شهادت امام حسین (ع) در دمع السجوم (ترجمه تحقیقی نفس المهموم)
۱۹ مهر ۱۳۹۴ 0 ارباب مقاتل گويند كه: چون حسين عليه السّلام بر اسب خويش سوار شد و آهنگ قتال كرد مى گفت:
كفر القوم و قدما رغبوا
عن ثواب اللّه ربّ الثّقلين
قتلوا القرم عليّا و ابنه
حسن الخير كريم الابوين
حنقا منهم و قالوا اجمعوا
احشروا النّاس الى حرب الحسين
يا لقوم من اناس رذّل
جمعوا الجمع لاهل الحرمين
ثمّ صاروا و تواصوا كلهم
باجتياحى [1] لرضاء الملحدين
لم يخافوا اللّه في سفك دمى
لعبيد اللّه نسل الكافرين
و ابن سعد قد رمانى عنوة
بجنود كوكوف [2] الهاطلين
لا لشىء كان منّى قبل ذا
غير فخرى بضياء الفرقدين
بعلىّ الخير من بعد النّبىّ
و النّبىّ القرشىّ الوالدين
خيرة اللّه من الخلق ابى
ثمّ امّى فانا ابن الخيرتين
فضّة قد خلصت من ذهب
فانا الفضّة و ابن الذّهبين
من له جدّ كجدّى في الورى
او كشيخى فانا بن العلمين
فاطم الزّهراء امّى و ابى
قاصم الكفر ببدر و حنين
عبد اللّه غلاما يافعا
و قريش يعبدون الوثنين
يعبدون اللّات و العزّى معا
و علىّ كان صلّى القبلتين
فابى شمس و امّى قمر
فانا الكوكب و ابن القمرين
و له في يوم احد وقعة
شفت الغلّ بفضّ العسكرين
ثمّ في الاحزاب و الفتح معا
كان فيها حتف اهل الفيلقين
فى سبيل اللّه ما ذا صنعت
امّة السّوء معا بالعترتين
عترة البرّ النّبىّ المصطفى
و علىّ الورد [3] يوم الجحفلين
آنگاه مقابل مردم بايستاد شمشير برهنه در دست، نوميد از زندگى، آماده مرگ و مىگفت:
انا ابن علىّ الطّهر من آل هاشم
كفانى بهذا مفخرا حين افخر
و جدّى رسول اللّه اكرم من مشى
و نحن سراج اللّه في الخلق يزهر
و فاطم امّى من سلالة احمد
و عمّى يدعى ذا الجناحين جعفر
و فينا كتاب اللّه أنزل صادقا
و فينا الهدى و الوحى بالخير يذكر
و نحن امان اللّه للنّاس كلّهم
نسرّ بهذا في الانام و نجهر
و نحن ولاة الحوض تسقى ولاتنا
بكأس رسول اللّه ما ليس ينكر
و شيعتنا في النّاس اكرم شيعة
و مبغضنا يوم القيمة يخسر
محمد بن ابى طالب گفت كه: ابو على سلامى در تاريخ خود ياد كرده است كه اين ابيات را حسين عليه السّلام خود انشاء كرد و كسى را مانند اين نيست:
فان تكن الدّنيا تعدّ نفيسة
فانّ ثواب اللّه اعلى و انبل
و ان يكن الابدان للموت انشئت
فقتل امرئ بالسّيف في اللّه افضل
و ان يكن الارزاق قسما مقدّرا
فقلّة سعى المرء في الكسب اجمل
و ان تكن الاموال للتّرك جمعها
فما بال متروك به المرء يبخل
(و از عبارت فوق معلوم مى شود كه محتمل است ساير ابيات را ديگران از زبان آن حضرت ساخته باشند چون ساختن زبان حال در اين موارد معهود است.)
آنگاه مردم را به مبارزت خواست و هر كس نزديك او مىشد مىكشت تا كشتارى بزرگ از آنها كرد.
پس به ميمنه حمله كرد و گفت:
الموت خير من ركوب العار
و العار اولى من دخول النّار
بعد از آن به ميسره حمله كرد و مى گفت:
انا الحسين بن علىّ
آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى
امضى على دين النّبىّ
يكى از روات گفت: نديدم كسى كه دشمن بسيار بر او بتازد و فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده باشند دلدارتر از وى، چنان كه مردان بر او مى تاختند او با شمشير حمله مى كرد و آنان را مانند گلّه بز كه گرگ در آن افتد پراكنده مى ساخت وقتى امام حمله مى كرد و آنان سى هزار بودند منهزم مى شدند و مانند ملخ پراكنده و آن حضرت به جاى خويش بازمى گشت ومى گفت: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلى العظيم».
و در قصيده ازريّه معروف گويد:
من ترى مثله اذا دارت الحرب
و دارت على الكماة رحاها
لم يخض في الهياج الّا و ابدى
عزمة يتّقى الرّدى ايّاها
صاحب الهمّة الّتى لو ارادت
وطأت عاتق السّهى قدماها
ملأ الارض بالزّلازل حتّى
زاد من ارؤس الكماة رباها
لا تخل سيفه سوى نفخة الصّور
تسلّ الارواح من اشلاها
فكأن الانفاس قد عاهدته
فى جفاء النّفوس مهما جفاها
فابان الاعناق عن مركز الابدان
حتّى كانّ ناف نفاها
لا تقس بأسه ببأس سواه
انّما افضل الظّبى امضاها
كه را بينى مانند او كه چون آسياى عرب بگردد و پهلوانان را خرد كند در جنگ فرو نرود مگر با عزمى كه مرگ از آن بترسد و پرهيز كند، صاحب همّتى كه اگر خواهد گام بر شانه ستاره سها گذارد، زلزله در همه زمين افكند؛ چنان كه بلنديها و كوههاى زمين از انباشته شدن سرهاى پهلوانان بيفزايد. مپندار شمشير او را مگر دميدن صور كه جانها را از كالبد بيرون مىكشد گويى جانهاى مردم او را هميشه دشمن خود ديدند از بس جانستانى كرد پس جدا كرد گردنها را از جاى اتّصال به بدن گويا نابود كننده آن را بر انداخت دليرى او را با ديگران مسنج بهترين شمشير آن است كه تيزتر باشد.
جدّ من مرحوم آخوند ملّا غلامحسين مناسب اين مقام در ضمن قصيده گويد:
روز وغا چون ببر كند جوشن
گاه وغا چون بسر نهد مغفر
جان دليران قرين گرم آتش
چون به كف آرد بخشم سرد آذر
دشت ستيز و خروش رستاخيز
عرصه ناورد و شورش محشر
كه به ستوه از سران غوغا جوى
دشت به رنج از يلان كندآور
كوه به كاهش ز نعل رويين سمّ
چرخ به كاوش ز رمح آهن سر
دست دليران به تيغ خاره گسل
شست حريفان به تير خارا در
پيكر شيران و كوه كاه آتش
جان دليران و چرخسوز اخگر
زهر بريزند از دو دم هندى
مار ببارند از دو سر اژدر
حاصل دوران و آتش سوزان
خرمن گردون و فتنه صرصر
كوهه بگردون زند چه بىسر تن
سر به فلك آورد چه بىتن سر
مور پرنگش به آهنين پنجه
روح قدس را فروهلد شهپر
چرخ برين را نهد به گردن بند
كوه گران را به پاى آرد سر
پيلتنان را ازو بسر كوپال
شير دلان را ازو به دل خنجر
چند جاى از او نام برديم تا خوانندگان طلب مغفرت كنند و آن مرحوم با مقام علم و تقوا فضلى وافر داشت و جامع فنون بسيار بود مجوّد الخط و مجيد الشّعر، خوش طبع و بذله گوى و از همه فضائل برتر از مخلصين حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام بود و به نام خود تفأّل مى زد و افتخار مى كرد:
من غلام شاه فردوسم به دوزخ چون روم
شاه را بايد همى ديرين غلام اندر ركاب
آسمان از پايه ايوان من قائم مقام
آفتاب از سايه ديوار من نايب مناب
آسمان را گو منه در راه من دام از نجوم
كارتن را گو متن در كاخ من تار از لعاب
و تمام اين قصيده را به خطّ خود آن مرحوم در يادداشتهاى مرحوم عبرت ديدم وفاتش به سال 1313 قمرى و در نجف مدفون گشت اعتماد السّلطنه در مآثر و الآثار ذكر او كرده است و خود او قطعه اى از اشعار عربى در آخر تحفة الناصريه نوشته است [4].
در اثبات الوصيّة است كه: به روايتى او هزار و هشتصد مرد جنگى را بكشت.
و در بحار است كه ابن شهر آشوب و محمد بن ابى طالب گويند: پيوسته جنگ كرد تا هزار و نهصد و پنجاه مرد بكشت غير از مجروحان. عمر سعد قوم خود را گفت: واى بر شما آيا مىدانيد با كه كارزار مىكنيد اين پسر الانزع البطين است پسر كشنده عرب است از هر سوى بر او تازيد و چهار هزار كماندار تير باريدند بر وى و ميان او و سراپرده حائل شدند.
در دو كتاب فوق و ملهوف است كه: آن حضرت بانگ زد: واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد پس در دنيا آزاده مرد باشيد و اگر از عربيد به گوهر خود بازگرديد. شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه چه مى گويى؟ گفت: من و شما با هم كارزار مىكنيم و بر زنان گناهى نيست تا من زندهام (عتات) آن سركشان خود را از حرم من بازداريد.
شمر گفت: حق دارى و درست گفتى. آنگاه فرياد زد: از حرم اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد كه حريفى جوانمرد و بزرگوار است. پس مردم روى بدو آوردند يك شربت آب مىخواست و هر وقت رو به سوى شريعه مىكرد همه يكباره حمله مىكردند و او را از آب دور مى ساختند.
ابن شهر آشوب گويد: ابو مخنف از جلودى روايت كرد كه: حسين عليه السّلام بر اعور سلمى و عمرو بن حجّاج تاخت و اينها با چهار هزار مرد بر شريعه بودند و اسب در آب راند چون اسب سر در آب كرد كه بنوشد حسين عليه السّلام فرمود: تو تشنهاى و من هم تشنهام و اللّه من آب نمىخورم تا تو آب بنوشى. چون اسب آواز امام بشنيد سر بلند كرد گويى كلام آن حضرت را فهميد پس حسين عليه السّلام فرمود: من آب مىنوشم تو هم بنوش پس دست دراز كرد مشتى آب برداشت سوارى گفت: يا ابا عبد اللّه تو از خوردن آب لذّت مىبرى و حريم تو را غارت كردند پس آب را بريخت و بر آن قوم بتاخت و آنها را دور ساخت ديد سراپرده سالم است.
مترجم گويد: اين گونه غفلت و فريب شايسته مقام امامت نيست هر چند جلودى از مشاهير اخباريّين است. و امير المؤمنين فرمود: لا استغفل عن مكيدة و اگر از امامت هم قطع نظر كنيم فطانت آنان قابل انكار نيست.
و خواجه طوسى در سياق شرايط نبوّت در تجريد فرمايد: «و كمال العقل و الذّكاء و الفطنة و قوّة الرّأى و عدم السّهو».
و علّامه حلّى در شرح آن فرموده است: «لانّ ذلك من اعظم المنفّرات عنه» و كسى را كه اين گونه فريب دهند و او فريب خورد مردم به او مىخندند و افسوس و مسخره مىكنند و پيغمبر و امام از اين منفّرات منزّهند تا حجت بر مردم تمام شود و نگويند امامى كه فريب مىخورد و رأى كامل نداشت چگونه ادّعا مىكرد كه فعل و قولش حجّت است و اسب با او سخن مىگفت.
مجلسى در جلا گويد: بار ديگر با اهل بيت وداع كرد و به صبر و شكيبايى فرمود و نويد ثواب و اجر داد و فرمود: ازارها بپوشيد و آماده بلا باشيد و بدانيد كه حافظ و حامى شما خداست و از شرّ دشمنان شما را نجات دهد و عاقبت امر شما را نيكو گرداند و دشمنان شما را به انواع بلا عذاب كند و در عوض اين بليّت به انواع نعمتها و كرامات برساند پس شكايت ننماييد و چيزى كه از قدر شما بكاهد به زبان نگوييد.
در بحار گويد: ابو الفرج گفت: حسين عليه السّلام آب مىخواست و شمر بىشرم جوابى بىادبانه مىگفت، به هر حال جهنّم جاى شمر و امثال او از دنياپرستان است كه براى حفظ دنياى خويش دين را زير پا مىگذارند. مردى گفت: اى حسين آيا نمىبينى آب فرات مانند شكم ماهى مىدرخشد به خدا سوگند از آن نچشى تا از تشنگى جان دهى. حسين عليه السّلام گفت: «اللّهمّ امته عطشا» به خدا قسم اين مرد پيوسته مىگفت: مرا آب دهيد آب مىآوردند و مىآشاميد تا از دهانش بيرون مىآمد بازمىگفت: تشنگى مرا كشت مرا آب دهيد. و همچنين بود تا بمرد.
و گويند: مردى كه ابو الحتوف نام داشت از لشكر عبيد الله تيرى افكند و آن تير بر پيشانى امام عليه السّلام نشست آن را بركند و خون بر روى و محاسن آن حضرت روان گشت و گفت: «اللّهمّ انّك ترى ما انا فيه من عبادك هؤلاء العصاة اللّهمّ أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تذر على وجه الارض منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا». (ترجمه عبارتى قريب به اين بگذشت). آنگاه مانند شير خشمگين بر آنها تاخت و به هر كس مىرسيد به شمشير او را مىزد و مىكشت و تير از همه جانب بر آن حضرت مىباريدند و بر گلو و سينه آن حضرت مىنشست و مىگفت: اى امّت نابكار حرمت پيغمبر خود محمد را درباره اولاد او نگاه نداشتيد پس از من از كشتن هيچيك از بندگان خدا هراسى نداريد و كشتن همه كس بر شما آسان است به خدا سوگند كه من اميدوارم مرا به عوض خوار كردن شما كرامت عطا فرمايد و از شما انتقام بكشد از جايى كه ندانيد.
حصين بن مالك سكونى گفت: يا بن فاطمه خدا از ما چگونه انتقام كشد؟ فرمود: جنگ در ميان شما افكند و خون شما را بريزد آنگاه عذابى دردناك فرستد بر شما. و آن حضرت قتال مىكرد تا زخمهاى سنگين به بدن مباركش آمد.
صاحب مناقب و سيّد- رحمه اللّه- گفتند: هفتاد و دو زخم بر آن حضرت آمد.
و ابن شهر آشوب گفت: ابو مخنف از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرد كه:
بر حسين عليه السّلام سى و سه زخم نيزه و سى و چهار زخم شمشير يافتيم. و امام باقر عليه السّلام فرمود:
چون حسين عليه السّلام شهيد شد بر او سيصد و بيست و چند زخم يافتند از نيزه و شمشير و تير.
و در روايتى وارد است كه: سيصد و شصت زخم. و در روايت ديگر: سى و سه ضربه غير از زخم تير.
و بعضى گويند: يك هزار و نهصد زخم ديدند و تير بر تن آن مظلوم مانند خار بود بر تن خار پشت.
و روايت شده است كه: آن همه تير بر پيش تن آن حضرت بود. و گويند: ايستاد تا ساعتى بياسايد از خستگى جنگ و همچنان كه ايستاده بود سنگى بيامد و بر پيشانى او رسيد پس جامه برداشت [5] كه خون را از روى بسترد و پاك كند تيرى تيز سه شاخه و زهرآلوده بيامد و بر سينه آن حضرت نشست. و به روايتى بر دل آن حضرت. جدّ من گويد:
تيرى كه عقل ديد رها از كمان عشق
بدريد ناف و كرد دل شه نشان عشق
و گفت: بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه و سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو مىدانى مردى را مىكشند كه روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست. آنگاه آن تير را بگرفت و از پشت بيرون آورد و خون مانند ناودان بر جست پس دست بر آن زخم گذاشت چون پر شد سوى آسمان پاشيد و يك قطره از آن برنگشت و سرخى در آسمان ديده نشده بود تا آنگاه حسين عليه السّلام آن خون را به آسمان پاشيد. و بار دوم دست بر آن نهاد و روى و محاسن را بدان آغشته كرد و فرمود: جدّ خويش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را چنين خضاب شده ديدار كنم و گويم:
يا رسول اللّه فلان و فلان مرا كشتند.
(مترجم گويد: مراد از سرخى آسمان سرخى غير شفق مشرق و مغرب است. و به روايت كامل ابن اثير در آن وقت سرخى زائد بر عادت در آسمان پديد آمد چند ماه بود و زائل شد و اين سرخى شفق كه اكنون هست از پيش در آسمان بود و حضرت پيغمبر آن را علامت نماز مغرب قرار داد).
و در معراج المحبّة اين قضيه را نيكو به نظم آورده است:
به مركز بازشد سلطان ابرار
كه آسايد دمى از رزم و پيكار
فلك سنگى فكند از دست دشمن
به پيشانى وجه اللّه احسن
چو زد از كينه آن سنگ جفا را
شكست آئينه ايزد نما را
كه گلگون گشت روى عشق سرمد
چو در روز احد روى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
به دامان كرامت خواست آن شاه
كه خون از چهره بزدايد بناگاه
دل روشنتر از خورشيد روشن
نمايان شد ز زير ابر جوشن
يكى الماسوش تيرى ز لشكر
گرفت اندر دل شه جاى تا پر
كه از پشت پناه اهل ايمان
عيان گرديد زهرآلوده پيكان
مقام خالق يكتاى بيچون
ز زهرآلوده پيكان گشت پرخون
سنان زد نيزه بر پهلو چنانش
كه جنب اللّه بدريد از سنانش
به ديدار دلارا رايت افراشت
سمند عشق بار عشق بگذاشت
به شكر وصل فخر نسل آدم
به رو افتاد و مىگفت اندر آن دم
تركت الخلق طرّا في هواكا
و ايّمت العيال لكى اراكا
فلو قطّعتنى في الحبّ اربا
لما حنّ الفؤاد الى سواكا
شيخ مفيد- رحمه اللّه- پس از اينكه رفتن حسين عليه السّلام به جانب بند آب و كشته شدن برادرش عباس عليه السّلام را ذكر كرده است گويد: چون حسين عليه السّلام به سراپرده بازگشت شمر بن ذى الجوشن با جماعتى از همراهان خود بر وى تاختند و او را فرو گرفتند مردى از ايشان كه مالك بن نسر كندى مىگفتند شتابان آمد و حسين عليه السّلام را دشنام داد و شمشير بر سر آن حضرت زد و قلنسوه بر سر داشت آن را بدريد و به سر مبارك رسيد خون روان گشت و قلنسوه از خون پر شد حسين عليه السّلام فرمود: به دست راست خود نخورى و نياشامى و خداى حشر تو را با ستمكاران كند و آن كلاه بينداخت و دستمالى خواست و زخم سر ببست كلاهى ديگر خواست بر سر نهاد و عمامه بر بست.
و طبرى همچنين آورده است مگر آنكه به جاى قلنسوه برنس ذكر كرده.
مترجم گويد: هر دو يكى است.
و پس از آن گويد: مانده شده بود پس آن مرد كندى بيامد و آن كلاه اول را برداشت خز بود چون نزد جفت خويش برد و او امّ عبد اللّه بنت حرّ خواهر حسين بن حرّ بدىّ بود و آن را مىشست از خون. زنش گفت: آيا جامه پسر دختر پيغمبر را كه ربودهاى در خانه من آوردى بيرون بر.
و دوستان وى مىگفتند: اين مرد هميشه درويش و بيچاره بود تا بمرد.
طبرى گفت: ابو مخنف در حديث خويش آورده است كه: شمر بن ذى الجوشن با قريب ده نفر از پيادگان كوفى سوى آن منزل آمدند كه با روبنه و عيال او بدانجا بودند و ميان او و آن منزل حايل گشتند حسين عليه السّلام فرمود: واى بر شما اگر دين نداريد و از روز رستاخيز نمىترسيد در دنيا آزاد مرد باشيد و اصل و گوهر داشته باشيد، رحل و عيال مرا از اين سركشان و بىخردان خود حفظ كنيد.
شمر گفت: ذلك لك يا بن فاطمة يعنى اين كار كنيم و تو حق دارى و با پيادگان نزديك او شدند و در ميان آنها بود ابو الجنوب كه عبد الرحمن جعفى نام داشت و ديگر قشعم بن عمرو بن يزيد جعفى و صالح بن وهب يزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن يزيد اصبحى و شمر آنها را تحريص مىكرد و بر ابى الجنوب گذشت.
مترجم گويد: همين ابى الجنوب است كه گاهى به تصحيف ابو الحتوف و ابو الخنوق مى خوانند.
و او تمام ساخته بود به آلات حرب و گفت: پيش رو ابو الجنوب گفت: تو را چه مانع مىشود؟ شمر گفت: با من چنين گستاخى مىكنى؟ او هم گفت: تو با من گستاخى مى كنى؟
و يكديگر را دشنام دادن گرفتند ابو الجنوب پهلوانى پردل بود با شمر گفت: اينك اين نيزه را در چشم تو مىسپوزم شمر بازگشت و گفت: به خدا سوگند اگر دست رسى يافتم تو را به سزا خواهم رسانيد.
آنگاه شمر با پيادگان نزديك حسين عليه السّلام رسيد حسين عليه السّلام بر ايشان مىتاخت و آنها را مىراند باز او را در ميان گرفتند و پسرى خردسال از خاندان او بيرون آمد زينب دختر امير المؤمنين او را گرفت شايد نگاه داردش و حسين عليه السّلام فرمود: او را نگاهدار. و آن پسر خود را از دست عمّه رها ساخت و سوى حسين مى دويد تا كنار او بايستاد.
6 و شيخ مفيد گفت: عبد اللّه بن حسن عليه السّلام از نزد زنان دوان دوان بيرون آمد و او پسرى بود به بلوغ نرسيده تا كنار حسين عليه السّلام بايستاد و زينب دختر امير المؤمنين خويش را بدو رسانيد كه نگذاردش و حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهر او را نگاهدار آن پسر سخت امتناع نمود و گفت: نه به خدا سوگند از عمّ خويش جدا نگردم.
(طبرى) بحر بن كعب شمشير به قصد حسين عليه السّلام فرود آورد آن پسر گفت: اى فرزند زن زشت كار عمّ مرا خواهى كشت؟! ابحر [6] شمشير زد آن پسر دست را سپر كرد و شمشير دست او را جدا ساخت چنان كه به پوست آويخته ماند پسر فرياد زد: يا أبتاه. پس حسين عليه السّلام او را بگرفت و به خويش چسبانيد و گفت: اى برادرزاده بر اينكه بر تو نازل شد شكيبايى كن و خير از خداى تعالى چشم دار كه او تو را به پدران صالح تو ملحق گرداند. پس حسين عليه السّلام دست برداشت و گفت: خدايا اگر مقدّر فرمودهاى كه تا مدّتى اينان را برخوردارى دهى پس جدايى
در ايشان افكن و هر يك را به راهى ديگر بدار و ولات را از ايشان خوشنود مگردان هرگز كه ايشان ما را خواندند كه يارى كنند اما بر ما تاختند و ما را كشتند.
و سيّد گفت: حرملة بن كاهل تيرى افكند و او را ذبح كرد در دامان عمّش حسين عليه السّلام.
ابن عبد ربّه در عقد الفريد گويد:
مردى از اهل شام عبد اللّه بن حسن بن على را ديد زيباروىترين مردم و گفت: اين جوان را مىكشم. مردى به او گفت: تو را به اين چهكار او را واگذار. نپذيرفت و بروى حمله كرد و او را به شمشير زد و بكشت چون ضربت به وى رسيد فرياد زد: يا عمّاه، عمش گفت: لبّيك اين فريادى است كه ياور اندك دارد و كينه خواه بسيار و حسين عليه السّلام بر كشنده او تاخت و دست او را جدا كرد و ضربت ديگر زد و او را بكشت پس جنگ پيوستند.
مؤلف گويد: ظاهرا ابن عبد ربّه را عبد اللّه بن حسن عليه السّلام به قاسم مشتبه شده است.
طبرى گويد: حسين عليه السّلام با پيادگان رزم كرد تا آنها را بپراكند و از او دور شدند.
و مفيد گفت: پيادگان از راست و چپ بر آن همراهان حسين عليه السّلام كه مانده بودند بتاختند و آنها را كشتند تا سه يا چهار نفر بماند.
طبرى و ابن اثير گفتند: چون نماند با حسين عليه السّلام مگر سه يا چهار تن سراويلى خواست محكم بافته از بافتههاى يمن كه چشم در آن خيره مىشد و آن را چند جاى بدريد و بشكافت تا از تن او بيرون نياورند يكى از اصحاب گفت: كاش زير آن تبّانى پوشى. فرمود: آن جامه مذلّت است و پوشيدن آن مرا شايسته نيست.
راوى گفت: چون آن حضرت شهيد شد ابحر بن كعب (در تاريخ طبرى بحر است بىهمزه اول) آن جامه را هم بيرون آورد.
مترجم گويد: سراويل زير جامه گشاده است و فراخ و تبان خرد است و تنگ كه امروز ما تنكه گوييم، و ملّاحان و شناگران مىپوشيدند.
ازدى يعنى ابو مخنف گفت: حديث كرد براى من عمرو بن شعيب از محمد بن عبد الرحمن كه از دو دست بحر بن كعب در زمستان آب چرك مىتراويد و تابستان مانند دو چوب خشك مىشد.
سيد گويد: راوى گفت: حسين عليه السّلام فرمود: جامه براى من بجوييد كه كسى در آن رغبت نكند تا مرا برهنه نسازند. تبانى آوردند فرمود: نه، اين لباس ذلّت است پس جامه كهنه برداشت و آن را بدريد و زير جامههاى خويش پوشيد (و چون به شهادت رسيد آن را هم برگرفتند) آنگاه سراويلى از حبره خواست و نظير آنچه از طبرى نقل كرديم ذكر كرده است (حبره جامهاى است يمنى كه در آن زمان گرانبها بود).
شيخ مفيد گفت: چون با حسين عليه السّلام نماند مگر سه تن از اهل بيت او روى به آن قوم آورد و آنها را مىراند و دور مىساخت و آن سه تن حمايت مىكردند تا آنها كشته شدند و امام عليه السّلام تنها ماند و زخمهاى سنگين بر پيكر شريفش آمده بود پس شمشير بر آنها مىزد و آنان از راست و چپ پراكنده مىشدند. حميد بن مسلم گفت: نديدم بىيار ماندهاى و تنها شدهاى كه فرزندان و اهل بيت و ياران او كشته شوند بدان قوّت قلب و ضبط نفس كه او بود و پيادگان بر او حمله مىكردند و آنها را از راست و چپ مىراند چنان كه كلّه بزان وقتى گرگ بر آنها حمله كند؛ چون شمر اين بديد سواران را به مدد خود طلبيد كه از پشت پيادگان باشند (و مانع فرار آنها شوند) و كمانداران را گفت تير افكندند بدن شريف امام مانند خار پشت شد و دست از پيكار بداشت و آن سپاه پيش روى او بايستادند و زينب به در خيمه آمد و فرياد زد عمر بن سعد را: واى بر تو آيا ابو عبد اللّه را مىكشند و تو خيره بدو مىنگرى؟ عمر هيچ جواب نداد زينب فرياد زد: واى بر شما آيا مسلمانى ميان شما نيست؟ هيچكس جواب نگفت.
و در روايت طبرى است كه عمر بن سعد نزديك حسين عليه السّلام آمد زينب گفت: اى عمر بن سعد آيا ابى عبد اللّه را مىكشند و تو نگاه مىكنى؟ راوى گفت: گويى ديدم سرشك عمر بر گونه و ريشش مىريخت و روى از او بگردانيد.
و سيّد گويد: چون زخم بر پيكر مبارك آن حضرت بسيار شد و مانند خار پشت گشت صالح بن وهب يزنى نيزه بر تهيگاه آن حضرت زد كه امام عليه السّلام از اسب به زمين افتاد بگونه راست و مىگفت:
بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه آنگاه برخاست- صلوات اللّه عليه- راوى گفت: زينب دختر على عليه السّلام از در خيمه بيرون آمد و فرياد مى زد: «وا اخاه وا سيّداه وا اهل بيتاه ليت السّماء اطبقت على الأرض و ليت الجبال تدكدكت على السّهل».
يعنى: «اى كاش آسمان بر زمين مىافتاد و اى كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون مى ريخت». و شمر بن ذى الجوشن بر اصحاب خويش بانگ زد كه: اين مرد را چرا منتظر گذاشتيد و از هر سوى بر وى تاختند انتهى.
و از حميد بن مسلم روايت شده است كه گفت: حسين عليه السّلام جبّهاى از خز [7] پوشيده بود و عمامه بر سر داشت و به وسمه يعنى رنگ خضاب كرده بود.
پيش از كشته شدن او را ديدم پياده بود اما مانند سوارى دلير جنگ مىكرد و از تيرها كه مى افكندند احتراز مىجست و بر پيكر هر سوارى كه رخنه آشكار بود مىزد و مىدريد و حمله مىكرد و مىفرمود: آيا بر كشتن من مصمّم شديد به خدا قسم كه خداوند خشم گيرد بر شما از كشتن من بيش از كشتن هر بنده ديگر و اميدوارم كه خداوند مرا گرامى دارد چنان كه شما خوار گرديد و از شما انتقام كشد از جايى كه گمان نداشته باشيد، به خدا سوگند كه اگر مرا بكشيد تيغ در ميان شما نهد و خونهاتان بريزد و هرگز از شما خوشنود نمىگردد و عذاب دردناكتان چشاند.
راوى گفت: مدتى گذشت و مردم از كشتن آن حضرت پرهيز مىكردند و هر كدام اين كار به ديگرى حوالت مىكرد پس شمر بانگ زد مادرتان به عزاى شما نشيند چه انتظار داريد و آن مردم از هر سوى حمله كردند.
و شيخ مفيد گفت: زرعة بن شريك شمشيرى بر دست چپ آن حضرت زد و ببريد و ديگرى تيغ بر شانه او زد كه به روى درافتاد.
(طبرى) آنها بازگشتند و حسين عليه السّلام (ينوء و يكبو) يعنى افتان خيزان بود به مشقّت برمى خاست بازمى افتاد.
و مفيد- رحمه اللّه- گفت: سنان ابن انس نخعى [8] بر او حمله كرد و نيزه بر آن حضرت زد و خولى بن يزيد بشتاب از اسب فرود آمد كه سر مبارك آن حضرت جدا كند بر خود بلرزيد شمر گفت: خدا بازوى تو را سست كند از چه مىلرزى؟ و خود فرود آمد و سر مطهّر را جدا كرد- لعنه اللّه تعالى-.
در ترجمه طبرى و روضة الصّفا مسطور است كه: سنان نيزه بر پشت آن حضرت زد كه از سينه بىكينهاش سر زد و چون نيزه را بيرون كشيد روح مقدّسش به اعلا علييّن رسيد.
ابو العبّاس احمد بن يوسف دمشقى قرمانى متوفّى در سال 1019 در اخبار الدّول گويد:
تشنگى بر آن حضرت سخت شد و او را از آب مانع مىشدند حتى وقتى شربتى آب به دست آورد خواست بنوشد حصين بن نمير تيرى افكند كه در كام آن حضرت نشست و آب خون شد و دست به آسمان برداشت و گفت: «اللّهمّ احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تذر على الأرض منهم احدا» آنگاه مردم بر او حمله كردند از هر جانب او به راست و چپ مىزد تا زرعة بن شريك شمشيرى بر دست چپ او فرود آورد و ديگرى بر دوش او و سنان بن انس نيزه بر پيكر مباركش فرو برد كه از بالاى اسب به زير افتاد و شمر فرود آمد و سر او را جدا كرد و به خولى سپرد آنگاه جامههاى او را غارت كردند.
مؤلف گويد: در روايت سيّد و ابن نما و صدوق و طبرى و جزرى و ابن عبد ربّه و مسعودى و ابى الفرج سر آن حضرت را سنان جدا كرد.
و دينورى گفت: حسين عليه السّلام تشنه شد و قدح آب خواست چون نزديك دهان برد حصين بن نمير تيرى بر وى افكند كه بر دهانش نشست و از نوشيدن مانع آمد پس قدح از دست بگذاشت.
سيّد- رحمه اللّه- گفت: سنان بن انس نخعى فرود آمد و شمشير بر حلق شريف او زد و مىگفت: من سر تو را جدا مىكنم و مىدانم پسر پيغمبرى و مادر و پدرت از همه بهترند آنگاه آن سر مقدّس را جدا كرد.
شاعر در اين باره گويد:
فأيّ رزيّة عدلت حسينا
غداة تبيره كفّا سنان
ابو طاهر محمد بن حسن برسى روايت كرد در كتاب معالم الدّين از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: چون كار حسين عليه السّلام بدانجا كشيد فرشتگان بانگ به گريه بلند كردند و گفتند: اى پروردگار اين حسين برگزيده تو و پسر دختر پيغمبر تو است پس خداى تعالى سايه قائم را به آنها نمود و گفت: به اين انتقام مىكشم خون او را.
روايت است كه: ابن سنان را مختار بگرفت بند بند انگشتان او ببريد پس از آن دست و پاى او جدا كرد در ديگى از روغن زيتون جوشانيده انداختش و او دست و پا ميزد.
راوى گفت: در آن وقت كه امام شهيد شد گردى سخت سياه و تاريك برخاست و بادى سرخ وزيد كه هيچ چيز پيدا نبود و مردم پنداشتند عذاب فرود آمد ساعتى همچنان بود آنگاه هوا بازشد.
و هلال بن نافع گويد: من ايستاده بودم با اصحاب عمر سعد- لعنة اللّه- كه مردى فرياد زد:
ايّها الامير مژده كه اينك شمر، حسين عليه السّلام را كشت من ميان دو صف آمدم و جان دادن او راديدم به خدا قسم هيچ كشته به خون آغشته را نيكوتر و درخشنده روى تر از وى نديدم تاب رخسار و زيبايى هيئت او انديشه قتل وى را از ياد من ببرد و در آن حال شربتى آب مىخواست شنيدم مردى مىگفت: «و اللّه لا تذوق الماء حتّى ترد الحامية فتشرب من حميمها» امام عليه السّلام را شنيدم مىگفت: «انا لا ارد على الحامية و لا اشرب من حميمها» من نزد جدّ خويش روم و از آب غير آسن بنوشم و از آنچه شما با من كرديد بدو شكايت كنم پس همه خشمگين شدند كه گويى خداوند در دل آنها رحمت نيافريده بود و من گفتم: به خدا قسم ديگر در هيچ كار با شما شريك نشوم.
كمال الدّين محمد بن طلحه در مطالب السّؤال گويد كه: سر حسين نبيره پيغمبر را جدا كردند به تيغ تيز و مانند سر ملحدان بر سر نيزه كردند [9] و در شهرها ميان مردم گردانيدند و حرم و فرزندان او را خوار كردند و بر جهاز بىروپوش به هر سوى مىكشانيدند و مىدانستند اينها ذرّيت رسولند. و به صريح قرآن و اعتقاد درست دوستى آنها واجب است و خدا بازخواست مىكند اگر آسمان و زمين زبان داشتند بر آنها ناله و شيون مىكردند و اگر كفّار آنها را ديده بودند گريه و زارى مىنمودند و اگر سركشان عهد جاهليت در مصرع ايشان بودند آنها نيز مىگريستند و سوگوار مىشدند و اگر ستمكاران و جبّاران آن وقعه ديده بودند به يارى آنها مىشتافتند چه بزرگ مصيبتى است كه دل خداپرستان را داغدار ساخت و آنها را به رثاء و نوحه سرايى [10] داشت و چه بليّتى است كه مؤمنان را از سلف و خلف اندوهناك گردانيد دريغ از آن ذريّت نبويّه كه خونشان به رايگان ريخته شد و افسوس بر آن عترت محمّديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه تيغ آنها كند گرديد آوخ كه آن گروه علويه بىيار ماندند و سرورشان از دستشان رفت، دردا كه آن زمره هاشميّه را حرمت حرم بشكستند و هتك آن را حلال شمردند.
مؤلف گويد: روز عاشورا كه حسين عليه السّلام كشته شد جمعه دهم محرّم بود سال شصت و يكم هجرت بعد از نماز ظهر و سنّ آن حضرت پنجاه و هشت سال بود.
و بعضى گويند: شنبه بود. و بعضى گويند: دوشنبه. اوّل صحيح است.
ابو الفرج گفت: اينكه عوام گويند عاشورا دوشنبه بود روايت بر طبق آن نيامده است و ما به حساب هندى از همه زيجات استخراج كرديم اول محرّم سال 61 چهارشنبه بود پس دهم آن ماه جمعه باشد و اين حساب دليلى است روشن. و روايت مؤيّد آن است.
و شيخ مفيد گويد: عمر سعد بامداد كرد آن روز و جمعه بود. و بعضى گويند: شنبه. و بنابر خبرى كه پيش آورديم تحقيقا روز جمعه بود و در ورود آن حضرت به كربلا گفت: روز دوم محرّم روز پنجشنبه سال 61.
و در تذكره سبط است كه: مقتل او روز جمعه بود ما بين نماز ظهر و عصر براى آنكه نماز ظهر را به كيفيت صلاة خوف با اصحاب خواند. و بعضى گويند: شنبه بود [11].
مترجم گويد: ابو جعفر كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب روز عاشورا را دوشنبه گفتهاند در سال 61 هجرت.
و شيخ در آخر كتاب الصّوم در باب صوم عاشورا در حديث محمد بن عيسى بن عبيد از برادرش از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده است و ما محلّ حاجت را نقل مىكنيم فرمود: روز دوشنبه روزى است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن روز رحلت فرمود و مصيبت به آل محمّد نرسيد مگر روز دوشنبه پس ما آن را نامبارك شمرديم و دشمنان ما بدان تبرّك جستند.
و شيخ طوسى جمعه و شنبه را نسبت به قول داده است. پس شكّى در دوشنبه نيست و الحمد للّه.
هم در كتاب تذكره است كه در قاتل آن حضرت اختلاف كردند به چند قول: اول آنكه:
سنان بن انس نخعى قاتل بود و اين قول هشام بن محمد است.
دوّم: حصين بن نمير كه تيرى افكند بر وى آنگاه از اسب فرود آمد و سر او ببريد و بر گردن اسب خويش آويخت تا به ابن زياد تقرّب جويد.
قول سوّم: مهاجر بن اوس تميمى.
چهارم: كثير بن عبد اللّه شعبى.
پنجم: شمر بن ذى الجوشن انتهى.
مؤلف گويد: قول ششم خولى بن يزيد اصبحى است؛ زيرا كه محمد بن طلحه شافعى و على بن عيسى اربلى امامى نقل كردهاند كه: عمر سعد با همراهان خويش گفت: پياده شويد و سر او جدا كنيد پس نضر بن حرشه ضبابى پياده شد شمشير بر حلقوم مبارك آن حضرت مىكشيد و كارى نساخت ابن سعد برآشفت و به مردى كه در جانب راست او ايستاده بود گفت: واى بر تو فرود آى و او را آسوده كن پس خولى- خلّده اللّه في النار- فرود آمد و سر آن حضرت جدا كرد.
و ابن عبد ربّه گويد: سنان بن انس قاتل آن حضرت بود و خولى بن يزيد از قبيله حمير سر مطهّر او را جدا ساخت و براى عبيد الله آورد و گفت: اوفر ركابى الخ.
و ابو حنيفه دينورى گويد: سنان بن انس نخعى بر وى تاخت و نيزه بر او زد كه از اسب بر زمين افتاد و خولى بن يزيد پياده شد تا سر آن حضرت جدا كند دستش بلرزيد برادرش شبل بن يزيد فرود آمد و سر آن حضرت جدا كرد و به خولى داد.
مترجم گويد: در اين گونه امور ناچار مردم خلاف كنند؛ چون بسيارى از رجّاله بر گرد آن حضرت بودند و زخم بسيار بر پيكر آن حضرت زدند و در ميان اين زخمها آن زخم كارى كه امام عليه السّلام را به سعادت شهادت رسانيد بايد به حدس و تخمين معيّن گردد و اين مردم كه از قاتلان شمرده شدند همه بر گرد آن حضرت بودند و اينكه شمر از همه مشهورتر است براى آن است كه وى سرهنگ فوج پياده بود و هر كار كه افراد فوج كنند به سركرده آنها منسوب شود. و از اختلاف علماء درباره قاتل آن حضرت معلوم مىشود كه اطمينان به صحّت زيارت معروفه به ناحيه نداشتند؛ چون در آن زيارت نام شمر صريحا مذكور است و اگر اطمينان داشتند به صحّت آن خلاف نمىكردند.
از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه: چون حسين بن على عليهما السّلام را به شمشير زدند و از اسب بيفتاد و مردم براى جدا كردن سر مبارك او شتاب نمودند منادى از بطنان عرش فرياد زد:
اى امّتى كه بعد از پيغمبر خود متحيّر و گمراه شدهايد خداوند شما را به اضحى و فطر موفّق ندارد.
و در روايتى است براى روزه و افطار راوى گفت ابو عبد اللّه گفت: لاجرم به خدا قسم كه موفّق نشدند و موفّق نخواهند شد تا آن كسى كه بايد به خونخواهى حسين بن على عليه السّلام برخيزد.
مترجم گويد: محتمل است معنى اين باشد كه عيد اضحى و فطر صحيح كه شرط آن حضور امام است محقّق نشود نه آنكه رؤيت هلال عامّه هرگز موافق واقع نيست؛ چون ضرورت مذهب ما بر خلاف اين است و چون ماه نو ديديم آن را اول ماه گيريم هر چند اهل سنت هم همان شب ببينند؛ و اگر ديدن آنها موافق واقع نباشد وقتى هم كه اول ماه ما با آنها موافق باشد بايد به رؤيت خود اعتنا نكنيم و هيچكس بدان ملتزم نشود حتّى اخباريين.
شيخ ابو القاسم جعفر بن قولويه قمى از حلبى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
چون حسين عليه السّلام كشته شد كسى در لشكر آمد و فرياد مىزد، او را از فرياد منع كردند گفت:چگونه فرياد نزنم و حال آنكه مىبينم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ايستاده نگاه به زمين مىكند و جنگ شما را مىنگرد و من مىترسم بر اهل زمين نفرين كند و من با آنها هلاك شوم. آنها با يكديگر گفتند: ديوانه است؛ و آنها كه پشيمان شده بودند و توبه كرده گفتند: به خدا قسم كه بد كارى كرديم با خويشتن و براى خاطر ابن سميّه سيد جوانان اهل بهشت را كشتيم پس بر ابن زياد خروج كردند و كارشان بدانجا رسيد كه رسيد.
حلبى گفت: به ابى عبد اللّه گفتم: فداى تو شوم آن فريادزننده كه بود؟ گفت: به اعتقاد ما جز جبرئيل نباشد.
و مسندا از سلمه روايت كرده است كه: بر امّ سلمه درآمدم ديدم مىگريست گفتم: گريه تو از چيست؟ گفت: رسول خدا را در خواب ديدم بر سر و محاسن مباركش خاك نشسته گفتم:
يا رسول اللّه از چه خاكآلودى؟ گفت: اكنون در مشهد حسين عليه السّلام بودم.
و در صواعق ابن حجر است كه گفت: و از آياتى كه روز قتل آن امام ظاهر شد اين است كه آسمان تاريك گرديد و ستارگان ديده شدند و هيچ سنگى را بر نداشتند مگر زير آن خون سرخ تازه بود. و هم گفت: آسمان سرخ گرديد و آفتاب بگرفت چنان كه ستارگان در روز پديدار آمدند و مردم پنداشتند قيامت آمد و در شام هيچ سنگ از زمين برنداشتند مگر زير آن خون سرخ تازه ديدند.
مترجم گويد: بر حسب قواعد نجومى در دهم ماه خورشيد نگيرد و چون در روايت نصارى نظير اين كسوف براى حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام نيز آمده است و منجمين اروپا بر حسب زيجات خود حساب كردند وقوع كسوف را در آن وقت محتمل نديدند يكى از بزرگان ايشان از اهل نجوم موسوم به فلاماريون كتابى عظيم الحجيم در اين علم تصنيف كرده است و اين مسأله را متعرّض گرديده است و گويد: امثال اين كسوفات در غير وقت مشخّص كه روايات موثّق وقوع آن را ثابت كند نه به واسطه حائل شدن جرم ماه است چنان كه در كسوفات عادى، بلكه به سبب كرات ديگرى است مانند ذوات الاذناب كه مقادير و كيفيات حركات آنها بر ما معلوم نيست و در زيجات ثبت نشده است.
پی نوشت ها:
[1] از بيخ كندن.
[2] و كوف: ريزش سخت و هاطل باران پيوسته.
[3] ورد مرد دلير است.
[4] آن مرحوم را تحقيقاتى است در ترجيح قراءات سبع بعضى بر بعضى از جهت قوّت سند يا جهات ادبى تناسب لفظى و معنوى و علمى نظير الحجّههاى مجمع، افسوس مبيضّه نشده و ناتمام است و غالبا عاصم را مرجّح داند و نادرا قرائت غير او را مثلا كفوا بهمزه را ترجيح مىداد براى آنكه اكثر قرّاء به همزه خواندند. و ديگر براى اين قول معروف كه گفتند: اگر قرآن به همزه نازل نشده بود همزه در كلام نمىآورديم دلالت دارد كه تسهيل همزه در قرآن بر خلاف اصل است و كمتر تسهيل در آن روا دارند. و خاتم النّبيين بكسر تا ارجح است به متابعت اكثر قرّاء و بىتكلّف بودن معنى به تفصيلى كه ذكر كرده است و گفت: معنى تواتر در قراءات سبع يا عشر آن است كه علم داريم لفظ منزل در اينها منحصر است و خارج از اينها شاذّ است يعنى به تواتر از طرف علم اجمالى خارجند نظير جهت در قبله كه گويند: محصّل عين نيست و خارج از آن هم قبله نيست. و نظير ولادت خاتم انبيا كه در ماه ربيع الاوّل است به تواتر، مردّدا بين بعض ايّامه.
[5] ثوب در عربى و جامه در فارسى هر چيز به ريسمان بافته است هر چند نبريده و ندوخته و نپوشيده باشد مرادف با آنكه ما امروز قماش گوييم و مخصوص جامه تن نيست كه پوشيده باشد شايد امام دستمال پارچه برداشت تا خون پاك كند نه آنكه بند زره بگشايد و دامن پيراهن را بالا آورد و بدنش برهنه شود چون در جنگ اين كار معقول نيست و دليلى هم بر آن نداريم و تير انداختن دشمن و كارگر شدن تير توقّف بر برهنه بودن تن ندارد و تير چنان مىافكندند كه حلقههاى زره را مىدريد و مىگذشت اما همه كس نمىتوانست و امام عليه السّلام دستش مشغول پاك كردن پيشانى بود و نمىتوانست سپر جلوى تير بدارد كه تير آمد.
[6] در بعض كتب مقاتل ابحر به صيغه تفضيل به حاء مهمله است و در بعضى به همان صيغه به جيم و گويا اصحّ بحر بىهمزه است چنان كه در تاريخ طبرى است و اين غير ابجر پدر حجار بن ابجر است كه نام او مكرّر در مقاتل مذكور است؛ چون ابجر نصرانى بود و در روز شهادت امير المؤمنين عليه السّلام بر همان دين مرد و در تاريخ طبرى مذكور است.
[7] مترجم گويد: پيش از اين گفتيم كه: در جنگ و در نظر دشمن مطلقا لباس فاخر پوشيدن سنت است اما خز در ازمنه مختلف بر معانى مختلفه اطلاق مىگشت و اهل لغت در معنى آن خلاف كرده اند و در همه زمان سخت گرانبها بود.
و ابن اثير گويد: در زمان ما جامه ابريشيمينه است. و در بعضى روايت آمده كه: آن حيوان دريايى است كه گاه در خشكى نيز مىآيد.
و در مصباح المنير گويد: خز پشم گوسفند دريايى است پس جامه بافتنى است. و بعضى فقها گفتهاند: مانند ماهى است بيرون آب زيست نتواند اما بعيد مىنمايد و كلام اهل لغت و ديگران بر آن دلالت ندارد و آنها كه گفتند بر حسب ذوق خود و جمع بين روايات و اقوال مورخين و علما گفتند و زهّاد قديم در زمان ائمّه براى گرانى و عزّت و اينكه لباس جبّاران است پوشيدن آن را مطلقا يا در نماز جايز نمىدانستند و در اخبار ما تجويز آن وارد شده است و فقها گويند: چون خز در آن زمان حيوان غير مأكول بود و ائمّه آن را تجويز كردند پس اين حيوان از ديگر حرام گوشتها مستثنى است.
[8] طبرى در منتخب ذيل المذيل باسناده از پيرمردى از نخع روايت كرده است كه: وقتى حجّاج با مردم گفت: هر كس خدمتى كرده است يعنى به دولت بنى اميّه برخيزد. جماعتى برخاستند و خدمت خويش بگفتند و سنان بن انس هم برخاست و گفت: من كشنده حسينم.
حجّاج گفت: نيكو خدمتى است و چون به منزل خود بازگشت زبانش بسته شد و عقلش زايل گشت و در همانجا كه نشسته بود مىخورد و كار ديگر مىكرد تا به جهنم رفت (مترجم).
[9]شاهان همه به خاك فكندند تاجها
تا زيب نيزه شد سر شاه جهان عشق
بر پاى دوست سر نتوان سود جز كسى
كورا بلند گشت سر اندر سنان عشق
از لامكان گذشت به يك لحظه بىبراق
اين مصطفى كه رفت سوى آسمان عشق
شاه جهان عشق كه جانانش از الست
گفت: اى جهان حسن فداى تو جان عشق
تو كشته منى و منم خونبهاى تو
بادا فداى خون تو كون و مكان عشق
[10] در نسخه عربى اورثتها ظاهرا غلط است و صحيح ارثها است.
[11] رجوع به حاشيه فصل بعد شود.
منبع: دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص-302-318.