روایت نقش حر بن یزید ریاحی در واقعه عاشورا در 4 پرده به نقل از کتاب مقتل امام حسین علیه السلام از جواد محدثی
(1)
طبری با سند خود از عبدالله بن سلیم و مذری چنین نقل می کند:حسین علیه السلام آمد تا در شراف فرود آمد. سحرگاه جوانان را دستور داد تا آب زیاد بردارند. سپس راه افتادندتا نیمروز. مردی گفت: الله اکبر.امام از علت این تکبیر پرسید: گفت: نخلستان دیدم. آن دو نفر گفتند: ما تاکنون در این منطقه نخلستان ندیده ایم. امام علیه السلام به آن دو فرمود: فکر می کنید چه دیده است؟ گفتند: به نظر ما اسب سواران را دیده است. فرمود: من هم چنین می بینم. امام پرسید: آیا پناهگاه امنی هست که ما آنجا را پشت سر خود قرار دهیم و از یک سو با این گروه رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، این ذوحسم کنار توست که به سمت چپ می روی. اگر زودتر از آنان به آنجا برسی همان خواهد شد که می خواهی. حضرت به سمت چپ رفت. ما هم با او رفتیم. چیزی نگذشت که سر و گردن اسبها آشکار شد و برگشتیم. چون دیدند ما راه خود را کج کردیم به سوی ما برگشتند. نیزه هایشان چون دسته ی زنبوران و پرچمهایشان چون بال پرندگان به نظر می رسید. ما زودتر از آنان به ذوحسم رسیدیم. حسین علیه السلام فرود آمد و دستور داد خیمه ها را برافرازند. آنان که هزار نفر بودند به سرکردگی حر بن یزید آمدند و در آن گرمای نیمروز مقابل امام ایستادند، در حالی که امام و یارانش عمامه ها بر سر و شمشیرها را حمایل کرده بودند. امام به جوانان فرمود: اینان و اسبانشان را سیراب کنید. عده ای از جوانان به اسبان و گروهی دیگر به آنان پرداخته و سیرابشان کردند...از علی بن طعان محاربی نقل شده که من با حر بن یزید بودم. آخرین نفری بودم که رسیدم. چون امام حسین علیه السلام تشنگی من و اسبم را دید به سیراب کردن من پرداخت. هر چه آبمی نوشیدم، از دهانه ی مشک می ریخت. امام فرمود: دهان مشک را برگردان. نمی دانستم چه کنم. خود امام لب مشک را برگرداند تا آنکه آب نوشیدم و اسبم را نیز سیراب کردم. [1] .نیز گفته است:حسین علیه السلام در «ذی حسم» به خطبه ایستاد. پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: وضعی پیش آمده است که می بینید. دنیا دگرگون و ناسازگار شده است؛ نیکی آن پشت کرده و شتابان در گذر است. از دنیا جز ته مانده ی ظرفی نمانده است، زندگانی بی ارزش همچون چراگاهی بدفرجام. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل رویگردان نیستند؟ مؤمن باید از روی حقیقت مشتاق دیدار پروردگارش باشد. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز ننگ نمی بینم. [2] .نیز گفته است:حر همراه یارانش از سویی و حسین علیه السلام از سوی دیگر پیش می رفتند تا به منزلگاه «بیضه» رسیدند. حسین علیه السلام در آنجا برای یاران خود و همراهان حر خطبه ای خواند. پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام الهی را حلال می شمرد، عهد خدا را می شکند، با سنت پیامبر مخالفت می کند، در میان بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار می کند، و بر ضد او نه کاری کند و نه سخنی بگوید، بر خدا سزاوار است که او را وارد جایگاهش کند.» آگاه باشید! اینان پیرو شیطان شده و از اطاعت خدا بیرون رفته اند، فساد را آشکار ساخته، حدود را تطعیل کرده و بیت المال را از آن خود قرار داده اند، حرام خدا را حلالو حلال خدا را حرام ساخته اند و من سزاوارترین کس به اعتراض هستم. نامه هایتان به من رسید. فرستادگان شما نیز از بیعت شما خبر دادند که مرا به دشمن وانگذارید و تنهایم نگذارید. اگر به بیعت خویش استوارید به رشد خود رسیده اید. من حسین بن علی و پسر فاطمه دختر پیغمبرم. جانم با جان شما و خانواده ام با خانواده ی شماست و برای شما آسوده ام و اگر به بیعت وفادار نیستید و پیمان شکسته اید، به جانم سوگند که از شما عجیب نیست که با پدرم و برادرم و عموزاده ام مسلم بن عقیل نیز چنین کردید. فریب خورده کسی است که شما فریبش دهید. از سعادت خویش دور شدید که بهره ی خود را تباه ساختید. «پس هر کس پیمان بشکند، به زیان خود پیمان شکسته است. [3] «خداوند بزودی مرا از شما بی نیاز خواهد ساخت والسلام علیکم و رحمهالله. [4] .صدوق با سند خویش از امام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است:این خبر به ابن زیاد رسید که حسین علیه السلام در «رهیمه» فرود آمده است. حر بن یزید را با هزار مرد جنگی فرستاد. حر گوید: چون از خانه ام به سوی حسین علیه السلام بیرون رفتم، سه بار ندا شنیدم که: ای حر! مژده باد تو را بر بهشت! بازگشتم و کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادر حر به عزایش بنشیند! به جنگ پسر پیامبر خدا می رود و مژده ی بهشت می شنود!هنگام نماز ظهر به امام حسین رسید. حسین علیه السلام پسرش را دستور داد تااذان و اقامه گوید. امام با همه ی دو گروه، نماز جماعت خواند. پس از سلام، حر جلو رفت و گفت: سلام و رحمت و برکات
خدا بر تو ای پسر پیامبر! حسین علیه السلام فرمود: بر تو هم سلام. کیستی بنده ی خدا؟ گفت: من حر بن یزیدم. پرسید: با مایی یا بر ما؟ حر جواب داد: به خدا قسم مرا برای جنگ با تو فرستاده اند، ولی به خدا پناه می برم که روز قیامت در حالی از قبر خویش برآیم که پای به زنجیر و دست بسته به روی در آتشم افکنند. ای پسر پیامبر! کجا می روی؟ به حرم جدت برگرد که کشته خواهی شد. حسین علیه السلام فرمود: پیش می روم و برای جوانمرد، مرگ عار نیست... [5] .طبری گوید:چون حر آن سخن را از امام شنید، از او فاصله گرفت. او و سربازانش از سویی و حسین علیه السلام و یارانش از سوی دیگر می رفتند تا به «عذیب الهجانات» رسیدند...
(2)
شیخ مفید گوید:چون صبح شد، امام حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. می خواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند، حر نیز می آمد و امام و یارانش را مانع می شد و می خواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان هم امتناع می کردند. چنین ادامه یافت تا به نینوا رسیدند، جایی که حسین علیه السلام آنجا فرود آمد. ناگهان اسب سواری را دیدند سلاح بر تن و کمان بر دوش که از کوفه می آمد. همه به انتظار ایستادند. چون به آنان رسید، به حر و یارانش سلام کرد، اما به حسین و اصحاب او سلام نداد. نامه ای از ابن زیاد برای حر آورده بود، با این مضمون: اما بعد، چون نامه ام به تو رسید و فرستاده ام آمد، بر حسین علیه السلام تنگ بگیر و جز در سرزمین بی آب و خشک، فرود نیاور. به فرستاده ام دستور داده ام همواره همراه تو باشد تا خبر اجرای فرمان به من برسد. والسلام.چون حر نامه را خواند، گفت: این نامه ی امیر عبیدالله است. دستور داده هر جا نامه رسید، بر شما سخت بگیرم. این هم فرستاده ی اوست و مأمور است که از من جدا نشود تا آنکه فرمان امیر را درباره ی شما اجرا کنم. یزید بن مهاجر، از همراهان امام به فرستاده ی ابن زیاد نگریست، او را شناخت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه فرمانی آورده ای؟ گفت: مطیع پیشوایم بودم و وفادار به بیعتم. گفت: پروردگارت را نافرمانی کرده و در هلاک ساختن خویش و کسب ننگ و دوزخ از پیشوای خود اطاعت کرده ای. چه بد پیشوایی داری!خداوند می فرماید: «ما آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به دوزخ فرامی خوانند، روز قیامت هم یاری نمی شوند. [6] «پیشوای تو از آنان است. حر از آنان خواست در همان جای خشک و بی آبادی فرود آیند. امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمی توانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستاده اند. زهیر بن قین گفت: ای پسر پیامبر! من چنین می بینم که کار بعدا سخت تر خواهد شد. اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با کسانی است که پس از اینان می آیند و ما توان نبرد با آنان که می آیند را نداریم. امام حسین علیه السلام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد. [7] .سپس فرود آمد. آن روز، پنج شنبه دوم محرم سال 61 هجری بود……..
(3)
خوارزمی گوید:حر آمد و همراه سپاهش در برابر حسین علیه السلام اردو زد. به ابن زیاد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمین کربلا گزارش داد. ابن زیاد به حسین علیه السلام چنین نامه نوشت:اما بعد، ای حسین! خبر یافتم که به کربلا آمده ای. یزید به من نامه نوشته که در اولین فرصت تو را به قتل برسانم، مگر آنکه به فرمان من و یزید فرود آیی.چون نامه اش به امام حسین علیه السلام رسید و حضرت آن را خواند، نامه را دور انداخت و فرمود: هرگز رستگار مباد گروهی که خشم خدا را به رضای مردم فروختند.پیک گفت: جواب نامه؟ فرمود: نامه اش جواب ندارد. عذاب خدا بر او حتمی شده است.
پیک برگشت و ابن زیاد را از آنچه گذشته بود خبر داد. بشدت خشمگین شد. یارانش را جمع کرد و گفت: کدام یک از شما جنگ با حسین را به عهده می گیرد، در مقابل حکومت هر استانی که بخواهد؟ کسی پاسخش نداد. رو به عمر سعد کرد، در حالی که چند روز پیش فرمان حکومت ری را به نام او صادر کرده بود، ولی پنهان داشته و او را به جنگ با دیلم فرمان داده و حکم او را هم نوشته بود، اما به سبب درگیری اش با قضیه ی حسین علیه السلام به تأخیر انداخته بود.گفت: ای عمر سعد! تو این مأموریت را انجام بده …
(4)
طبری گوید: چون عمر بن سعد آماده ی حمله شد، حر به او گفت: آیا با این مرد می جنگی؟ گفت: آری به خدا. جنگی که آسانترین آن افتادن سرها و جدا شدن دستها باشد. گفت: آیا به هیچ کدام از آنچه پینشهاد کرد، راضی نمی شوید؟ عمر سعد گفت: اگر کار دست من بود چنان می کردم، ولی امیر تو نمی پذیرد. حر آمد و کنار از مردم ایستاد. قره بن قیس از قبیله ی خویش نیز با او بود. پرسید: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟ گفت: نه. گفت: نمی خواهی سیرابش کنی؟ (می گوید:) به خدا پنداشتم که می خواهد از آنان دور شود و شاهد جنگ نباشد و نمی خواهد وقتی چنین می کند او را ببینم و می ترسد گزارش دهم. گفتم: سیراب نکرده ام، می روم آبش دهم. از آنجا که حر بود کناره گرفتم. به خدا اگر مرا از تصمیم خودش آماده ساخته بود همراه او به حسین علیه السلام می پیوستم. او بتدریج به حسین علیه السلام نزدیکتر می شد. مردی از قوم او به نام مهاجر بن اوس گفت: ای حر می خواهی چه کنی؟ حمله می کنی؟ ساکت ماند و بیم او را فراگرفت. به وی گفت: حر! کار تو شک آور است، به خدا تو را هرگز در چنین حالتی ندیده بودم. اگر از من درباره ی شجاعترین فرد کوفیان می پرسیدند از تو نمی گذشتم. این چه حالت است که داری؟گفت: به خدا قسم خود را در میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم. به خدا چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هرچند قطعه قطعه و سوزانده شوم. بر اسب خود نواخت و به امام حسین علیه السلام پیوست و گفت: ای پسر پیامبر! فدای تو گردم! من همانم که تو را از برگشتن مانع شدم و در راه، همراهی ات کردم و تو را در این سرزمین فرود آوردم. به خدای یکتا قسم! باور نمی کردم که اینان پیشنهاد تو را رد کنند و با تو چنین رفتار نمایند. پیش خود می گفتم: طوری نیست اگر کمی مطیع آنان باشم تا مرا از نافرمانان نشمارند. آنان این پیشنهاد را از حسین علیه السلام خواهند پذیرفت. به خدا اگر می دانستم از تو نمی پذیرند، با تو این رفتار را نمی کردم. اینک توبه کنان به درگاه خدا پیش تو آمده ام و آماده ام دربرابر تو فداکاری کنم و کشته شوم. آیا توبه ام پذیرفته است؟امام فرمود: آری، خدا توبه ات را می پذیرد و می آمرزد. نامت چیست؟ گفت: حر بن یزید. فرمود: تو آزادی، همان گونه که مادرت تو را حر نامیده است. تو به خواست خدا هم در دنیا آزادی و هم در آخرت. فرود آی. گفت: سواره باشم بهتر است. ساعتی سواره بر اسب با آنان می جنگم، سرانجام کار فرود آمدن است. امام فرمود: رحمت خدا بر تو! هر چه دوست داری. حر نزد اصحاب خود بازگشت و خطاب به آنان گفت: ای گروه مردم! آیا یکی از این پیشنهادها را که حسین علیه السلام دارد نمی پذیرید تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟ گفتند: با عمر سعد که فرمانده است صحبت کن. همان سخنان قبلی را با او گفت. عمر سعد گفت: دوست دارم اگر راهی داشتم چنان می کردم. آنگاه گفت: ای کوفیان! مادرتان به عزایتان بنشیند. او را فراخواندید، اینک که آمده، تسلیم دشمنش کردید؟ می پنداشتید که در راهش کشته می شوید، اینک بر او هجوم آورده اید تا بکشیدش؟ او را نگه داشته و خشمگین ساخته و از هر سو احاطه اش کرده اید و نمی گذارید به شهرهای بزرگ خدا برود و خود و خاندانش ایمن باشند و در دست شما همچون اسیری است که از او کاری ساخته نیست و او و زنان و فرزندان و یارانش را از این آب جاری فرات که یهودی و مسیحی و نصرانی و هر دیو و ددی از آن می نوشد، جلوگیری کرده اید. اینک آنان بی تاب تشنگی اند! چه بدرفتاری ای با فرزندان پیامبر کردید! خداوند در روز تشنگی (قیامت) سیرابتان نکند، اگر توبه نکنید و هم اکنون و همین امروز دست از دشمنی با او برندارید.پیاده نظام دشمن او را هدف تیرهای خود قرار دادند. [8] .خوارزمی گوید:چون حر به حسین علیه السلام پیوست، مردی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا اگر حر را ببینم، با نیزه در پی او خواهم رفت. در همان هنگام که او می جنگید و گوش و پیشانی اسبش زخم برداشته و خون از آن جاری بود، حصین بن نمیر به وی گفت: این همان حری است که آرزویش را داشتی. می خواهی کاری کنی؟ گفت: آری، و به سوی حر شتافت. حر بی درنگ او را به قتل رساند. چهل سواره و پیاده را هم کشت. پیوسته می جنگید تا آنکه اسب او را پی کردند و حر پیاده می جنگید و چنین رجز می خواند:اگر اسبم را پی کردید، منم آزادزاده ای دلاورتر از شیر بیشه ها. هنگام حمله سست نمی شوم و هنگام پایداری هرگز فرار نمی کنم.جنگید تا به شهادت رسید. اصحاب امام، پیکرش را از میدان آورده، نزد حسین علیه السلام گذاشتند. هنوز رمقی در تن داشت. امام خاک از چهره اش می زدود و می فرمود: تو همان گونه که مادرت تو را نامیده، حر و آزاده ای، آزاده در دنیا و آخرت. برخی اصحاب امام حسین، نیز امام سجاد علیه السلام، در سوک او شعر سرودند و حماسه و فداکاری او را ستودند. [9] .ابن نما با سند خود ذکر می کند که حر به امام حسین علیه السلام گفت:چون ابن زیاد مرا به سوی تو فرستاد، از قصر او بیرون آمدم، از پشت سرم ندایی شنیدم که می گفت: ای حر! تو را مژده باد به نیکی! چون برگشتم، کسی راندیدم. پیش خود گفتم: به خدا که این مژده نیست، من برای مبارزه با حسین علیه السلام می روم! فکر نمی کردم که از تو پیروی کنم. امام فرمود: به خیر و پاداش رسیدی. [10] .
پی نوشت ها:
[1] تاریخ طبری، ج 3، ص 305.
[2] همان، ص 307.
[3] سوره ی فتح، آیه ی 10.
[4] تاریخ طبری، ج 3، ص 306.
[5] امالی، ص 131.
[6] و جعلناهم أئمه یدعون الی النار... (سوره ی قصص، آیه ی 41).
[7] ارشاد، ص 226.
[8] تاریخ طبری، ج 3، ص 320.
[9] مقتل الحسین، ج 2، ص 10.
[10] مثیر الأحزان، ص 59.
منبع: مقتل امام حسین علیه السلام، گردآورنده: گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام ؛ ترجمه جواد محدثی، صص145-152؛ 156-157؛ 160-161؛ 205-209.