حکومت و حکومت داری در نهج البلاغه
۰۵ فروردین ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلام1. اسرار حكومتدارى
من كتابه للاشتر: ثم انظر فى حال كُتابك، فولّ على أمورك خيرهم، و اخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و أسرارك بأجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لا تبطره الكرامة، فيجترى بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملا، و لا تقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك، و اصدار جواباتها على الصوب عنك.
امام على عليه السلام در نامه به مالك اشتر فرمودند: به وضع مأمورين خود رسيدگى كن و كارهاى خود را به دست نيكان آنان بسپار! نامه هايى را كه نقشه ها و اسرارت را در بردارد به دست كسى بسپار كه در فضايل اخلاقى از همه شايسته تر باشد. كسى باشد كه احترامت به وى او را مغرور نسازد و در مخالفت با تو در حضور ديگران گستاخ نگردد. كسى باشد كه غفلت تو موجب نشود كه گزارش فرمانداران و نمايندگانت و نامه هاى آنان را به تو ندهد و جواب شايسته كه مناسب توست براى آنان صادر نكند.1
2. بدترين مردم نزد خدا
إن شرّ الناس عند الله امام جائر ضَلّ و ضُلّ به.
بدترين مردم نزد خدا، پيشواى منحرفى است كه خود گمراه است و موجب گمراهى ديگران مى شود.2
3. عبرت از سرگذشت زمامداران
الواجب عليك أن تتذكر ما مضى لمن تقدمك من حكومة عادلة، أوسنة فاضلة، أو أثر عن نبينا صلى الله عليه و آله أو فريضة فى كتاب الله فتقتدى بما شاهدت مما عملنا به فيها، و تجتهد لنفسك فى اتباع ما عهدت اليك فى عهدى هذا.
بر تو واجب است كه سرگذشت و رفتار زمامدارانى را كه پيش از تو از اين خاكدان گذشته اند به ياد بياورى، زمامدارانى كه حكومت دادگرانه گستردند و به سنت فاضله عمل نمودند و از آثار پيامبر صلى الله عليه و آله تبعيت نمودند و واجبات وارده در كتاب الهى را پيروى كردند، پس تبعيت كن از آن اعمالى كه ما انجام داديم و تو خود آن را مشاهده كردى و تلاش کن در پيروى از اين عهدنامه كه براى تو نوشتم.3
4. كيفر قتل عمد
يا مالك! فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام، فان ذلك مما يضعفه و يوهنه، بل يزيله و ينقله، و لا عذر لك عندالله و لا عندى فى قتل العمد، لأن فيه قود البدن.
اى مالك! حكومت خود را با ريختن خون ناحق تقويت مكن، چرا كه اين كار حكومتت را سست و متزلزل مى سازد، بلكه بنيان آن را مى كند و به ديگران منتقل مى نمايد و بدان هيچ گونه عذرى نزد خدا و من در قتل عمد پذيرفته نيست، زيرا كيفر آن قصاص و مرگ است.4
5. سنت پيشوايان را نقض مكن !
لا تنقض سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعت بها الالفة، و صلحت عليها الرعية.
هرگز سنت شايسته اى را كه پيشوايان اين امت به آن عمل كرده و ملت اسلام به آن انس و الفت گرفته و امور مردم بدان اصلاح گرديده است نقض مكن. 5
6. كارمندانى چنين انتخاب كن !
يا مالك توخ منهم أهل التجرية و الحياء، من أهل البيوتات الصالحة و القدم فى الاسلام المتقدمة، فأنهم أكرم اخلاقا، و أصح أعراضا، و أقل فى المطامع اشراقا، و أغلب فى عواقب الامور نظرا.
اى مالك ! كارمندانى را كه اهل تجربه و شرم و حيا و از خانواده هاى صالح كه در اسلام پيشگام ترند انتخاب كن؛ زيرا اخلاق آنها كريم تر و خانواده شان پاك تر و كم طمع تر و در سنجش عواقب امور بيناترند.6
7. موقعيت خطرناك
صاحب السلطان كراكب الاسد يغبط بموقعه و هو أعلم بموضعه.
ملازم و نديم سلطان، همچون كسى است كه بر شير سوار باشد؛ مردم به موقعيت او غبطه مى خورند، در حالى كه خودش بهتر مى داند در چه وضعيتى (خطرناك) قرار دارد.7
8. رابطه اميران
الصق بذوى المرؤات و الاحساب و أهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم أهل النجدة و الشجاعة و السخاء و السماخة، فأنهم جماع من الكرم، و شعب من العرف.
به مالك اشتر نوشت: روابط خود را با افراد باشخصيت و اصيل، و خانواده هاى صالح و خوش سابقه برقرار كن، و پس از آن مردمانى كه داراى بزرگوارى و دلاورى و سخاوت و اهل گذشتند رابطه برقرار ساز كه آن ها كانون كرم و شعبه هايى از خوبى هستند.8
9. شرايط حاكم
لا ينبغى أن يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام، و أمامة المسلمين الخيل... و لا المعطل للسنة فيهلك الامة.
شايسته نيست كسى كه حاكم بر ناموس و خون و غنايم و احكام مسلمانان و متصدى رهبرى مسلمانان است بخيل باشد و يا كسى كه به سنت (پيامبر) عمل نكند و در نتيجه، امت را به نابودى كشاند.9
10. ميدان آزمايش مردان
الولايات مضامير الرجال.
زمامدارى ها، ميدان مسابقه و آزمايش مردان است.10
11. نهى از گماشتن حاجت
من كتابة الى قثم بن العباس، و هو عامله على مكة: و لا يكن لك ألى الناس سفير الا لسانك، و لا حاجب الا وجهك. و لا تحجبن ذا حاجة عن لقائك بها، فأنها أن ذيدت عن ابوابك فى أول وردها لم تحمد فيما بعد على قضائها.
در نامه خود به قثم بن عباس كارگزارش در مكه: و از طرف تو براى مردم سفيرى جز زبانت نباشد و ما بين تو و مردم فاصله و پرده اى جز صورتت قرار مده و هيچ نيازمندى را از ديدار رويت محروم مكن ؛ زيرا اگر در آغاز از ورود بر تو منع گردد، پس از آن كه حاجتش برآورده گردد تو سزاوار سپاسگزارى نخواهى گشت.11
12. حالات زمامداران
ان من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن يظن بهم حب الفخر، و يوضع أمرهم على الكبر.
از سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردان صالح، زمانى است كه به آنها گمان برده شود كه دوستدار تفاخرند و امورشان را بر كبر و خود پسندى قرار مى دهند.12
13. پاسداران احكام خدا
السلطان وزعة الله فى أرضه.
فرمانروايان، پاسداران احكام خدا در زمين اويند.13
14. روزگار پس از على عليه السلام
أنه سيأتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شىء أخفى من الحق، و لا أظهر من الباطل، و لا أكثر من الكذب على الله و رسوله.
قطعى است كه پس از من روزگار براى شما روى خواهد آورد كه چيزى پوشيده تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ بستن به خدا و رسولش نخواهد بود.14
15. سامان يافتن كار
ان فى سلطان الله عصمة لامركم فأعطوه طاعتكم غير ملومة و لا مستكرَه بها. و الله لتفعلنّ أو لينقلنّ الله عنكم سلطان الاسلام، ثم لا ينقله اليكم أبدا حتى يأرز الامر الى غيركم.
همانا سلطان خدا (حكومت و رهبرى دين حق) مايه نگهدارى و سامان يافتن كار شماست؛ پس بى درنگ و با ميل و اختيار او را اطاعت كنيد. سوگند به خدا كه يا اين كار را مى كنيد يا خداوند سلطان اسلام (حكومت حقه اسلامى) را از شما مى گيرد و ديگر هرگز آن را به شما منتقل نمى كند، تا به دست ديگرى سپرده شود.15
16. وظيفه پيشوا
من نصب نفسه للناس أماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تاديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه، و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.
كسى كه خود را در مقام امامت و پيشوايى مدرم قرار دهد، بايد پيش از تعليم به ديگران، خود را تعليم دهد و قبل از تربيت به زبان با عملش تربيت كند و كسى كه آموزگار و مربى نفس خويش است، به احترام و اكرام سزاوارتر است از آن كه معلم و مربى ديگران باشد.16
17. زمامدارى و تصرف در كار
ليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة، و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية، فاذا أدت الرعية الى الوالى حقه، و أدى الوالى أليها حقها عز الحق بينهم، و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقأ الدولة و يئست مطامع الاعدأ و اذا غلبت الرعية و اليها، أو أجحف الوالى برعيته، اختلفت هنالك الكلمة، و ظهرت معالم الجور، و كثر الادغال فى الدين، و تركت محاج السنن، فعمل بالهوى، و عطلت الاحكام، و كثرت علل النفوس.
كار ملت جز با اصلاح زمامداران و وضع زمامداران جز با رو به راه بودن كار ملت اصلاح نمى شود، بنابراين وقتى مردم حقوق حكومت را دادند و زمامدار حق مردم را ادا كرد، آن گاه حق در ميان همه طبقات قوى و امور دينى استوار و نشانه هاى عدالت و اعتدال، و راه و رسم هاى درست در مجراى خود به كار مى افتد، در چنين روزگارى مردم اصلاح شوند و به بقاى حكومت اميدوار بايد بود و دشمنان هم مأيوس مى گردند. اما اگر ملت بر زمامدار مسلط شد و با آن كه زمامدار به مردم ستم كرد، وحدت و نظام جامعه دچار اختلاف و نشانه هاى ظلم آشكار گردد، بدعت در دين فراوان و آداب دينى متروك شود، در چنين روزگار است كه به هواى نفس عمل شود و احكام خدا تعطيل و بيمارى هاى اخلاقى فراوان گردد.17
18. وظيفه امام
ليس على الامام الا ما حُمّل من أمر ربه، الابلاغ فى الموعظة و الاجتهاد فى النصيحة، و الاحياء للسنة، و اقامة الحدود على مستحقّيها.
بر امام نيست مگر آن كه دستور خدا را اجرا كند با پند و اندرز، فرمان خدا را ابلاغ نمايد، براى خير خواهى مردم كوشش نموده، سنت الهى را زنده و حدود خدا را درباره منحرفان به اجرا در آورد.18
19. وصف داوران ناشايسته
... رجل قمش جهلا موضع فى جهال الامة، عاد فى أغباش الفتنة، عمٍ بما فى عقد الهُدنة قد سمّاه أشباه الناس عالما و ليس به.
در توصيف كسى است كه در ميان امت بدون شايستگى متصدى منصب قضاوت مى گردد: كسى است كه انبوهى از نادانى ها را در خود جمع كرده در ميان نادانان امت براى فريفتن مردم به همه سو مى شتابد (اين صنف كور دل ظلمت جو) در تاريكى آشوب ها و تشويش ها مى تازد و به آنچه كه در پيمان صلح است نابينا است، انسان نماها عالمش مى خوانند با اين كه از علم بهره اى نبرده است.19
20. رعايت توده مردم
أشعر قلبك الرحمة للرعية، و المحبة لهم، و اللطف بهم، و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم، فانهم صنفان: اما أخ لك فى الدين، أو نظير لك فى الخلق، يفرط منهم الزلل، و تعرض لهم العلل، و يؤتى على أيديهم فى العمد و الخطاء فأعطهم من عفوك وصفحك مثل الذى تحب أن يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم، و والى الامر عليك فوقك، و الله فوق من ولاك !
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: رحمت و محبت و لطف بر مردم جامه را به قلبت بفهمان (به طورى كه آن را دريافت كند، نه اين كه در حد يك تصور ذهنى بماند) و براى آنان درنده اى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى ؛ زيرا مردم بر دو صنف اند: يا برادر دينى تو هستند، يا نظير تو در خلقت (همنوع تو مى باشند) لغزش ها از آنان سر مى زند و خطاها بر آنان روى مى آورد و از روى عمد يا خطا دچار تجاوز مى گردند. مردم را از بخشش و چشم پوشى هاى خود آن چنان بهره ور ساز كه دوست دارى مثل آن را خدا براى تو عطا فرمايد؛ زيرا مقام تو بالاتر از آن مردم است و مقام زمامدار تو بالاتر از تو و خداوند فوق زمامدار توست.20
21. توجه نكردن به روابط
ان للوالى خاصة و بطانة فيهم استئثار و تطاول و قلّة انصاف فى معاملة، فاحسم مادة أولئك بقطع أسباب تلك الاحوال.
براى زمامدار خواص و نزديكانى است كه دارى صفت خودخواهى و مقدم شمردن خود بر ديگران، و دست درازى، و كم انصافى در معاملات مى باشند. ماده و ريشه اين گونه مردم را با قطع عوامل صفات مزبور قطع كن.21
22. شرايط استخدام كارگزاران
أنظر فى أمور عمّالك فاستعملهم اختبارا، و لا تولّهم مُحاباة و أثرة، فانهم جماع من شعب الجور و الخيانة. و تَوَخّ منهم أهل التجربة و الحياء، من أهل البيوتات الصالحة و القدم فى الاسلام المتقدمة.
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: سپس در امور كارگزارانت نظر كن: آنان را با آزمايش (و تحقيق و كشف صلاحيت) به كار بگمار، نه از روى بخشش بى علت و استبداد، زيرا آنان مجموعه اى از شعبه هاى ظلم و خيانت اند. از ميان مردم كسانى را براى كارگزارى انتخاب كن كه تجربه و حيا دارند از خاندان هاى صالح و صاحب قدم هاى مفيد در اسلام اند.22
23. دگرگونى زمانه
اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان.
هرگاه سلطان (حكومت) دگرگون شود، زمانه نيز دگرگون شود.23
24. غرور والى، ذلت مؤمن
لما ورد الكوفة قادما من صفين... أقبل حرب بن شرحبیل يمشی معه، و هو عليه السلام راكب، فقال عليه السلام: ارجع فإن مَشى مثلك مع مثلى فتنة للوالى و مذلّة للمؤمن.
آن حضرت عليه السلام در موقع برگشت از صفين، حرب پياده در ركاب آن حضرت حركت كرد، حضرت فرمود: برگرد؛ زيرا پياده رفتن مثل تويى با مثل من موجب غرور والى و ذلت براى مؤمن مى باشد.24
25. برترين وزراء
ان شرّ وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا، و من شركهم فى الاثام، فلا يكونن لك بطانة؛ فأنهم أعوان الاثمة، و اخوان الظلمة، و أنت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم، وليس عليه مثل آصارهم و أوزار هم ممن لم يعاون ظالما على ظلمه و لا آثما على أثمه، أولئك أخف عليك مؤونة، و أحسن لك معونة، و أحنى عليك عطفا، و أقل لغيرك ألفا، فاتخذ أولئك خاصة لخلواتك و حفلاتك. ثم ليكن آثرهم عندك أقولهم بمُرّ الحق لك و أقلهم مساعده فيما يكون منك مما كره الله لاوليائه، واقعا ذلك من هواك حيث وقع.
فرمان امام على عليه السلام به مالك اشتر وقتى كه او را والى مصر و اطراف آن ساخت: بدترين وزراى تو كسى است كه پيش از تو وزارت اشرار را داشته و در گناهان شريك آنان بوده است، هرگز او را از خواص خود قرار مده ؛ زيرا آنان ياران گنهكاران اند، و برادران ستمكاران، و تو مى توانى جانشينانى بهتر از آنان پيدا كنى كه نظرياتى مثل آنان دارند و نفوذ آنان را نيز دارا هستند و در عين حال از وزر و بال گناهان آنان به دورند. كسانى كه هيچ ستمكارى را در ستم ورزى و هيچ گنهكارى را در ارتكاب گناه كمك نكرده اند. زحمت آنان بر تو سبك تر، و يارى آنان براى تو نيكوتر است و از نظر عطوفت به تو مايل تر، و با اشخاص جز تو كم انس تر مى باشند، پس اين گون انسان هاى ممتاز را خاص مجالس سرى و علنى خود قرار بده، سپس مقدم ترين خواص در نزد تو گوياترين آنان باشد درباره حق اگر چه تلخ باشد و كسى باشد كه در مواردى كه خداوند براى اوليايش اكراه دارد هر اندازه هم آن موارد مطلوب هواى تو باشد - كم ترين يارى را به تو نمايد.25
26. لزوم رسيدگى به ماليات
تفقّد أمر الخراج بما يصلح أهله، فأن فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم، و لا صلاح لمن سواهم الا بهم، لان الناس كلهم عيال على الخراج و أهله. وليكن نظرك فى عمارة الارض أبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لا يدرك الا بالعمارة. و من طلب الخراج بغير عمارة أخرب البلاد و أهلك العباد، و لم يستقم أمره الا قليلا.
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: امر ماليات را به گونه اى تحت نظر بگير كه حال پرداخت كنندگان آن را اصلاح نمايد؛ زيرا اصلاح حال ديگر مردم در اصلاح اصلاح ماليات و پرداخت كنندگان آن است و براى ديگر مردم مصلحتى نيست جز با اصلاح حال پرداخت كنندگان ماليات؛ زيرا همه مردم تحت كفايت ماليات و پرداخت كنندگان آن مى باشند. نظرت در آباد كردن زمين بيشتر از توجه به گرفتن ماليات باشد، زيرا ماليات بدون آبادى قابل دريافت نيست و هر كسى بدون آباد كردن زمين، ماليات مطالبه كند، شهرها را خراب كرده و بندگان خدا را به هلاكت رسانده و روزگار زمامدارى او به طول نمى انجامد، مگر اندكى.26
27. توصيف حكومت بنى اميه
كان أهل ذلك الزمان ذِئاباً و سلاطينه سِباعاً و أوساطه أكّالاً، و فقراؤه أمواتاً.
امام على عليه السلام در بيان فتنه بنى اميه فرمودند: مردم آن زمان گرگ هايى مى گردند و سلاطينشان درندگان و مردم متوسط طعمه هايى براى آن درندگان و فقرا آنان مردگانى مى شوند.27
28. نابودى دنيا و دين
بلغنى عنك أمرٌ ان كنت فعلته فقد أسخطتَ الهك، و عصيتَ إمامك: أنك تقسم فىء المسلمين الذى حازتهُ رُماحُهم و خيولُهم و أريقت عليه دماؤُهم فيمن اعتامَك من أعراب قومك... و لا تصلِح دنياك بِمَحق دينك فتكون من الأخسرين أعمالا.
در نامه خود به كارگزار خود، مصقله بن هبیره، نوشت: درباره تو گزارش به من رسيده است كه به راستى اگر آن گونه عمل كرده باشى، خدايت را به خشم آورده اى و امام خود را نافرمانى كرده اى، تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسب هاى آنان فراهم آورده و خونشان براى آن ريخته شده است، ميان عرب هاى قوم خود كه تو را برگزيده اند تقسيم كرده اى... و دنياى خويش را با نابود كردن دينت آباد مگردان، كه در اين صورت از زيانكارترين مردمان خواهى بود. 28
____________________________
پى نوشت:
- نامه 53.
- خطبه 164.
- نامه 53 .
- نامه 53.
- نامه 53.
- نامه 53 .
- حكمت 263.
- نامه 53.
- حكمت 441.
- حكمت 441.
- نامه 67.
- خطبه 216.
- حكمت 332.
- خطبه 147.
- خطبه 169.
- حكمت 73.
- خطبه 216.
- خطبه 105.
- خطبه 17.
- نامه 53.
- نامه 53.
- نامه 53.
- نامه 31.
- حكمت 322.
- نامه 53.
- نامه 53.
- خطبه 108.
- نامه 43.
منبع:
نهج البلاغه موضوعى، عباس عزيزی