شعر در سوگ امام علی علیه السلام
۰۹ تیر ۱۳۹۴ 0 كوفه! بشكن بغض چندين ساله را
با دل خود آشنا كن ناله را
بغض خود بشكن كه بايد خون گريست
بايد امشب شط شد و جيحون گريست
با من از آن ناشناس شب بگو
از شگفتنهاى ياس شب بگو
از همان ياسى كه شبها مىشكفت
در ميان باغ تنها مىشكفت
بس كه تنها بود و همرازى نداشت
سر به گوش چاه غربت مىگذاشت
صبر، از صبر على در حيرتست
بى على، غم هم اسير غربتست
بى على، شب ناشكيبى مىكند
چون من، احساس غريبى مىكند
كوفه! باور كن كه كوفى نيستيم
ما كه ابن الوقت و صوفى نيستيم
هر چه مىدانى بيا با ما بگو
تا سحر بنشين و از مولا بگو
امشب ست آن شب كه كس نشناخته ست
اين شب قدرست و بس نشناخته است
ديده يى امشب تو در مهتاب نور
كشتن خورشيد در محراب نور
ياد كن، ياد آن به دلْ نزديك را
خاطرات روشن و تاريك را
با دل تو، غم گره خورد اى دريغ!
در تو روح زندگى مرد، اى دريغ!
شاعر:محمّد على مجاهدى (پروانه)
منبع:گنجينه نور- مدائح و مراثى خمسه طيبه،محمد على مجاهدى( پروانه)،صص338-339