داستانهای ائمه: امام صادق (ع): در جستجوی حقیقت
۰۷ شهریور ۱۳۹۴ 0سودای حقیقت و رسیدن به سرچشمه ی یقین «عنوان بصری» را آرام نمی گذاشت.
طی مسافتها كرد و به مدینه آمد كه مركز انتشار اسلام و مجمع فقها و محدثین بود.
خود را به محضر مالك بن انس، محدث و فقیه معروف مدینه، رساند.
در محضر مالك طبق معمول احادیثی از رسول خدا روایت و ضبط می شد.
عنوان بصری نیز در ردیف سایر شاگردان مالك به نقل و دست به دست كردن و ضبط عبارتهای احادیث و به ذهن سپردن سند آنها، یعنی نام كسانی كه آن احادیث را روایت كرده اند، سرگرم بود تا بلكه بتواند عطش درونی خود را به این وسیله فرو نشاند.
در آن مدت امام صادق علیه السلام در مدینه نبود. پس از چندی كه آن حضرت به مدینه برگشت، عنوان بصری عازم شد چندی هم به همان ترتیبی كه شاگرد مالك بوده در محضر امام شاگردی كند.
ولی امام به منظور اینكه آتش شوق او را تیزتر كند از او پرهیز كرد؛ روزی به او فرمود: «من آدم گرفتاری هستم، بعلاوه اذكار و اورادی در ساعات شبانه روز دارم، وقت ما را نگیر و مزاحم نباش. همان طور كه قبلا به مجلس درس مالك می رفتی حالا هم همان جا برو».
این جمله ها كه صریحا جواب رد بود، مثل پتكی بر مغز عنوان بصری فرود آمد.
از خودش بدش آمد. با خود گفت اگر در من نوری و استعدادی و قابلیتی می دید مرا از خود نمی راند. از دلتنگی داخل مسجد پیغمبر شد و سلامی داد و بعد با هزاران غم و اندوه به خانه ی خویش رفت.
فردای آن روز از خانه بیرون آمد و یكسره رفت به روضه ی پیغمبر، دو ركعت نماز خواند و روی دل به درگاه الهی كرد و گفت: «خدایا تو كه مالك همه ی دلها هستی از تو می خواهم كه دل جعفربن محمد را با من مهربان كنی و مرا مورد عنایت او قرار دهی و از علم او به من بهره برسانی كه راه راست تو را پیدا كنم».
بعد از این نماز و دعا بدون اینكه به جایی برود، مستقیما به خانه ی خودش برگشت. ساعت به ساعت احساس می كرد كه بر علاقه و محبتش نسبت به امام صادق افزوده می شود. به همین جهت از مهجوری خویش بیشتر رنج می برد. رنج فراوان، او را در كنج خانه محبوس كرد. جز برای ادای فریضه ی نماز از خانه بیرون نمی آمد. چاره ای نبود، از یك طرف امام رسما به او گفته بود دیگر مزاحم من نشو، و از طرف دیگر میل و عشق درونی اش چنان به هیجان آمده بود كه جز یك مطلوب و یك محبوب بیشتر برای خود نمی یافت. رنج و محنت بالا گرفت. طاقتش طاق شد.
دیگر نتوانست بیش از این صبر كند، كفش و جامه پوشیده به در خانه ی امام رفت.
خادم آمد، پرسید: «چه كار داری؟»
- هیچ، فقط می خواستم سلامی به امام عرض كنم.
- امام مشغول نماز است.
طولی نكشید كه همان خادم آمد و گفت: «بسم اللّه، بفرمایید!» .
«عنوان» داخل خانه شد، چشمش كه به امام افتاد سلام كرد. امام جواب سلام را به اضافه ی یك دعا به او رد كرد و سپس پرسید: «كنیه ات چیست؟»
- ابوعبد اللّه.
- خداوند این كنیه را برای تو حفظ كند و به تو توفیق عنایت فرماید.
شنیدن این دعا بهجت و انبساطی به او داد، با خود گفت اگر هیچ بهره ای از این ملاقات جز همین دعا نبرم مرا كافی است. بعد امام فرمود: «خوب، چه كاری داری؟ و چه می خواهی؟».
- از خدا خواسته ام كه دل تو را به من مهربان كند و مرا از علم تو بهره مند سازد.
امیدوارم خداوند دعای مرا مستجاب فرماید.
- ای اباعبد اللّه! معرفت خدا و نور یقین با رفت وآمد و این در و آن در زدن و آمد و شد نزد این فرد و آن فرد تحصیل نمی شود. دیگری نمی تواند این نور را به تو بدهد.این علم، درسی نیست، نوری است كه هرگاه خدا بخواهد بنده ای را هدایت كند در دل آن بنده وارد می كند. اگر چنین معرفت و نوری را خواهانی، حقیقت عبودیت و بندگی را از باطن روح خودت جستجو كن و در خودت پیدا كن، علم را از راه عمل بخواه، از خداوند بخواه، او خودش به دل تو القا می كند. . . » [1]
[1] . الكنی والالقاب ، جلد 2، ذیل كلمه ی «البصری» . نیز بحار ، ج /1ص 224، حدیث 17.
منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول.