شهادت حضرت عباس علیه السلام در مقتل جواد محدثی
۱۴ مهر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلامابوالفرج گفته است:عباس بن علی بن ابی طالب که کنیه اش ابوالفضل است و مادر او نیز ام البنین است و بزرگترین فرزند ام البنین است و آخرین کسی است که از برادرانش که از این پدر و مادر به شهادت رسید چون فرزند داشت ولی آن برادران فرزند نداشتند، از این رو آنان را جلوتر فرستاد و همه به شهادت رسیدند. [1]
شاعر درباره ی عباس بن علی علیه السلام گفته است:شایسته ترین مردم به اینکه برای او بگریند، جوانمردی است که در کربلا حسین علیه السلام را گریاند،برادرش و پسر پدرش علی، ابوالفضل آغشته به خون،و کسی که خود را فدای برادر کرد و هیچ چیز او را بازنگرداند و باآنکه تشنه بود، به یاد برادر آب ننوشید.کمیت بن زیاد نیز درباره ی او گفته است:و ابوالفضل که یاد شیرین آنان داروی جانها از بیماریهاست.مرگ بر آن ناپاک زادگان که او را به شهادت رساندند! او بهترین نوشندگان باران ابرها بود.عباس، مردی خوش سیما و زیبا بود. بر اسب بلند سوار می شد و پاهایش به زمین می رسید و به او ماه بنی هاشم می گفتند. روزی که شهید شد پرچم حسین علیه السلام با او بود.احمد بن سعید مرا روایت کرده که یحیی بن حسن گفته است بکر بن عبدالوهاب، از ابن ابی اویس از پدرش از جعفر بن محمد نقل کرده است که گفته است: حسین بن علی علیه السلام یاران خویش را سازماندهی کرد و پرچم خود را به برادرش عباس بن علی داد.احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از پدرش، از عمرو بن شمر، از جابر، از ابی جعفر روایت کرده که زید بن رقاد جنبی [2] و حکیم بن طفیل طائی، عباس بن علی علیه السلام را به شهادت رساندند. [3]
شیخ مفید گفته است:آن گروه بر حسین بن علی علیه السلام حمله آوردند و بر سپاه او چیره گشتند. تشنگی بر آن حضرت غلبه کرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات کرد، در حالی که برادرش عباس هم پیش روی او بود. سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردی از بنی دارم میان آنان بود، به سپاه گفت: وای بر شما! بین او و فرات فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد. حسین علیه السلام فرمود: خدایا او را تشنه بگردان! آن مرد دارمی خشمگین شد و تیری به سوی حضرت افکند. تیر بر چانه ی حضرت فرود آمد. حسین علیه السلام تیر را بیرون کشید و دست زیر چانه ی خود گرفت؛ مشتهای حضرت پر از خون شد؛ آن را افشاند، سپس فرمود: خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شکایت می آورم. سپس به جایگاه خود برگشت، در حالی که به شدت تشنه بود. آن گروه، عباس را احاطه کردند و بین او و امام فاصله انداختند. عباس به تنهایی با آنان می جنگید تا آنکه شهید شد. رحمت خدا بر او باد! زید بن ورقاء حنفی [4] و حکیم بن طفیل سنبسی، پس از آنکه آن حضرت مجروح شده و قادر به حرکت نبود، وی را به شهادت رساندند. [5]
ابن شهر آشوب گفته است:عباس سقا، قمر بنی هاشم و علمدار حسین علیه السلام و بزرگترین برادرانش بود. در پی آب بیرون آمد. بر او حمله کردند. او هم بر آنان تاخت، در حالی که می گفت:هرگز از مرگ نمی ترسم، آنگاه که مرگ فراز آید،جانم به فدای جان مصطفای پاک باد! من عباسم که ساقی ام و هنگام نبرد، هراسی از شر ندارم،و آنان را پراکنده ساخت. زید بن ورقاء جهنی [6] پشت نخل کمین کرد. حکیم بن طفیل سنبسی نیز کمکش کرد. ضربتی بر دست راست او زد. شمشیر را به دست چپ گرفت و رجزخوانان بر آنان حمله آورد:به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کردید، پیوسته از دینم حمایت می کنم،و از پیشوایانی که یقین او راست است حمایت می کنم که او فرزند پیامبر پاک و امین است.جنگید تا آنکه ناتوان شد. حکیم بن طفیل طایی در پشت نخلی کمین کرد و ضربتی بر دست چپ او زد. آنگاه عباس گفت:ای نفس! از کافران مترس! مژده باد تو را به رحمت خدای جبار!همراه با پیامبر، آن سرور برگزیده! با ستم خویش دست چپم را جدا کردند.خدایا! حرارت دوزخ را بر آنان بچشان. آن ملعون با عمودی آهنین او را کشت. چون حسین علیه السلام او را کنار شط فرات کشته یافت، گریست و چنین خواند:ای بدترین گروه! با کار خود تعدی و ستم کردید و با گفته ی محمد پیامبر مخالفت ورزیدید.مگر بهترین رسولان سفارش ما را به شما نکرده بودند؟ مگر نه اینکه ما از نسل پیامبر تأیید شده ایم؟مگر نه آنکه فاطمه ی زهرا مادر من است نه شما؟ مگر او زاده ی احمد، بهترین آفریده ها نبود؟لعنت شدید و با جنایتی که کردید خوار گشتید. حرارت آتش افروخته و شعله ور را خواهید چشید. [7]
خوارزمی گفته است:سپس عباس بن علی - که مادرش ام البنین است و سقای سپاه بود - بیرون آمد و حمله کرد، در حالی که می گفت:به خدای عزیز و بزرگتر سوگند خورده ام و به حجون و زمزم و حطیم و مسجدالحرام، صادقانه قسم خورده ام که امروز به خون خویش رنگین شوم، در راه حسین علیه السلام که صاحب افتخارات دیرین و پیشوای اهل فضیلت و کرامت است.پیوسته می جنگید تا آنکه گروهی از آنان را کشت... [8]
علامه ی مجلسی گفته است:می گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست که عباس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین علیه السلام بشدت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراکنده می شود. عباس گفت: سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر شده ام. می خواهم انتقام خود را از این منافقان بگیرم.امام حسین علیه السلام فرمود: پس اندکی آب برای این کودکان فراهم آور و بطلب.عباس رفت و آنان را موعظه کرد و هشدار داد، اما سودی نبخشید. نزد برادرش برگشت و نتیجه را خبر داد. شنید که کودکان صدا می زنند: العطش! العطش! سوار بر اسب خود شد، نیزه و مشک برداشت و به سوی فرات شتافت. چهار هزار نفر از گماشتگان فرات او را محاصره کردند و به او تیر افکندند. وی آنان را کنار زد و بنا به روایتی هشتاد نفر از آنان را کشت تا آنکه وارد آب شد. چون خواست مشتی آب بخورد، یاد تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد، آب را ریخت. مشک را پر کرد و بر دوش راست افکند و به سوی خیمه روی نمود. راه را بر او بستند و از هر طرف محاصره اش کردند. با آنان جنگید تا آنکه نوفل ازرق دست راست او را جدا کرد. مشک را به دوش چپ گرفت، نوفل دست چپ او را از مچ قطع کرد. مشک را به دندان خویش گرفت، تیری آمد و به مشک خورد و آب آن ریخت. تیری دیگری آمد و بر سینه ی حضرت نشست، از اسب به زمین افتاد و برادرش حسین علیه السلام را صدا کرد: مرا دریاب! چون حسین علیه السلام آمد و او را کشته بر زمین یافت، گریست و او را به خیمه گاه برد.گفته اند: چون عباس کشته شد، حسین علیه السلام فرمود: هم اکنون پشتم شکست و چاره ام قطع شد. [9]
غروی اصفهانی (در شعر خود) گفته است:شکستگی در چهره اش آشکار گشت و کوهها از ناله ی وی از هم گسست.و چرا نه؟ در حالی که او جمال ناخشنودی او بود و خرسندی قلبش در حیات او نهفته بود.سرپرست خانواده اش و ساقی کودکانش و پرچمدار وی بود، با همت بلندش.یکی بود اما همه ی نیروها بود و در کربلا شیر بیشه ی شجاعت بود.بر برادرش، همچون نوحه ی عزاداران نوحه کرد، بلکه پیامبر در ملکوت خدا بر او گریست.آسمان شکافت و خون بارید. چه مصیبت و غم سنگین و بزرگی!بر او گریست، همچون کسی که در سوگ پدر اشک می ریزد و چرا نه، که بازوی وی به شمار می رفت.برادرش امام حسن مجتبی علیه السلام بر او گریست، و چرا نه، که نور دیده اش خاموش شد.از لحظه ای که دختران خاندان وحی و قرآن بی سرپرست شدند، بر او گریستند.حوران بهشتی در قصرها بر او گریستند، چرا که اهل بیت در پس پرده هایشان بر او نوحه گری کردند.دسته های فرشتگان بر او نوحه کردند، از آن دم که دختران پاک و بانوان حرم نوحه گر شدند. [10]
شیخ صدوق فرموده است:ابوعلی بن زیاد همدانی با سند خویش از ثابت بن ابی صفیه چنین روایت کرده است:امام زین العابدین علیه السلام به عبیدالله، پسر عباس بن علی علیه السلام نگاه کرد و چشمانش اشک آلود شد. سپس فرمود: هیچ روز چون روز جنگ احد بر پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم سخت نبود؛ روزی که عمویش حمزه، شیر خدا و شیر پیامبر به شهادت رسید. پس از آن روز جنگ موته بود که پسرعمویش جعفر بن ابی طالب شهید شد. آنگاه فرمود: و هیچ روزی هم مثل روز حسین نبود. سی هزار نفر که خود را از این امت می پنداشتند، گرد او جمع شدند و هر کدام با ریختن خونش قصد تقرب به خدا داشتند، در حالی که او آنان را به یاد خدا می انداخت ولی پند نمی گرفتند تا آنکه از روی ستم و تجاوز او ا کشتند. سپس فرمود: رحمت خدا بر عباس! او ایثار کرد و آزمایش داد و جانش را فدای برادرش کرد تا آنکه دستانش قلم شد. خداوند نیز به جای آن دو دست، دو بال به وی عطا کرد که با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز می کند، آن گونه که برای جعفر بن ابی طالب قرار داد. به یقین، عباس، نزد خدای متعال مقامی دارد که روز قیامت همه ی شهیدان به حال او رشک می برند. [11]
از مفضل بن عمر روایت شده که امام صادق علیه السلام فرمود:عمویمان عباس، بصیرتی نافذ و ایمانی استوار داشت، در رکاب اباعبدالله الحسین علیه السلام جهاد کرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید. فرمود: شهید شد، در حالی که سی و چهار سال داشت. [12]
بهبهانی گفته است:در برخی کتب معتبر آمده است که به سبب فراوانی زخمهایی که بر عباس علیه السلام وارد شده بود، امام حسین علیه السلام نتوانست او را به محل شهیدان ببرد، جسد او را در همان محل شهادتش گذاشت و گریان و اندوهگین به خیمه ها بازگشت. [13]
شیخ مفید گفته است:عباس بن علی علیه السلام را در همان جا که کشته شد، سر راه غاضریه، همان جا که هم اکنون قبر اوست دفن کردند.مقرم گفته است:امام او را همان جا نهاد، برای رازی که گذشت روزها آن را آشکار ساخت و آن این بود که در جایی جدا از شهیدان دفن شود تا حرمی داشته باشد که دیگران برای حاجتها و زیارتها سراغ آن روند و بارگاه داشته باشد که انبوه مردم گرد آن فراهم آیند و زیر قبه ی او که در درخشش و رفعت همچون آسمان است؛ به خداوند متعال تقرب جویند، کرامتهای درخشان آنجا دیده شود و امت،جایگاه والای او و منزلتش را نزد خداوند متعال بشناسند و حق واجب آنان را، یعنی محبت فراوان و زیارتهای پیوسته، انجام دهند و آن حضرت، حلقه ی پیوند میان آنان و خداوند باشد. حجت آن روزگار، حضرت اباعبدالله علیه السلام مثل خواسته ی پروردگار، خواست تا منزلت ظاهری «اباالفضل»، همچون منزلت و مقام معنوی و اخروی باشد. پس همان گونه شد که خدا و اباعبدالله علیه السلام خواستند. [14]
پی نوشت ها:
[1] الفتوح، ج 5، ص 129.
[2] در مناقب ابن شهر آشوب، نام او زید بن ورقاء جهنی آمده است.
[3] مقاتل الطالبین، ص 84.
[4] در «مقاتل» نام او «جنبی» و در «مناقب»، «جهنی» آمده است.
[5] ارشاد، ص 240.
[6] پیشتر گذشت که نام او را در «مقاتل»، ص 84، زید بن رقاد جنبی آورده اند.
[7] مناقب، ج 4، ص 108.
[8] مقتل الحسین، ج 2، ص 29.
[9] بحارالانوار، ج 45، ص 41.
[10] الانوار القدسیه، ص 80.
[11] امالی، ص 373، حدیث 10.
[12] سر السلسله العلویه، ص 88.
[13] الدمعه الساکبه، ج 4، ص 324.
[14] مقتل الحسین، ص 270.
منبع: مقتل امام حسین علیه السلام،گردآورنده گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام ؛ ترجمه جواد محدثی،صص249-242.