شعر محتشم کاشانی درباره کربلا
۲۸ شهریور ۱۳۹۴ 0 اين زمين پربلا را نام دشت كربلاست
اى دل بيدرد! آه آسمان سوزت كجاست؟
اين مكان، بوده ست روزى خيمه گاه اهل بيت
كز حباب اشك ما امروز گردش خيمه هاست
اينك اينك قبّه پرنور، كز نزديك و دور
پرتو گيتى فروزش گمرهان را رهنماست
اينك اينك حاير حضرت، كه در وى متصل
زايران را شهپر روحانيان در زير پاست
اين چراغ چشم ابرار است، كز تيغ ستم
همچو شمعش با تن عريان، سر از پيكر جداست
پا درين مشهد به حرمت نِه كه فرش انورش
لاله رنگ از خونِ فرقِ نور چشم مرتضىست
دوست را، گر چشم ازين حسرت نگريد واى وى
كز تأسف، دشمنان را بر زبان واحسرتاست!
رتبه اين بارگه بنگر كه زير قبّهاش
كافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست
يا ولى اللّه! گداى آستانت: (محتشم)
بر در عجز و نياز استاده، بىبرگ و نواست
دارد از درماندگى دست دعا بر آسمان
وز قبول توست حاصل، آن چه او را مدعاست
چون غبار آلوده دشت كربلا گرديده است
گرد عصيانگر ز دامانش بيفشانى، رواست
منابع:
1.دیوان محتشم کاشانی، ص299و300
2.کاروان شعر عاشورایی، محمد علی مجاهدی، تهران، زمزم،1381،صص156-157.