شهادت حضرت رقیه در کتاب دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)
۱۹ مهر ۱۳۹۴ 0كامل بهايى از كتاب حاويه نقل كرده است كه: زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از فرزندان خردسال پنهان مى داشتند و مى گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند
و همچنين بود تا يزيد آنان را به سراى خويش در آورد و حسين عليه السّلام را دختركى خردسال بود چهارساله، شبى از خواب برخاست سخت پريشان و گفت: پدرم كجاست كه من اكنون او را ديدم. چون زنان اين سخن بشنيدند بگريستند و كودكان ديگر هم و شيون برخاست و يزيد بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟ تفحّص كردند و قضيه بازگفتند يزيد گفت: سر پدرش را نزد او بريد آوردند و در دامنش نهادند گفت: اين چيست؟ گفتند: سر پدرت. آن دخترك را دل از جاى بركنده شده و فريادى زد و بيمار شد و در همان روزها در دمشق در گذشت. و اين روايت در بعض كتب مفصّلتر آمده است كه بر آن سر شريف دستمال ديبقى افكند و پيش آن دختر نهادند و روپوش از آن برداشتند و گفتند: اين سر پدر تو است آن را از طشت برداشت و در دامن نهاد و مى گفت؟
كيست كه تو را به خون خضاب كرد؟ اى پدر كه رگ گلوى تو را بريد؟ اى پدر كه مرا به اين كوچكى يتيم كرد؟ اى پدر پس از تو به كه اميدوار باشيم؟ اى پدر اين دختر يتيم را كه بزرگ كند؟ و از اين قبيل سخنان نقل كند تا گويد: دهان بر دهان شريف پدر نهاد گريه سخت كرد چنان كه بيهوش افتاد او را حركت دادند از دنيا رفته بود و چون اهل بيت اين بديدند صدا به گريه بلند كردند و داغشان تازه شد و هر كس از اهل دمشق بر آن آگاه شد زن يا مرد گريان شدند.
منبع: دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص416،417.