نمونه هايى برجسته از اخلاق امام علی عليه السلام
۰۳ خرداد ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلامميانجى شدن اميرمؤمنان عليه السلام
اميرالمؤمنين عليه السلام بر خرمافروشان می گذشت، ناگاه كنيزى را در حال گريه ديد، فرمود: سبب گريه ات چيست؟ گفت: آقايم مرا با يك درهم براى خريد خرما فرستاد، از اين شخص خرما را خريدم و نزد آقايم بردم، ولى نپسنديد، هنگامى كه به ايشان برگرداندم از پس گرفتن سر باز زد.
حضرت به خرمافروش گفت: اى بنده خدا! اين يك خدمتكار است و از خود اختيارى ندارد، درهمش را باز گردان و خرما را پس بگير، خرمافروش از جا برخاست و مشتى به حضرت زد.
مردم گفتند: [چه كردی] اين اميرالمؤمنين عليه السلام است؟! مرد از شدّت ترس به تنگى نفس افتاد و رنگ چهره اش زرد شد و خرما را از كنيز گرفت و درهم را به او باز گردانيد سپس گفت: اى اميرالمؤمنين! از من راضى شو، حضرت فرمود: چه چيزى بيشتر از اينكه ببينم تو خود را اصلاح كرده اى مرا راضى می كند؟
و كلام اميرالمؤمنين عليه السلام به اين صورت آمده است: من در صورتى از تو راضى می شوم كه حقوق مردم را تمام و كامل بپردازی.«1»
توجه عاشقانه به يتيمان
وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام با اينكه به همه اوضاع و احوال كشور و مردمش آگاه بود و به ويژه يتيمان و مستمندان و بيوه زنان و نيازمندان را لحظه اى از نظر دور نمی داشت، ولى گاهى براى درس دادن به زمامداران و امت اسلام كارى را هم چون فردى عادى انجام می داد.
روزى امام عليه السلام زنى را ديد كه مشكى پر از آب به دوش می كشيد. مشك را از او گرفت و تا جايى كه آن زن بنا داشت، برد و آنگاه از وضع آن زن جويا شد، زن گفت: على بن ابى طالب شوهرم را به بعضى از مرزها فرستاد و كشته شد، برايم كودكانى يتيم به جا گذاشت و من براى اداره امور آنان چيزى ندارم، به اين خاطر ضرورت و احتياج مرا به انجام كار براى مردم ناچار كرد.
حضرت به خانه برگشت و هنگامى كه صبح شد سبدى از طعام براى آن خانواده با خود حمل كرد، بعضى از يارانش گفتند: آن را در اختيار من بگذار تا برايت بياورم، فرمود: چه كسى در قيامت بار سنگين مرا به جاى من حمل می كند؟
آنگاه به درِ خانه آن زن رفت و در زد. زن گفت: كيست كه در می زند؟
حضرت فرمود: همان عبدى هستم كه مشك پرآب را براى تو به دوش كشيد، در را باز كن كه چيزى براى كودكان همراه دارم. زن گفت: خدا از تو خشنود باشد و ميان من و على داورى كند!
حضرت وارد شد و فرمود: علاقه دارم پاداش الهى به دست آورم؛ ميان خمير كردن آرد و پختن نان و بازى كردن با كودكان يكى را انتخاب كن. زن گفت: من به پختن نان بيناترم و تواناتر، ولى اين تو و اين كودكان، با آنان بازى كن.
زن می گويد: من به سوى آرد رفتم و آن را خمير كردم و على عليه السلام به جانب گوشت رفت و آن را پخت و با دست مباركش گوشت پخته و خرما و خوراكى ديگرى به دهان كودكان می گذاشت، هرگاه كودكان چيزى از آن خوراكی ها را می خوردند می گفت: فرزندانم! على را از آنچه براى شما پيش آمده، حلال كنيد!
هنگامى كه آرد خمير شد، زن گفت: اى بنده خدا! تنور را روشن كن، على عليه السلام به جانب تنور شتافت و آن را شعله ور ساخت. چون تنور شعله كشيد صورتش را نزديك برد و حرارت آتش را به آن تماس داده، می گفت:
يا على! بچش، اين پاداش كسى است كه حق بيوه زنان و يتيمان را وا گذاشته.
ناگاه زنى (از زنان همسايه) على عليه السلام را ديد و او را شناخت و به مادر كودكان گفت: واى بر تو! اين امير مؤمنان است؛ زن به جانب حضرت شتافت و پی درپى می گفت: از شما بس شرمنده ام اى اميرمؤمنان! حضرت فرمود: من از تو بس شرمنده ام اى كنيز خدا كه در مورد تو كوتاهى كردم.«1»
______________________
پی نوشت:
1- المناقب، ابن شهر آشوب: 2/ 112؛ بحار الأنوار: 41/ 48، حديث 1.
2- المناقب: 2/ 115؛ بحار الأنوار: 41/ 51، حديث 3.
منبع: اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين، شیخ حسین انصاریان