صفات خداوند در نهج البلاغه

صفات خداوند در نهج البلاغه

۲۱ اسفند ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلام

1. اعتراف عقل ها

أقام من شواهد البينات على لطيف صنعته، و عظيم قدرته، ما انقادت له العقول معترفة به، و مسلمة له و نعقت فى أسماعنا دلائله على وحدانيته.
از دلايل آشكارى كه بر لطف و نيكويى آفرينش او و بزرگى و شكوه قدرت او گواه اند اين است كه خردها به او اعتراف دارند و در برابرش منقادند و سر تسليم فرود دارند و دلايل وحدانيت او در گوش هاى ما فرياد مى زنند.1

2. بوده و هست

لا يزول أبدا و لم يزل، اول قبل الاشياء بلا أولية، و آخر بعد الاشياء بلا نهاية.
هيچ گاه زوال نپذيرد و همواره بوده است ؛ پيش از همه چيز بوده بى آن كه او را آغازى باشد و پس از همه چيز هست بى آن كه نهايت و پايانى داشته باشد.2

3. خدا مانند ندارد

انك انت الله الذى لم تتناه فى العقول، فتكون فى مَهبّ فكرها مُكيّفا، و لا فى رَويّات خواطرها فتكون محدودا مصرّفا.
همانا آن خدايى هستى كه در خردها تو را نهايتى نيست، تا در جريان انديشيدن آن ها داراى كيفيت باشى و در تأمل انديشه ها، تو را پايانى نيست تا در نتيجه، محدود و متغير باشى.3

4. با دل و دست خدا را يارى كن !

و ان ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه ؛ فانه جل اسمه قد تكفل بنصر من نَصره، و اعزاز من اعزّه.
در نامه اش به مالك اشتر مى فرمايد: خداى سبحان را با دل و دست و زبان خود يارى رسان ؛ زيرا خداوند - جل اسمه - متعهد شده است كه يارى كننده خود را يارى رساند و ارجمند دارنده اش را ارجمند دارد.4

5. بخشايش خدا

لا تنصبنّ نفسك لحرب الله؛ فانه لا يدَ لك بنقمته، و لا غنى بك عن عفوه و رحمته.
در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر مى فرمايد: مبادا به جنگ با خدا برخيزى ؛ زيرا تو توانايى خشم او را ندارى و از گذشت و مهربانى اش بى نياز نيستى.5

6. اداى تكليف الهى

فى تفسير (لا حول و لا قوة الا بالله): انا لا نملك مع الله شيئا، و لا نملك الا ما ملّكنا؛ فمتى ملّكنا ما هو أملك به منا كلّفنا، و متى أخذه منا وضع تكليفه عنا.
در تفسير (لا حول و لا قوة الا بالله) فرمود: با وجود خدا ما مالك آن چيزى هستيم كه او خود آن را به ملكيت ما در آورده است. پس، وقتى آن چه را به مالكيتش سزاوارتر از ماست در اختيار ما نهد تكليفى بر عهده ما نهاده است و هرگاه آن را از ما باز گيرد، تكليف خويش را از عهده ما برداشته است.6

7. پنهان از ديده ها و همه ديده ها از اوست !

 ... الظاهر فلا شىء فوقَه، و الباطن فلا شىء دونَه.
آشكار است و چيزى آشكارتر از او نيست و نهان نيست و نهان است و چيزى نهان تر از او نيست.7

8. ناظر بر همه كارها

ان الله سبحانه و تعالى لا يخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم. لطُف به خُبرا؛ و أحاط به علما، أعضاؤكم شهودُه و جوارحكم جنودُه، و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه.
آن چه را كه بندگان در شب و روز خود انجام مى دهند بر خداوند پاك و بزرگ پوشيده نيست. به كوچك ترين كارشان آگاه و به كردارشان داناست و احاطه دارد. اعضاى بدن شما گواهان اويند و اندام هايتان سپاهيان او و ضميرهايتان جاسوسان او و نهان هاى شما نزد او آشكار است.8

9. تواضع هر چيز در برابر خدا

كل شىء خاشع له، و كل شىء قائم به، غنى كل فقير، و عز كل ذليل؛ و قوة كل ضعيف.
هر چه در برابر او فروتن است و همه چيز ايستاده به اوست، بى نياز كننده هر نيازمندى است و عزت بخش هر خوارى و نيرو دهنده هر ناتوانى.9

10. سازنده و ارده كننده حقيقى

مُريدٌ لا بهمّة، صانعٌ لا بجارحة.
اراده كننده است، اما نه با عزم و تصميم قبلى، سازنده است، اما نه به واسطه اندامى.10

11. توانايى خدا و گستاخى بشر

تعالى من قوى ما أكرمه! و تواضعت من ضعيف ما أجرأك علی معصيته.
بلند مرتبه است خدايى كه در عين نيرومندى، بزرگوار و با گذشت است و چه پست و فرومايه اى تو اى انسان كه با اين همه ناتوانى، بر نافرمانى او گستاخى.11

12. خداى آشكار و نهان

الظاهر لا يقال «مما؟» و الباطن لا يقال «فيم؟«.
خداوند آشكار است اما گفته نمى شود از چه؟ و نهان است ليك گفته نمى شود در چه چيز؟12

13. خدا شنوا و داناست

مَن تکلّم سمع نطقه، و من سكتَ علِم سرّه.
هر كه سخن بگويد، خدا گفتارش را مى شنود و هر كه خاموش ماند، او آن چه را در درونش مى گذرد مى داند.13

14. چيرگى خداوند قهار

له الاحاطة بكل شىء و الغلبة لكل شىء، و القوة على كل شىء.
بر هر چيزى احاطه دارد و بر همه چيز چيرگى دارد و بر هر چيز توانا و نيرومند است.14

15. خدا شنوا و داناى حقيقى

كل سميع غيره يَصمّ عن لطيف الاصوات ؛ و يُصمّه كبيرها، و يذهب عنه ما بَعُد منها.
هر شنوايى، جز او، از شنيدن آواهاى ظريف و بسيار آهسته ناتوان است و صداهاى بلند نيز گوشش را كر مى سازد و آوازهاى دور دست را نمى شنود.15

16. خدا آشكار و نهان است

ظَهرٌ فبطنٌ، و بطنٌ فَعَلَنٌ.
آشكار است و پنهان و پنهان است و آشكار.16

17. شنواست اما نه با گوش

... السميع لا بأداة.
خدا شنواست؛ اما نه به واسطه ابزار شنيدن.17

18. عزت بخش ذليلان

فى صفة الله سبحانه: عزّ كلّ ذليل.
امام على عليه السلام در وصف خداى سبحان مى فرمايد: عزت بخش هر ذليل است.18

19. در وصف خداى سبحان

فى صفة الله سبحانه: أرانا من ملكوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته، و اعتراف الحاجة من الخلق الى أن يقيمها بمساك قوته، ما دلّنا باظطرار قيام الحجة له على معرفته، فظهرت البدائع التى احدثها آثار صنعته، و أعلام حكمته، فصار كل ما خلق حجة له و دليلا عليه.
در وصف خداى سبحان مى فرمايد: از ملكوت قدرت خويش و شگفتى هايى كه نشانه هاى حكمتش گوياى آنهاست، چنان به ما نشان داد كه اين حجت ها و براهين وجود او لاجرم ما را به شناخت وى رهنمون مى شوند. پس، بدايعى كه آثار آفرينش او و نشانه هاى حكمتش پديد آورده اند آشكار است و آن چه آفريده حجت او و دليل و راهنما به سوى او هستند.19

20. خدا بينا است !

كل بصير غيره يعمى عن خفى الالوان و لطيف الاجسام.
هر بينايى، جز او از ديدن رنگ هاى ناپيدا و اجسام ناتوان است.20

21. خدا عزيز است

الحمد لله الذى لبس العزّ و الكبرياء و اختارهما لنفسه دونَ خلقه.
سپاس و ستايش خداى را سزد كه رداى عزت و كبريا پوشيده و اين دو صفت را براى خويش برگزيد نه براى مخلوقش21.

22. عظمت و نزديكى خدا به مخلوقات

سبق فى العلوّ فلا شىء أقرب منه، فلا استعلاؤه باعده عن شىء من خلقه، و لا قربه ساواهم فى المكان به.
در بلند مرتبگى بر همه چيز پيشى گرفته و چيزى برتر و بلند مرتبه تر از او نيست. نزديك از هر چيزى است و نزديك تر از او چيزى نيست. نه برترى اش او را از آفريدگانش دور كرده، و نه نزديكى اش آن ها را در مكان با او برابر كرده است.22

23. بيناست اما...

بصير لا يوصف بالحاسة.
بيناست، اما به داشتن حس بينايى وصف نمى شود.23

24. ذلت هر چيزى جز خدا

كل عزيز غيرُه ذليل.
هر عزيزى، جز او، ذليل است.24

25. تنها قوى خداست

كل قوى غيرُه ضعيف.
هر نيرومندى، جز او ناتوان است.25

26. در همه جا هست و نيست

فى صفة الله سبحانه: و لا كان فى مكان فيجوز عليه الانتقال.
در توصيف خداى سبحان مى فرمايد: در جاي خاصى نيست تا جا به جا شدن در حق او روا باشد.26

27. صفات جامع

اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده، و كمال توحيده الاخلاص له، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف، و شهادة كل موصوف أنه غير الصفة؛ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثناه، و من ثناه فقد جزأه، و من جزاه فقد جهله، و من جهله فقد أشار اليه، و من اشار اليه فقد حده، و من حده فقد عده، و من قال (فيمَ) فقد ضمنه، و من قال (علامَ؟) فقد أخلى منه. كائن لا عن حدث. موجود لا عن عدم. مع كل شىء لا بمقارنة و غير كل شىء لا بمزايلة. فاعل لا بمعنى الحركات و الآلة، بصير اذ لا منظور اليه من خلقه، متوحد اذ لا سكن يستأنس به و لا يستوحش لفقده.
آغاز دين شناخت خداست و اوج شناخت او باور كردن و اعتراف به وجود اوست و كمال تصديق او يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش، خالص دانستن اوست از جسميت و عرضيت و لوازم اين دو و كمال خالص ‍دانستن او نفى صفات (زاید) از اوست، چرا كه هر صفتى گواه بر اين است كه با موصوف فرق مى كند و هر موصوفى گواه بر اين است كه با صفت متفاوت است.
پس هر كه خدا را وصف كند برايش قرين و همتا آورده است و هر كه برايش قرين آورد، او را دو تا دانسته است و هر كه او را دوگانه بداند برايش ‍جزء قايل شده و هر كه او را داراى جزء بداند وى را نشناخته است و هر كه او را نشناسد به او اشاره كند و هر كه به او اشاره كند، محدودش كرده است و هر كه برايش حد تعيين كند او را به شمار در آورده است و هر كه بگويد: او در چيست؟ خدا را در جايى گنجانده است و هر كه بگويد: او بر فراز چيست؟ جايى را از او تهى دانسته است.
هستى دارد اما هستى اش حادث نيست. وجود دارد اما از عدم بر نيامده است. با هر چيزى است اما نه اين كه در کنار آن باشد، و غیر از هر چیزی است اما نه اینکه از آن جدا و بركنار باشد. فاعل است اما نه اين كه فعاليت كند و ابزارى به كار گيرد. بينا بوده پيش از آن كه آفريده اى باشد كه متعلق بينايى او واقع شود. يگانه و تنها بود آن گاه كه نه كسى و چيزى بود كه با آن خو گيرد يا از نبودنش احساس تنهايى كند.27

28. خدا لطيف است

لطيف لا يُوصَف بالخفاء.
لطيف است، اما به خفا و ناپيدايى وصف نمى شود.28

29. در خواست گذشت از خدا

اللهم احملنى على عفوك، و لا تحملنى على عدلك.
بار خدايا! با من از روى گذشت خويش رفتار كن، نه از روى دادگرى ات.29

30. اعتراف هستى به خدا

الحمدلله الذى بطن خفيات الامور، و دلّت عليه اعلام الظهور، و امتنع على عين البصير؛ فلا عين من لم يره تنكره، و لا قلب من أثبته يبصره، سبق فى العلو فلا شىء العى منه، و قرب فى الدنو فلا شىء اقرب منه، فلا استعلاؤه باعده عن شىء من خلقه، و لا قربه ساواهم فى المكان به. لم يطلع العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته، فهو الذى تشهد له اعلام الوجود، على اقرار قلب ذى الجحود.
ستايش خدايى را كه به امور پنهانى داناست و نشانه هاى آشكارى بر هستى او گواه اند و دين او با ديدگان بينايى ظاهرى ممكن نيست، پس، نه چشمى كه او را نديده است انكارش مى كند و نه دلى كه هستى او را اثبات مى كند به كنه ذاتش پى مى برد... اوست آن كه نشانه هاى هستى بر اقرار باطنى منكران او گواهى مى دهد.30

31. بخشايش خدا

كُن لله مطيعاً، و بذكره آنساً، و تمثل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك يدعوك الى عفوه، و يتغمدّك بفضله، و انت متولّ عنه الى غيره !
فرمانبردار خداباش و با ياد او دمخور و در آن وقت كه از او روى مى گردانى، رويكرد او را به خود در نظر آر؛ او تو را، با آن كه از وى روى گردانده اى و به ديگرى روى آورده اى به عفو و بخشايش خويش فرا مى خواند و تو را غرق در فضل و كرم خود مى گرداند!31

32. بخشايش خدا

الحمد لله الفاشى فى الخلق حمدُه، و الغالب جندُه، و المتعالى جَدُّه.
ستايش خدايى را سزد كه ستايش او در ميان آفريدگان منتشر است و لشكرش ‍پيروز و بزرگى اش برتر از هر چيز.32

33. ستايش مخصوص خداست

الحمد لله الذى لم تسبق له حال حالا، فيكون اولا قبل ان يكون آخرا، و يكون ظاهرا قبل أن يكون باطنا؛ كلّ مسمّى بالوحدة غيره قليل، و كل عزيز غيره ذليل و كل قوى غيره ضعيف، و كل مالك غيره مملوك، و كل عالم غيره متعلّم.
ستايش خدايى را كه حالتى و صفتى از او مقدم بر صفت ديگرش نيست، تا در نتيجه، اول بودنش جلوتر از آخر بودنش باشد، وظاهر بودنش قبل از نهان بودنش. جز او هر چيز ديگرى كه نام يگانگى و تنهايى به خود گيرد، كم است. (خداوند در عين اتصاف به وحدت و يگانگى به قلت و اندك بودن وصف نمى شود) هر عزيزى جز او خوار است و هر نيرومندى جز او ناتوان و هر مالكى جز او مملوك و هر دانايى جز او، دانش آموخته (علم خداوند ذاتى است و علم ما سوى الله آموختنى و اكتسابى).33

34. عظمت عفو الهى

ان الله تعالى يُسائلكم معشر عباده عن الصغيرة من اعمالكم و الكبيرة، و الظاهرة و المستورة، فان يعذّب فانتم اظلم، و ان یعفُ فهو أكرم.
اى جماعت بندگان خدا! همانا! خداى تعالى از كارهايى ريز و درشت و بى پرده و در پرده شما باز خواستتان مى كند. آن گاه، اگر كيفرتان دهد شما بيش از اين ها ستمكار بوده ايد و اگر گذشت كند او بيش از آن بخشايشگر است.34

35. خدا همه جا هست

فى صفة الله سبحانه: و انه لَبِكلّ مكان، و فى كل حين و أوان، و مع كل إنس و جانّ.
در وصف خداى سبحان مى فرمايد: او در هر جا و در هر زمانى و با هرانس و جنى هست.35

36. عفو با بردبارى

فى عظمة الله: أمرُه قضاء و حكمة، و رضاه أمان و رحمة، يقضى بعلم، و يعفو بحلم.
درباره عظمت خدا مى فرمايد: فرمان خدا حتمى و مطابق با مصلحت است و خشنودى او ايمنى و رحمت است، از روى دانايى حكم مى كند و با بردبارى بخشد.36

37. آشكار بودن خدا

الحمد لله المتجلّى لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجته.
ستايش خدايى را كه با آفرينش موجودات براى جهانيان آشكار گشته و بر برهان خويش در دل هاى آنان نمودار است.37

38. در وصف نیايد

الذى لا يدركه بُعد الهمم، و لايناله غوص الفِطَن، الذى ليس لصفته حدّ محدود، و لا نَعت موجود، و لا وقت معدود و لا أجل ممدود.
خدايى كه بلندى همت ها او را در نيابد و ژرفى انديشه ها بدو نرسد، او كه صفت يا ذاتش را حد و مرزى نيست و نه از برايش حالاتى متغير و نه زمانى محدود و مشخص و نه مدتى معلوم و معين.38

39. در وهم نگنجد

لا يُدرَك بوَهم، و لا يُقدّر بفهم، ... و لا يُحدّ بأين.
به وهم دريافته نشود و با فهم سنجيده نگردد و ... به مكان محدود نشود.39

40. بى حدى خداوند

... الاحدُ بلا تأويل عدد.
او يكى است، اما نه آن يكى كه از مقوله عدد است.40

41. اولين و آخرين چيز

الحمد لله الاول قبل كل أول، و الاخر بعد كل آخر، و باوّليته وجب أن لا اول له، و بآخريته وجب أن لا آخر لَه.
سپاس و ستايش خداى را كه اول است پيش از هر اولى و آخر است بعد از هر آخرى و به سبب اول بودنش لازم است كه او را آغازى نباشد و به سبب آخر بودنش واجب است كه او را پايان و آخرى نباشد.41

42. نه ابتدا دارد و نه انتها

الاول الذى لاغاية له فينتهى، و لا آخر له فينقضى.
ا
ولى است كه پايانى ندارد، تا به نهايت رسد و او را آخرى نيست كه پايان پذيرد.42

43. قبل و بعد هر چيز

ليس لاوّليته ابتداء و لا لازليته انقضاء. هو الاول و لم يزل؛ و الباقى بلا أجل... لا يقال له: (متى؟) و لا يضرب له أمد (بحتى)... قبل كل غاية و مدة و كل احصاء و عدّة.
ازليت او را آغاز نيست و ابديتش را پايانى نه. او نخستين است و پيوسته بوده و ماناست و سرآمدى ندارد... درباره او نمى توان گفت: كى؟ و يا لفظ (تا) نمى توان تعيين كرد... پيش از هر پايان و مدتى و هر شمارش و شمارى بوده است.43

44. اولين و آخرين

الحمد لله الاول فلا شىء قبله، و الاخر فلا شىء بعده.
سپاس و ستايش خداى را كه نخستين موجود است و هيچ چيز پيش از او نبوده و آخرين است و چيزى بعد از او نيست.44

45. برترين صفات

الحمد لله الذى لم تسبق له حال حالاً، فيكون أولا قبل أن يكون آخرا.
سپاس و ستايش خداى را سزد كه صفتى از او بر صفت ديگرش پيش ‍ نگرفته است، تا اول باشد پيش از آن كه آخر باشد.45

46. در زمان نگنجد

لم يتقدّمه وقت و لا زمان.
مسبوق به هيچ وقت و زمانى نمى باشد.46

47. داناى هر چيز

يعلم عجيج الوحوش فى الفوات، و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف النينان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات.
آواى وحوش در بيابان ها و گناهان بندگان در خلوت ها و آمد و شد نهنگ ها در درياهاى بزرگ و بر هم خوردن آب ها از بادهاى سخت را مى داند.47

48. پيشى بر زمان و مكان

لا تصحبه الاوقات، و لا ترفده الادوات. سبق الاوقاتَ كونُه، و العدمَ وجودُه، و الابتداءَ أزلُه.
زمان ها با او همراه نيستند و ابزارها كمك و يارى اش نمى رسانند. بودنش بر زمان ها پيشى دارد و هستى اش و ازلى كلمه (از چه وقت) از ملك بى آغازى و قدم خارج مى شود.48

49. خدا داناى راز نهان

لا يعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء، و لا سوافى الريح فى الهواء، و لا دبيب النمل على الصفا، و لا مقيل الذر فى الليلة الظلماء يعلم مساقط الاوراق و خفى طرف الاحداق.
شمار قطره هاى آب ها و ستارگان آسمان و ذرات گرد و غبار پراكنده در هوا و حركت مور بر سنگ و خفتگاه مورچه گان در شب تاريك، بر او پوشيده نيست. افتادنگاه هاى برگ ها و بر هم خوردن پلك ها را مى داند.49

50. خدا رازها را مى داند

خرق علمُه باطن غيب السترات، و أحاط بغموض عقائد السريرات.
دانش او به آن سوى ناپيدا پرده ها نفوذ مى كند و بر افكار و باورهاى پيچيده درون ها احاطه دارد.50

51. خدا به رازها آگاه است

سبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج، ولا ليل ساج فى بقاع الارضى المتطاطئات، و لا فى يفاع السفع المتجاورات، و ما يتجلجل به الرعد فى أفق السماء، و ما تلاشت عنه بروث الغمام، و ما تسقط من ورقه تزيلها عن مسقطها عواصف الانواء و انهطال اسماء! و يعلم مسقط القطره و مقرها، و مسحب الذرةُ و مجرها و ما يكفى البعوضةُ من قوتها و ما تحمل من الانثى فى بطنها.
پاك و منزه است خدايى كه نه سياهى شب ديجور بر او پوشيده است، نه شب هاى آرام سرزمين هاى پست و نه كوه ها و تپه هاى قهوه اى رنگ به هم پيوسته و نه آوازى كه از تندر در كرانه آسمان بر مى خيزد و نه آن چه آذرخش ابرها از آن پراكنده مى شود و نه برگى كه فرو مى افتد و طوفان هاى منسوب به ستارگان و بارش باران آن ها را از افتادن گاهشان دور مى گردانند، افتادنگاه و جاى قرار گرفتن هر قطره باران و جاى دانه كشيدن مورد و مقصد او را و آن چه را كه براى روزى پشه كافى است و جنس جنين هر ماده اى را در شكمش مى داند.51

52. آشكار بودن همه چيز نزد خدا

لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظة، و لا كرور لفظة، و لا ازدلاف ربوة، و لا انبساط خطوةُ، فى ليل داج، و لا غسق ساج.
هيچ عملى از اعمال بندگان خدا بر او پوشيده نيست ؛ نه نگاه خيره اى و نه تكرار واژه اى و نه نزديك شدن به تپه اى و نه برداشتن گامى در شبى تيره و ظلمتى آرام.52

53. برترى علم خدا

كل علّام غيره متعلّم.
هر دانايى - جز خدا - دانش آموخته است.53

54. داناى ازلى و ابدى

عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور.
او دانا بوده آن گاه كه هنوز معلومى وجود نداشت و پروردگار و مالك بوده آن گاه كه پرورده و مملوكى نبوده و توانا بوده در زمانى كه هنوز مقدورى در كار نبوده است.54

55. علم ذاتى خدا

عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور.
او دانا بوده آن گاه كه پرورده و مملوكى نبوده و توانا بوده در زمانى كه هنوز مقدورى در كار نبوده است.55

56. عجز توصيف

لا تقع الاوهام له على صفة، و لا تعقد القلوب منه على كيفية.
اوهام، به درك صفت از او نمى رسد و دل ها به كيفيتى از او پى نمى برد.56

57. علم به اشياء

احال الاشياء لاوقاتها... عالما بها قبل ابتدائها.
پديد آمدن اشياء را به زمان خودشان موكول كرد... و پيش از آن كه پديدشان آورد به آن ها علم داشت.57

58. انديشيدن در ذات خدا

الظاهر بعجائب تدبيره للناظرين، و الباطن بجلال عزته عن فكر المتوهمين.
بر اثر شگفتى هاى تدبيرش، براى بينندگان آشكار است به سبب شكوه عزتش از انديشه و اوهام انديشندگان پنهان است.58

59. توصيف مجاز از خدا

من وصفه فقد حده، و من حده فقد عده، و من عده فقد ابطل أزله، و من قال: (كيف) فقد استوصفه، و من قال: (أين) فقد حيزه.
هر كه خدا را وصف كند، برا ي او حد و مرز قايل شده است و هر كه برايش ‍ حد و مرز قائل شود، او را شمرده است، برايش اجزأ قائل شده است و هر كه او را بشمارد، ازلى بودنش را باطل ساخته است. كسى كه پرسيده: (چگونه است) بى گمان او راوصف كرده است و كسى كه پرسيد كجاست او را در مكان قرار داده است.59

60. توصيف از خدا

لا يوصف بالازواج، و لا يخلق بعلاج. و لا يدرك بالحواس و لا يقاس ‍ بالناس. الذى كلم موسى تكليما، و أراه من آياته عظيما. بلا جوارج و لا أدوات، و لا نطق و لا نطق و لا لهوات. بل ان كنت صادقا ايها المتكلف لوصف ربك! فصف جبرائيل و ميكائيل و جنود الملائكة المقربين فى حجرات القدس مرجحنين، متولهة عقولهم أن يحدوا أحسن الخالقين. فانما يدرك بالصفات ذوو الهيئات و الادوات و من ينقضى اذا بلغ أمد حده بالفناء.
به جفت ها، وصف نمى شود و در افرينش موجودات نيازى به ممارست و ابزار ندارد و با حواس درك نمى شود... اى كسى كه متكلفانه در وصف پروردگارت مى كوشى! اگر راست مى گويى جبرئيل و ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرب را وصف كن، همان ها كه در غرفه هاى پاك در برابر سلطنت و عظمت خدا خاضع اند و خردهايشان در تعريف و وصف بهترين آفرينندگان متحير است. تنها موجوداتى به وسيله صفات درك مى شوند كه داراى شكل و هيات و ابزار وجوارح هستند و نيز كسى كه چون مدتش به سر آمدد و به نقطه پايان خود رسيد، فانى مى شود.60

61. عاجز از توصيف مخلوق

كيف يصف الهه من يعجز عن صفة مخلوق مثله !
كسى كه از وصف آفريده اى مانند خود ناتوان است، چگونه تواند خداى خويش را وصف كند؟61

62. عجز خرد از درك خدا

لم يطلع العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته.
خردها را بر حد و نهايت صفاتش آگاه نساخته و در عين حال مانع و حجاب خردها از شناخت او در حد ضروردت نشده است.62

63. شگفتى خرد از عظمت كردگار

الحمد لله الذى اظهر من آثار سلطانه، و جلال كبريائه ما حير مقل العيون من عجائب قدرته، و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته.
ستايش خدايى را كه از نشانه هاى پادشاهى و شكوه كبريايى اش چيزهايى را آشكار نمود، كه ديده خردها را از مشاهده شگفتى هاى قدرت خود به حيرت در آورد و انديشه هايى كه درجان ها خطور مى كند، از شناخت كنه صفت خويش بازداشت.63

64. قدرت خداوندى

لا ينقص سلطانك من عصاك، و لا يزيد فى ملك من أطاعك، و لا يرد أمرك من سخط قضأك.
خدايا! كسى كه تو را معصيت كند از قدرتت كم نمى شود، و كسى كه تو را اطاعت كند بر حكومتت افزون نگردد، و كسى كه از قضاوتت ناخرسند باشد، فرمانت را بر نمى گرداند.64

65. ناتوانى هر توانا

كل قادر غيره يقدر و يعجز.
هر توانايى، جز او آميخته اى از توانايى و ناتوانى است.65

66. دو صفت خدا

ان الامر بالمعروف، و النهى عن المنكر، لخلقان من خلق الله سبحانه ؛ و أنهما لا يقربان من أجل، و لا ينقضان من رزق.
به راستى كه امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند.66

67. خدا منتقم است

كفى بالله منتقما و نصيرا و كفى بالكتاب حجيجا و خصيما.
كافى است كه خداوند انتقام گيرنده و يارى كننده باشد، و كافى است كه قرآن، براى گناهكاران و منكران دشمن باشد.67

68. قدرت ازلى

قادر اذ لا مقدور.
قادر بوده در زمانى كه مقدورى نبوده است (قدرت ازلى و از صفات ذاتى خدا است).68

69. نحوه تكلم الهى

الذى كلّم موسى تكليما، و أراه من آياته عظيما بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات.
كسى كه موسى عليه السلام سخن گفت، سخن گفتنى و برخى از نشانه هاى بزرگ خويش را بدو نماياند، بى آن كه اندامى و ابزارى و نطقى و زبانچه اى داشته باشد.69

70. صداقت و عدالت خداى تعالى

فى صفة الله سبحانه: الذى صدق فى ميعاده، و ارتفع عن ظلم عباده، و قام بالقسط فى خلقه.
خداوندى كه در وعده خود صادق است و بالاتر و بى نيازتر از آن است كه ستمى بر بندگانش روا بدارد، عدالت را در ميان بندگانش برپا نمود.70

71. سخن گفتن خدا با نهان بشر

ما برج لله - عزّت آلاوه - فى البرهة، و فى أزمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم، و كلمهم فى ذات عقولهم.
خداوند - كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد - در هر برهه و در هر دوره اى از فترت (فاصله ظهور دو پيامبر) همواره بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان نجوا مى كرده و در اندرون خردها يشان با آن ها سخن مى گفته است.71

72. خدا سخنگوست

يخبر لا بلسان و لهوات، و يسمع لا بخروق و أدوات. يقول و لا يلفظ، و يحفظ و لا يتحفظ، و يريد و لا يضمر. يحب و يرضى من غير رقة، و يبغض و يغضب من غير مشقُة. يقول لمن أراد كونه: كن فيكون. لا بصوت يقرع، و لا بندأ بسمع. و انما كلامه سبحانه فعل منه أنشاه و مثله، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا.
خبر مى دهد، اما نه به وسيله زبان و زبانچه ها و مى شنود اما نه با سوراخ ‌هاى گوش و ابزارهاى شنيدن، سخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن و و از بر مى كند اما نه با حافظه... به هر چه اراده كند كه هستى يابد، مى گويد: باش و او هستى مى يابد، اما اين گفتن او نه با صدايى است كه پرده گوش را بكوبد و نه با آوازى كه شنيده شود، بلكه گفتار خداى سبحان فعل اوست كه آن را ايجاد كرده و تجسم مى بخشد و پيش تر وجود نداشته است؛ زيرا اگر فعل او قديم و ازلى مى بود آن خداى دومين بود.72

73. اعلميت خدا

لما مدحه قوم فى وجهه فقال: اللهم انك أعلم بى من نفسى، و أنا أعلم بنفسى منهم، اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون، و اغفر لنا ما لا يعلمون.
در حالى كه گروهى در برابر و پيش روى وى زبان به ستايش او گشودند فرمود: خداوند! همانا تو نسبت به من از خود من داناترى و خود من نسبت به خود از اين ها كه مرا مى ستايند داناترم. خدايا! تو ما را از آنچه اينان درباره ما گمان مى برند بهتر قرار ده و درباره آنچه اين ها نمى دانند ما را بيامرز.73

74. خداى ازلى و ابدى

لم ترك العيون فتخبر عنك، بل كنت قبل الواصفين من خلقك. أنت الابد لا أمد لك، و انت المنتهى فلا محيص عنك، و أنت الموعد فلا منجى منك الا اليك. سبحانك ما أعظم شأنك! سبحانك ما اعظم ما نرى من خلقك.
چشم هاى آفريدگان تو را نديده اند تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از آن كه آفريدگانت تو را توصيف كنند بوده اى. تو يك موجود ازلى و ابدى هستى و برايت انتهايى نيست و تو پايانى هستى كه جز بازگشت به سوى تو راهى نيست. و عده گاهى هستى كه از (حكم) تو گريزى نيست جز به سوى تو. (پروردگار!) پاك و منزهى چه بزرگ است مقام تو! و چقدر عظيم است آنچه از آفريدگانت مى بينيم.74

75. می بیند ولی دیده نمی شود

لم يدركك بصرٌ، ادركتَ الابصار.
هيچ چشمى تو را در نبیند (بلكه) تو ديدگان را درمى يابى.75

76. سخن گفتن و خواسته هاى الهى

قولٌ و لا يلفظ ... و يريد و لا يضمر.
سخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن... و مى خواهد اما خواست او با انديشه و تدبير درونى همراه نيست.76

77. خدا صداها را مى شنود

يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف النينان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات.
خداى بزرگ صداى جانوران وحشى را در بيابان ها و گناهنا بندگان را در خلوت ها و آمد و شد ماهيان را در دل درياها و بر هم خوردن آب (درياها) را از بادها سخت مى داند.77

78. شناخت خدا بدون چشم

الحمد لله المعروف من غير رؤية، و الخالق من غير منصبة.
سپاس خداوندى را كه بدون اين كه ديده شود شناخته شده و بدون رنج و زحمت آفريننده موجودات است.78

79. ندريدن پرده انسانيت در برابر خدا

لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم.
)اى مردم)! پرده خود را در پيش كه رازهاى شما را نيك مى داند ندريد.79

80. ترس از خدا

أيها الناس! اتقوا الله الذى ان قلتم سَمِع، و ان اضمرتم عَلِم.
اى مردم! بترسيد از خدايى كه اگر سخن بگوييد مى شنود، و اگر مخفى كنيد مى داند.80

81. بزرگى خدا را با عقل خود اندازه نگيريد

لا تقدر عظمة الله سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين.
بزرگى و عظمت خداى سبحان را با عقلت اندازه مگير كه هلاك و تباه مى شوى.81

82. ما از خداييم و به سوى او بر مى گرديم

سمع رجلا يقول: (انا لله و انا اليه راجعون) فقال عليه السلام: أن قولنا: (انا لله) اقرار على انفسنا بالملك؛ و قولنا: و انا اليه راجعون اقرار عن انفسنا بالهلك.
امام على عليه السلام از مردى شنيد كه مى گويد: ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم آن حضرت فرمو: سخن ما كه مى گوييم (ما از خداييم) اعتراف ماست به تسلط خداى بزرگ بر ما (كه مملوك او هستيم) و اين كه مى گوييم (به سوى او باز مى گرديم) اقرار ماست به فانى شدن خود.82

83. پرهيز از برابرى با عظمت خداوندى

اياك و مساماة الله فى عظمته و التشبّه به فى جبروته، فان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال.
سخت بپرهيز از اين كه در صدد برابرى با عظمت خداوندى برآيى، و خود را در جبروت ربوبى با خداوند متعال همانند بينى؛ زيرا خداوند هر جبارى را ذليل، و هر متكبرى را پست و خوار مى سازد.83

84. همه چيز مملوك خداست

لما سئل عن معنى قولهم «لا حولَ و لا قوة الا بالله»: انا لا نملك مع الله شيئا، و لا نملك الا ما ملّكنا؛ فمتى ملّكنا ما هو أملك به منا كلّفنا، و متى أخذه منا وضع تكليفه عنا.
هنگامى كه از آن حضرت از معناى سخن آنان (لا حول و لا قوة الا بالله) پرسده شد، فرمود: ما با وجود خدا بر هيچ چيزى مالك نيستم و نيز مالك چیزی نمى باشيم مگر آنچه او بر ما تمليك كرده است، پس هر موقعى كه بر ما تمليك كرد آنچه را كه او از ما به آن مالك تر است ما را مكلف فرموده و هر موقع كه آن را از ما گرفت تكليف آن را از ما ساقط نموده است.84

85. هيچ چشمى خدا را نمى بيند

لم يدركك بصر، ادركت الابصار.
هيچ چشمى تو را در نميابد، ولى تو ديده ها را در مى يابى (و ديدگان ما از دين آن ها عاجز است.)85

86. خداوند بينا است

بصيرٌ اذ لا منظور اليه من خلقه.
)خداوند متعال) بيناست، حتى زمانى كه مخلوقاتش وجود نداشته باشند كه مورد نظر قرار گيرند.86

87. توكل بر خدا

هو حسبُنا و نِعمَ الوكيل !
خداى بزرگ براى ما كافى است و بهترين وكيل است.87

88. بى همتايى در خلقت

لم يستعن على خلقها بأحد من خلقه.
در آفرينش موجودات از هيچ يك از آفريدگانش كمك نگرفته است.88

89. راز و نياز با خدا

اذا ناجيتَه عَلم نجواك.
زمانى كه با او راز و نياز مى كنى، آن را مى داند.89

90. دو صفت خاص الهى

الحمد لله الذى لبس العزّ و الكبرياء؛ و اختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حِمًى و حَرَما على غيره، و اصطفاهما لجلاله.
ستايش خداى راست كه عزت و كبريأ مطلق از ان او است، خداوند اين دو مقام عالى را تنها براى خود برگزيده و هيچ كس شايسته آن دو نمى باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را براى ديگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و براى جلال خود برگزيد.90

91. عارى از مشاعر و ادراك

بتشعيره المشاعر عُرِف أن لا مَشعرَ له.
با آفريدن مشاعر و حواس معلوم شد كه او منزه از مشاعر و آلات ادراك است.91

92. پنهان و آشكار

كلّ سرّ عندك علانية، و كلّ غيب عندك شهادة.
هر پنهانى نزد تو آشكار و هر غايبى نزد تو حاضر است.92

93. پرهيز از معصيت در خلوتگاه

اتقوا معاصى الله فى الخلوات فانّ الشاهدَ هو الحاكم.
از معصيت خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد كه خدايى كه شاهد گناهان شماست خود قاضى و حاكم است.93

94. عجز قول از شناسايى خدا

الحمد لله الذى انحسرت الاوصاف عن كُنه معرفته، و ردعت عظمته العقول، فلم تجد مَساغاً الى بلوغ غاية ملكوته !
سپاس مخصوص خداوندى است كه وصف ها (از رسيدن) به كنه معرفت او درمانده اند و عظمتش عقول انسان ها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است تا حدى كه راهى براى رسيدن به غايت ملكوت او در نيافته است.94

95. صفات ذات

سبحان من أدمج قوائم الذرة و الهمجة الى ما فوقهما من خلق.
پاك و منزه است خدايى كه موران كوچك و پشه هاى خرد و (حيوانات) بزرگ تر از آن ها را بر پاى خويش استوار ساخته است.95

96. خداى زمين و زمان

اللهم داحى المدحوّات، و داعم المسموكات، و جابل القلوب على فطرتها، شقيّها و سعيدها.
خداوند! اى گسترنده و رها كننده گسترده ها (براى كار خود) و اى برپا دارنده آسمان هاى بلند واى آفريننده دل ها - چه شقى و چه سعيد - بر فطرت اصلى خود.96

97. رضاى خداوندى

و انا اسأل الله بسعة رحمته و عظيم قدرته على اعطاء كل رغبة ان يوفقنى و اياك لما فيه رضاه من الاقامة على العذر الواضح اليه و الى خلقه.
در پايان عهدنامه خود به مالك اشتر مى فرمايد: من از رحمت واسعه خداوندى و قدرت عظميش مسألت مى دارم كه خواسته هاى ما را عنايت فرمايد و من تو را موفق بدارد به آنچه رضاى او در آن است از پربرجا بودن در عتذار واضح در پيشگاه او و بندگانش.97

98. شايسته نيكوترين صفات

اللهم انت اهل الوصف الجميل، و التَعداد الكثير، إن تؤمّل فخيرُ مأمول، و ان تُرجَ فخيرٌ مرجوّ. اللهم و قد بسطتَ لى فيما لا أمدح به غيرك، و لا اثنى به على أحد سواك، و لا اوجّههُ الى معادن الخيبة و مواضع الريبة، و عدلتَ بلسانى عن مدائح الادميين، و الثناء على المربوبين المخلوقين ... اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحيد الذى هو لك، و لم يرَ مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غيرك.
خداوندا! تو شايسته وصف نيكو و داراى كمالات بى انتهايى، اگر انجام آرزويى از تو خواسته شد، تو بهترين كسى هستى كه آرزوى آرزومندان را برآورى و اگر برآورده شدن اميدى از تو خواسته نشود، تو گرامى ترين كسى هستى كه به او اميد ورزند. خداوند! تو به من چنان زبان گويا و فصيح عطا فرمودى كه جز تو، كس ديگرى را ثنا نمى گويم و آن را به مواضع نااميدى و موارد شك و ترديد (يعنى توجه به غير خدا) نمى گردانم. تو زبان مرا از اين كه به مدح يكى از آدميان بگشايم و به ثنا خوانى مخلوقات آفريده شده ات به كار بندم برگردانيدى...
خداوندا! اين مقام و موقعيت كسى است كه تنها تو را به توحيدى كه مخصوص به تو است مى ستايد و جز تو هيچ كس را سزاوار اين ستايش ها و ثناخوانى ها نمى داند.98

99. حكمت خداوند

جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته، و اذعانهم لعزته.
حكمت خداوندى در اين مأموريت كمال بخش (حج)، سر فرود آوردن آزادانه مردم در برابر عظمت ربوبى و پذيرش عزت كبريايى او است.99

100. بى حدى خدا

لا يشمل بِحدّ، و لا يحسب بِعدّ؛ و انما تحدّ الادوات أنفسها، و تشير الآلات الى نظائرها.
مشمول هيچ حدى نمى شود و با شماره و عدد به حساب در نمى آيد، بلكه ادوات خود را محدود مى سازند و آلات و ابزارها به همانند خود اشاره مى كنند.100

101. عظمت آفرينش الهى

سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك! و ما اصغر كل عظيمة فى جنب قدرتك! و ما أهول ما نرى من ملكوتك! و ما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك.
خدايا! تو را پاك و منزه مى دانيم، چه بزرگ وعظيم است آنچه از مخلوقات تو مشاهده مى كنيم و چه كوچك است عظمت مخلوقات تو در جنب قدرت تو، چه عظيم و هولناك است آنچه از قدرت و سلطنت تو مى بينيم و چه حقير و كوچك است انچه در اين باره مى بينيم در قبال آنچه از قدرت تو بر ما نهان است.101

102. ناتوانی در ستايش او

الحمد لله الذى لا يبلغ مدحتُه القائلون.
ستايش مخصوص خداوندى است كه هيچ گوينده و سخنورى توانايى ستودن او را بدان گونه كه شايسته ذات مقدس اوست ندارد.102

103. سوگند ستمگر

أحلفوا الظالم - اذا أردتم يمينه - بأنه برىء من حول الله و قوته؛ فانهُ اذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبةُ، و اذا حلف بالله الذى لا اله الا هو لم يعاجل، لانه قد وحّد الله تعالى.
هرگاه خواستيد ستمگر را سوگند دهيد، چنين سوگندش دهيد كه بگويد از حول و قوه خدا به دور باشم، زيرا اگر به دروغ چنين سوگندى ياد كند بى درنگ سزايش را خواهد چشيد. اما اگر بگويد: سوگند به خدايى كه جزا و خدايى نيست. در كيفر او درنگ خواهد شد؛ زيرا خداى تعالى را به يگانگى ستوده است.103

104. محيط بر هر چيز

لا ان الاشياء تحويه او تهويه، او أن شيئا يحمله أو يعدلهُ. ليس فى الاشياء بوالج، و لا عنها بخارج.
چنان نيست كه اشياء او را احاطه كنند و با خود حركت دهند و يا چيزى او را بر دارد و در نتيجه، با خود كج و راستش كند؛ نه درون چيزهاست و نه بيرون از آن ها.104

105. اثبات صفات خدا

الحمد لله الدال على وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه على أزليته؛ و باشتباههم على أن لا شبهَ له.
سپاس و ستايش خداوندى را است كه خلقش را دليل وجود خويش قرار داد و حادث بودن آفريدگانش را دليل بر ازليت خويش و همانندى آن ها را دليل بر همانند نداشتن خود.105

106. عالم به همه چيز

قسّم أرزاقهم، و أحصى آثارهم و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنة أعينهم، و ما تخفى صدورهم من الضمير.
ارزاق مخلوقاتش را تقسيم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است و به خيانت چشم هاى آنان عالم و به آنچه كه در سينه هاى خود مخفى نموده اند آگاه است.106

107. علم عظيم خدا

علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين، و علمه بما فى السموات العُلى كعلمه بما فى الارضين السُفلى.
علم او به مردگان گذشته، همچون علم او به زندگان آينده است و علم او به آنچه در آسمان هاى برين است، همانند علم اوست به آنچه در زمين هاى زيرين است.107

108. خدا وصف نمى شود

لا يجرى عليه السكون و الحركة. و كيف يجرى عليه ما هو أجراه و يعود فيه ما هو أبداه، و يحدث فيه ما هو أحدثه! اذاً لتفاوتت ذاته، و لتجَزّأ كُنهُه، و لَامتنعَ من الازل معناه، و لكان له وراء اذ وُجد له أمام، و لَالتَمسَ التمام اذ لزمه النقصان و اذاً لقامت آية المصنوع فيه، و لتحوّل دليلا بعد أن كان مدلولا عليه، و خرج بسلطان الامتناع من أن يؤثّر فيه ما يؤثّر فى غيره.
سكون و حركت در او به وقوع نمى پيوندد؛ چگونه پديده اى درباره او به وقوع پيوندد كه او خود آن را به جريان انداخته و چيزى به او برگردد كه خود آن را هستى بخشيده و چيزى در او پديد آيد كه خود آن را پديد آورده است ؟زيرا در اين صورت، ذات او دستخوش تغيير شود و حقيقت وجودش داراى اجزأ گردد و حقيقتش از ازلى بودن امتناع ورزد و چون براى او جلوى است، پشت سرى هم خواهد داشت و چون كاستى ملازم اوست، پس طالب كمال خواهد بود، همچنين اگر حركت و سكون در او راه يابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق يابد و دليل بر وجود آفريننده اى خواهد بود، در صورتى كه پيش تر همه چيز دليل بر وجود او بود در حالى كه وجود خداوند امتناع دارد از اين كه عوامل تأثير گذار در غير، در او نيز تأثير بگذارد.108

109. آفريننده بى همتا

الخالق من غير رويّة.
آفريننده است، بى آن كه انديشه و تدبر كند.109

110. وجودى جدا و پيوسته

لم يحلل فى الاشياء فيقال: هو كائن، و لم ينأ عنها فيقال: هو منها بائن.
در اشياء حلول نكرده، تا در نتيجه گفته شود او در آن ها وجود دارد و از آن ها دور نگشته، تا گفته شود او از آن ها جداست.110

111. نه درون چيزها و نه بيرون آن ها

لم يُقرب من الاشياء بالتصاق، و لم يبعد عنها بافتراق.
نزديكى او به چيزها به نحو چسبيدن به آن ها نيست و دورى اش از آن ها به گونه جدا شدن نمى باشد.111

112. نه زاده و نه زاييده شده

لم يلد فيكون مولوداً، و لم يُولد فيصير محدوداً.
نه زاده است تا در نتيجه خود زاده كسى ديگر باشد و نه زاده كسى است تا در نتيجه محدود باشد.112

113. معنى آفرينندگى خدا

الخالق لا بمعنى حركة و نَصَبٍ.
آفريننده است نه به اين معنا كه كار آفريدنش با حركت و فعاليت و رنج و زحمت همراه باشد.113

114. شنوايى حق

و كل سميع غيره يصمّ عن لطيف الاصوات؛ و يصمّه كبيرها، و يذهب عنه ما بَعُد منها.
هر شنوايى، جز او، آواهاى ظريف را نمى شنود و صداهاى شديد نيز گوشش را كر مى كند و صداهاى دور دست را نمى تواند بشنود.114

115. علم خدا در وصف نگنجد

اشهد أنه عدلٌ عَدَلَ، و حَكَمٌ فصَلَ.
گواهى مى دهم كه خداوند دادگرى است كه به عدل رفتار مى كند و حاكم داورى است كه حق باطل را از هم جدا مى سازد.115

116. حاضر بودن هر غايبى نزد خدا

كلّ غيب عندك شهادة.
هر غيبى براى تو شهود است.116

117. مالك همه چيز

كل مالك غيرُه مملوك.
هر مالكى، جز خداوند مملوك است.117

118. خرسندى و ناخرسندى خداوند

اعلموا أنه لن يرضى عنكم بشىء سخطه على من كان قبلكم، و لن يسخط عليكم بشىء رَضيه ممن كان قبلكم.
بدانيد كه خداوند كارى را که از ملت هاى قبل ناخرسند بوده هرگز براى شما نمى پسندد و كارى كه براى گذشتگان خشنود بوده هرگز براى شما ناخرسند نخواهد شد. 118

119. صاحب نعمت های فراوان

أحمدُه على نعمة التّؤام، و آلائه العظام.
او را بر نعمت هاى پياپى اش و بخشش هاى بزرگش مى ستايم.119

120. قاضی عادل

الذى عظُم حلمُه فَعفا، و عَدَل فى كل ما قضى.
او
خدايى است كه بردبارى اش زياده است و مى بخشايد و در آن چه حكم كرده، عدالت را رعايت كرده است.120

___________________________
پی نوشت:

  1.  خطبه 165.
  2.  نامه 31.
  3.  خطبه 91.
  4.  نامه 53.
  5.  نامه 53.
  6.  حكمت 404.
  7.  خطبه 96.
  8.  خطبه 199.
  9.  خطبه 109.
  10.  خطبه 179.
  11.  خطبه 223.
  12.  خطبه 3.
  13.  خطبه 109.
  14.  خطبه 86.
  15.  خطبه 65.
  16.  خطبه 195.
  17.  خطبه 152.
  18.  خطبه 109.
  19.  خطبه 91.
  20.  خطبه 91.
  21.  خطبه 65.
  22.  خطبه 49.
  23.  خطبه 179.
  24.  خطبه 65.
  25.  خطبه 65.
  26.  خطبه 91.
  27.  خطبه 1.
  28.  خطبه 179.
  29.  خطبه 227 .
  30.  خطبه 49.
  31.  خطبه 223.
  32.  خطبه 191.
  33.  خطبه 65.
  34.  نامه 27.
  35.  خطبه 195.
  36.  خطبه 160.
  37.  خطبه 108.
  38.  خطبه 1.
  39.  خطبه 182.
  40.  خطبه 152.
  41.  خطبه 101.
  42.  خطبه 94.
  43.  خطبه 163 .
  44.  خطبه 96.
  45.  خطبه 65.
  46.  خطبه 183.
  47.  خطبه 198.
  48.  خطبه 186.
  49.  خطبه 178.
  50.  خطبه 108.
  51.  خطبه 182.
  52.  خطبه 163.
  53.  خطبه 65.
  54.  خطبه 152.
  55.  خطبه 213.
  56.  خطبه 85.
  57.  خطبه 1.
  58.  خطبه 213.
  59.  خطبه 152.
  60.  خطبه 182.
  61.  خطبه 112.
  62.  خطبه 49.
  63.  خطبه 195.
  64.  خطبه 109.
  65.  خطبه 65
  66.  خطبه 156.
  67.  خطبه 83.
  68.  خطبه 152.
  69.  خطبه 182.
  70.  خطبه 185.
  71.  خطبه 222.
  72.  خطبه 186.
  73.  جكمت 100.
  74.  خطبه 109.
  75.  خطبه 160.
  76.  خطبه 186.
  77.  خطبه 198.
  78.  خطبه 183.
  79.  خطبه 203.
  80.  حكمت 203.
  81.  خطبه 91.
  82.  نامه 53.
  83.  نامه 53.
  84.  حكمت 404.
  85.  خطبه 160.
  86.  خطبه 1.
  87.  خطبه 183.
  88.  حكمت 324.
  89.  نامه 31.
  90.  خطبه 192.
  91.  خطبه 186.
  92.  خطبه 109.
  93.  خطبه 186.
  94.  خطبه 155.
  95.  خطبه 165.
  96.  خطبه 72.
  97.  نامه 53.
  98.  خطبه 91.
  99.  خطبه 186.
  100.  خطبه 186.
  101.  خطبه 109.
  102.  خطبه 1.
  103.  حكمت 253.
  104.  خطبه 186.
  105.  خطبه 152.
  106.  خطبه 90.
  107.  خطبه 163.
  108.  خطبه 186.
  109.  خطبه 90.
  110.  خطبه 65.
  111.  خطبه 163.
  112.  خطبه 186.
  113.  خطبه 152.
  114.  خطبه 65.
  115.  خطبه 214.
  116.  خطبه 109.
  117.  خطبه 65.
  118.  خطبه 183.
  119. خطبه 191.
  120. خطبه 191.

 

منبع:
نهج البلاغه موضوعى، عباس عزيزى

 
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث