داستانهای ائمه: امام حسین(ع): آب دهان وشفای چشم
۱۹ مهر ۱۳۹۴ 0صالح بن ميثم اسدى حكايت كند:
روزى به حضور عمّه ام ، حُبابه والبيّه - كه در اثر سجود و عبادت بسيار، نحيف و لاغر گشته بود - وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسى ، عمّه ام به من گفت : اى برادرزاده ! مايل هستى تا حديثى از امام حسين عليه السّلام برايت بيان كنم ؟ گفتم : بلى ، برايم بازگو كن ، تا بشنوم .
عمّه ام ، حُبابه گفت : من هر روز جهت زيارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام به ديدارش مى رفتم تا آن كه ناراحتى چشم پيدا كردم و ديگر نتوانستم به محضر شريفش حضور يابم .
چند روزى بدين منوال گذشت ، تا آن كه روزى امام حسين عليه السّلام با جمعى از اصحابش در حالى كه من در جايگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود: اى حبابه ! كجائى ، مدّتى است ، كه تو را نمى بينم ؟
عرضه داشتم : اى پسر رسول خدا! ناراحتى چشم برايم پيش آمده است و به اين جهت نتوانستم محضر شما شرفياب گردم . پس حضرت دستور داد و روسرى خود را از صورتم كنار زدم ، آن گاه نگاهى به چشم من كرد و سپس آب مبارك دهان خود را به چشم من ماليد و اظهار داشت :
اى حُبابه ! خداوند متعال را شكرگزار باش ، كه ناراحتى چشم تو را برطرف نمود و بهبودى بخشيد.
بعد از آن به جهت شكر و سپاس پروردگار به سجده رفتم ؛ و حضرت به من خطاب كرد و اظهار نمود: اى حبابه ! سرت را بلند كن و بنشين و در آئينه نگاه كن ، و ببين در چه حالتى هستى ؟
حبابه گويد: چون سر از سجده بلند كردم ، ديگر هيچ درد و ناراحتى در چشم خود احساس نكردم ؛ پس حمد و ستايش خداوند متعال را به جاى آوردم .
پس از آن امام حسين عليه السّلام افزود: ما اهل بيت و شيعيان ما، همه بر يك فطرت هستيم و از يك سرشت آفريده شده ايم ؛ و ديگران از ما جدا و بيزار مى باشند.(1)
1-بحارالا نوار: ص 44، ص 180، دعوات راوندى : ص 65، ح 163، رجال كشّى : ص 115 ح 183، مدينة المعاجز: ج 1، ص 457، ح 976.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث ازامام حسین علیه السلام ،حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی