شعر شام غریبان
۳۱ شهریور ۱۳۹۴ 0شب شام غریبان بود آن شب
دل زهرا پریشان بود آن شب
در آن غوغای اشک و تازیانه
کشید از خیمه های آتش زبانه
تمام خیمه ها در شعله می سوخت
الهی بشکند دستی که افزوخت
همان دستی که در شهر پیمبر
زد آتش خانه زهرای اطهر
همان دستی که می زد بی بهانه
به زهرا پیش حیدر تازیانه
زنی بر لب فغان از بی کسی داشت
گمانم غصه دلواپسی داشت
درون خیمه ای پیوسته می رفت
اگرچه نیمه جان و خسته می رفت
یکی گفتش که ای زن از چه اینسان
روی در خیمه ها در شعله سوزان
مگر در خیمه ها گم کرده داری
چنین آشفته حال و بی قراری
نمی ارزد پشیزی مال دنیا
که می برگشته است اقبال دنیا
حسین فاطمه در خاک حفته
تنش از تیغ ها صد چاک گشته
ببین گل های زهرا گشته پرپر
همه از فتنه شمشمیر و خنجر
جهان را نیست بعد از این بهائی
چنین در جستجو اینک چرایی
کشد آه از نهان و ناله سر کرد
به قلب سنگ سوز او اثر کرد
که ای مرد عرب دل بی قرارم
میان خیمه یک بیمار دارم
زآن ترسم که آتش برفروزد
میان خیمه بیمارم بسوزد
ازآن ترسم که آتش شعله گیرد
میان خیمه بیمارم بمیرد
درون خیمه زین العابدین است
همه دار و ندار من همین است
شاعر:محمود شریفی (کمیل)
منبع: گل واژه های حسینی (گلچین اشعار نهضت ابا عبدالله الحسین)گردآوری و تدوین:علیرضا نریمانی،قم: ابتکار دانش،1389،ص121.