شرح دعای افتتاح از سید محمد حسین فضل الله (بخش پنجم)

شرح دعای افتتاح از سید محمد حسین فضل الله (بخش پنجم)

۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع

 

«الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ بَاسِطِ الرِّزْقِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ‏ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعَامِ الَّذِي بَعُدَ فَلاَ يُرَى وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏»

خداوند مسبب الاسباب است

در این فراز به آن دسته از صفات الهی پرداخته می‌شود که در زندگی انسان تبلور دارند. انسان از خلال چیزهایی که می‌بیند و مشاهده می‌نماید، خداوند را می‌شناسد. وقتی انسان به اطراف خود نگاه می‌نماید، می‌بیند که مردم تولید مثل می‌کنند و تکثیر حاصل می‌کنند و می‌میرند و زنده می‌شوند. حیوانات نیز علی رغم اینکه می‌میرند و نابود می‌شوند، تولید مثل می‌کنند و تکثیر حاصل می‌کنند. گیاهان نیز زمانی می‌میرند و زمانی دیگر خلق می‌شوند. همین طور کوه‌ها و جویبار‌ها و دریا‌ها و ستارگان و خورشید و ماه و همه آن چیزهایی که انسان می‌تواند آن‌ها را ببیند و بشناسد. انسان به واسطه حواسی که به او عنایت کرده است، اشیاء را شناسایی می‌کند. خداوند به ما دیده داده است تا اشیای دیدنی را مشاهده کنیم، به ما گوش داده است تا چیزهای شنیدنی را بشنویم، به ما لمس داده است تا چیزهای قابل لمس را لمس کنیم، به ما قوه بویایی داده است تا چیزهایی بوئیدنی را ببوییم و به ما قوه چشایی داده است تا چیزهایی قابل چشیدن را بچشیم. همه این‌ها علاوه بر عقل است بواسطه آن همه چیز را درک می‌کنیم.

وقتی به همه مخلوقات نگاه می‌اندازیم می‌بینیم که آنان خودشان را نیافریده‌اند. زیرا چیزی نمی‌تواند خود را بیافریند و چیزهای پیرامون خود را بیافریند. زیرا همه چیز مخلوق و آفریده خداوند است. شیء نمی‌تواند شیء دیگری را بیافریند حتی اگر سبب وجود او نیز باشد. والدینت نمی‌توانند تو را بیافرینند، هر چند که وسیله‌ای برای وجود تو می‌باشند. زیرا این خداوند است که راز حیات و بالندگی را در نطفه به ودیعت نهاده است. او‌‌ همان خدایی است که نظام تولد و ازدیاد نسل را آفریده است.

درست به مانند زمین. این خداوند است که با قدرت خود گیاهان را آفریده است هر چند که کشاورز بذر را می‌کارد. چرا که این خداوند است که قانون رویش را وضع کرده است و اوست که بذر را آفریده است و همین طور حرکت و نحوه تعامل گیاه با زمین و آب و هوا و همه عناصر دیگر را خلق کرده است. خداوند همه چیز را آفریده است. نقش انسان این است که نظامی را که خداوند متعال آفریده است، به اجرا در آورد.

سپاس از آنِ آفریدگار روزی دهنده است

«الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ بَاسِطِ الرِّزْقِ» می‌بینی که همه مردم زندگی می‌کنند و هرکدامشان به روش خود روزی خویش را به دست می‌آورند. حیوانات در اعماق دریا‌ها و آسمان‌ها و گوشه‌های زمین زندگی می‌کنند و هر کدامشان روزی خود را به دست می‌آورند. می‌بینی که گیاهان چگونه روزی خود را بدست می‌آورند و همین طور دریا‌ها چگونه تجدید می‌شوند و خشک نمی‌شوند و روزی خود را از طریق باران و رودخانه‌های که وارد آن می‌شوند، بدست می‌آورند. بنابراین خداوند گستراننده روزی است. او روزی را برای همه بندگان خود هر چند که زیاد باشند، می‌گستراند.

روایت شده است که فردی نزد امام علی(ع) آمده و از تعداد زیاد انسان‌ها از زمان خلقت آدم، اظهار شگفتی کرد. شاید یکی هم گفته باشد که پیش از آدم شما هزاران آدم دیگر نیز بوده‌اند تا اینکه خداوند زمین را به ارث ببرد. پس چگونه آنان را مورد محاسبه قرار می‌دهد؟ امام پاسخ لطیفی ارائه داد و فرمود: «همان گونه که با وجود بسیاری آنان، به ایشان روزی داد.»

الآن در کره زمین میلیارد‌ها انسان زندگی می‌کنند که در جای جای زمین پراکنده هستند. منابع روزی آن‌ها نیز گوناگون است. همین طور اوضاع و رنگ‌ها و اشکال گوناگونی نیز دارند. خداوند چگونه فرایند روزی دادن آنان را تنظیم می‌نماید به گونه‌ای که هیچ کسی مانع رسیدن روزی به دیگری نمی‌شود؟ هم چنین خداوند چگونه به حیوانات روزی می‌دهد؟

وقتی که صحنه‌هایی از حیات دریایی را مشاهده می‌کنی، می‌بینی که میلیون‌ها موجود دریایی در دریا زندگی می‌کنند. خداوند چگونه آنان را روزی می‌دهد؟

علاوه بر حیواناتی که در دنیا وجود دارند، حشراتی هستند که با چشمهای غیر مسلح دیده نمی‌شوند، خداوند چگونه آن‌ها را روزی می‌دهد؟

تمام نعمتها از آن خداوند است

«فَالِقِ الْإِصْبَاحِ» او کسی است که صبح را از دل تاریکی بیرون می‌آورد، آن هم بعد از اینکه فضا تاریک بود و شب همه جا را فراگرفته بود. فجر چگونه طلوع می‌نماید؟ اگر فجر را دیده باشیم می‌بینیم که در ابتدا نوری ظاهر می‌شود و سپس گسترش می‌یابد و بعد از آن به صبح و روز تبدیل می‌شود.

چه کسی صبح را می‌شکافد؟ فلق البحر یعنی دریا را شکافت. خداوند تاریکی را می‌شکافد و صبح را از دل تاریکی بیرون می‌آورد. «فَالِقِ الْإِصْبَاحِ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ‏» چه جلالی بزرگ‌تر از جلال و عظمت او وجود دارد، در حالی که آفریده‌ها همگی نشانه‌ای از جلال و عظمت او هستند؟  همه کرامت از اوست و همه فضل و کرم از او می‌باشد. همه آن چیزهایی که به بندگان خود عنایت می‌نماید و نعمتهایی که به بندگان خود می‌بخشد همه از اوست. این ویژگی‌ها صفات غیبی نیستند بلکه بواسطه آثار و نتایجشان همگی حسی می‌باشند و انسان می‌تواند با نگاه به پیرامون خود به وجود خداوند پی ببرد.

صبح بر انسان می‌دمد و او می‌پرسد: چه کسی صبح را از دل تاریکی بیرون آورده است؟ می‌بیند که همه مردم در پی روزیشان روان هستند و همه موجودات به سوی روزی خود می‌روند. از این رو به این می‌اندیشد که چه کسی به همه چیز روزی‌اش را داده است؟

سپس به همه موجودات می‌اندیشد که در برابر او قرار دارند و به این می‌اندیشد که چه کسی این همه را آفریده است؟

سپس به همه نعمتهای پیرامون خود فکر می‌کند، به همه نعمتهایی که خداوند به او ارزانی داشته است، به همه عظمت و بزرگی که از خداوند هویدا می‌باشد، انسان می‌تواند از طریق مشاهده‌های خود ایمان به خداوند و معرفت الهی را افزایش دهد.

روی آوردن متفکرانه به سوی خداوند

ولی دو نگاه متفاوت می‌تواند وجود داشته باشد. یکی نگاه ابلهانه است و دیگران نگاه آگاهانه. گاهی انسان ابله از کنار چیز‌ها می‌گذرد و چیزی نمی‌فهمد و گاهی این انسان عاقل و آگاه است که از کنار چیز‌ها می‌گذرد و می‌کوشد که نتیجه‌ای از آن‌ها بگیرد. خداوند سبحانه و تعالی نیز می‌فرماید: «قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (یونس/۱۰۱). خداوند می‌فرماید که آگاهانه نگاه کن و نگاه خود را به ابزاری برای کسب آگاهی و بررسی و تحقیق تبدیل نما. انسانی که چنین نگاهی دارد در برابر هر چیزی توقف و تأمل می‌نماید تا ماهیت آن را مورد بررسی قرار دهد، چیزهایی را که در ورای آن قرار دارند بررسی نماید و نتایج و پیامدهای آن را مورد دقت و بررسی قرار دهد. از نگاه خود تلاشی بیهوده قرار نده. از نگاه خود استفاده کن. اگر امروز فقط به اندازه ده درصد از نگاه خود به اشیاء استفاده برده‌ای، کوشش کن که برای بار دوم وقتی که به اشیاء دقیق می‌شوی، بیست درصد از نگاه خود استفاده کنی. در این صورت خواهد بود که تصویر تو از اشیاء کامل خواهد شد. اگر نمی‌توانی صد در صد از نگاه خود به اشیاء استفاده کنی، باید بکوشی که از هر بار دیدن، نتیجه و فکری بگیری.

شایسته است که انسان شاگرد زندگی باشد. زیرا زندگی بزرگ‌ترین مدرسه است. درسهایی که در مدرسه می‌خوانیم نیز چیزی جز آموخته‌های افراد و یادداشت آن‌ها نیست. چرا فقط به این بسنده می‌کنیم که تجربیات دیگران را مورد بررسی قرار دهیم؟ چرا خودمان دست به تجربه نمی‌زنیم و نتایج و اندیشه‌هایی را از آن‌ها بگیریم؟

انسان می‌تواند بیاموزد. اما بعضی‌ها با غرور و افتخار می‌گویند: من دانشجوی دانشگاه هستم، من استاد دانشگاه هستم، من عالم و مجتهد هستم. این من هستم که به مردم آموزش می‌دهم و مردم را می‌فهمانم و این من هستم که به مردم عقل ارزانی می‌دارم، اما کسی نیست من بیاموزد و نیاز ندارم که کسی به من موعظه کند و مرا راهنمایی نماید.

کسی که چنین فکر می‌کند، دارد عقب گرد می‌کند. مانند برکه‌ای که آب دارد و آب ان را عوض نمی‌کنیم. این آب در ‌‌نهایت خشک می‌شود، اندک اندک کم می‌شود و تبخیر می‌گردد. یا مانند دریا‌ها که اگر باران بر آن‌ها نبارد، رود‌ها به آن نریزند و چشمه‌ها به آن‌ها وارد نشوند، تبخیر خواهند شد.

علم انسان نیز همین طور است. اگر نو نشود، تبخیر می‌شود واز بین می‌رود. از این رو باید بر آن بیفزایی. در غیر این صورت آیا آب راکد، متعفن نمی‌شود؟ به قول شاعر دانش نیز اگر نو نشود، متعفن می‌شود:

اندیشه و نظر به مانند چاه آب است که اگر ترشح کند

پاک می‌شود و اگر آب در آن باقی بماند می‌گندد

بنابراین همیشه باید در حال نو شدن بود. چشمه‌ها نو می‌شوند، جویبار‌ها در حال نو شدن هستند و علم و دانش نیز باید نو شود و تازه شود. چگونه می‌توان علم و دانش را نو کرد و تازه ساخت؟ برای این کار همه ما باید شاگردان زندگی باشیم و از عرصه زندگی مدرسه‌ای وسیع و بزرگ بسازیم و به بازخوانی کتاب هستی بپردازیم، به خورشید و ماه نگاه کنیم، به دریا‌ها و رود‌ها، باید به انسانهای پیرامون خود نگاه کنیم. باید در همه چیز تأمل کنیم.

در حالتهای بسیاری، استاد دانشگاه هم از شاگرد کوچک خود یاد می‌گیرد، زیرا هر انسانی در زندگی تجربه خاص خود را دارد. ممکن است کودک پنج ساله تجربه‌ای داشته باشد که انسان پنجاه ساله نداشته باشد.

از این رو اگر در دانشکده کشاورزی درس می‌خوانیم باید برویم و با کشاورز بنشینیم. اگر در دانشکده مهندسی درس می‌خوانیم باید برویم و با بنّا بنشینیم. در این صورت چیزهایی را از کشاورز خواهیم آموخت که در دانشکده یاد نگرفته‌ایم، می‌توانیم بیش از چیزهایی که در دانشکده مهندسی یاد گرفته‌ایم، از بنا بیاموزیم. زیرا آن‌ها تجربه‌هایی خوب و زنده‌ای دارند. در این زمینه امام علی(ع) می‌فرماید: «در تجربه‌ها عقلهای دوباره وجود دارند.» یعنی هر تجربه‌ای، به تو عقل تازه‌ای می‌بخشد.

از این رو وقتی که مردم دارند با تو سخن می‌گویند، یا زمانی که داری به حرف های مردم گوش می‌دهی، یا وقتی که کارهای مردم را می‌بینی، این‌ها را برای خود درسی به شمار آور. می‌توانی از روش حرف زدن‌ها بهره ببری، از این تجارب در ایجاد رابطه‌ها استفاده کنی، می‌توانی از این اندیشه‌ها استفاده لازم را ببری. این‌‌ همان نظر بازی است که سعی می‌نماید از چیزهایی که می‌بیند موضوعی برای بررسی و تحقیق بسازد.

می‌گویند که یکی از مجتهدان بزرگ نجف داشت برای تعدادی از مجتهدان دیگر درس خارج می‌گفت. در این درس معمولاً کسانی شرکت می‌کنند که حداقل بیست سال در حوزه‌ها سپری کرده‌اند. اما ممکن است کسانی که به تازگی درس خود را شروع کرده‌اند نیز شرکت کنند.

روش درس خارج این است که استاد درس را ارائه می‌دهد و اگر طلبه‌ای ایراد و اشکالی داشت آن را بیان می‌دارد و نظر استاد را مورد مناقشه قرار می‌دهد و استاد بعد از پاسخ دادن به او درس را ادامه می‌دهد.

اما بعضی اوقات کسانی به پای درس خارج می‌آیند که گمان می‌دارند همه کتاب‌ها را خوانده‌اند. چنین طلبه‌ای می‌آید و به استاد که از مراجع تقلید بزرگ است، اشکال می‌کند. استاد به حرفهای او گوش می‌دهد و بدان‌ها پاسخ می‌دهد. یکی از شاگردان به استاد خود می‌گوید: شما به حرف کسانی گوش می‌دهید که قابلیت علمی دارند. چرا که اندیشه تازه و مناقشه عمیقی را مطرح می‌کنند. اما این فرد تازه وارد است و برای اولین بار در درس شما حضور یافته است. او از چنان علمی برخوردار نیست که اندیشه تازه و عمیقی را مطرح نماید. پس چرا به حرفهای او گوش می‌دهید؟

او پاسخ داد: علم همیشه با یادگیری بدست نمی‌آید. بلکه ممکن است نوری باشد که خداوند آن را در قلب هر کسی که بخواهد می‌اندازد. شاید این فرد از صفا و خلوص معنوی و رویکرد الهی برخوردار باشد و خداوند چیزی را به دل او بیندازد که در قلب انسان پنجاه و شصت ساله نیندازد. زیرا فرد سالخورده ممکن است مرتکب معاصی شده باشد و معاصی دروازه‌های معرفت را می‌بندد. از این رو به حرفهای او گوش دادم. شاید که حق بر زبان او جاری شده باشد.

گاهی می‌توانی حکمت و حقیقت و اندیشه را نزد انسانی بیابی که از دانش بسیاری نیز برخوردار نیست. اما همین‌ها را نزد دیگری بیابی. زیرا پویایی اندیشه‌ها ممکن است با صفای نفس ومعنویت نفس ارتباط داشته باشد و نیز این امکان وجود دارد که به تلاش علمی نیز مربوط باشد. از این رو انسان نباید کسی را تحقیر کند و خوار بشمارد. در این باره حدیثی است که می‌فرماید: «حکمت را بگیر، ولو از دهان دیوانگان باشد.» شخصی را می‌بینی که عقل ندارد، ولی ممکن است حرف‌هایی بزند که حکیمانه باشد. ممکن است کودک حرفی بزند که دیگران نگفته باشند.

انسانی که اوضاع زندگی خود را طوری برنامه ریزی می‌کند که حکمت را از هر جایی که می‌شود یابد بگیرد، معرفت و خبرگی و حکمتش دائم در مسیر رشد و تحول قرار دارد، ولی انسانی که فکر می‌کند آخر علم است و این مردم هستند که باید از او بیاموزند و او نیازمند آموختن از مردم نیست، چنین انسانی شروع به عقب گرد کرده است. زیرا او با این کار نمی‌تواند علم و دانش خود را نو بسازد.

از این رو وقتی فراز «الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ بَاسِطِ الرِّزْقِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعَامِ» را می‌خوانیم نباید به خواندن این کلمات بسنده کنیم تا ثواب بدست بیاوریم، وقتی وقتی می‌گوییم «خالق الخلق» باید سعی کنیم که تمام آگاهی و نظر خود را به آفریده‌های پیرامون خود متوجه کنیم تا با تفکر خویش دریابیم که همه این‌ها را خداوند آفریده است. این خداوند است که روزی می‌دهد، این خداوند است که صبح را می‌شکافد تا با هر نگاه و تفکر خویش، به چشم اندازهای گسترده ایمان روی بیاوریم، تا خداوند را بیشتر بشناسیم و وقتی که خداوند را بیشتر شناختیم آن‌گاه بیشتر به خداوند نزدیک می‌شویم.

خداوند نزدیک دور است

سپس وقتی که در قالب این دعا می‌خواهی خداوند را به تصویر بکشی، در می‌یابی که خداوند دور دور و نزدیک نزدیک است. در او هم صفات دور و هم صفات نزدیک وجود دارد. او دور است زیرا نمی‌توانی به ذات او احاطه یابی و نمی‌توانی او را ببینی، گویا نشانه دور بودن خداوند این است که او از درک آفریده‌ها دور می‌باشد. «لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» (الأنعام/۱۰۳). او دور است به این اعتبار که دیده نمی‌شود، از درک مردم دور است، بنابراین می‌توانی از طریق آفریده‌هایش او را درک کنی. ولی نمی‌توانی از طریق ذات خداوند او را درک نمایی. زیرا خداوند مطلقی است که هیچ چیزی او را محدود نمی‌کند و هیچ کس نمی‌تواند به ذات خداوند پی ببرد. حتی پیامبران نیز نمی‌توانند ذات خداوند را بشناسند. زیرا پیامبران هر چه قدر که دارای مقام رفیع هم باشند، باز هم محدود هستند، در حالی که خداوند مطلق می‌باشد.

خداوند در جان مؤمن حضور دارد

«الَّذِي بَعُدَ فَلاَ يُرَى»، او دور است، به خاطر ذات خود و وجودش از انسان فاصله دارد. ولی نزدیک است «وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى»، «مَا یکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ» (المجادلة/۷)، او نزدیک است، زیرا وقتی که دو نفر در یک اتاق با هم باشید، می‌دانی که یک عضو سومی نیز با شما حضور دارد و آن خداوند است. و اگر سه نفر باشید، عضو چهارمی نیز حضور دارد. «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق/۱۶)، خداوند متعال نزدیک‌ترین کس به تو می‌باشد. «یعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْینِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ» (غافر/۱۹)، خداوند آن چنان به تو نزدیک است که هیچ فاصله‌ای بین تو و او وجود ندارد. و این‌‌ همان رازی است که حضور خداوند را در کنار خود احساس می‌کنی. زیرا فکر رایجی که در بین ما وجود دارد این است که خداوند دور است. پس از کجا ما را می‌بیند؟ در حالی که فلانی به ما نزدیک است، افراد اطلاعات به ما نزدیک هستند، پلیس نزدیک است، ولی خداوند بسیار از ما دور می‌باشد. ولی «إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیداً * وَنَرَاهُ قَرِیباً» (المعارج/۶-۷).

روز‌ها و شب‌ها می‌گذرند، از پنج سالگی به بیست سالگی تا سی و پنجاه سالگی. چه احساسی نسبت به زمان داریم؟ هر فردی فقط امروز خود را احساس می‌کند. و اگر در روز قیامت خداوند از او سؤال کند «قَالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قَالُوا لَبِثْنَا یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ» (المؤمنون/۱۱۲-۱۱۳).

هر کدام از باید احساس کنیم که خداوند خیلی نزدیک است، از رگ گردن نیز به ما نزدیک‌تر است. زیرا خداوند «یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ» (الأنفال/۲۴). نزدیکی خداوند از نوع واقعی و حقیقی است که سبب می‌شود به خوبی احساس کنیم او از هر کس دیگری به ما نزدیک‌تر است، به گونه‌ای که حضور او را از مردم پیرامون خود نیز قوی‌تر احساس می‌کنیم.

اگر می‌خواهی کاری انجام دهی که از آن حیا داری، آیا اگر کودک ممیزی در نزدیکی تو باشد، آن کار را انجام می‌دهی؟ طبیعی است که این کار را انجام نمی‌دهیم، حتی اگر عمل حلالی باشد. اما در رابطه با خداوند، می‌کشیم و زنا می‌کنیم و دزدی می‌کنیم و هر کاری را انجام می‌دهیم و از خداوند حیا نداریم. در همین موضوع اهل بیت(ع) برای ما داستان زن مؤمنی را نقل می‌کنند که خلاصه آن این است: مردی سوار کشتی شد. اما در دریا کشتی شکست. مرد خود را به تخته‌ای گرفت و نجات یافت و به جزیره‌ای رسید. در آن جزیره باغ و بستان‌های بسیاری بود. اما انسانی در آن نبود. ناگهان زن زیبایی را دید که تنهاست. شیطان او را وسوسه کرد. سعی کرد که به زن تعدی کند و زن نیز توان دفاع از خود را نداشت. وقتی که مرد تصمیم به تعدی گرفت، دید که زن می‌لرزد، گویا از شخصی می‌ترسد که دارد او را می‌بیند. گویا فردی مانند پدر یا برادرش در اینجا حضور دارد و زن از او می‌ترسد.

مرد خطاب به زن گفت: کسی اینجا نیست که ما را ببیند، پس چرا می‌لرزی، جزیره خالی است؟

زن به او گفت: ولی من از خداوند حیا دارم که ما را در این حالت می‌بیند.

مرد به زن گفت: تو از خداوند حیا داری و از او می‌ترسی. پس وای به حال من.

با این حرف، ایمان مرد بیدار شد و برخاست و از تعدی صرف نظر کرد. رفت و رفت تا به راهبی برخورد کرد. راهب‌ها در کوه‌های بلند در جایی دور از مردم زندگی می‌کردند و خداوند سبحانه و تعالی را می‌پرستیدند. عبادت شغل آن‌ها بود. طبیعتاً با راهبان امروزی فرق می‌کردند. زیرا رهبانیت امروز به امری رسمی تبدیل شده است. آن دو همراه شدند. در حالی که تابستان بود و نور خورشید بسیار داغ.

در این هنگام راهب رو به مرد کرد و گفت: دعا کنیم که خداوند ابری را برای ما بفرستد تا در برابر نور خورشید سایه‌ای برای ما درست کند. مرد به راهب گفت: من در تمام عمرم کار خوبی انجام نداده‌ام. نه نماز خوانده‌ام و نه روزه گرفته‌ام. پس با چه آبرویی دست خود را به سوی خدا دراز کنم و دعا نمایم؟ از این برای دعا کردن موافقت نکرد.

اما راهب گفت: من تمام عمر خود را به عبادت گذرانده‌ام. از این رو دعا می‌کنم و تو آمین بگو.

مرد نیز پذیرفت. چندی نگذشت که ابری آمد و روی سر آن‌ها سایه افکند. آن دو رفتند و رفتند تا به سر دو راهی رسیدند. مرد جوان از راهب خداحافظی کرد. در این هنگام ابر مرد راهب را‌‌ رها کرد و با جوان همراه شد. راهب تعجب آمیز نگاه کرد. از این رو در پی جوان رفت و از او سؤال کرد: این ابر برای تو آمده بود نه برای من. زیرا خداوند آمین تو را اجابت کرد ولی دعای مرا مستجاب ننمود. به من بگو که چه کاری کرده‌ای که این گونه خداوند با نظر رحمت به تو بیشتر از من نگریست؟

مرد جوان گفت: من به تو راست گفتم. زیرا در زندگی من چیزی از اطاعت خداوند وجود ندارد و سپس همه کارهای خود را گفت تا به داستان خود و آن زن مؤمن رسید.

راهب به او گفت: خداوند تو را بخشیده است و توبه و ترس تو را مورد تقدیر قرار داده است. زیرا تو در شرایطی توبه کردی که هیچ کسی در آنجا نبود.

به این ترتیب آن زن مؤمن توانست که احساس حضور خداوند را در دل آن مرد جوان ایجاد نماید. زیرا او نیز به مانند آن زن، از کاری که می‌خواست انجام دهد، از خداوند حیا ورزید و آن را انجام نداد.

این حالت درک حضور خداوند است و انسان می‌تواند چنین احساسی را در نفس خود داشته باشد.

ضرورتی ندارد که احساس حضور افراد و اشخاص، با چشم سر باشد. زیرا ممکن است حضور برخی از مردم، بیش از اینکه با جسمشان باشد، با آثارشان باشد. خداوند در همه چیز حضور دارد، در خورشید حضور دارد تا به ما بتابد، در ماه حضور دارد، در آبی که می‌نوشیم حضور دارد، در هوایی که تنفس می‌کنیم حضور دارد. خلاصه اینکه خداوند در همه چیز حضور دارد. شاعر در این باره چنین سروده است:

جای تعجب دارد که چگونه خداوند

مورد نافرمانی قرار می‌گیرد یا از سوی منکر، انکار می‌شود

در حالی که در هر چیزی برای او نشانه‌ای است

که بر یگانگی او دلالت می‌نماید

پس ما خداوند را در همه چیز می‌بینیم. در این باره امام علی(ع) می‌فرماید: «چیزی را ندیدم، مگر اینکه با او و در او و پیش از او بعد از او خدا را نیز دیدم.»

عظمت خداوند

«الَّذِي بَعُدَ فَلاَ يُرَى وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» او مبارک و متعال است و عظمت و والایی از آن اوست. این صفات صفات عظمت خداوند است.

بیان این صفات در مقام انجام مقایسه بین خداوند و مردم است. ما بنا به عادتی که داریم در صفات مردم اغراق می‌کنیم، می‌گوییم فلانی عظیم است، فلانی بزرگ است، فلانی قهرمان است، فلانی مالک است و از این قبیل. در بسیاری موارد اغراق ما در مردم باعث می‌شود که از اغراق در باره خداوند باز بمانیم. در بسیاری از موارد مردم را متذکر می‌شویم، ولی خدا را فراموش می‌کنیم. «وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ» (الأحزاب/۳۷).

صفاتی که شرح آن را بعداً خواهیم آورد، صفاتی هستند که به باور انسان از خداوند در مقایسه با سایر مردم تعلق دارند.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لاَ شَبِيهٌ يُشَاكِلُهُ‏ وَ لاَ ظَهِيرٌ يُعَاضِدُهُ قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاءُ»

خداوند از آفریده‌هایش بی‌نیاز است

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ»، اگر به همه قدرت‌های موجود در هستی نگاه کنیم، همه قدرتمندان موجود در هستی را ببینیم، مردمی را می‌بینیم که نافرمانی خداوند می‌کنند و در برابر خواسته‌های خداوند به نزاع بر می‌خیزند. ولی در میان این‌ها هیچ کسی نیست که با قدرت و قوت و سیطره خداوند برابر نماید. زیرا هر صاحب قدرتی، قدرت خود را از خداوند می‌گیرد. این خداوند است که به او قدرت داده است و هر قدر هم که قوی باشد، باز قدرتش محدود است. وقتی به همه هستی نگاه کنیم می‌بینیم که کسی وجود ندارد که قدرتش معادل و مساوی قدرت خداوند متعال باشد.

اگر وضعیت این گونه است، معنایش این است که باید به دنبال قوی‌ترین‌ها باشیم و وقتی بین اراده قوی و ضعیف تعارض به وجود می‌آید، ضعیف‌تر را‌‌ رها کنیم. بنابراین اگر انسانی قوی‌تر و انسانی ضعیف‌تر است، و باید انتخاب کنیم که باید همراه قوی‌تر شویم یا ضعیف‌تر، طبیعت زندگی چنین نشان می‌دهد که باید با قوی‌تر همراه شویم.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لاَ شَبِيهٌ يُشَاكِلُهُ»، «هیچ کس شبیه خداوند نیست «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ» (الشّورى/۱۱). هر چیزی را که تصور کنی، غیر خداوند است و کم یا زیاد شباهتی با خداوند ندارد. بنابراین «وَ لاَ شَبِيهٌ يُشَاكِلُهُ» معنایش این است که خداوند بر‌تر از هر چیزی است و همه مردم چیزی ندارند که بواسطه آن نزدیک خداوند شوند.

در هستی، نه پیامبر و نه وصی و نه نبی و نه پادشاه و نه جباری در هستی وجود ندارد که ذره‌ای از الوهیت خداوند در او وجود داشته باشد. زیرا کسی که ذره‌ای از الوهیت نیز در او وجود داشته باشد، شبیه خداوند می‌شود.

همه مردم بنده خداوند هستند. خدای یگانه پروردگار آنهاست. در هستی ربع خدا و نیم خدا و خمس خدا وجود ندارد. همه مخلوق هستند. همه پرورش یافته خداوند هستند. همه مخلوق خداوند می‌باشند.

«وَ لاَ ظَهِيرٌ يُعَاضِدُهُ»، ظهیر به معنای کمککار یا یاور است که انسان از آن علیه دیگران یاری می‌گیرد. در حالی که خداوند نیازمند کسی نیست که او را یاری نماید. آیا خداوند به موسی(ع) نمی‌فرماید: «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ» (القصص/۳۵)، واژه یعاضد از عضد گرفته شده است. وقتی می‌گویی: فلانی یاور من است. به این معناست که از او یاری می‌گیرم و با او خود را قوی می‌گردانم. زیرا خداوند به کسی نیاز ندارد و این مردم هستند که به خداوند نیازمند می‌باشند و او از همه مردم بی‌نیاز است. «أنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ» (البقرة/۱۶۵)، «یا أَیهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ» (فاطر/۱۵)، بنابراین خداوند به کسی نیاز ندارد. وقتی در قرآن کریم می‌خوانیم: «وَلَینصُرَنَّ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ» (الحجّ/۴۰) یا «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ینصُرْکُمْ وَیثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» (محمّد/۷)، بدین معنا نیست که ذات خداوند نیازمند یاری تو می‌باشد، بلکه منظور این است که دین او را یاری کنی، اولیای الهی را یاری نمایی. این معنای یاری خداوند متعال است. زیرا او هرگز به کمک و مساعدت نیاز ندارد. «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ» (یس/۸۲).

خداوند قوی عزیز است

«قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ»، منظور از اعزاء‌‌ همان قدرتمندان می‌باشد. انسان عزیز نمی‌شود مگر اینکه قوی باشد. زیرا قدرت عمق و معیار عزت است. ولی خداوند با عزت خود، قدرتمندان را مقهور کرده است.

وقتی به تشییع جنازه می‌روی، مستحب است که بگویی: «سبحان من تعزّز بالقدرة والبقاء وقهر عباده بالموت والفناء»، زیرا وقتی ایمان داری که خداوند همه بندگان خود را به مرگ محکوم کرده است و تنها اوست که باقی می‌ماند، معنایش این است که باید به همه بندگان، حتی جباران و زورمداران، حتی آن‌ها تکبر می‌ورزند، در مقایسه با خداوند با نگاه تحقیر نگاه کنی. همه بزرگان نزد تو کوچکند و همه شریفان، در کنار شرافت تو حقیر به نظر می‌آیند.

«قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ»، زیرا همه مریض می‌شوند و می‌میرند و همه فقیر می‌شوند و نیازمند خداوند می‌باشند.

در این باره حدیثی از امام حسن(ع) وجود دارد که آن حضرت می‌فرماید: «هرکه می‌خواهد بدون ایل و تبار عزتمند باشد و بدون مال و ثروت بی‌نیاز باشد و بدون قدرتی هیبت و شکوه داشته باشد، باید از خودداری معصیت خدا به عزت طاعت او درآید.»

«وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ»، زیرا هر عظیمی وقتی به عظمت خداوند نگاه می‌کند، در برابر خداوند سبحانه و تعالی احساس حقارت و کوچکی می‌نماید. زیرا همه عوامل و عناصر عظمت او، از خداوند نشأت گرفته‌اند.

«فبلغ بقدرته ما یشاء.» قدرت خداوند در راستای مشیت او جریان می‌یابد. خداوند متعال می‌فرماید: «وَمَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً * وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ وَمَن یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً» (الطّلاق/۲-۳)، این خداوند است که به زندگی این نظم را داده است.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُجِيبُنِي حِينَ أُنَادِيهِ وَ يَسْتُرُ عَلَيَّ كُلَّ عَوْرَةٍ وَ أَنَا أَعْصِيهِ‏ وَ يُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَيَّ فَلاَ أُجَازِيهِ فَكَمْ مِنْ مَوْهِبَةٍ هَنِيئَةٍ قَدْ أَعْطَانِي وَ عَظِيمَةٍ مَخُوفَةٍ قَدْ كَفَانِي وَ بَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي فَأُثْنِي عَلَيْهِ حَامِداً وَ أَذْكُرُهُ مُسَبِّحاً»

نعمت‌های الهی بر بندگان

سپس انسان به حالت مهربانی و عشق ورزی در می‌آید و در مقام یادآوری الطاف و نعمت‌های الهی، با حالتی عاطفی با خداوند به سخن گفتن می‌پردازد. «الحمد لله الذی یجیبنی حین أنادیه»، هر وقت که نیازمند شدم، با او سخن می‌گویم و بدون واسطه، رازهای خود را با او می‌گویم و او نیز نیازهای مرا برآورده می‌سازد و در هستی کسی غیر از خداوند نیست که ندای مرا پاسخ دهد و مورد اجابت قرار دهد.

«ویستر علی کل عورة وانا أعصیه»، معاصی و گناهان پیوسته در زندگی من جریان دارند. گناهان بزرگ و کوچک که اگر مردم از آن‌ها مطلع شوند، مرا با سنگ خواهند زد و من در برابرشان رسوا خواهم شد. ولی خداوند با اینکه نافرمانیش را می‌کنم، باز گناهان مرا می‌پوشاند.

«وَ يُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَيَّ»، به من نعمت‌های بی‌شمار مال و سلامتی و فرزند و نظایر آن عنایت کرده است. «فَلاَ أُجَازِيهِ»، من نمی‌توانم این همه نعمت خداوند را تلافی کنم. در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است: «تو با نعمت‌هایت بر ما دوستی کنی و ما به گناهان با تو معارضه و برابری کنیم. خیر تو بر ما نازل گردد و در برابر شر ما به ‌سوی تو بالا آید و تو همیشه تا بوده و هست پادشاه بزرگوار و کریمی بوده‌ای که از جانب ما کارهای زشت به‌سوی تو آید ولی آن‌ها جلوگیری‌ات نکند از اینکه ما را به نعمت‌های خود فراگیری و خود بر ما تفضل کنی. پس منزهی تو که چقدر بردباری و چه بزرگ و کریمی چه در آغاز (نعمت) و چه در ادامه آن.»

سپس انسان به نفس خود نگاه می‌کند تا آثار نعمت‌های الهی بر خود را ببیند. «فکم من موهبة هنیئة قد أعطانی»، می‌خوری و می‌آشامی و می‌پوشی و لذت می‌بری و می‌خوابی و راه می‌روی، همه این‌ها بخشش‌های خداوندی است که زندگی آرامی را برای تو فراهم کرده‌اند.

«وَ عَظِيمَةٍ مَخُوفَةٍ قَدْ كَفَانِي»، سپس انسان به گذشته خود می‌پردازد. اینکه چه خطرهای بسیاری را در زندگی خود پشت سر گذاشته است و خداوند او را از همه این خطرات نجات داد. هر کدام از ما خطرهایی داشته است، چه بیماری و چه اسلحه و چه هر هر نوع خطر دیگر.

«وَ بَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي»، خداوند به من شادابی صورت و شادابی بدنی عنایت کرده است، به من شادمانی‌های زندگی داده است، به من همه چیز داده است تا با آن‌ها به عرصه‌های گوناگون زندگی بپردازم. اگر خداوند مواهب و نعمت‌های زندگی را به من عنایت کرده است و ترس و هراس را از من دور کرده است و به من شادمانی عنایت کرده است، من نیز باید وظیفه ستایشگری خود را انجام دهم.

«فَأُثْنِي عَلَيْهِ حَامِداً»، در هر حال او را می‌ستایم «وَ أَذْكُرُهُ مُسَبِّحاً»، هر زمان لب به ستایش خداوند می‌گشایم و هر زمان تسبیح او را می‌گویم، تا اینکه با ستایشم جایگاه ثنای او را درک نمایم و با تسبیح خود عظمت او را دریابم. والحمد لله رب العالمین.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیة الله العظمی سید محمد حسین فضل الله (قدس سره)

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث