرب در پاسخ فرمود: شاعران عرب در ميدان مسابقه شعر يك راه را تا نشانه طى نكرده اند كه پيشتاز آنها شناخته شود، و اگر بناچار بايد جواب گفت أشعر آنان همان پادشاه گمراه است كه مقصود امرء القيس است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص267
و سئل عن اشعر الشعراء، فقال عليه السّلام: انّ القوم لم يجروا فى حلبة تعرف الغاية عند قصبتها، فإن كان و لا بد فالملك الضّلّيل. قال: يريد امرؤ القيس. «و از او درباره شاعرترين شاعران پرسيدند، آن حضرت عليه السّلام چنين فرمود: آنان در ميدانى كه آن را نهايتى بود نتاخته اند تا خط پايانش شناخته شود و اگر به ناچار در اين باره بايد داورى كرد، پادشاه بسيار گمراه است.» گويد: مقصودش امرؤ القيس است.
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن نخست مطلبى را از امالى ابن دريد نقل مى كند كه متضمن گفتگوى امير المؤمنين عليه السّلام با اصحابش در اين باره است و سپس بحثى در هيجده صفحه در مورد اختلاف دانشمندان در برترى دادن شاعرى به شاعر ديگر آورده است كه بحثى ادبى است. ابن ابى الحديد در ادامه گفتار ابو الفرج اصفهانى را در كتاب الاغانى نقل كرده است و سپس سخنانى از ابن سلّام و احنف را آورده است كه هر يك يكى از شاعران را بر ديگرى ترجيح داده اند، ضمن بحث خود رواياتى هم آورده است كه به ترجمه يكى بسنده مى شود.
عوانة از حسن بصرى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حسان بن ثابت فرمود: شاعرترين عرب كيست؟ گفت: كمبود چشمان قبيله بنى قيس. فرمود: در مورد قبيله از تو نپرسيدم بلكه در مورد يك مرد از تو پرسيدم. گفت: اى رسول خدا، مثل شعر و شاعران مثل ناقه اى است كه او را كشته باشند و امرؤ القيس بن حجر خود را رسانده و كوهان و همه گوشتهاى خوب آن را براى خود برداشته است پس از او افرادى از قبيله هاى اوس و خزرج آمده اند و ديگر قسمتهاى درخور آن را برداشته اند و ديگر اعراب آمده اند و لاشه آن را پاره پاره كرده و برگرفته اند تا آنجا كه فقط چرك و خون باقى ماند، آن گاه عمرو بن تميم و نمر بن قاسط آمدند و آن را برداشتند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «آن مرد - امرؤ القيس- در اين دنيا مردى نامور و به ظاهر شريف است ولى در قيامت سخت گمنام است و پرچم شاعران به سوى دوزخ بر دوش اوست.»
ابن ابى الحديد سپس مى گويد: اينكه امير المؤمنين عليه السّلام درباره امرؤ القيس «الملك الضلّيل» فرموده است به سبب آن است كه او در شعر خود انواع فسق و تباهى را آشكارا بيان كرده است و ضليل صيغه مبالغه است. آن گاه نمونه هايى از اشعار امرؤ القيس را كه در آن به تبهكارى و تجاوزهاى جنسى خود اقرار كرده است آورده است.