داستانهای پیامبر اکرم (ص): جوان آشفته حال
۰۷ شهریور ۱۳۹۴ 0نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند. هوا دیگر روشن شده بود و افراد كاملاً تمیز داده می شدند. در این بین چشم رسول اكرم به جوانی افتاد كه حالش غیرعادی به نظر می رسید. سرش آزاد روی تنش نمی ایستاد و دائما به این طرف و آن طرف حركت می كرد. نگاهی به چهره ی جوان كرد، دید رنگش زرد شده، چشمهایش در كاسه ی سر فرو رفته، اندامش باریك و لاغر شده است. از او پرسید:
«در چه حالی؟»
- در حال یقینم یا رسول اللّه! .
- هر یقینی آثاری دارد كه حقیقت آن را نشان می دهد، علامت و اثر یقین تو چیست؟ .
- یقین من همان است كه مرا قرین درد قرار داده، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگی به پایان می رسانم. دیگر از تمام دنیا و مافیها روگردانده و به آن سوی دیگر رو كرده ام. مثل این است كه عرش پروردگار را در موقف حساب و همچنین حشر جمیع خلائق را می بینم. مثل این است كه بهشتیان را در نعیم و دوزخیان را در عذاب الیم مشاهده می كنم. مثل این است كه صدای لهیب آتش جهنم همین الآن در گوشم طنین انداخته است.
رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود:
«این بنده ای است كه خداوند قلب او را به نور ایمان روشن كرده است».
بعد رو به آن جوان كرد و فرمود: «این حالت نیكو را برای خود نگه دار». جوان عرض كرد: «یا رسول اللّه! دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصیبم فرماید».
رسول اكرم دعا كرد. طولی نكشید كه جهادی پیش آمد و آن جوان در آن جهاد شركت كرد. دهمین نفری كه در آن جنگ شهید شد همان جوان بود [1]
[1] . كافی ، جلد 2، باب «حقیقة الایمان و الیقین» ، صفحه ی 53.
منیع: داستان راستان،شهد مطهری،جلد اول