داستانهایی از زندگى امام على عليه السلام

داستانهایی از زندگى امام على عليه السلام

۱۶ اسفند ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلام

امام على عليه السلام
ارزش هر كس به كارهاى نيكى است كه انجام مى دهد. (1)

بدرقه ديگران  

امام على عليه السلام به سمت كوفه حركت مى كرد كه با يك كافر ذمى همراه شد. آن مرد به امام على عليه السلام عرض كرد به كجا مى روى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به كوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسيدند و خواستند از يكديگر جدا شوند امام عليه السلام از مسير خود خارج شد و در مسير او حركت كرد.
مرد ذمى گفت : مگر به كوفه نمى روى ؟
امام عليه السلام : بله به كوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه كوفه را رها كردى ؟
امام عليه السلام : اين كمال حسن همراهى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه كند و اين دستورى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
امام عليه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر كس از او پيروى كرده است بخاطر همين رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو باشم . آنگاه همراه امام عليه السلام به كوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. (2)

انفاق  

ابوسعيد خدرى گويد: نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم و جنازه اى را آوردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد وقتى جنازه را بر زمين گذاردند حضرت سوال كردآيا اين جنازه بدهكارى دارد؟
اصحاب جواب دادند: آرى دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: شما بر آن نماز گذاريد.
امير المؤ منين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .
آنگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد و سپس نزد امير المؤ منين عليه السلام آمد و گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند همان گونه كه دين برادرت را ادا كردى . (3)

مهمانى ساده  

حارث اعور كه از دوستداران امام على عليه السلام بود به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا امير المؤ منين ! دوست دارم مرا مورد اكرام و عنايت خود قرار دهى و در منزل من ميهمان شوى و غذا بخورى .
امام عليه السلام فرمود: مى آيم بشرط آنكه خود را به تكلف و زحمت نيندازى .
حارث شرط امام عليه السلام را پذيرفت و آن حضرت به منزل او رفت .
ميزبان كه قول داده بود خود را به زحمت نيندازد مقدارى نان كه در منزل داشت براى حضرت آورد و امام شروع به خوردن كرد.
حارث با نشان دادن چند در همى كه با خود داشت عرض كرد: اگر به من اجازه دهى چيزى غير از نان هم براى شما خريدارى مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اين نان چيزى است كه در خانه تو بود و براى آوردن آن به زحمت نيفتادى . (و من با تو شرط كردم كه براى خود را به زحمت و تكلف نيندازى ). (4)

بخشش مشروط  

امام على عليه السلام از بازار خرما فروشان مى گذشت كه ديد كنيزى گريه مى كند. از او پرسيد چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: مولاى من يك در هم به من داد و مرا فرستاد تا از اين فروشنده خرما بخرم . وقتى خرما را خريدم و به نزد او بردم آنها را نپسنديد و گفت : خرماها را برگردان و پول را از فروشنده بازگيرد، حال كه آمده ام خرماها را پس دهم فروشنده نمى پذيرد از اين رو نگرانم .
امام على عليه السلام به فروشنده فرمود: اى بنده خدا اين خريدار يك كنيز است و اختيار ندارد درهم او را برگردان و خرماها را از او بازگيرد .
خرما فروش مه امام عليه السلام را نمى شناخت برخاست و با اعتراض به او مشتى به آن حضرت زد .
مردم گفتند: اين اميرالمومنين است .
فروشنده  متاثرشد و رنگ از چهره اش پريد و خرماها را گرفت و در هم را به كنيز برگرداند.
آنگاه كفت : يااميرالمومنين از من راضى شو.
حضرت فرمود: راضى نمى شوم مگر اينكه خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى . (5)

هدف از رياست  

وقتى امير المومنين عليه السلام عازم بصره گرديد تا بيعت شكنان جنگ جمل را سركوب كند در بين راه در ربذه فرود آمد در اين هنگام آخرين گروه حج در زبده اجتماع كردند تا سخنان امام عليه السلام را استماع كنند.
ابن عباس گويد: من به خدمت امام عليه السلام رسيدم و ديدم كفش خود را وصله مى كند.
عرض كردم : رد دلال حاضر ما به اصلاح خود نيازمندتر از اصلاح اين كفش هستيم .
اما حضرت جوابى نداد تا از و صله كردن خود فارغ گرديد. سپس هر دو لنگه كفش را كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اينها را قيمت كن عرض كردم : اينها ارزشى ندارد.
فرمود: هر چه مى ارزند.
عرض كردم : كمتر از يك درهم ارزش دارند.
فرمود: واللّه لهما احب الى من امركم هذا الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا به خدا سوگند اين دو لنگه كفش را زيارت بر شما بيشتر دوست دارم مگر اينكه حقى را به پا دارم ياطلبى را دور سازم . (6)

الگوى كارگزاران  

روزى عقيل به محضر برادرش امير المومنين عليه السلام حاضر شد و به امام حسن عليه السلام عرض كردم : عمويت را بپوشان .
امام حسن عليه السلام پيراهن و عبائى را كه داشت به او داد. وقتى شب شد و شام شام آوردند، غذاى حاضر در سفره نان و نمك بود.
فقيل گفت : غير از آنچه مى بينم نيست ؟
امام عليه السلام فرمود: مگر اينها نعمتهاى الهى نيست و شكر فراوان براى خداست .
عقيل كه براى دريافت كمكهاى مالى به خدمت برادر رسيده بود عرض كردم : پولى به من ده تا قرضم را ادا كنم و زود مرخص و آزاد كن تا از نزد تو بروم .
امام عليه السلام فرمود: قرض تو چه اندازه است ؟
عقيل : صدهزار درهم .
امام عليه السلام : نه واللّه من اين اندازه ندارم كه قرض تو را ادا كنم اما صبر كن تا حقوق (ماهيانه ام ) پرداخت پرداخت شد بيشتر آن را به تو خواهم داد و اگر مخارج خانواده به عهده ام نبود همه را به تو مى دادم .
عقيل گفت : بيت المال در دست توست و به من وعده مى دهى كه در آينده حقوق خود را به من خواهى داد؟ و مگر حقوق تو چه اندازه است ؟ اگر همه آن را هم به من دهى چيزى نخواهد بود.
امام عليه السلام : من و تو جز به عنوان يك مسلمان نخواهيم بود حضرت و برادرش عقيل بر بالاى قصر حكومتى كه مشرف بر گاو صندوقهاى بازاريان بود صحبت مى كردند كه امام عليه السلام به او فرمود: اگر حرف مرا نمى پذيرى و بر موضع خود را دارى برو و قفل بعضى از اين گاو صندوقها را بشكن و آنچه مى خواهى بردار.
عقيل : چه چيزى در اين گاو صندوقهاست ؟
امام عليه السلام : اموال تجار.
عقيل : بروم قفل صندوقهاى كسانى كه را اموال خود را در آن گذارند و توكل بر خدا كرده اند را بشكنم ؟ امام عليه السلام : تو به من دستور مى دهى  بيت المال مسلمين را باز كنم و اموال آنها را به تو بدهم ؟
مسلمانانى كه تو با توكل بر خدا اموال خود را در آن گذارند و بر آن قفل زدند؟
اگر مى خواهى شمشيرهايمان را برداريم و به حيره برويم در آنجا تجار پولدارى هستند به سراغ آنها برويم و مالشان را بگيريم .
عقيل : دزدى كنيم ؟
امام عليه السلام : از يك نفر بدزدى بهتر از اين است كه از همه مسلمانان بدزدى ! (7)

كمك به فاميل  

وقتى اميرالمومنين عليه السلام بسوى بصره حركت مى كرد در ميان راه در ربذه فرود آمد. مردى از قبيله محارب به خدمت او به مشرف شد و عرض كرد: يااميرالمومنين ! من از قبيله خود غرامتى را به عهده گرفتم اما از عده اى از آنها كه تقاضاى كمك مى كنم از فقر و تنگدستى سخن مى گويند.
اى امير مومنان ! به آنها امر فرما كه كمك كنند آنها را وادار به يارى من نما.
حضرت فرمود: آنها كجا هستند؟
عرض كرد: گروهى از آنها هستند كه مشاهده مى كنى . حضرت مركب خود را بسرعت بسوى آنها رسيد و سلام كرد، سپس پرسيد چرا فاميل خود را يارى نمى كنيد؟
آنها نيز او شكايت كردند.
عليه السلام فرمود: هر كس بايد با فاميل خود پيوند داشته باشد. اقوام به كمك و يارى رساندن به يكديگر سزاورترند تا اگر مشكلى براى هر يك از اقوام آنها پيش آمد و وضع آنها ناگوار شد به يكديگر يارى دهند كه كمك كاران و كسانى كه پيوند فاميلى را حفظ مى كنند از اجر الهى برخوردارند و آنها كه قطع رابطه كرده به يكديگر پشت مى كنند سنگين بارند. آنگاه مركب خود را حركت داد. (8)
انفاق  
امام على عليه السلام شبى تا صبح نخلستان شخصى را آبيارى كرد و در برابر، مقدارى جو دريافت نمود. وقتى جوها را به منزل برد يك سوم آن را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند. چون غذا پخته و آماده شد مسكينى آمد و در خواست كمك كرد و آنها غذا را به او دادند.
ديگر جوها را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند، در اين هنگام نيز يتيمى آمد و از آنان كمك در خواست . آنها هم غذاى تهيه شده را به او دادند و از يك سوم باقيمانده غذائى مهيا كردند پس از آماده شدن غذا اسيرى آمد و در خواست كمك كرد و آنها نيز غذاى خود را به او دادند و حضرت و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند.
خداى تعالى كه ازنيت پاك آنان آگاه بود و مى دانست بخاطر خدا چنين انفاقى كرده اند و به پاداش الهى اميد دارند ضمن آيه اى از آنها تجليل كرد و به آنها احسان نمود و پاداش بزرگ آخرتى داد و درباره آنها فرمود:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
و براى محبت به خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا مى دهند. (9)

شيعه واقعى  

شخصى به امير المؤ منين عليه السلام گفت : فلانى بسيار گناه مى كند اما در عين حال از شيعيان شماست .
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: يك يا دو دروغ در نامه اعمال تو نوشته شد. اگر بسيار گناه مى كند و ما در دوست دارد و دشمن دشمنان ماست يك دورغ گفتى زيرا او دوستدار ما است نه شيعه ما. در حالى كه تو گفتى او شيعه ماست . (شيعه كه اهل گناه نيست ). (10)

دادرسى مظلومان  

سعد بن قيس همدانى گويد: در زمان خلافت امير المؤ منين عليه السلام روزى او را در كنار ديوارى ديدم . عرض كردم : اى امير مومنان چرا در اين هنگام (كه هوا گرم و زمان استراحت است بيرون آمدى ؟
حضرت فرمود: بيرون نيامدم مگر اينكه مظلومى را يارى دهم يا به فرياد داد خواهى رسيدگى كنم در اين هنگام بود كه زنى به سوى او آمد كه ترس و وحشت او راگرفته بود و نمى دانست به كجا مراجعه كند. نزد امام عليه السلام ايستاد و گفت : اى امير مؤ منان ! همسرم به من ستم و تعدى كرده و قسم ياد كرده است كه مرا كتك زند. شما با من بيا و ما را صلح ده .
حضرت سرش را پائين انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: نه و اللّه مى روم تا اينكه مظلوم حقش را با صراحت و قاطعيت بگيرد. منزلت كجاست ؟
آن زن گفت : فلان جاست .
امام عليه السلام با او حركت كرد تا به منزلش رسيدند. زن گفت : اينجا خانه ماست .
حضرت كنار درب منزل ايستاد و بر اهل خانه سلام كرد. در اين هنگام جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد.
امام عليه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوا پيشه كن ، تو همسر خودت را ترسانده اى ؟
جوان گفت : مسائل خانوادگى ما چه ربطى به شما دارد؟ به خدا سوگند او را بخاطر سخن تو به آتش مى كشم .
امام عليه السلام همواره شمشير خود را به همراه داشت . در اين هنگام كه جوان گستاخى كرد ضربه شمشير حضرت را احساس كرد. آنگاه به او فرمود:
من به تو امر به معروف نهى از منكر مى كنم و تو رد مى كنى ؟ همين آلان توبه كن و گرنه تو را خواهم كشت .
مردم به خدمت حضرت رسيدند و اطراف اوجمع شدند.
جوان جسور كه طرف خود را شناخته و وحشت زده شده بود عرض كرد: يا امير المؤ منين ! مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا سوگند فرش زمين خواهم شد تا همسرم پا بر روى من گذارد.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهر دارى كند و با خود اين آيه را تلاوت مى كرد:
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس .
خير در سخنان آنان نيست مگر كسى كه امر به صدقه يا كار خيرى كند يا بين مردم را اصلاح نمايد.
حمد خدائى را كه بوسيله من بين زن و مردى را اصلاح كرد. (11)

صفات مومن  

روزى امير المؤ منين عليه السلام از كنار عده اى از قريش كه نشسته بودند مى گذشت . آنها از لباسهائى سفيد و صورتهائى خوش رنگ برخوردار بودند و بسيار مى خنديدند، و هر كسى از كنار آنها مى گذشت با انگشت به او اشاره مى كردند وى را مورد تمسخر قرار مى دادند.
آنگاه به گروهى از اوس و خزرج گذر كرد كه آنها نيز نشسته بودند و از بدنى لاغر و ضعيف و رنگى زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع مى ورزيدند.
حضرت تعجب كرد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شوند، من امروز به مردمى گذشتم و صفات آنها را ذكر كرد و ادامه داد به عده اى ديگر از اوس و خزرج گذر كردم و آنها را نيز توصيف نمود و گفت : همه آنها افرادى مومن هستند، حال صفات مومن را برايم بيان فرما.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به زير انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: مومن بيست صفت دارد و اگر از اين صفات بر خوردار نباشد ايمانش كامل نيست . و آن ويژگيها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زكات ، اطعام مسكين ، دست كشيدن بر سر يتيم ، پاكيزگى لباس ، كمر بستن به عبادت خدا و ديگر اينكه وقتى سخن مى گويند راست مى گويند و هنگامى كه وعده مى دهند خلاف وعده نمى كنند، و اگر امين شمرده شوند خيانت نمى ورزند. زاهد شب و شير روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت مى كنند، همسايه آزار نيستند و همسايه ها از آنها در امانند، متواضعانه راه مى روند و در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند ما و شما را از متقين قرار دهد. (12)

دلدارى به ديگران  

در جنگ جمل امير المؤ منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اى به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن .
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اى از دشمن جلوى او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروى كند. وقتى به سوى پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوى پدر بازگشت .
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.
امام على عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند على .

پانویس

1. اصول كافى ، باب حسن الصاحبه ، ح 3.
2. مستدرك الوسائل ، ج 13، ص 404.
3. بحارالانوار، ج 42، ص 160.
4. بحارالانوار، ج 41، ص 48.
5. بحار الانوار، ج 32، ص 113 و 114.
6. بحار الانوار، ج 41، ص 113، 114.
7.  اصول كافى ، باب صله رحم .
8.  حجة البيضاء، ج 4، ص 192.
9.  بحارالانوار، ج 68، ص 155.
10.  سفينة النوار، ج 2، ص 364.
11.  محجة البيضاء، ج 4، 364.
12.  بحار الانوار، ج 43، ص 345.


منبع: قصه های تربیتی چهارده معصوم(محمد رضا اکبری)

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث