شرح دعای افتتاح از سید محمد حسین فضل الله (بخش سوم)
۰۷ تیر ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع
عظمت مطلق خداوند
"الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ وَ لاَ شَبِيهَ لَهُ فِي عَظَمَتِهِ"
این فراز از دعا نیز به توحید ارتباط دارد. ما وقتی خداوند را تصور می کنیم، او را با یگانگی و الوهیت و آفرینندگی اش تصور می نماییم. زیرا او تنها آفریده همه خلایق است و هیچ کس دیگری آنها را نیافریده است. او به تنهایی خالق است و در این امر شریکی ندارد. زیرا شریک نیز باید خالق باشد تا این که در جایگاه ربوبیت و الوهیت قرار بگیرد و در صورتی که همه موجودین آفریده های خداوند هستند، چگونه امکان دارد که آنان شرکای خداوند باشند؟
و اگر بخواهیم که عظمت خداوند را در برابر عظمت غیر خداوند تصور نماییم، نمی توانیم ببینیم که از نظر عظمت، غیر خداوند شبیه خداوند باشد. به این اعتبار که بعضی از مردم ممکن است در باره دیگران دچار اغراق شوند و آنها را به خداوند تشبیه نمایند. در این زمینه معادله بسیار روشنی وجود دارد و آن این که تفاوت عظمت خداوند و عظمت مخلوقات در این است که عظمت خداوند مطلق است و چیزی آن را محدود نمی نماید. در حالی که عظمت مخلوقات محدود به حدود و مرزهای خاصی می باشد. دوم این که عظمت خداوند بخشی از ذات خداوند است. بنابراین خداوند به ذات خود عظیم است و عظمت خود را از کسی نگرفته است. اما عظمت غیر خداوند، ناشی از بعضی جوانب عظمت است که خداوند بدانها عنایت کرده است. بر این اساس عظمت خلق برگرفته از عظمت خالق است. اما عظمت خالق برگرفته از عظمت کسی نیست. زیرا خاستگاه عظمت او ذات خود اوست. از این رو عظمت خداوند جزئی از ذات اوست و امر فوق العاده ای به شمار نمی آید. در صورتی که عظمت خداوند مطلق است و حدی ندارد و امری ذاتی می باشد، پس چگونه این امکان وجود دارد که از نظر عظمت کسی شبیه خداوند باشد؟ با بررسی این مسأله می توان چنین نتیجه گیری کرد که به صورت واضح و بدیهی، این امر امکان ندارد.
همه چیز به وجود خداوند دلالت می نمایند
"الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِي فِي الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ"
وقتی که می خواهیم تصور نماییم که خداوند امری دارد که وجود از طریق آن جریان می یابد و ستایشی برای اوست که ریشه در عظمت او دارد، ما نیازمند آن نیستیم که دقت و تعمق به خرج دهیم و اشیاء را مورد بررسی قرار دهیم. زیرا انسان نیازمند بررسی و تعمق در اشیای پنهان است که جز از طریق بررسی و تجربه قادر به شناسایی نیست. اما در رابطه با خداوند، امر خداوند در همه هستی و گیاهان و کوه ها و دریاها و جویبارها می بینی... همه آن چیزی را که در برابر تو قرار دارد می بینی. همه اینها از امر الهی هستند. زیرا همه اینها ناشی از اراده الهی هستند. همین طور وقتی که می خواهی موارد حمد ستایش الهی را بشناسی، این را می توانی در همه عرصه های عظمت و ابداع و سیطره خداوند بر هستی ببینی. از این رو اگر می خواهی خداوند را بشناسی، لازم نیست که وارد دانشکده فلسفه شوی تا از راه فلسفه و بررسی های فلسفی خدا را بشناسی. برو و کتاب هستی را مورد بازخوانی قرار بده. به همه هستی نگاه کن. در این صورت امر خداوند را در هستی به عینه خواهی یافت. در خواهی یافت که حمد و ستایش او در همه هستی آشکار است. نیازی نیست که کسی به تو بیاموزد. زیرا طبیعت این کار را انجام خواهد داد.
روش قرآن این است که از انسان می خواهد با معرفت به خداوند حرکت نماید. باید از طریق باور و فطرت خود حرکت نماید. این که خدا را با فطرت خود بشناسی و با وجدان خویش خدا را بشناسی. «و یتفکرون فی خلق السموات والارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک» (آل عمران/191).
انسانی که به آسمان و نظم آن و زمین و نظم مرتبط با طبیعت زمین و آن چه در زمین است، نگاه می نماید، می گوید: خدایا! غیر ممکن است که همه اینها بدون حکمت و بی اساس و ناآگانه باشد که نیازی به تعمق و تدبر ندارد. زیرا این چیزها با فطرت ارتباط دارند. از این رو وقتی به زن بادیه نشین گفته شد: چگونه بر وجود خداوند استدلال می نمایی؟ گفت: "با این دوک نخ ریسی. اگر او را حرکت دهم حرکت می نماید و اگر نگاهش دارم می ایستد." این دوک نخ ریسی در اختیار من است. اما این نظام هستی اگر محرکی نداشته باشد، چگونه حرکت می نماید؟ واگر کسی نباشد که جلوی حرکت آن را نگیرد چگونه از حرکت بازایستد؟
فردی اعرابی بود که در بادیه زندگی می کرد. او جز از طریق تجارب خود درکی از قضایا ندارد. به او گفتند: چگونه بر وجود خداوند استدلال می نمایی؟ گفت: "سرگین دلالت بر شتر دارد – او در زندگی خود با شتر زندگی کرده بود و جز این طریق شناختی نداشت – و رد پا نشان از رونده دارد، آیا آسمان پر از ستاره و زمین پر از وسعت نشان از لطیف خبیر ندارد؟" گویا او می گوید که آیا معقولانه است این همه پدیده های طبیعی که آنها را به صورت طبیعی می بینیم، خود به خود پدید آمده باشند؟ ما می گوییم عقلانی نیست که سرگین بدون شتر و رد پای بدون رونده وجود داشته باشد.
از این رو ایمان به خداوند نیازمند به برهان و دلیل نیست بلکه فطرت کافی است و اسلام نیز دین فطرت است: «فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله» (روم/30). بنابراین این مسأله به تعمق نیاز ندارد و ما این را از این فراز نتیجه می گیریم: "الحمد لله الفاشی" یعنی منتشر است "فی الخلق أمره و حمده". به گونه ای که اگر انسان چشم خود را ببندد و فقط معطوف به بدن خود شود و همه اعضا و جوارح آن را که تداوم زندگیش بدانها بستگی دارد، مورد بررسی قرار دهد، دستگاه عصبی، دستگاه گوارش و همه دستگاههای دیگر، این که چگونه حرکت می کنند؟ چگونه تنظیم می شوند؟ چه کارهایی انجام می دهند؟ انسان از این طریق می تواند خدا و موارد حمد و ستایش او را به خوبی بشناسد: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی انفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق» (فصلت/53). ولی تفاوت در این است که بعضی از مردم فکر می کنند و بعضی دیگر فکر نمی کنند. هستند کسانی که می گویند ما آمادگی فکر کردن نداریم. «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة» (بقره/7). خداوند چگونه بر این ها مُهر زده است؟ خداوند با شمع سرخ بر اینها مهر نزده است. بلکه وقتی آنها اراده تفکر را از دست می دهند، به صورت طبیعی عقلها و قلبهای آنان فاسد می شود.
به فردی می گویی: بیا و به خورشید نورانی نگاه کن. اما چشمهایش بسته است. به او می گویی: چشمهایت را باز کن و ببین. می گوید: آمادگی این کار را ندارم. گوشَت را باز کن تا با تو سخن بگویم. اما او در گوشهای خود پنبه فرو کرده است: «یجعلون أصابعهم فی آذانهم» (بقره/19). در این صورت چه می کنی؟ بعضی از مردم به خداوند ایمان ندارند. نه از این جهت که ایمان برایشان ثابت نشده است بلکه به این جهت که نمی خواهند ایمان بیاورند.
شگفتا! چگونه خداوند مورد نافرمانی قرار می گیرد؟ یا چگونه منکر او را انکار می نماید؟
حال آن که در همه چیز نشانه ای برای او وجود دارد که به یگانگی او دلالت می کنند.
"الحمد لله الفاشي في الخلق امره وحمده" اگر می خواهی که امر خدا و موارد حمد و ستایش او را بشناسی، باید دیده های خود را به روی نشانه های خداوند در هستی بگشایی و گوشهای خود را به روی صداهای برآمده از آیات الهی، باز نمایی. صدای ریزش آبشار و وزش بادها و آواز پرندگان را بشنو. به زبانهایی که مردم با آنها حرف می زنند، گوش بدهد. عقل و قلب خود را به روی همه آن چیزهایی که می بینی و می شنوی بگشای. تو چاره ای نداری جز این که در همه اینها خداوند را کشف نمایی. از این رو از مؤمن حقیقی، دارای عمیق ترین ایمان پس از پیامبر خدا، علی بن ابی طالب (ع) نقل شده است که فرمود: "چیزی را ندیدم مگر این که با او و در او و پیش از او و بعد از او خدا را دیدم." هر چیزی را که می بینم، در آن نشانه ای از قدرت الهی خداوند سبحانه و تعالی می یابم و علامتی از وجود خداوند متعال می بینم.
از این رو وقتی خداوند این مسأله را در قرآن مطرح می نماید به گونه ای شگفت انگیز آن را مطرح می کند که چرا مردم تردید دارند: «أفی الله شک فاطر السماوات والارض» (ابراهیم/10). علی رغم علمی که انسان بدان دست یافته است، کسی که به آسمانها و نظام هستی می نگرد، از احاطه بر پدیده های هستی موجود در آسمان، ناتوان است و درک کرده هایش در برابر درک ناکردهایش ناچیز هستند. عین همین امر در باره زمین نیز مطرح است: «فاطر السماوات والارض» (انعام/14). وقتی که نظام آسمان و زمین را مورد بررسی قرار دهی، آیا می توانی بگویی که خود به خود و به صورت تصادفی به وجود آمده است؟
نقل شده است که در زمان عباسیان یکی از ملحدان به میان مسلمانان آمد و گفت: آمده ام تا با علمای مسلمین مناظره نمایم. وجود خداوند را برایم ثابت کنید. زیرا من ملحد هستم. گفتند: خوش آمدی. وعده ما ساعت ده فردا. این واقعه در بغداد اتفاق افتاده است. بغداد شهری است که رود دجله آن را به دو قسمت تقسیم کرده است. زمان موعود فرا رسید. ولی عالمی که قرار بود بود با او مقابله نماید با تأخیر آمد. به او گفتند: چرا دیر آمدی؟ گفت: خانه ام در آن طرف رود قرار دارد و من قایق ندارم. اما در راه خود دیدم که چوبها و میخهایی افتاده اند. در این هنگام دیدم که چوبی روی چوب دیگر جست و میخی نیز در آن فرو رفت و آن را به چوب دوم چسباند. چوبهای سوم و چهارم نیز آمدند. به این ترتیب این چوبها در کنار یکدیگر نظم یافتند و قایقی را ساختند. همه این اتفاقات در مدت نیم ساعت روی داد. من نیز بر این قایق سوار شدم و آمدم. در این هنگام فرد ملحد گفت: چقدر این حرف خرافی است. چگونه امکان دارد همه این اتفاقات خود به خود روی داده باشد. عقلت کجا رفته است؟ آیا نجار و کارگر و فرد ماهری وجود نداشت؟
عالم به او گفت: وقتی که من این قضیه ریز و کوچک را نقل کردم، تو گفتی که من خرافی هستم و عقل و علم ندارم، اما خود تو چه می گویی؟ تو می گویی که زمین به صورت تصادفی و بدون سبب ایجاد شده است و آسمان و این نظام خود به خود به وجود آمده است. اگر قایق خود به خود ساخته نشود، چگونه این هستی خود به خود ایجاد شده است؟ مرد پشیمان شد. زیرا مسأله بر خلاف وجدان بود. کودک با فطرتی که دارد وقتی که چیزی را می بیند، اگر بتواند حرف بزند به تو می گوید: چه کسی آن را ساخته است؟ چه کسی آن را آورده است؟ آیا این کودک باید وارد دانشگاه شود تا درک نماید؟ آیا این سؤال طبیعی است. از این رو خداوند متعال در قرآن می فرماید: «أم خلقوا من غیر شیء أم هم الخالقون» (طور/35). آیا اینان کسانی هستند که خودشان را آفریده اند؟ آیا کسی غیر از خالق اینان را آفریده است؟ اگر عدمی وجود داشته باشد و نیازمند قدرتی باشد که شیء را از عدم به سوی وجود بیرون آورد، آیا امکان دارد که آفرینش بدون آفریننده وجود داشته باشد؟
اگر چشم و گوش و عقل و حواس خود را خوب باز کنی، اگر با دیده بسته نیز چیزی را بگیری، او وجود خداوند را ثابت می نماید. در این باره شاعر می گوید:
در برهان می گویند که مردم ایمان آوردند، به راستی ایمانی که با برهان حاصل شود چه سودی دارد؟
پس من به آن چه عقل درک می نماید ایمان ندارم، ولی ایمان من بالاتر از عقل من قرار دارد.
معنای این شعر این نیست که ایمان بالاتر از عقل قرار دارد، بلکه معنای آن این است که این احساس طبیعی است که ایمان آفرین می باشد:
وقتی وجدان بواسطه خلقت به دین داری حکم کرد/دلیل و برهان را واگذاشتم و به وجدان بسنده کردم
در اینجا وجدان همان فطرت است. سپس از آخرت سخن گفته و می گوید:
پس دریایی که من غرق شده امواج یک ساحلش هستم/ باید ساحل دیگری نیز داشته باشد
دریا هر چه بزرگ باشد، دو ساحل دارد. وقتی که من در این ساحل هستم، باید ساحل دیگری هم داشته باشد. از این رو آخرت امری ضروری می باشد.
به همین ترتیب به روشی طبیعی و ناخودآگاه، باید نباید قضایای اعتقادی و وجود خداوند را خیلی پیچیده بسازیم. زیرا بهترین روش برای استدلال در وجود خداوند همان روش قرآن است که انسان را با وجدان و باور خودش پیوند می زند. نگاه کن، بشنو، ببوی، دقت کن، لمس کن، بیندیش. بیشتر از این نیازی نیست.
کرم مطلق خداوند
"الظَّاهِرِ بِالْكَرَمِ مَجْدُهُ ، الْبَاسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ"
مجد خداوند نیز از طریق کرم او هویداست. زیرا کرم الهی همه موجودات را در بر می گیرد. او کسی است که اسباب هدایت هر چیزی را به او عنایت کرده است. مورچه برای خود نظم معینی دارد. زنبور نیز برای خود نظم مشخصی دارد. عنکبوت نیز برای خانه و حمایت از خود نظم معینی دارد. اینها چیزهای کوچکی هستند. وقتی آب را با چشم غیر مسلح می بینی، چیزی را در آن مشاهده نمی نمایی. ولی وقتی زیر میکروسکوپ به آن نگاه می کنی، دنیایی از حشرات و موجودات ریز را در آن می بینی. وقتی به همه هستی نگاه می بینی که بعضی از آنها مرکب از بعضی دیگر هستند. خداوند در این نظام برای هر چیزی نظم خاصی قرار داده است که از طریق آن حرکت می نماید. به گونه ای که می بینی از طریق نظامهای درونی که خداوند در موجودات به ودیعت نهاده است، آنان از خودشان حمایت می کنند و خود را تنظیم می کنند و خود را متحول می کنند. می بینی حشره ای بلافاصله پس از به دنیا آمدن به راه می افتد. گویا میلیونها سال است که این را یاد گرفته اند. می بینی که حیوانی به مجرد به دنیا آمدن ناخودآگاه حرکت می نماید.
چه کسی به کودک آموخته است که پستان مادرش را بمکد؟ شیری که مادر به کودک می دهد چه ماهیتی دارد؟ در آغاز شیر مواد خاصی دارد. پس از آن با رشد کودک، مواد شیر نیز تغییر می نماید. چه کسی این این معیار و مقیاس خیلی دقیق را در شیر به ودیعت نهاده است؟ امروز کودک به مواد خاصی نیاز دارد. بعد از گذشت یک یا دو ماه به مواد دیگری نیاز دارد. این عناصر از کجا آمده اند؟ چه کسی آنها را به ودیعت نهاده است؟ چه کسی برای شیری که از پستان مادر بیرون می آید، اندازه معینی قرار داده است؟
برای مثال دستگاههای توزیع کننده در معده وجود دارند. وقتی چیزی می خوری در آن ویتامنهای خاص و آهن وجود دارد. استخوان به ویتامین خاصی نیاز دارد. خون نیاز دیگری دارد. اعصاب به چیزی دیگری نیاز دارد. روان به چیز دیگری نیاز دارد. معده این راهنماییها را از کجا گرفته است تا نیازهای خون را به خون و نیازهای عصبی را به اعصاب بدهد؟ خداوند سنتها و قوانین خود را در تمام هستی به ودیعت نهاده است. ما چیز اندکی از این قوانین می دانیم و نسبت به بسیاری از آنها جهل داریم.
از موجودات دریایی چه اطلاعاتی داریم؟ ما می دانیم که در دریا ماهی است. ولی ماهیها برای خود قوانین و گوناگونی خاص خود را دارند. چقدر از آنها اطلاع داریم؟ چقدر از معادن و چگونگی شکلگیری آنها اطلاعات داریم؟ و همین طور چیزهای دیگری از این قبیل.
اما کرم و بخشش خداوند از جنس عطا و بخشش مردم نیست. تو اگر مال یا غذایی را به نیازمندی بدهی، کریم هستی ولی کرم الهی این است که به همه چیز وجود بخشیده است و عناصری را بدان عنایت کرده است که آنها را به سوی چیزهایی که خداوند برایشان فراهم آورده است راهنمایی نماید. این دلیل مجد و عظمت خداوند است. زیرا اگر خداوند عظمت و قدرت و غنا نداشت، نمی توانست واجد همه این عناصری باشد که به مخلوقات خود عنایت کرده است. عناصری که به مخلوقات این توانایی را می دهد که در این راستا حرکت کنند. ما از طریق کرم الهی است که مجد و عظمت او را به رسمیت می شناسیم. زیرا کرم او کرم فراگیری است که همه را بدون استثنا در بر می گیرد.
"الظَّاهِرِ بِالْكَرَمِ مَجْدُهُ الْبَاسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ"
طبیعی است که خداوند بدنی به مانند ما ندارد که دست و صورت داشته باشد. ولی این تعبیر جنبه کنایی دارد. زیرا به صورت عادی دست ابزار عطا و بخشندگی است. دست ابزار قدرت است. از این روست که می گوییم: «بل یداه مبسوطتان» (مائدة/64) یعنی عطای او عطایی باز و گسترده است. همین طور «کل شیء هالک إلا وجهه» (قصص/18) منظور از وجه، ذات خداوند است نه جنبه مادی صورت. همین طور "الباسط بالجود يده" یعنی این که جود او همه کسانی را که خواستار عطا و بخشندگی باشند، در بر می گیرد.
"الْبَاسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ الَّذِي لاَ تَنْقُصُ خَزَائِنُهُ"
انسان وقتی ثروتش را از منابع محدودی بدست می آورد، طبیعی است که این محدودیت سبب ایجاد دستاوردها و نتایج محدودی نیز می شود. همان گونه که خود شیء محدود است، اگر از آن مصرف شود، از مقدار آن کاسته می شود. اما در باره خداوند سبحانه و تعالی، چیزی از خزینه ها و گنجینه هایش کاسته نمی شود. زیرا خداوند بی نیاز است و همه چیزی برای او می باشد و ملک او حد و مرزی ندارد و چیزی که حدی ندارد، غیر ممکن است که دچار کاستی و کاهش شود. «قل لو کان البحر مداد لکلمات ربّی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربّی ولو جئنا بمثله مداداً» (کهف/109). از این رو انسان از خداوند همه چیز را طلب می نماید. زیرا گنجینه های خداوندی دچار کم و کاستی نمی شود.
"وَ لاَ تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلاَّ جُوداً وَ كَرَماً"
بعضی از مردم از عطا و بخشندگی ملول و خسته می شوند و می گویند که خودمان خانواده و عیال داریم و اگر به بخشندگی ادامه دهیم، در نهایت خودمان دچار فقر و تنگدستی می گردیم. از این رو اگر در ابتدا دچار شور و نشاط باشند، اما با مرور زمان و بسیاری نیازمندان از شور و نشاط بخشندگی شان کاسته می شود. ولی خداوند متعال که به هستی و اشیاء وجود بخشیده است، چیزی از خزائنش کاسته نمی شود. او همان گونه که امروز به ما عنایت کرده است، فردا نیز به ما عنایت می نماید. چرا که عطا و بخشندگی بخشی از ذات اوست. کرم و بخشندگی چیزی خارج از ذات او نیست که با تغییر شرایط دچار تغییر و تحول شود. از این رو کثرت عطا و بخشندگی فقط سبب افزایش عطا و بخشندگی او می گردد. زیرا عطا ریشه در ذات و حکمت و رحمت و لطف و کرم خداوند دارد و امکان ندارد که ضعیف شود. «أم عندهم خزائن رحمة ربّک العزیز الوهاب» (ص/9).
"إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْوَهَّابُ"
عزیز کسی است که هیچ کس نمی تواند از قدرت و عظمت و قوت و عزت او بکاهد. او بخشنده ای است که نیازمندی های مردم و هستی را به آنها می بخشد.
حقیر بودن خواسته ها در برابر کرم خداوند
"اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلاً مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِي إِلَيْهِ عَظِيمَةٍ، وَ غِنَاكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَ هُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ، وَ هُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ"
در این فراز از دعا، بعد از حمد و ستایش، انسان در برابر خداوند می ایستد تا این که نیازهای خود را با او مطرح نماید. او در برابر خداوند خود از خواسته های مهم خویش در امور مهم دنیوی و اخروی سخن می گوید. به خداوند سبحانه و تعالی می گوید: "اللهم إني أسألك قليلا من كثير" خدایا این نیازهایی را که در پیشگاه تو مطرح می نمایم، در برابر نیازهای بسیارم یا نیازهای دیگر مردم که در برابر تو مطرح شده اند یا در برابر کرم بزرگ و ملک عظیم تو اندک هستند.
"اللهم إني أسألك قليلا من كثير" خدایا این اندک از بسیار، برای من خیلی اهمیت دارد. زیرا خواسته های من با ضروریات و نیازهای طبیعی زندگی من مربوط می شوند. می خواهم که زندگی من سرشار از راحتی و اطمینان و ثبات باشد. نمی خواهم که فشارها باعث باز داشتن من از تو شود. نمی خواهم که مصائب بر من فرود آیند و مرا از روی آوردن به سوی تو دور نمایند.
نیازهایی که به درگاه تو آورده ام، برای خودم خیلی مهم هستند. زیرا که نشان دهنده نیازهای دنیوی و اخروی من به شمار می آیند. اما تو ای خدا! از همه این چیزهایی که با تو مطرح کرده ام، بی نیاز هستی. تو از همه چیز بی نیاز هستی. بی نیازی تو از اینها چیز غریب و تازه ای نیست. تو از قدیم بی نیاز بوده ای. چرا که تو ای خدا غنی بالذات هستی. تو مانند مردم نیستی که دو حالت دارند: حالت فقر و حالت غنا. تو یک حالت داری. زیرا تو از همه خلق بی نیاز هستی و همه خلق تو به تو نیازمند هستند. غنا راز ذات توست و نیازمندی راز ذات مردم: «یا ایها الناس انتم الفقراء إلی الله والله هو الغنی الحمید» (فاطر/15).
"اللهم إني أسألك قليلا من كثير مع حاجة بي إليه عظيمة وغناك عنه قديم وهو عندي كثير " هر چند که این خواسته ها در برابر گنجینه ها و قدرتها و ملک تو ناچیز هستند "وهو عليك سهل يسير". هیچ چیز تو را به سختی نمی اندازد. زیرا تو هم چیزی را که باید داده شود آفریده ای و هم کسی را که باید به او داده شود.
انسان چه چیزی را باید از خداوند بخواهد؟
خدایا! اینها قضایای اساسی زندگی من هستند. خدایا! من گناهکارم. تمام زندگی من لبریز از گناهانی است که در برابر تو انجام داده ام. خدایا! من همان اشتباه کاری هستم که اشتباهاتش او را احاطه کرده اند. خدایا! من همان ظالمی هستم که به خودش ستم کرده است. خدایا! به درگاه تو پناه آورده ام و از تو می خواهم که از گناهانم در گذری. از تو می خواهم که از اشتباهاتم در گذری. از تو می خواهم که از ظلم و ستمم در گذری. خدایا! من در برابر تو ایستاده ام و اینها نیازهای اساسی من هستند. از تو می خواهم که مرا از زیر فشارهای این نیازها برهانی. زیرا من در فردای قیامت توان آن را ندارم که در برابر تو قرار گیرم، در حالی که گناهانم بر پشتم سنگینی می کنند و اشتباهاتم اطرافم را گرفته اند و ظلم به خودم، سرنوشتم را فراگرفته است و کردارهای زشتم، مرا در برابر گواهان رسوا کرده است. می خواهم که گناهانم را ببخشی و از اشتباهاتم در گذری و ستم هایم را ببخشی و اعمال زشتم را بپوشانی و حس من این است که خدایا همه اینها را به من خواهی داد. زیرا تو همان خدای بخشنده و غفور و در گذرنده و بردبار و پوشنده هستی.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیة الله العظمی سید محمد حسین فضل الله (قدس سره)